گزارش فرانسوی: نشریه ای که فیلم شد


تحلیلی بر فیلم گزارش فرانسوی (French Dispatch)، ساخته وس اندرسون، محصول ۲۰۲۱


معرفی فیلم:

پسر جوانی به نام آتور هویتزر که فرزند صاحب نشریه «پیک نیک» است از پدرش می خواهد بودجه سفرهایش به نقاط دور دنیا را در اختیارش بگذارد تا با کسب و کارهای خانوادگی آشنا شود و اکتشافاتش را در نشریه روزهای یکشنبه به چاپ برساند. او طی ده سال گروهی از بهترین نویسنده ها و روزنامه نگاران زمان خودش را از سراسر دنیا دور هم جمع می کند و نام نشریه را از پیک نیک به «گزارش فرانسوی» (French Dispatch) تغییر می دهد. نشریه گزارش فرانسوی، نشریه ای آمریکایی و هفتگی است که به شهرت و محبوبیت زیادی در فرانسه و کشورهای مختلف دنیا می رسد. اکنون با مرگ ناشر نشریه، آقای هویتزر، پایان کار نشریه نیز اعلام می شود و آخرین شماره آن در حال چاپ و توزیع است.


گزارش فرانسوی به روایت سه داستان (مقاله) می پردازد. در واقع فیلم سعی کرده نشریه را در قالب فیلمی متحرک با شخصیت ها و دیالوگ های متعدد پیش روی ما قرار دهد. کلمات و ستون های نشریه جای خود را به صحنه ها، کنش ها و دیالوگ های کاراکترهای فیلم داده است. درام-کمدی فیلم با سرعت زیادی پیش می رود؛ صحنه ها مرتب جا به جا می شوند، دیالوگ ها تند تند ادا می شوند و آدم ها دائما در حال تکاپو و رفت و آمدند.


طراحی صحنه و لباس در فیلم به شکل فوق العاده ای خوب است آنقدر که فرانسه حدودا پنجاه سال گذشته را با همان فضای سیاسی و شکل و ظاهر آدم ها، خانه ها و خیابان ها در ذهن مخاطب مجسم و تصویرسازی می کند.

گزارش فرانسوی بیشتر از آنکه به زندگی شخصی این نویسنده ها و حتی صاحب نشریه بپردازد، به سوژه های داستانی شان توجه کرده است. در واقع خبر خاصی از زندگی خصوصی آنها نیست و در انتهای فیلم زمانی که گروه نویسندگان تصمیم می گیرند با هم آگهی ترحیم آقای هویتزر و ستون خداحافظی او را در نشریه بنویسند، در ابتدا به جز چند جمله و حقایق مشخص از زندگی او چیز دیگری به ذهنشان نمی رسد و از نوشتن باز می مانند.


تحلیل فیلم:

۱. عشق همیشه حرف اول را می زند!

اولین داستان فیلم (نوشته خانم برنسن) مربوط به نقاش پرآوازه ای به نام رزنتالر است که دچار اختلالات روانی و انگیزه های خودکشی شده و به اتهام قتل دو شهروند به زندان افتاده است. نخستین اثر نقاشی اش در نمایشگاهی کوچک در میان بازدید زندانیان به نمایش در آمد. اثر رزنتالر توسط یک دلال آثار هنری (آقای کادازیو) که از قضا خودش نیز به اتهامی درجه دو در زندان بود، دیده شده و مورد توجه عمیق او قرار گرفت.‌ منبع الهام بخش تمام نقاشی های رزنتالر، خانم سیمون، نگهبان بند جی زندان بود. رزنتالر عاشق سیمون بود و این دوست داشتن یک طرفه را از طریق نقاشی هایش نشان می داد.


به نظر می رسد از میان سه داستانی که اندرسون به تصویر درآورده است، داستان اول بیشترین انسجام و جذاب ترین موضوع را دارد و ارتباط بهتری با مخاطب برقرار می کند. داستانی عاشقانه که در همان ابتدای فیلم سعی می کند گره میان مخاطب و فیلم را محکم کرده و او را تا پایان فیلم با خود همراه کند.


۲. شاهکار من یا شاهکار تو؟

اما سوالی در این پس‌زمینه عاشقانه و الهام بخش وجود دارد که آیا به راستی نقاشی های رزنتالر در نوع خود بی‌نظیر بود؟ آیا او همان ستاره دنباله دار نادری است که فقط هر چندین سال یکبار می درخشد؟ بدون شک درونمایه کمدی گزارش فرانسوی نیز -همچون کاریکاتوری که تنها بخشی از آن به شکل مبالغه آمیزی بزرگ است- بر بزرگنمایی این اتفاق و شاهکار دانستن نقاشی های رزنتالر بی تاثیر نبوده است اما لابلای تمام این طنزها، دیالوگی میان آقای کادازیو و عموهایش وجود دارد که پاسخ سوالات مطرح شده را به خوبی می دهد. او تلاش می کند نظر عموهایش را جهت سرمایه گذاری روی آثار رزنتالر جلب کند. اما عموهایش معتقدند: «ابتدا باید سلیقه چنین آثاری ایجاد شود!»

