گذارنگار... (شهریور و مهر ۱۴۰۱) (یادداشت جدید رضا امیرخانی)

رضا امیرخانی (تصویری که خود برای متن خود برگزیده است)
رضا امیرخانی (تصویری که خود برای متن خود برگزیده است)

من آقای امیرخانی را آنچنان نمی‌شناسم. کتاب‌هایش را نخوانده‌ام. حرفش را نشنیده‌ام. طرفدارش هم نیستم. اسمش را اما زیاد شنیده‌ام و فقط می‌دانم که نویسنده است و خیلی‌ها سفرنامه‌هایش را دوست دارند و حتی زندایی خودم سه یا چهار بار کتاب «نیم‌دانگ پیونگ یانگ» را خوانده است. پس قطعا باید نویسنده قهاری باشد و کتاب‌های دوست‌داشتنی و پرمحتوایی هم تا الان نوشته باشد، که این‌قدر محبوب شده.

دیشب، توییتی دیدم، که می‌گفت هیچ‌کس، اعم از اصول‌گرا و اصلاح‌طلب و انقلابی فعلی و انقلابی قبلی و برانداز و وسط باز، نباید یادداشت تازه‌ای را که آقای امیرخانی منتشر کرده را از دست بدهد. کنجکاو شدم و در حین این‌که انتظار می‌کشیدم تا مطلب باز شود، رفتم نگاهی به ویکی‌پدیای این چهره بیندازم و برای اولین بار، گامی برای شناختنش بردارم. در همین حین، یادداشت را نگاهی انداختم. همان نگاه کوتاه باعث شد که بروم دقیق‌تر ویکی‌پدیای‌اش را بررسی کنم و بعد تصمیم بگیرم که بیایم اینجا و هم او را (که احتمالا خیلی از شما می‌شناسیدش) معرفی کنم، و هم متنش را که ممکن است به هر دلیلی یا بدون هیچ دلیلی یکهو حذف شود (و بعد بگویند که خود متنْ از اول هم قصد خودکشی داشته و بیماری زمینه‌ای موجب مرگش شده) را اینجا بگذارم، تا هر کسی که می‌تواند و واقعا به دنبال یک ذره آگاهی و آزادی و درک و بهبود شرایط و حتی دفاع از دین و حفظ کشور و... و در کل، به دنبال هر چیزی که با این حکومت، سیاست‌هایش و مردمش ارتباط پیدا می‌کند، است، بتواند از آن استفاده ببرد.

بعد هم که خواندن این متن و اضافه کردن چند لینک و عکس، برای آنها که با مطالب آشنا نبودند و نیستند، تمام شد، خودم که زار می‌زدم و مانده بودم حیران، که چه‌قدر این متن پدرانه و دل‌سوزانه و زیبا نوشته شده، و چرا ما این آدم‌های آگاه و عاشق و عاقل را در کشور خودمان نمی‌شناسیم و مثلا نمی‌دانیم که یک انقلابی، مثل رضا امیرخانی، می‌تواند تا چه حد دوست‌دار منِ معترض باشد و یک دانشگاهی، مثل محسن رنانی، می‌تواند تا چه حد حامی و دل‌سوز منِ جوانِ درمانده باشد. دلم شکست، وقتی تازه بعد از این همه وقت، فهمیدم که این نظام چه چیزهایی را از من و ما مخفی نگاه داشته بوده، آن هم نه آن‌طور مخفی که پیدا نشود، بلکه لای یک خروار پوشال پوسیده فرو کرده بوده به امید این‌که کسی این حجم را کنار نزند و گنج را پیدا نکند...

