چرا در ایران احزاب بزرگ شکل نمی گیرند؟

همه صاحبنظران علوم سیاسی متفق القولند که شکل گیری و فعالیت احزاب سیاسی، یکی از پایه های دموکراسی غربی است.

همین یک مطلب ساده را اگر پیگیری کنیم، از همینجا متوجه خواهیم شد دموکراسی با آن چیزی که عده ای شب و روز در گوش خلق الله و عوام و مردم می خوانند تفاوت بسیار دارد!

کارویژه اصلی احزاب سیاسی چیست؟ بطور خلاصه، حزب نوعی مکانیزم و دستگاهی است که مطالبات سیاسی درون جامعه را تجمیع کرده و به عرصه سیاسی وارد می نماید. یعنی، حزب همزمان دو کار انجام می دهد:

1- در سطح اجتماعی، افراد و آحاد و گروه های متفرق و متعدد را با هم همسو و هم جهت کرده و کثرت درون جامعه را به وحدت تبدیل می کند.

2- در عوض و در ازای همسو شدن تعداد کثیری از افراد و گروه ها، امکان کنشگری و مشارکت سیاسی را به ایشان می دهد.

یعنی اولا، اینطور نیست که در یک جامعه دموکراتیک هر کس هر چه دلش خواست بگوید و هر مطالبه ای داشت آزادانه و با صدای بلند فریاد بزند و از آن طرف هم دستگاه سیاسی با آغوش باز او را بپذیرد و شعار بدهد «مردم ولی نعمت ما مسئولین هستند، ما نوکر مردم هستیم»!

اتفاقا در یک جامعه دموکراتیک، اولین قدم برای شنیده شدن صدای یک نفر یا گروه، و فراهم شدن امکان مشارکت سیاسی، پذیرفتن خط مشی های سیاسی کلانی است که در حزب تعریف شده و چنانچه شخصی با این خط مشی های کلان و اصول و مطالبات و سیاست های حزبی، زاویه داشته باشد از ابتدا امکان عضویت و مشارکت در حزب را پیدا نخواهد کرد. چه رسد به اینکه امکان اثرگذاری در عرصه سیاسی کل جامعه را داشته باشد.

و ثانیا، باید یک مجموعه خط مشی های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی کلان و سازگاری وجود داشته باشد که بشود تعداد قابل توجهی از آحاد و گروه های اجتماعی را ذیل آنها جمع و همسو نموده و همچنین این همسویی بتواند در طولانی مدت دوام و پایداری هم داشته باشد.

پس اگر ائتلافی موقتاً بر اساس مجموعه ای از شعارها یا مطالبات یا اهداف بخصوصی شکل بگیرد، اما این شعارها و مطالبات و اهداف چندین عمیق و ریشه ای نباشند، طبیعتا پس از مدتی اختلافات پررنگ شده و چنین ائتلافی متلاشی خواهد شد. لذا شکل گیری احزاب سیاسی پایدار و اثرگذار و کارآمد به این کشکی که عده ای تصور می کنند نیست.

احزاب سیاسی به صورت دستوری یا با توسل به شعارهای سطحی شکل نمی گیرند. عامل اصلی شکل گیری احزاب سیاسی کارآمد، همگرایی منافع در سطح اقتصاد سیاسی و آرایش طبقاتی و اجتماعی است. بنابراین، در جامعه ای که طبقات اجتماعی مدرن بصورت طبیعی و سازگار با هم شکل نگرفته اند، صحبت کردن از تشکل و تحزب و تقلید از نظام های سیاسی پارلمانی و دموکراتیک غربی، فقط و فقط نشانه جهل و نادانی و احتمالاً نیات رندانه و غیرصادقانه است.

وانگهی، شکل گیری احزاب سیاسی بر پایه طبقات اجتماعی که هر کدام بلحاظ درونی سازگار و همسو و با منافع مشترک پررنگ و اختلافات درونی کمرنگ باشد، تنها اولین قدم برای شکل گیری یک نظام دموکراتیک کارآمد و پایدار است.

