کسب حال خوب به جای کسب درآمد!

من از وقتی تمام وقت مشغول به کارم، و البته دقیق‌تر بگم از وقتی خودم صاحب کارم، از کمبود وقت رنج بردم.

همیشه آرزو کردم که کاش ۲۴ ساعت واسم ۴۸ ساعت کش می‌اومد،

همیشه آخر وقت کاری از دیدن حجم کارهایی که باقی مونده غصه خوردم،

و تقریباً همیشه هم گفتم اشکال نداره چند ساعت بیشتر می‌مونم شرکت و فلان کارو تموم می‌کنم، که نتیجه‌ش حتی اگر تموم شدن اون کار بوده، موندن خستگی به تنم و رغبت نکردن برای رفتن سر کار در روز بعد به عنوان یک نتیجه کوتاه‌مدت، و احساس خستگی و افسردگی کاری در بلندمدت بوده.

.

اما چند ماهی هست که سعی کردم با ایجاد تغییرات کوچک در زندگیم و پایبند بودن بهشون، کاری کنم حال دلم بهتر باشه.

یکی از این کارها، تصمیم برای تمام کردن امور کاری خودم در شرکت همراه با تعطیلی کارمندان یا نهایتاً یه ساعت بیشتر بوده (بله، قبلاً گاهی تا ۸، ۹، ۱۰، ۱۱، و حتی ۱۲ شب در شرکت می‌موندیم!). اما این کار به تنهایی حالم رو خوب نکرد، چون حتی گاهی که زود می‌رفتم خونه حواسم نبود که در جهت رسیدن به حال خوب کاری کنم و صرفاً وقتم به رفع خستگی و بالا پایین کردن اینستاگرام و توییتر و از این پیام‌رسان به اون یکی رفتن به انتظار اتفاق جدید می‌گذشت که خب مسلماً توشون هرچیزی هست جز حال خوب.

تا اینکه کم‌کم شروع کردم برای متفاوت‌تر کردن این ساعات‌های غیر کاری، کاری کردن!

و کم‌کم دیدم که ا! حالم چقدر خوب‌تر شده!

و اون برنامه چی بود؟

«کسب حال خوب به جای کسب درآمد!»

.

برنامه من برای «کسب حال خوب به جای کسب درآمد!» اینجوریه که توی این ساعت‌های عزیز آخر شب که عاشقشونم و به نظرم بهترین ساعات شبانه‌روزن، باید حتماً با توجه به حسی که در لحظه وجودم رو پر می‌کنه، کاری بکنم که حال دلم خوب باشه. (البته دروغ چرا، گاهی هم برای این لحظات برنامه‌ریزی می‌کنم. اما طبق گفته تراپیستم برای این چیزا نباید برنامه‌ریزی کرد و صرفاً باید به ندای دل و غریزه گوش داد.)

حالا چیکار می‌کنم؟

گاهی فقط مسیر شرکت تا خونه رو پیاده میرم و به محیط و آدما دقت می‌کنم و لذت می‌برم،

گاهی با کتاب یا پادکست یا آهنگ یا فیلم و سریال به خودم اجازه سفر به دنیاهای دیگه رو میدم،

گاهی حضوری یا آنلاین و تصویری با دوستان و عزیزانم گپ و گفت می‌کنم و باهاشون از ته دل می‌خندم،

گاهی در ساده‌ترین و آرامش‌بخش‌ترین حالت ممکن، با عشق خونه قشنگمو تمیز می‌کنم و غذایی که حال دل خودم و همسرم رو بهتر می‌کنه می‌پزم،

گاهی هم توی یک دوره آموزشی که دلم می‌خواد راجع بهش بیشتر بدونم شرکت می‌کنم یا با مطالعه آزاد درباره موارد تخصصیم موتور ذهنم رو روغن‌کاری می‌کنم.

.

همه‌ی این کارها که شاید از نظر شما شکستن شاخ غول نباشه، برای من شده «درمان» و چنان حال خوبی رو برام به ارمغان آورده که نگو و نپرررررس!

البته همین کار ساده (یعنی تعطیل کردن کار در ساعت مشخص و رسیدن به برنامه‌های شخصی) رو دو سه سال پیش توی یکی از کتاب‌های هاروارد بیزینس اسکول خطاب به مدیران هم خونده بودم. نویسنده‌ی طفلکی تقریباً داشت التماس می‌کرد که این کار رو بکنیم تا اعصاب و سلامتی و خانواده و زندگی‌مون از هم نپاشه، اما خب متاسفانه آدمیزاد اینجوریه تا وقتی یه چیزی رو خودش تجربه نکنه و بهش نرسه، قبول نمی‌کنه.

حالا من بعد از ۲ سال تجربه‌ی روزگار سختی که ترکیدن اعصاب و سلامتی و زندگیم رو به همراه داشت، خیلی شانسکی به این دریافت و درک رسیدم و دارم خودمو نجات میدم.

امیدوارم شما عاقل‌تر از من باشید و اگر مثل ورژن قبلی من خودتون رو اسیر کار کردید، هرچه زودتر خودتونو نجات بدید و دو پا دارید، دوتای دیگه هم قرض کنید و برای نجات دادن خودتون تا هر آنچه حالتونو خوب می‌کنه بدوید. :)