(البته شما می‌توانید بروید و این متن را از سرچشمه‌اش بخوانید که خیلی هم بهتر است، چون مقدمه‌چینی‌ها و اصلاحات جزئی و تصاویر اضافه و شرح‌نویسی برای آنها را از طرف من ندارد و صاف می‌رود سر اصل مطلب: لینک مطلب اصلی)

رضا امیرخانی کیست؟

(شاید بگویید که این آقا آن‌قدر بزرگ و شناخته‌شده هست که این بخش لازم نباشد، اما وقتی من که این‌قدر خودم را کتاب‌خوان می‌دانم و دوست‌هایم من را به «خوره کتاب» بودنم می‌شناسندم، او را نمی‌شناسم، قطعا کسان دیگری هم هستند که او را نمی‌شناسند. پس آنها که می‌شناسند و آگاهند، می‌توانند از این قسمت به قسمت بعدی بجهند! و در ضمن، منبع تمام مطالب این بخش، ویکی‌پدیا هستند!)


رضا امیرخانی (زاده ۱۳۵۲) نویسنده و منتقد ادبی ایرانی است. او مدتی رئیس هیئت مدیره انجمن قلم ایران بود و تاکنون رمان‌ها، داستان‌های بلند، مجموعه داستان‌های کوتاه، سفرنامه‌ها و مقالات بلند تحلیلی اجتماعی مختلفی از او به انتشار رسیده‌اند. برخی از آثار او به زبان‌های روسی، اندونزیایی، عربی، اردو و ترکی ترجمه شده‌‌اند.

دیدگاه

رضا امیرخانی خود را از نویسندگان متعهد به انقلاب و هواخواه جمهوری اسلامی می‌داند. همچنین که به منظور نوشتن وقایع سفر علی خامنه‌ای به سیستان و بلوچستان در سال ۱۳۸۱ یکی از همراهان او بود و بعدها مطالب را در کتابی به نام «داستان سیستان» به چاپ رساند. از او به عنوان یکی از نویسندگان نزدیک به نظام فکری حکومت نیز نام برده‌اند.

البته آقای امیرخانی در آثار خود، انتقاداتی گاه صریح و گاه ضمنی، نسبت به سیاست‌های مسئولان دولت‌های هر دو جناح اصول‌گرا و اصلاح‌طلب و دولت‌های دوران جنگ ایران و عراق و دولت سازندگی، ابراز داشته‌اند. همچنین که در مصاحبه تصویری با مجله اینترنتی دم خروس، به انتقاد از نحوه اداره کشور از طریق رهبری مادام‌العمر پرداخته و لزوم «دوره‌ای شدن» رهبری و تغییر رویکرد در مجلس خبرگان رهبری را، به عنوان برخی از مواردی که باید از سوی رهبری اصلاح شوند، مطرح کرده بود.

کتابشناسی

از سر تنبلی و البته از سر نداشتن یک سری امکانات در ویرگول (آن هم بعد از این همه سال فعالیت)، رفتم و تصویر جدول را از ویکی‌پدیا کندم و چسباندم این وسط!
از سر تنبلی و البته از سر نداشتن یک سری امکانات در ویرگول (آن هم بعد از این همه سال فعالیت)، رفتم و تصویر جدول را از ویکی‌پدیا کندم و چسباندم این وسط!

جوایز و تقدیرها

کتاب اِرمیا

  • کتاب برگزیده جشنواره آثار ۲۰ سال دفاع مقدس
  • تقدیر از کتاب در اولین دوره جشنواره مهر و دومین جشنواره دفاع مقدس

منِ او

  • تقدیر از کتاب در دومین جشنواره مهر
  • یکی از سه کتاب برگزیده منتقدان مطبوعات در سال ۱۳۷۹
  • یکی از سه کتاب برگزیده سال ۱۳۷۹

قیدار

  • برگزیده بخش داستان بیست‌ویکمین دوره جایزه کتاب فصل

نفحات نفت

  • اثر شایسته تقدیر دهمین دوره جایزه ادبی جلال آل احمد در بخش ویژه

ره‌ش

  • اثر برگزیده یازدهمین دوره جایزه ادبی جلال آل احمد در بخش رمان و داستان بلند
  • برنده جایزه سی‌وششمین دوره کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در بخش ادبیات سال ۱۳۹۷


