درباره خطر انقراض و همچنین تصعیدگی
چرا اینستاگرام بدترین بلای مدرنی است که سر ما آمده؟
بسم الله
هیچ کس از غم هایش عکس نمیگذارد.
وقتی میپرسم چرا در فلان شبکه اجتماعی عضو هستید، عموما پاسخهایی مانند این میشنوم:
برای در جریان بودن از آخرین اتفاقات.
برای دنبال کردن کار افراد محبوبم.
برای فرار از بی حوصلگی.
برای اینکه باحاله.
و از همه بدتر:
برای اینکه از رفقا و اقوام باخبر باشم.
نیازی به دادن توضیحات بیخود درباره شبکههای مجازی ( و به خصوص اینستاگرام) نیست که میدانم هیچ کدام از ما حوصله خواندنش را نداریم.
به جای آن دوست دارم چند خط باهم درباره بدترین ضجری که ما انسان ها به خصوص این چند وقته در حال استعمالش هستیم صحبت کنم:
درباره vulnerability یا آسیب پذیری
همهی ما هر روز درباره خودمان احساسات بد را تجربه میکنیم. احساساتی که خیلی وقت ها نمیدانیم از کجا آمده اند و اصلا از جان ما چه میخواهند.
اما مثل بختک میآیند و اگر نگویم برای تمام روز، برای دقایقی هم که شده اعصابمان را به هم میریزند و دل و دماغ آدم را میگیرند و آدم دلش میخواهد که هر کاری کند تا از این مخمصه زودتر خلاص شود.
به دلایل مختلف در روز اضطراب، ترس، تنهایی، تنفر، حسادت،نا امیدی، غمگینی و هزار تا حس و حال دیگر ناخوشآیند را تجربه میکنیم.
برای همین شروع میکنیم به انجام یک سری واکنش ها تا زودتر دست از سر ما بردارند.
درست است؟
اما اتفاقی که افتاده این است که اکثر ما به نوعی شرطی شدهایم که به محض اینکه این عواطف را حس کردیم، گوشی مبارکمان را از کنار میز یا داخل جیبمان برمیداریم و شروع میکنیم به چرخش در داخل اینستاگرام.
جایی که یک خروار آدم جمع شده اند و هر کدام خود را به نوعی که فکر میکنند درست است، خوب، باحال، بامزه، زیبا، پولدار، بااستعداد، خوشحال و غیره نشان میدهند.
چه بخواهیم و چه نخواهیم، وقتی که به چنین فضایی وارد میشویم که همه در حال خوب بودن و خفن بودن هستند ، یک لحظه به خودمان میآییم و در دلمان زمزمه میکنیم که خوش به حالش!
چون ته دلمان میدانیم که خودمان انقدر مشکل داریم که اصلا فرصتی برای این اندازه خوشحال و خفن بودن نداریم. و اینها حتما جور دیگری توانستهاند زندگی شان را با موفقیت بسازند.
و این تناقض باعث میشود که در گردابی از وهم فرو رویم که چقدر مشکلات ما جدی هستند و چقدر من در حق خودم بدی کردم و غیره.
در نتیجه یکی از راه کارهای سریع حل این مشکل این میشود که من هم وارد این فضا شوم و شروع کنم به اشتراک گذاشتن لحظات خفن از زیبایی های زندگی ام. تا بلکه حسی مشابه آنها تجربه کنم.
و این میشود که همه جمع میشوند برای نشان دادن زیبایی های زندگی شان به یکدیگر!
اما سوالی که مطرح میشود این است که
پس زشتی ها و شکستهای زندگی کجا رفتند؟
چیزی که این روزها به لطف آقای زاکربرگ و دوستانش کمتر به آن میاندیشیم این اس که هرقدر ما از شکست ها و ناراحتی هایمان بیشتر فاصله بگیریم، بیشتر از خودمان دور میشویم.
