چند راز مدیریتی از فیلم گرگ وال‌‌استریت

گرگ وال‌استریت فیلم پرمخاطبی بود که مورد تحسین بسیاری از مخاطبان قرار گرفت. ژانر کمدی فیلم، واقعی بودن موضوع و مهم‌تر از همه نقش اول گرگ وال‌استریت، یعنی «جردن بلفورت»، از دلایل اصل محبوبیت آن بوده است. بلفورت همچنین، یک کتاب پرطرفدار به‌نام «راه گرگ» دارد. این کتاب مسیر موفقیت و تأثیرگذاری مؤسس یک شرکت را توضیح می‌دهد. صرف‌نظر از اینکه شما این فیلم را دیده باشید یا کتابش را خوانده باشید یا نه، این متن چند نکته‌ی مفید را در اختیار شما قرار می‌دهد، نکته‌هایی که بر اساس اتفاقات زندگی «بلفورت» هستند و می‌تواند راهنمای خوبی برای همه‌ی مدیران باشد.


در فیلم، کسانی که برای جردن بلفورت کار می‌کردند، حاضر بودند زندگی خود را برای او فدا کنند. یکی از دلایل این عمل، فرهنگ و جوِ بسیار دوستانه‌‌ی دفتر کارشان بود. مسلماً این جو عواقبی هم داشت؛ اما مزیتش این بود که کارمندان هر کاری برای جردن انجام می‌دادند. «بلفورت» خارج از زمینه‌ی کاری، رابطه‌ی خیلی خوبی با کارمندان خود داشت که منجر به احترام بیشتر به او و تمایل بیشتر کارکنان برای فداکاری برای این شرکت می‌شد.

در استخدام کردن فراتر از رزومه ببینید

«جردن بلفورت» به کارمندانی که در شرایط وخیم به‌سر می‌بردند، توجه ویژه داشت و فرصت‌هایی برای تعدادی از کارکنان که در موقعیت‌های دشوار بودند، به‌وجود آورد. با وجود گذشته‌ی نه‌چندان خوب و تجربه نداشتن بسیاری از افراد متقاضی کار، جردن هنگام تصمیم‌گیری اصول اخلاقی کار را درنظر می‌گرفت. در نتیجه، او افراد بسیاری را استخدام کرد که کارهای زیادی برای او انجام می‌دادند و برای این موقعیت مدیون او بودند. این فیلم به ما یاد می‌دهد که برای انتخاب گزینه‌های استخدام، فراتر از یک رزومه نگاه کنیم.


وقتی که در راه موفقیت و کسب پول چیزی را فدا می‌کنید، محتاط و دقیق باشید

یکی دیگر از برداشت‌های مهم از فیلم، ارزش فداکاری و قربانی کردن است. «جردن بلفورت» پس از ورود به «وال‌استریت»، یک‌مرتبه فرد کاملاً متفاوتی نسبت به قبل شد.

او چیزهای زیادی را قربانی کرد تا به آنجا برسد. او با اطرافیان خود رفتار خوبی نداشت، از همسر اولش جدا شد و در آن مدت دارو و مواد مخدر زیادی مصرف کرد. درنهایت، به کسانی که به آن‌ها اهمیت می‌داد یا آن‌ها برای او ارزش قائل می‌شدند، آسیب رساند و اذیتشان کرد. همان‌طور که می‌دانید ممکن است لذت‌ها و وسوسه‌های آنی باعث تصمیم‌های نادرست شوند و برای بلفورت همین اتفاق افتاد.

رئیس موفق کسی است که از این انگیزه‌ها و تصمیم‌های ناگهانی خودداری کند. هدفْ تصمیم‌گیری مداوم، سالم و متفکرانه است. ثابت‌قدم و استوار ماندن در راه ارزش‌های زندگی خود، اصلی مهم برای موفقیت و خوشحالی است.