(حالا که شناخت نسبی‌ای پیدا کردیم، فکر کنم بهتر است به سراغ متن اصلی [با کمی ویرایش جزئی] برویم:)

صد و نهم: گذارنگار... (شهریور و مهر ۱۴۰۱) (منتشرِ ۲۰ مهر ۱۴۰۱)

در آستانه‌ی پنجاه‌ساله‌گی نشسته‌ام و به گذشته می‌اندیشم. عمل‌گراتر از این هستم که بگویم از ۵۷ شروع شد یا از ۶۷ یا از ۷۱ یا از ۷۸ یا از ۸۴ یا از ۸۸ یا از ۹۶ یا از ۹۸ یا از ۱۴۰۱. دل‌م البته ۸۴ را نقطه‌ی چرخشِ جدی می‌داند. اما عمل‌گرا‌تر هستم. انحراف از همین ام‌روز شروع شده است. برای هر تغییری باید از همین لحظه شروع کرد. بی‌خیالِ دوربرگردان‌هایی که می‌شد با سرعت بیست کیلومتر در ساعت مثل یک راننده‌ی پیرِ محتاط با راه‌نما از آن‌ها دور زد و مسیر را اصلاح کرد، و تقریبا همه را نیز عقلا تذکر دادند. حالا کار به جایی رسیده است که یک مایکل شوماخر باید پیدا کنیم تا غربیلک این ارابه را با سرعت دویست و پنجاه کیلومتر در ساعت، توی اولین دوربرگردان بچرخاند؛ دوبرگردانی که معلوم نیست اصلا به آن برسیم یا نه!

هر روز تاملات را پراکنده نوشته‌ام و هر روز به دوربرگردان‌ها فکر کرده‌ام.

روز اول:

وزارت اقتصاد ام‌روز خیمه‌ی سنگینی زده است روی حساب‌های بانکی. به راحتی می‌تواند همه‌ی حساب‌ها را بررسی و بازرسی کند. بفهمد هر شهروندی چه‌قدر درآورده است و کجا خرج کرده است و طبیعتا علی‌الرأس برسد به عدد دقیق مالیات مؤَدی! [مؤَدی: پرداخت‌کننده]

به نظرم می‌توانیم چند ممیز زبر و زرنگ پیدا کنیم که با کمی هوش‌مندی و کمی هم تسلط به فرمول‌نویسی در اکسل، درآمد واقعی هر مؤَدی را کشف کنند. همان اول به درگاه امور مالیاتی در سایت، چند بند دیگر را هم اضافه کنیم. مثلا به جز تاریخ تولد و نام پدر، مذهب را هم از مؤَدی بپرسیم و اگر شیعه بود، اجازه بدهیم از میان گزینه‌های موجود، مرجع تقلید را هم انتخاب کند. حالا با این کشف درآمد واقعی توسط اکسل ممیزان، چه ایرادی دارد اگر با توجه به مشخصات ثبتی مؤَدی، همان‌جا به صورت آن‌لاین خمس درآمد آن دسته از مؤَدیان شیعه به دفتر مرجع ثبت‌شده کارت به کارت شود و رسید هم جهت قبر و قیامت به رؤیت مؤَدی برسد؟ آیا حکومت دینی نباید چنین کند؟ آیا نباید این مهم از فروع دین را احیا کند؟

مضحک است؟ ابدا! مگر نمی‌گویند حکومت دینی برای احیای همین امور دینی آمده است؟ آيا بد است اگر بنشینیم و مال شیعیان کاهل را مُخَمَّس کنیم؟!

حجاب قصه‌اش فرق می‌کند؟!