شرط دوم این است که احزاب مختلفی که هر کدام نمایند یک بخشی از جامعه هستند هم در یک سری از اصول و مطالبات و منافع در سطح ملی با یکدیگر همسو و هم نظر و هم جهت باشند. یعنی اختلافات میان احزاب مختلف هم به حداقل برسد و چارچوب کلی دولت ملی مورد توافق عمومی میان کلیه احزاب درون حاکمیت باشد.

یعنی در هیچ دموکراسی واقعی در هیچ کجای جهان، چنین چیزی پذیرفته نیست که یک حزب سیاسی آشکارا اعلام نماید قانون اساسی یا حق حاکمیت ملی را به رسمیت نمی شناسد و همچنان امکان مشارکت آزادانه سیاسی و اسباب و ملزومات آن، نظیر تبلیغات و فعالیت های رسانه ای و مطبوعاتی و آزادی بیان، یا حق اعتراض و اعتصاب و تظاهرات و غیره را هم داشته باشد!

یعنی نه تنها دموکراسی به معنی «محارب را اعدام نکنید» و «تجزیه طلب را سرکوب نکنید» نیست، بلکه اتفاقا دموکراسی زمانی کارایی و ثبات و دوام پیدا می کند که اکثریت قاطع افراد و آحاد و گروه ها و طبقات اجتماعی با هم اتفاق نظر داشته باشند که محارب باید بلافاصله و بی درنگ و حتی بدون نیاز به تشریفات محاکمه و دادرسی و دادگاه و در جا با ابزار زور مشروع و قانونی و با توسل به قوه قهریه ملی، کشته و نابود شود. و همینطور تجزیه طلب باید با استفاده از قوای نظامی سرکوب و نابود گردد.

پس جامعه ای که در آن عده ای از درون نظام سیاسی مستقر، آزادانه از محاربین و تجزیه طلب ها حمایت می نمایند نه تنها دموکراتیک نیست، بلکه حتی ظرفیت تبدیل شدن به دموکراسی را هم ندارد.



جامعه و دولت و ملت ایران هرگز دموکراتیک نبوده و نیست. وقتی می گوییم هرگز، یعنی از زمان مادها تا همین امروز. بخش اعظم این بازه زمانی طولانی را اکثراً قبول دارند که ایران دموکراتیک نبوده. مثلاً کسی معمولاً ادعا نمی کند ایران در زمان نادرشاه افشار یا در زمان شاپور ذوالاکتاف ساسانی مملکتی دموکراتیک بوده است!

اما بسیاری هستند که تصور می کنند ایران لااقل در دو مقطع یا به دموکراسی رسیده، یا لااقل به آن نزدیک شده است. این دو مقطع عبارتند از: یکی دوران نخست وزیری مصدق و نهضت ملی شدن صنعت نفت تا کودتای 28 مرداد، و دیگری هم دوران برپایی نظام جمهوری اسلامی و پس از انقلاب بهمن 1357.

لیکن نگاهی دقیقت به تاریخ، بخصوص با عنایت به آنچه درباره دموکراسی در بالا گفتیم، نشان می دهد که این تصورات کاملا نادرستند و بافت اجتماعی ایران هرگز با ساز و کارهای دموکراسی سازگاری نداشته و ندارد.

مروری بر تنها ده صفحه از کتاب «ایران بین دو انقلاب» اثر معروف یرواند آبراهامیان، کافیست تا شباهت های عجیب و عمیق فضای سیاسی زمان مصدق با امروز ایران را مشاهده کنیم.

اولین نکته ای که جلب توجه می کند همین مطلب است که در دورانی از سلسله پهلوی که فضای سیاسی به نحو بی سابقه ای باز شده بود، کانون توجه عامه و مکان اصلی دعواهای سیاسی، نه مجلس و پارلمان، بلکه کف خیابان ها بود. تظاهرات خیابانی موثرترین ابزاری بود که دکتر مصدق برای اعمال اقتدار سیاسی استفاده می کرد. یعنی اینطور نبود که یک عده افراد متفکر و صاحبنظر از سوی ملت انتخاب شوند تا در مکانی به اسم مجلس شورای ملی بنشینند و بحث های منطقی کنند و صلاح و مصلح ممکلت را تشخیص دهند!! بلکه هوچیگری خیابانی ابزاری بود برای فشار بر مخالفان و اعمال نفوذ بر مجلس.

