یادداشتی بر فیلم «هتل برزرگ بوداپست»

فیلم‌نوشت 20/02/1401

The Grand Budapest Hotel 2014

بارها اسم «هتل بزرگ بوداپست» به گوشم خورده بود و برای دیدنش ذوق فراوانی داشتم. بالاخره فرصتش فراهم شده بود تا به تماشای این فیلم محبوب بنشینم. متاسفانه فیلم ذوقم را کور کرد. فیلمی کودکانه با اشاره‌هایی به جنگ جهانی دوم که مرا یاد ویلی وونکا انداخت.
فیلم با یک نمای لانگ از بیرون شهر آغاز می‌شود و همراه با دختر از قبرستانی عبور می‌کند تا به مجسمه نویسنده داستان برسد و کلیدی آویزان کند. قبرستان و پوشش دختر و سرمای حاکم بر صحنه فضای جنگ جهانی را برایمان تداعی می‌کند گویی شهر خالی است و همگی قربانیان جنگی سخت شده‌اند. قبرستان از طرفی به ما گوشزد می‌کند فیلم در مورد زنده‌ها نیست. بلکه در مورد رفتگان است. شخصیت‌هایی که در بین ما نیستند و چیزی از آن‌ها نداریم جز تکه تکه سنگی بر قبرشان و خاطره‌ای در ذهنمان. پس از رسیدن دختر به مجسمه و آویزان کردن کلید کتابی را باز می‌کند و پس از برش نویسنده را می‌بینیم که بر صندلی تکیه زده و رو به ما در حال خواندن متنی است. در واقع پس از باز شدن کتاب ما وارد فضای داستان می‌شویم. کنار دخترک می‌ایستیم و متن داستان را از رو می‌خوانیم.

نویسنده با ظاهری ژورنالیستی، منظم و کمی بدخلق است که در برابر پسربچه‌ای که احتمالا فرزندش است تند و اغراق آمیز رفتار می‌کند. همین رفتار تندش ما را با راوی همراه نمی‌کند و علاقه‌ای به شنیدن داستان همچین نویسنده‌ای نداریم. در هر حال داستان شروع می‌شود و از همان ابتدا نشان می‌هد با یک اثر جدی روبه‌رو نیستیم. حرکت‌های سریع دوربین و میزانسن‌های پر زرق و برق فضای داستان را فانتزی و در ادامه کودکانه می‌شود. نکته مهمی که از ابتدا مبرهن است عدم پویایی میزانسن‌ها است. در هر صحنه فردی که معمولا مرد است بر روی صندلی نشسته است و هیچکاری نمی‌کند. نه شخصی راه می‌رود نه اتفاقی می‌افتد. همه چیز تصنعی جلوه می‌کند. گویی تصورات ناواضح نویسنده را می‌بینیم که ایستا و مرده زندگی را می‌نگرد.

و مصطفی زیرو شروع به گفتن داستان اصلی می‌کند. و کاش شروع نمی‌کرد! با گوستاو شروع می‌شود که از پشت او را میبینیم که از پنجره به بیرون خیره شده. گوستاو مردی است منظم و دقیق که هتل را می‌چرخاند. گوستاو پس از استخدام مصطفی جوان که پسرکی فراری و یتیم است باید در نبردی اموال معشوقه‌اش را به قول خودش نجات دهد. اما چیزی که عیان است گوستاو با پسر بدخو معشوقه‌اش تفاوتی ندارد جز خواندن چند شعر و در نهایت برای بالا کشیدن اموال آن پیرزن با پسرش ستیز می‌کند. کل ایده فیلم نبردی پوچ برای تصاحب ثروت با تیکه‌هایی به شوروی و پلیس احمق است که در فیلمی نمادی از فاشیست است.
یکی از دستمایه‌های فیلم عشق است که چیزی جز یک کلمه نیست. عشق اصلی داستان بین مصطفی و آگاتا است که اصلا نمی‌فهمیم چگونه عاشق می‌شوند. فقط نتیجه را می‌بینیم که مصطفی برایمان تعریف می‌کند و دوباره این حس که در حال خواندن کتابی لفظ‌باز هستیم را حس می‌کنیم. اما عشق در سینما باید ساخته شود و دیده شود که هر دو عشق این فیلم در حد لفظ باقی می‌ماند.

در نهایت هتل بزرگ بوداپست فیلمی است هدر شده با فیلم‌نامه‌ای دوست داشتنی که در حد لفظ و اشارات روی کاغذ باقی می‌ماند.

نمره: 0 از 10
نویسنده: خودم!