یقین بدانیم اگر این طرح بالا را در همین دولت رییسی اجرا کنیم، تعداد مقالات فقهی که درباره‌ی وجوب پرداخت خمس و آثار اجتماعی آن نوشته می‌شود، ده‌ها برابر آثار اجتماعی حجاب است. دلیل‌ش هم بر عقلا روشن است! به راحتی می‌توانم تصور کنم یک سخن‌ران جاافتاده را که توضیح می‌دهد «اختلاط مال مخمس با غیرمخمس لقمه‌ی شبهه می‌برد سر سفره‌ی مسلمانان! ای نامسلمان غیرمتدینی که می‌گویی من به این موضوع خمس اعتقاد ندارم، چرا این همه مسلمان باید سفره‌شان خراب شود با این تصمیم تو! از حکومت اسلامی انتظار می‌رفت که خیلی زودتر از این‌ها موضوع خمس را قانونی می‌کرد که سفره‌ها طیب و طاهر شوند...»

من طرف‌دار خمس هستم. همان‌گونه که طرف‌دار حجاب هستم. اما نیک می‌دانم که هیچ مرجعی با فهم درست از مقبولیت خود، نمی‌تواند خمس اجباری از من بگیرد... اما اگر حکومت اسلامی را پیش بیاندازیم‌، حتما همه پشت‌ش خواهند ایستاد! قم خرج می‌کند و فاکتور را تهران پرداخت می‌کند...

(از نزدیکان‌م یکی می‌گفت که این را منتشر نکن. باور کن خمس را اجباری می‌کنند یک‌هو!! بی‌راه نمی‌گفت. احیای فروع دین اگر به شکل اجباری و حکومتی راه بیافتد، سازمان حج و زیارت هم شاید خودش را به آن سامانه‌ی وزارت اقتصاد متصل کند و در کنسرسیوم مشترک بین‌المللی با حج و اوقاف سعودی، از روی سامانه، آن دسته از مؤَدیان را که استطاعت مالی دارند، به صورت آن‌لاین ثبت نام کند و فیش حج‌شان را ای‌میل کند تا یک وقت حج آدم‌های مستطیع ضایع نشود و نامسلمان از دنیا نروند. احیای فروع دین است دیگر!)

من نه فقط با گشت ارشاد حجاب که با گشت ارشاد خمس و نماز و روزه و... هم مخالف‌م و هر اجباری در آن‌ها [را] اکراه در دین می‌دانم. اگر چه شخصا به حجاب و خمس و... معتقد باشم!

۱۵ سال از طرح این موضوع در رسانه‌های عمومی کشور گذشته است... بدون نتیجه!

روشن است که جامعه‌ی دینی را با مقیاس کمّی اجرای احکام فهم نمی‌کنند، اتفاقا با حالت کیفی دین در میان شهروندان می‌سنجند...

تصویری از رفتار محترمانه و کاملا انسانی گشت ارشاد (آخ! باز هم اسم اشتباه «پلیس امنیت اجتماعی» را استفاده کردم!) برای تکمیل دین در مملکت اسلامی و تبلیغ آن در ممالک غیراسلامی به عنوان برترین دینی که انسان را بسیار ارج نهاده است
تصویری از رفتار محترمانه و کاملا انسانی گشت ارشاد (آخ! باز هم اسم اشتباه «پلیس امنیت اجتماعی» را استفاده کردم!) برای تکمیل دین در مملکت اسلامی و تبلیغ آن در ممالک غیراسلامی به عنوان برترین دینی که انسان را بسیار ارج نهاده است
خواهش‌های بی‌دلیل مادر دختر بیماری که با حجاب بسیار أسف‌بار در خیابان برای خود می‌گشته تا جلوه‌گری کند و مردان هار جامعه (مرا می‌بخشید از بابت جمع بستن!) را تحریک کند، برای این‌که دخترش را از آگاه‌سازی‌های بسیار مهم و اجباری دینی معاف کنند
خواهش‌های بی‌دلیل مادر دختر بیماری که با حجاب بسیار أسف‌بار در خیابان برای خود می‌گشته تا جلوه‌گری کند و مردان هار جامعه (مرا می‌بخشید از بابت جمع بستن!) را تحریک کند، برای این‌که دخترش را از آگاه‌سازی‌های بسیار مهم و اجباری دینی معاف کنند