شور و اشتیاق به سراغ شما نمی‌آید، بلکه چیزی است که شما آن را پیدا می‌کنید. شاید هم شما آن‌قدر خوش‌شانس باشید که اشتیاق خود را پیدا کرده باشید؛ اما همیشه این‌گونه نیست و برای بیشتر انسان‌ها این اتفاق نمی‌افتد.

گاهی منطقی به‌نظر می‌رسد که هنگام پیشرفت در کارتان استعفا بدهید و تسلیم شوید

«جردن بلفورت» فرصت برگشتن به عقب و دوری از فرهنگ منفی و غلط شرکت را به‌دست آورد. او ثبات مالی بالایی داشت و قادر بود که از فعالیت‌های غیرقانونی خود، دور شود؛ اما او برای بازگشت به‌کار وسوسه شد. برای او یک لذت آنی از گرفتن یک تصمیم مهم، اولویت بیشتری پیدا کرد و همین موضوع باعث شد شخص دیگری مدیرعاملی شرکت را برعهده گیرد؛ که این کار هم برای بلفورت بسیار گران تمام شد.

«گرگ وال‌استریت» درس‌های مهمی را درباره‌ی آگاه بودن از نقش خود در شرکت آموزش می‌دهد. گاهی اوقات بهترین کار این است که یک گام به عقب بردارید؛ دلیل آن می‌تواند مشکلات شخصی یا مناسب نبودن شما برای آن نقش و وظیفه باشد. رسیدن به این خودآگاهی مشکل است؛ اما شما و عملکردتان در شرکت را بهبود می‌بخشد.


فرهنگ سازمانی رقابتی دارای مزایا و معایبی است

از یک طرف، کارکنانِ «بلفورت» به‌دلیل فرهنگ موجود در شرکت بسیار سخت کار می‌کردند که این تلاش موجب خروجی و استاندارد بالای کار شد. از طرفی دیگر، برای به‌دست آوردن موفقیت فداکاری‌های بسیاری می‌کردند؛ ولی کارهای غیرقانونی زیادی هم انجام می‌دادند. بلفورت نمی‌دانست نتیجه‌ی این فرهنگی که برای ساختنش تلاش می‌کرد، چه خواهد شد. این شرایط را بسیار سخت می‌کرد. وقتی  پای رقابت سخت و ناسالم به میان بیاید و از طرفی پای پول هم در میان باشد، شرایط به سمتی پیش می‌رود که کارمندان یک شرکت تصمیمات بدی برای ادامه‌ی کار خود بگیرند و رفتار نادرستی داشته باشند.

«گرگ وال‌استریت» یک نمونه‌ی خوب برای جدی نگرفتن زندگی است. «بلفورت» در شرکتش تصمیمات اشتباه زیادی گرفت. با این‌که او داشت تقاص اشتباهاتش را پس می‌داد؛ اما این باعث نشد که از لحظات خوش چشم‌پوشی کند. اداره کردن یک شرکت بسیار سخت است. به همین دلیل لذت بردن از آن هم دشوار است. استرس دائمیِ این کار لذت بردن را دشوارتر هم می‌کند. همه‌ی ما می‌دانیم که برای کار و نظم دادن به آن، به فعالیت‌های غیرقانونی نیاز نداریم و بدون این فعالیت‌ها هم می‌توان از کار لذت برد و در آن موفق شد.


آزمون اشتیاق؛ یک توصیه مهم در حرفه و کار شما

فکر می‌کنید می‌توانید در انجام آنچه دوست دارید، ممتاز و برجسته باشید یا نه؟ یک متفکر پیشرو، یک فرد ماهر و دارای سطح شگفت‌انگیزی از تخصص و خبرگی. اگر جوابتان مثبت است، ببینید که آیا این همان حرفه‌ای است که مردم بابت آن به شما پول پرداخت کنند؛ یعنی بتوانید از آن درآمد داشته باشید یا این‌طور نیست. بعد به این فکر کنید که آیا پولی که مردم به شما پرداخت می‌کنند، برای آن زندگی‌ای که آرزویش را دارید و اهداف مالی‌ای که تعیین کرده‌اید، کافی است یا خیر.