این وضعیت را پس ازا نقلاب بهمن 57 هم بارها مشاهده کرده ایم. منجمله همین اخیراً که شاهد اغتشاشات خیابانی بودیم.

تفاوت امروز و زمان مصدق در این نکته است که آن زمان مصدق برای مقابله با نفوذ انگلیس و مبارزه با قدرت استعمار از ابزار هوچیگری خیابانی استفاده می کرد و در مقابل، سلطنت طلبان و محافظه کاران و شخص شاهنشاه و خانواده سلطنتی همسو با انگلیس و استعمار بودند. اما امروز قضیه معکوس شده. هواداران استعمار و کسانی که از باخت تیم ملی ایران ذوق زده می شوند و پرچم انگلیس و آمریکا را با شادی و سرور در خیابان های ایران به احتزاز در می آورند از ابزار هوچیگری و شورش خیابانی استفاده می کنند و در مقابل، نهاد رهبری و محافظه کاران و نهادهای همسو با رهبری و ولایت مطلقه فقیه هستند که علیه نفوذ غرب و آمریکا و انگلیس و استعمار قد علم کرده اند.

از همینجا مشخص است که تضادها میان اقشار و گروه های مختلف اجتماعی به قدری زیاد بود که امکان برایند گیری و تجمیع همه آنها ذیل یک دولت واحد وجود نداشته است. یعنی همان چیزی که عده ای این روزها با عنوان «جذب حداکثری» و «مدارا با مردم» عنوان می کنند، آن زمان هم غیرممکن بود. همانطور که امروز هم غیر ممکن است دولتی در ایران بتواند همزمان هم تسلیم غرب و آمریکا شود و هم استقلال و اقتدار ملی را حفظ نماید!

بر خلاف این ادعا که دموکراسی بر مبنای عقلانیت است و حکومت دموکراتیک در واقع خرد جمعی یک ملت است، مشاهده می کنیم که وقتی هوچیگری و فشارهای خیابانی و استفاده از چاقوکش ها به ابزاری برای اعمال فشار در یک شِبه دموکراسی تبدیل می شود، اعطای حق رای به بی سوادها اهمیت و اولویت پیدا می کند!

بعلاوه، مصدق می دانست که عمده پایگاه اجتماعی وی در میان جمعیت شهرنشین کشور است (که در آن زمان اقلیت کوچکی از کل جمعیت کشور را تشکیل می داد). از طرف دیگر، منافع و مطالبات جمعیت شهرنشین در تضاد شدیدی با جمعیت روستانشین قرار داشت. بعلاوه، مواضع و جهت گیری سیاسی جمعیت تهران با جمعیت سایر شهرستان ها هم در تضاد بود. پس اینطور نبود که «مردم» هوادار مصدق باشند، بلکه بخش کوچکی از جمعیت کشور هوادار وی بودند که اتفاقا سر و صدای بسیار زیادی داشتند.

مشابه همین وضعیت را بارها پس از انقلاب مشاهده کرده ایم. بعنوان مثال، در انتخابات سال 88، اکثریت جمعیت در تهران هوادار میرحسین موسوی بودند، در حالیکه اکثر جمعیت شهرستان ها به احمدی نژاد رای دادند. لیکن آشوب های پس از انتخابات 88 نشان داد که اولا تضادها میان بخش های مختلف جمعیت تا چه اندازه اساسی و جدی بوده، و ثانیا چطور بخشی از جمعیت که صدای بلندتری دارند می توانند با استفاده از ابزار هوچیگری عرصه سیاسی را تحت تاثیر قرار دهند. تاثیری که نهایتا نتیجه اش شد انتخابات سال 92.