روز دوم:

کشتی‌گیر با حریفی از رژیم صهیونیستی مبارزه نمی‌کند و در دور اول حذف می‌شود. فردا مسؤول فدراسیون مصاحبه می‌کند که هوس شیشلیک کرده بود و خورد و دویست گرم اضافه‌وزن آورد! این یعنی دفاع از ملت مظلوم فلسطین؟! پیش‌تر در دهه‌ی هفتاد میلادی اسراییل با یکی دو بازی خود را به فینال جام ملت‌های آسیا می‌رساند؛ چون کشورهای عربی حاضر نبودند با او مسابقه بدهند. بعدتر رژیم آپارتاید افریقای جنوبی، با همین حربه، یعنی بازی نکردن تیم‌های اروپایی، دچار انزوای جدی بود. حالا چه کسی منزوی شده است؟ ما یا رژیم اشغال‌گر قدس؟! روش ما «مسابقه ندادن» بوده است؛ نه هدف ما. روش نه از مقدسات است نه از اعتقادات. روش را عوض می‌کنیم. هر کشتی‌گیری که کشتی گرفت بعد دو دست‌ش را به سمت دوربین هفتی می‌کند و بعدتر رمزگشایی می‌کنیم که این یعنی خانه‌ی فلسطینی. ایراد گرفتند که سیاسی است، چیز دیگری می‌گوییم و چیز دیگری می‌سازیم. این برد رسانه‌ای قوی‌تری دارد یا شیشلیک خوردن؟! سال‌هاست همین حرف‌ها را گفته‌ایم و گفته‌اند. رییس وقت فدراسیون، رسول خادم همین را گفت و کسی به او توجهی نکرد. و او کنار رفت... نفر بعدی این را نمی‌گوید و می‌ماند... برای حل مسأله چه‌قدر وقت خواهیم داشت؟ مثلا موضوع حضور زنان در استادیوم را به یاد دارم که در سال ۸۴ طرح کردم و اتفاقا شنیدم که مخالفت جدی هم نداریم! شکر خدا بعد از ۱۷ سال با تاخیر کرونا و هم‌کاری فیفا موضوع حل شد و از هیچ خاک‌ریزی هم عقب ننشستیم و آب هم از آب تکان نخورد! این را هم البته قم فاکتور کرد و تهران پرداخت!

اصلا متوجه نمی‌شوم که چه معنی می‌دهد حضور زنان در ورزشگاه، آن هم وقتی که نمی‌خواهند سرود «سلام فرمانده» را هم‌خوانی کنند و فقط آمده‌اند تفریح و هرهر و کرکر، که مثلا تیم مورد علاقه‌شان را تشویق کنند؟ اصلا مگر زن از تفریح و تیم و بازی و اینها چیزی می‌داند؟ به نظرم این زیاده‌روی‌های نظام، باعث شده کار به اینجا برسد که حالا زنان دم از حقوق خود بزنند! وگرنه که حق خاصی نداشته‌اند و ندارند.
اصلا متوجه نمی‌شوم که چه معنی می‌دهد حضور زنان در ورزشگاه، آن هم وقتی که نمی‌خواهند سرود «سلام فرمانده» را هم‌خوانی کنند و فقط آمده‌اند تفریح و هرهر و کرکر، که مثلا تیم مورد علاقه‌شان را تشویق کنند؟ اصلا مگر زن از تفریح و تیم و بازی و اینها چیزی می‌داند؟ به نظرم این زیاده‌روی‌های نظام، باعث شده کار به اینجا برسد که حالا زنان دم از حقوق خود بزنند! وگرنه که حق خاصی نداشته‌اند و ندارند.