شور و اشتیاق به سراغ شما نمی‌آید، بلکه چیزی است که شما آن را پیدا می‌کنید. اگرهم شما به‌قدری خوش‌شانس هستید که اشتیاق شما را پیدا کرده؛ یعنی از اول می‌دانستید باید چه کنید و به چه چیزی علاقه دارید؛ همیشه این‌گونه نیست و برای بیشتر انسان‌ها این اتفاق نمی‌افتد.

یک مثال ساده: سال‌ها پیش تصمیم گرفتم که کمی خوش‌اندام‌تر باشم؛ اما زانودرد و مشکلات مربوط به آن امکان پیاده‌روی را از من گرفت. به همین دلیل، دوچرخه‌سواری را جایگزین کردم. اولین باری که دوچرخه سوار شدم، از آن متنفر بودم. خیلی بد بود. نمی‌توانستم با سرعت مسافت طولانی‌ای را برانم. من واقعا از دوچرخه متنفر بودم؛ اما آن را رها نکردم. خواه‌ناخواه درگیرش بودم. پس از یک هفته متوجه شدم که در این کار کمی پیشرفت کرده‌ام. هفته‌ی بعد کمی احساس بهتری داشتم و به آن علاقه‌مند شدم. به همین دلیل به دوچرخه‌سواری ادامه دادم. در طول زمانی که مشغول یادگیری اصول فنی این کار بودم، با دوچرخه‌سواران زیادی ملاقات کردم. من روزبه‌روز پیشرفت می‌کردم و یک روز فهمیدم که واقعاً دوچرخه‌سواری را دوست دارم.

این چیزی است که اغلب رخ می‌دهد: شما چیزی را امتحان می‌کنید، سعی می‌کنید که در آن بهتر شوید و در طول فرایند یادگیری و رشد، به یک فرد ماهر در آن کار تبدیل می‌شوید؛ حداقل در ذهن خود.

من از مردی که فقط دوچرخه‌سواری می‌کرد، به یک دوچرخه‌سوار حرفه‌ای تبدیل شدم. اشتیاق و علاقه به سراغ من نیامد، بلکه من به دنبال آن رفتم و پیدایش کردم. شما هم می‌توانید مشغول کاری شوید که همیشه به آن علاقه داشته‌اید. چیزی را که می‌خواهید، یاد بگیرید. فرایندی را ایجاد کنید که امکان پیشرفت و رشد را به شما می‌دهد. سپس از قانون «دوهفته‌ای» پیروی کنید؛ شما می‌توانید هر کاری را برای دو هفته انجام دهید و به مدت دو هفته به آن کار ادامه دهید.

این کار را انجام دهید، قطعاً پیشرفت کرده و احساس بهتری به خود پیدا می‌کنید. این احساس به شما کمک می‌کند که به راهتان ادامه دهید و بهتر از هر چیز، به خودتان ثابت کنید که شور و اشتیاق را خودتان پیدا کرده‌اید و آن به سراغ شما نیامده، مخصوصاً اگر تلاش کنید. شور و اشتیاق باعث موفقیت بیشتر شما می‌شود؛ زیرا شما بیشتر و سخت‌تر کار خواهید کرد، شما در این فرایند احساس خوبی خواهید داشت و این می تواند برایتان معنی واقعی موفقیت باشد.


رئیس موفق کسی است که از انگیزه‌ها و تصمیم‌های ناگهانی خودداری کند. هدف تصمیم‌گیری مداوم، سالم و همراه با تفکر است. ثابت‌قدم و استوار ماندن در راه ارزش‌های زندگی خود، اصلی مهم برای موفقیت و خوشحالی است.


برای خواندن مطالب بیشتر به بخش «دانستنی‌ها» در سایت علف خرس مراجعه کنید.