نکته دیگر اینکه مساله اساسا این نیست که «مردم» به چه کسی رای می دهند. انتخابات ابزاری است در اختیار سیاستمداران برای رسیدن به نتیج مورد نظر. کما اینکه مصدق هم انتخابات را طوری مهندسی نمود تا نتیجه مورد پسند او حاصل شود.

این قسمت شباهت بسیار عجیب و جالب توجهی با فضای سیاسی ایران طی ده سال اخیر دارد. آن زمان، مهمترین مساله کشور، ملی شدن صنعت نفت و دستیابی به استقلال ملی در برابر استعمار انگلیس بود. اما مخالفان مصدق، اعم از سرسپردگان مستقیم استعمار و همچنین افراد و گروه هایی که به دلیل مخالفت با مصدق با استعمار همسو و همگرا شده بودند، تلاش می کردند با مطرح کردن مسایل فرعی و بی اهمیت یا کم اهمیت تر (لااقل بی اهمیت تر نسبت به مساله نفت)، مساله اصلی را به حاشیه برانند.

در ده سال اخیر هم مساله و دغدغه اصلی کشور ما امنیت و مقابله با تهدیدهای خارجی بود که از خطر داعش و تروریسم تا احتمال تقابل و جنگ مستقیم با آمریکا را شامل می شد. اما مخالفان جریان سیاسی ملی، اعم از سرسپردگان مستقیم آمریکا و غرب و همچنین کسانی که به دلیل مخالفت با رهبری یا نظام یا اسلام بطور غیر مستقیم با آمریکا همسو شده بودند، با مطرح کردن مسایل کم اهمیت و بی اهمیت تلاش می کردند این مساله اصلی را به حاشیه برانند. از جمله اینکه چرا به جای ساختن مدرسه در نقاط محروم کشور، پول مردم را در سوریه و لبنان خرج می کنند؟! یا چرا به جای ساختن خودروهای با کیفیت یا حتی دوچرخه (!!)، تمام تمرکز کشور روی ساختن موشک و تسلیحات نظامی پیشرفته است؟! یا چرا به جای پرداختن به مشکل تورم، اینهمه روی دستیابی به انرژی هسته ای هزینه می شود...

نکته جالب دیگر اینکه در زمان مصدق هم جبهه ملی برای خر کردن توده ها و سواری گرفتن از عوام، اقدام به ساختن دوقطبی «مردم - مسئولین» نموده و از بوروکراتهای فاسد در برابر کارمندان درستکار و سخت کوش سطح پایین صحبت می نمود.

مردم گرسنه اند! امید و نشاط در جامعه از دست رفته! اگر همینطور پیش برویم مردم طغیان خواهند کرد!

استفاده از این روایت منفی نگرانه و عوامفریبانه، ابزاری سیاسی است که به قدمت ورود نهادهای دموکراتیک در ایران سابقه دارد.

فرمول استفاده از آن چندان پیچیده نیست. تحریک بخشی از عوام با استفاده از شعارهای متوقعانه، جلو انداختن عده ای فریب خورده که نهایتا هیچ نقشی جز سیاهی لشکر که جان و مال و زندگیشان برای پیشبرد اهداف برخی باندهای سیاسی هزینه می شود ندارند، و نهایتا قبضه کردن قدرت و خفه کردن صدای همه مخالفان، منجمله همان سیاهی لشکرهایی که تا دیروز سنگشان به سینه زده می شد!

به این ترتیب، همان مصدق که علی الظاهر دم از مردمسالاری و حق حاکمیت مردم میزد، به حکومت نظامی متوسل شد.

اصل داستان در همین سطور پررنگ شده در تصویر بالا گفته شده.

این شعار سیاسی که «قوانین برای مردم است و نه برعکس، آنها (مردم) می توانند در مورد قانون اظهار نظر کنند و در صورت تمایل آن را تغییر دهند»، دقیقا شعاری است که در سال ها و خصوصا ماه های اخیر با حرارت و کراراً توسط تمامی نیروهای ضد ملی و ضد ایرانی گفته شده. همان شعاری که مصدق هم به آن متوسل شد تا قدرت را در دستان خود قبضه نماید. مصدقی که به وضوح شخصا هیچ اعتقاد ایدئولوژیکی به این شعار نداشت و قبلا خودش مخالف جدی چنین نظریه ای بود و بهتر از هر کسی می دانست چنین چیزی برخلاف قانون اساسی مشروطه است.