روز سوم:

روشن است که دولت مقبولیت کافی ندارد. حتا اگر به آمار رسمی وزارت کشور نگاه کنیم، جمهورِ مردم به درستی این دولت را نماینده‌ی خود نمی‌دانند. درصد آرای باطله و مشارکت در آخرین انتخابات به نحوی وحشت‌ناک وضع رابطه‌ی مردم با حکومت را مشخص می‌کنند. در بحرانی که رسما سیاسی نیست و اتفاقا اجتماعی و فرهنگی است، باید از سرمایه‌ی اجتماعی استفاده کرد. آیا نمی‌شد شورای حقیقت‌یابی منصوب کرد که مثلا محقق داماد و علی دایی عضوش باشند و دکتر زاهدمهر قلب و دکتر علی رجایی که از قدیمی‌ترین المپیادی‌های ساکن ایران است و دیگرانی که سرمایه‌ی اجتماعی واقعی دارند؛ بعد هم آن‌ها بدون مانع تحقیق کنند و به طور طبیعی رسانه‌ها با آن‌ها مرتبط باشند (چیزی شبیه به هیات‌های منصفه)؟ طبیعی است که مردم نسبت به رأی آن‌ها خاضع خواهند بود. چرا در حادثه‌ی قتل/مرگ مهسا امینی چنین شورای حقیقت‌یابی ساخته نمی‌شود؟

چرا دادگاه به شکل علنی برگزار نمی‌شود؟ مثلا اگر دادگاه ستار بهشتی یا مهسا امینی علنی برگزار می‌شد چه اتفاقی می‌افتاد؟ دست بالا یک مأمور خاطی شناسایی می‌شد. او برای تبرئه‌ی خودش حتما از نظام مایه می‌گذاشت. اما اگر دادگاه علنی، منصفانه برگزار می‌شد، همه می‌فهمیدند که نظام پای خطای کسی نمی‌ایستد. شاید دلیل عدم برگزاری همین باشد... نکته‌ای که نظام متوجه نمی‌شود این است که در این پرونده‌ی قتل/مرگ مهسا امینی خودش متهم است! او نمی‌تواند در مقام دادستان یا قاضی قرار بگیرد. مضحک است وقتی نماینده‌ی نیروی انتظامی می‌آید و خودش گزارش می‌دهد که فوتِ در حال ارشادات، طبیعی بوده است! تو در مقام متهمی الان، نه در مقام اقناع‌کننده‌ی افکار عمومی...

از آن سو به این فکر می‌کنم که آخوند باید برود نماینده‌ی مجلس شود و پاس‌بان مسؤول امر به معروف و ارشاد؟!

منتظرم تا تغییراتی را ببینم...