کمتر آسیبپذیری های خودمان را درک میکنیم و در نتیجه کمتر میتوانیم خودمان را قبول کنیم ( یا به اصطلاح بهتر: کمتر درباره خود حس شفقت نفس (Self-Compassion)خواهیم داشت.)
و زمانی که نتوانیم خودمان را بپذیریم، امکان ندارد که بتوانیم کسی را درک کنیم و بپذیریم.
این می شود که از کوچکترین و مسخرهترین اتفاقها و رفتار دیگران ناراحت می شویم و زندگی خودمان و دیگران را کوفت یکدیگر میکنیم.
زمانی که ما انسان ها صرفا به خوشیهای زندگی فکر میکنیم و صرفا پوسته همدیگر را میبینیم، اولا تبدیل میشویم به موجوداتی که صرفا سطحی میاندیشند و سطحی هیجانی میشوند.( تا به حال به کامنت های فحش و ناسزا در فضای مجازی دقت کردهاید؟)
و دوما - و وحشتناکتر- شورع میکنیم در توهم و داستان زندگی کردن.
و اینجا میشود آغاز اینکه شروع میکنیم اشتباه زدن! ( یکی از نتایج این است که هنوز که هنوز است کتابی با نام بیاندیشید و ثروتمند شوید تالیف آقای ناپلئون هیل جز پرفروشترین کتاب های تقریبا هر کشوری است/ در کمال احترام به هر کسی و هر عقیدهای، آقای هیل از کلاشترین و سودجوترین افرادی است که در تاریخ میشناسم/ برای اطلاعات کاملتر رجوع کنید به اپیزود ناپلئون هیل از پادکست بیپلاس)
شروع میکنیم به پیداکردن هزار هدف بیخود و بی جهت، بدون اینکه اصلا بفهمیم ما از زندگی چه میخواهیم و چه شد که این طور شدیم و اصلا تهش که چه؟
و این جامعه سطحی بهترین مکان برای شرکتهای تبلیغاتی است. که از توهم ما استفاده کنند و به ما توهم بفروشند:
(اینستاگرام، فیسبوک،توئیتر و هر شبکه اجتماعی دیگری از کجا میلیاد میلیارد دلار پول در میآورند؟ مشخص است که از فروش بستر زیبا و بینظرشان به تبلیغات چیها)
تمام بدبختی ما از این است که خودمان را نمیشناسیم، دردهایمان را نمیشناسیم و زمانی برای شناخت دردهایمان نمیگذاریم.
به صورت خلاصه:
زمانی که بفهمیم چقدر آسیبپذیر هستیم،شروع میکنیم به دوست داشتن خودمان و پذیرفتن خوبیها و بدیهایمان. و این میشود که دیگر روی خودمان نقابی نمیزنیم. در نتیجه، شروع میکنیم به گرفتن بازخورد از دنیا و دیگران درباره خوبی ها و کاستیهایمان. و تنها این جاست که میفهمیم کجای کار هستیم و در نتیجه با دیگران هم بهتر تا میکنیم، چون آسیبپذیری را در آنها هم پیدا میکنیم.
اما این دنیای دیوانه نمیگذارد که کمی با خودمان خلوت کنیم و بفهمیم که دردمان چیست.
و شبکههای اجتماعی و به خصوص اینستاگرام بدترین بلایی هستند که به عنوان دارو برای این درد به ما میفروشند!
پ.ن.۱: وقت نشد درباره توهم ارتباطی که این بسترها به ما میدهند صحبت کنیم.
انشالله در پست بعدی- به شرط حیات البته!
پ.ن.۲: صد البته که هیچ چیزی صفر و صد نیست! هز چیزی هر قدر هم که بد باشه خوبی هم داره.
این برمیگرده به سبک و سنگین کردن خودمون برای خودمون.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خود ارضایی ذهنی با فیلمهای انگیزشی
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقد فیلم خانه پدری | انکار جنسیت
مطلبی دیگر از این انتشارات
رباتهای اینستاگرامی، آفت دیجیتال مارکتینگ