چگونه ذهنیت جهان‍ سومی را بشناسیم؟

وقتی می‌گوییم «جهان‌سومی هستیم» و باید بی‌هیچ توهم و خودبزرگ‌بینی مانند دانش‌آموز ابتدایی، بسیاری از مسائل را از کشورهای توسعه یافته جهان بیاموزیم، منظور این نیست که جهان‌اولی‌ها پورشه و هیوندا سوار می‌شوند و ما چرا پراید و پیکان سوار می‌شویم.

تفاوت جهان‌اولی و جهان‌سومی مسئله‌ای بسیار بنیادی‌تر و پیچیده‌تر از ظاهر و لباس و خانه و مدل خودرو و موبایل است. جهان‌اولی و سومی بودن مانند ساکن یک آپارتمان بودن نیست که بگوییم آن‌ها طبقه اول و دوم هستند و ما طبقه سوم. جهان‌سوم، شیوه و شکلی از بودن و فهمیدن جهان است. جهان‌سومی و جهان‌اولی بودن پایه‌هایش را بر روی بافت‌های نرم مغزِ استخوان استوار می‌کند.
به خوبی آگاهیم وقتی در چنین جامعه‌ای و با چنین سنت متصلبی که به شدت هم تحت استعمار رسانه‌ای است و هنوز در دوره جنینی تفکر به سر می‌برد و هنوز با ساختارهای تودرتو و پیچیده اجتماع‌های انسانی آشنایی چندانی ندارد، وارد گفت‌وگو می‌شویم و سخنی مخالف سخنی که دوست دارد بشنود بر زبان می‌آوریم، پا روی چه مین خطرناکی می‌گذاریم.

به خوبی، آگاهیم در جامعه‌ای با تاریخ استبدادی چندهزارساله که آشنایی‌ آن با فلسفه و اندیشه مدرن هنوز به یک قرن نمی‌رسد را نمی‌توانیم و نباید با جامعه‌ای که از پنج قرن پیش ماکیاول و دکارت و مونتسیکو و اسپینوزا و کانت و هگل و اجتماعی که دستگاه عریض فلسفی داشته است مقایسه کنیم.

به خوبی آگاهیم در جامعه‌ای که تا یک قرن پیش آزادی را «کلمه قبیحه» می‌نامید و عربده و شعبده و معرکه‌گیری قوت غالب زندگی اجتماعی‌اش بود، نمی‌توان با جامعه انگلیس و فرانسه و آلمانی که از پنج قرن پیش سنت فلسفه سیاسی داشته مقایسه کرد.

به خوبی آگاهیم که در جامعه‌ای که چند دهه است تحت شدیدترین و بی‌سابقه‌ترین حملات امپریالیسم رسانه‌ای خودی و بیگانه قرار دارد و هیچ‌کس دلش به حال مردم این سرزمین نخواهد سوخت، سخن به میان آوردن از حقیقت و آزادی و عدالت و استقلال اندیشه چه صبر ایوبی می‌خواهد. جامعه‌ای که در این جنگ بی‌رحمانه خود به بزرگ‌ترین دشمن خود تبدیل شده است و برای دشمنانش کف و هورا سر می‌دهد و روز به روز بر آمار تورم و گرانی و فقر مردمان‌ش افزوده می‌شود.

ذهنیت جهان‌‌سومی، آزادی را جاده یک طرفه‌ای می‌بیند که برای به کرسی نشاندن نظر خویش می‌تواند با رگ‌باد‌کرده و فحاشی و توهین، هر اندیشه مخالف و منتقد و متفاوتی را مزدور و بی‌شرف خطاب نماید و حتی یک هزارم درصد در درستی مسیری که در پیش گرفته تردید به خود راه ندهد.

بخشی از نامه فرانتس کافکا به دوستش اسکار پولاک:

«فکر می‌کنم اصولن آدم باید کتاب‌هایی بخواند که گازش می‌گیرند و نیشش می‌زنند. اگر کتابی که می‌خوانیم مثل یک مُشت نخورد به جمجمه‌مان و بیدارمان نکند، پس چرا می‌خوانیمش؟ که به قول تو حالمان خوش بشود؟ بدون کتاب هم که می‌شود خوشحال بود. تازه لازم باشد، خودمان می‌توانیم از این کتاب‌هایی بنویسیم که حال‌مان را خوش می‌کند. ما اما نیاز به کتاب‌هایی داریم که مثل یک ناخوش حالیِ سخت دردناک متاثرمان کند؛ مثل مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داشتیم؛ مثل زمانی که در جنگل‌ها پیش می‌رویم، دور از همه آدم‌ها؛ مثل یک خودکشی. کتاب باید مثل تبری باشد برای دریای یخ‌زده درون‌مان...»
یه ایده ناب برای اون دسته از خواننده‌هایی که عادت‌تونه کتاب از کتابخونه محله یا دانشگاه‌‌تون امانت بگیرین.
یه ایده ناب برای اون دسته از خواننده‌هایی که عادت‌تونه کتاب از کتابخونه محله یا دانشگاه‌‌تون امانت بگیرین.
از زیبایی‌های استاد مورد علاقه‌م که از قضا دستی هم بر قلمِ اندیشه و مشتقات آن دارد.
از زیبایی‌های استاد مورد علاقه‌م که از قضا دستی هم بر قلمِ اندیشه و مشتقات آن دارد.