آمارها حاکی از اعتماد بی‌سابقه مردم به حکومت و انتخابات‌ها هستند و هر چه در این تصویر بالاتر می‌رویم می‌بینیم که منافقین بیشتری در میان مردم لانه کرده‌اند و به درصد آرای واقعی مردم افزوده‌اند!
آمارها حاکی از اعتماد بی‌سابقه مردم به حکومت و انتخابات‌ها هستند و هر چه در این تصویر بالاتر می‌رویم می‌بینیم که منافقین بیشتری در میان مردم لانه کرده‌اند و به درصد آرای واقعی مردم افزوده‌اند!
این تصویر هم اینجا باشد که یادمان نرود کسی که از قانون کشور تخطی کند و جرمی مرتکب شود باید چه‌طور به جزای کارش برسد و اصلا مملکت اسلامی وظیفه دارد که قوانین اسلامی داشته باشد و با رأفت اسلامی هم پاسخ همه را بدهد و چشم جهانیان را در بیاورد. (البته همین عکس سمت چپ را هم بایستی سانسور می‌کردم تا رسانه‌های دائم‌التحریک ملی یک‌وقت گناه انتشار این تصویر مستهجن را به پرونده من اضافه نکنند؛ چون دیدیم که تصویر را در اخبار مات می‌کردند که مردها با دیدن موی این فرد ارشادشده توسط «پلیس امنیت اجتماعی» عنان از کف ندهند!)
این تصویر هم اینجا باشد که یادمان نرود کسی که از قانون کشور تخطی کند و جرمی مرتکب شود باید چه‌طور به جزای کارش برسد و اصلا مملکت اسلامی وظیفه دارد که قوانین اسلامی داشته باشد و با رأفت اسلامی هم پاسخ همه را بدهد و چشم جهانیان را در بیاورد. (البته همین عکس سمت چپ را هم بایستی سانسور می‌کردم تا رسانه‌های دائم‌التحریک ملی یک‌وقت گناه انتشار این تصویر مستهجن را به پرونده من اضافه نکنند؛ چون دیدیم که تصویر را در اخبار مات می‌کردند که مردها با دیدن موی این فرد ارشادشده توسط «پلیس امنیت اجتماعی» عنان از کف ندهند!)

روز چهارم:

اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام منصوب می‌شوند. نام محمود احمدی‌نژاد می‌درخشد! فقط من باید مرزبندی کنم؟! آیا اگر من یک پراید اوراقی داشته باشم، حاضرم آن را به حضرت آقای شیخ حسن صانعی بدهم که به شوش ببرد و بفروشد؟ بنیاد پانزده خرداد چه وضعیتی دارد؟ کارآمد بوده است؟! اگر نه، چه‌گونه او باید مصلحت نظام را تشخیص بدهد، آن هم در این روزگار پیچیده... جوان هجده‌ساله چه نسبتی دارد با این حکم‌رانی؟!

باز صبر می‌کنم تا تغییرات را ببینم. جمعه آقای احمد خاتمی خطبه می‌خواند... می‌گویند دفتر ایشان به لقب آيةالله حساس است، عیب ندارد... اصلا آيةالله‌العظما... همیشه برای‌م سوال است که ایشان چه‌گونه می‌آید و برای روز قدس خطبه می‌خواند؟ آیا تا به حال یک عبارت نو، یک فکر تازه راجع به فلسطین ارائه کرده است؟ مرحوم هاشمی در سخت‌ترین شرایط ناآگاهی اجتماعی، کتاب «اکرم زعیتر» را ترجمه کرده بود که تا سال‌ها منبع تحقیق راجع به فلسطین بود. امام جمعه‌های تهران، مرحوم آیه‌الله طالقانی و آیه‌الله خامنه‌ای در مسجد هدایت تهران و مسجد امام حسن مشهد، توانسته بودند در رقابتی واقعی، در فقدان حمایت حاکمیت (و بل در تضاد با او) مخاطب حقیقی داشته باشند و بالا بیایند. کدام امام جمعه در سال‌های اخیر از مسیر طبیعی مسجد پرطرف‌دار بالا آمده است؟!

جوانی که در این تصویر مشاهده می‌کنید، اگر گول رسانه‌های خارجی را نخورده بود و نظرات عجیب و غریب درباره مصدق و حجاب اجباری و مجاهدین خلق و... نمی‌داد، احتمالا عمر بیشتری می‌کرد و بیشتر هم از او یاد می‌شد. اما چه کنیم که از همان زمان، رسانه‌های معاند این جوانان هیجان‌زده را تهییج می‌کردند به کارهای خائنانه...
جوانی که در این تصویر مشاهده می‌کنید، اگر گول رسانه‌های خارجی را نخورده بود و نظرات عجیب و غریب درباره مصدق و حجاب اجباری و مجاهدین خلق و... نمی‌داد، احتمالا عمر بیشتری می‌کرد و بیشتر هم از او یاد می‌شد. اما چه کنیم که از همان زمان، رسانه‌های معاند این جوانان هیجان‌زده را تهییج می‌کردند به کارهای خائنانه...