کاربرد این شعار دقیقا زمانی است که عده ای تلاش می کنند نظام سیاسی مستقر را نابود کنند. اتفاقا این شعار نه تنها هیچ ربطی به دموکراسی ندارد، بلکه شنیده شدن طنین آن در فضای سیاسی و اجتماعی یک کشور، نشانه ای است که بر اساس آن با قطعیت می توان گفت دموکراسی هرگز امکان استقرار و بقا در آن کشور را ندارد.

روایت آبراهامیان از تاریخ ایران در دوران ملی شدن صنعت نفت، به وضوح بیانگر این واقعیت است که سیاستمداران تنها زمانی به «جلب رضایت و تحریک توده ها» متوسط می گردند که هدفشان حذف رقبای سیاسی، زدودن تکثر از فضای سیاسی و اجتماعی، قبضه کردن قدرت، و سرکوب مخالفان به شدیدترین شکل ممکن باشد.

این که آیا چنین شیوه ای از سیاست ورزی قابل توجیه است، یا آیا سیاستمدارانی که به چنین شیوه ای متوسل می شوند با منافع ملی همسو هستند یا خیر، مساله دیگری است که قابل بحث است. لیکن تا همین حد مسجل است که توسل به «مردم» اتفاقا نشانه فاصله بسیار زیادی است که یک جامعه از نظم دموکراتیک دارد.

در جامعه واگرای ایران، چه در زمان دکتر مصدق و چه امروز، ادعای «حمایت از خواست مردم» ابزاری بسیار رایج است برای «فشار از پایین و چانه زنی از بالا». در حقیقت این «مردم» مانند سپری است که سیاستمداران جلوی خود می گیرند تا تیرها و گلوله هایی که به سوی این سیاستمداران پرتاب و شلیک می شود به همان «مردم» اصابت کرده و نتیجتا تحمل و توانایی این سیاستمداران برای ورود به نزاع های سیاسی پرتنش افزایش پیدا کند.

در نهایت باید توجه داشت، قدرتی که با توسل به مردم و تحریک توده ها حاصل می شود همیشه ناپایدار و غیر واقعی است. قدرت یا باید با تکیه بر نهادهای اقتدارساز حکومتی و از بالا به پایین باشد، یا در غیر اینصورت بر مبنای تکیه بر منافع اجتماعی و اقتصاد سیاسی مشخصی باشد که برایند آن در راس حکومت ظاهر گشته. قدرت حکومت های اقتدارگرا از نوع اول، و قدرت حکومت های دموکراتیک از نوع دوم است. حکومت هایی که با توسل به مردم و تحریک توده ها و با سوار شدن روی موج آشوب ها و تنش ها و شکاف های اجتماعی به قدرت می رسند، یا باید بلافاصله به یک نظام اقتدارگرا (یا حتی گاهی دیکتاتوری) گذار نمایند (مانند کاری که مصدق قصد داشت انجام دهد) و یا پس از مدتی همانطور که به قدرت رسیده، همانطور هم سرنگون خواهد شد.

حکومت های دموکراتیک بر روی بستر یک اقتصاد سیاسی متقارن و جامعه ای همگرا بنا می شوند. در شرایطی که توسعه بستر اقتصاد سیاسی بصورت نامتقارن بوده و جامعه واگرا شده باشد، دموکراسی و احزاب سیاسی اصیل و کارامد شکل نخواهند گرفت. بنابراین دعوای قدرت تا زمانی که توام با توسل به توده ها و مردم باشد، هرگز پایان نخواهد یافت. ثبات و حرکت به سمت اصلاحات ساختاری و واقعی در چنین جوامعی تنها از طریق نهادهای اقتدارآفرینی امکانپذیر است که منافعی مشخص و یکدست را پیگیری کرده و سلسله مراتب فرماندهی آنها از بالا به پایین باشد و نه برعکس.