بسیاری از پدیده های اطراف ما فی نفسه آن چیزی نبودند که اکنون به آن شناخته می شوند بلکه طی فرآیندهای «برساخت گرایانه» تبدیل به چیزی شده اند که مطلوب و مقصود عده ای است! برای همین نیز ابتدا بایستی جریان های اقناع سازی و تولید نیاز، در بستر جامعه به کار بیافتند و سپس اقبال عمومی به سوی مسئله مورد نظر شکل بگیرد و آنجا است که مفهومی یا مسئله ای یا اتفاقی می تواند «اثرگذار» یا «مخرب» تلقی و پذیرفته شود. پس بسیاری از اموری را که در زندگی، بدیهی در نظر می گیریم، بایستی مجددا مورد واکاوی و انتقاد خودمان قرار دهیم.


۳. خیلی دور، خیلی نزدیک!

دومین داستان فیلم که نوشته خانم کرمنز می باشد، حال و هوایی سیاسی داد و یادآور جنبش دانشجویی دهه ۱۹۶۰ فرانسه است. کرمنز که ظاهری سرد و خشک دارد، بیش از هرچیز بر مسئله بی طرفی و گزارش عینی اتفاقات تاکید دارد. او سعی می کند گزارشی دقیق و به دور از هر نوع جانبداری از فعالیت های دانشجویان، مطالبات و اعتراضشان تهیه کند و در این میان با دختر و پسری (ژولیت و زفرلی) به عنوان دو تن از مهره های اصلی این جنبش آشنا می شود. کرمنز به تدریج خود را در میانه این جنبش می بیند و کار به جایی می رسد که از پشت پنجره های اتاقش و روی رختخواب راحتش متن بیانیه جنبش دانشجویی را ویرایش و تایپ می کند و بخش انتهایی آن را می نویسد! او خود را دقیقا وسط ماجرا و با فاصله از «عینیت گرایی» می بیند.

آیا به راستی می توان عنوان «عینیت گرایی و بی طرفی» را به نویسنده یا پژوهشگری که روی موضوعی کار می مند، الصاق کرد؟


گزارش فرانسوی سرشار از استعاره های معناداری است که در بخش های زیادی پیام خود را از طریق همین استعاره ها به مخاطب منتقل می کند. شطرنج بازی، زدن ماسک های شیمایی و ساخت برج رادیویی مخابره اخبار و بیانیه های دانشجویان همگی از جمله همین استعاره ها است. فضای افسرده و مایوس و خفقان آور جامعه فرانسه نیز در قالب تصویرهای سیاه و سفید به خوبی نشان دهنده فضای حاکم بر آن سالها است.


البته یکی از نقاط ضعف فیلم موفق نبودنش در نشان دادن رابطه عاطفی و احساسی میان ژولیت و زفرلی است. هر دو با وجود غرور، لجبازی ها و مجادله هایی که با هم دارند، به نظر می رسد شباهت ها و وابستگی های عمیقی نیز میانشان وجود دارد که در داستان دوم این وابستگی به پختگی نرسید.


۴. آشپزی به سبک «خارجی ها»

سومین و آخرین داستانی که گزارش فرانسوی روایت می کند، نوشته روباک رایت بوده و موضوعی پلیسی با رنگ و بوی آشپزی دارد. در این داستان است که فیلم و انیمیشن با هم ترکیب می شوند و جاذبه بصری خاصی به فیلم می دهد. روباک رایت در پخش زنده برنامه ای تلویزیونی مقابل دوربین نشسته و مجری برنامه از او می خواهد ماجرای مسموم شدن گروگان‌گیرها را که او نیز در آن حضور داشت، تعریف کند. با این سوال روباک رایت به گذشته، به زمانی که برای اولین بار در زندان با آقای هویتزر ملاقات و مصاحبه کاری داشت بر می گردد و از حضورش در آشپزخانه خصوصی کمیسر و سرآشپز فوق العاده اش (آقای نسکافیه) صحبت می کند. سرآشپز نسکافیه تبحر ویژه ای در پخت غذاهای مخصوص کمیسر، شناخت طعم ها و رایحه ها دارد و در آخر نیز به لطف غذای مسمومی که برای گروگان ها درست کرده بود، توانست پسربچه گروگان گرفته شده را نجات دهد.


در داستان سوم به موضوع «مهاجرت» و «خارجی بودن» نیز اشاره هایی شده که در گفتگوی میان روباک رایت و سرآشپز نسکافیه نشان داده می شود:

«- نمک های سمی و ترب ها طعم ناخوشایندی داشتند؛ طعمی تلخ و کپک زده و تند. تا حالا همچین چیزی رو نچشیده بودم.

- شجاعتت رو تحسین می کنم ستوان.

- من شجاع نیستم فقط حال نداشتم همه رو از خودم ناامید کنم. من یه خارجی ام. می دونی که

- این شهر پر از امثال ما است مگه نه؟ خود منم همینطورم.

- دنبال چیزی هستیم که کمه. یه چیزی کم داریم که جا گذاشتیمش

- شاید اگر شانس بیاریم، بفهمیم تو جاهایی که یه روز خونه خطابشون می کردیم وی از دستمون رفته.»


این گفتگوی تأثیرگذار را می توان قاعده ای کلی و حاکم بر زندگی نوع انسان دانست.‌ همه ما با حس نوستالژی گذشته به آرامش و لذتی عمیقی می رسیم.‌ گویی جادوی گذشته باعث شده همیشه بخش های از آن برایمان دوست داشتنی تر از حال باشد و بنظر می رسد همه ما چیزهایی در گذشته جا گذاشته ایم که با یادآوری خاطرات به دنبالشان می گردیم، خاطره ایامی که ارتباطش تا همیشه با ما بوده، هست و خواهد بود.


پایان