روز پنجم:

آیا از موضوع قتل/مرگ مهسا امینی بی‌گانه استفاده نکرده است؟

قطعا! هر اهل رسانه‌ای می‌داند که در شش ماه گذشته حجم اخبار مرتبط با گشت ارشاد در رسانه‌های بی‌گانه‌ی ضد ایران و ضد جمهوری اسلامی بالا رفته است. همه می‌دانیم که تصاویر مرتبط با گشت ارشاد –حتا از سال‌های قبل- مدام بازنشر می‌شوند. تعمیق گسل بی‌حجاب/باحجاب پروژه‌ای جدی است و البته در حقیقت اجتماع ما نیز ریشه دارد. جمهوری اسلامی با پروژه‌هایی مثل سپیده رشنو عملا در همان زمین بازی می‌کند. اگر دنبال نفوذ دشمن هستید، همین‌جا باید کنج‌ها را بکاوید!

از آن سو موضوع قتل/مرگ مهسا امینی می‌توانست برای حکم‌رانی فرصت باشد؟

به نظرم به راحتی... این موضوع و پی‌گیری آن خواسته‌ی قاطبه‌ی مردم ایران بود. فارغ از نگاه به حجاب، هیچ عاقل منصف بااطلاعات ایرانی نبود که از پی‌گیری این پرونده و کشف حقیقت و ترک خصومت ناراضی باشد. با تقریب خوبی، همه‌ی مردم ایران نسبت به عمل‌کرد گشت ارشاد معترض هستند. نفس دست‌گیری و تخلفات احتمالی موضوعی بود که همه را خشم‌گین کرده بود. [قاطبه: همگی]

حاکمیت به راحتی می‌توانست از این فرصت استفاده کند و از این وحدت کلمه استفاده کند. چه چیزی را می‌باخت؟ لکه‌ای می‌افتاد به دامن مقدس نظام؟ نیروی انتظامی هم جزو مقدسات است مگر؟!

این اعتراض می‌توانست به راحتی با اعطای مجوز -گیرم در کیلومتر بیست بیابان‌های تهران قم- شکل مدنی بگیرد و مطالبه‌ی واضح مردم دیده شود.

چه اتفاقی افتاد؟ همان دست فرمان قبلی. تبدیل اعتراض واقعی به آشوب... ایجاد گسل میان مردم... خاک‌مال کردن اصل موضوع و ریختن آشغال‌ها زیر فرش مقدس نظام! در این کار شاید برنامه‌ریزی دشمن جدی بود، اما شکی نیست که ضعف در شیوه‌های حکم‌رانی جمهوری اسلامی و فقدان خلاقیت در مدیریت مسؤولان، این بازی را جلو برد.

باز تبدیل اعتراض آرام به آشوب. (البته رکاکت کلام در خیابان که از تفاوت‌های نسلی است...) و بعد راه‌پیمایی‌های تله‌ویزیونی دست‌کاری‌شده. موضوع اصلی اعتراض ربطی به بی‌گانه ندارد. به حکم‌رانی ما مرتبط است.

آیا این راه‌پیمایی‌های رسانه‌مالی‌شده، معترضان را خشم‌گین نمی‌کند؟!

در این اعتراض عمومی، به من اگر باشد ابتدا طراح پروژه‌ی «سلام بر فرمان‌ده» را احضار می‌کنم. در جامعه‌ای که مشکل اقتصادی دارد، مردم پای صندوق‌ها نشان داده‌اند که فاصله گرفته‌اند از روش حکم‌رانی، چرا کسی چنین گسلی را باید تعمیق کند؟! چرا نظام باید مردم را روبه‌روی مردم قرار دهد؟ مردمی که به دروغ به دلیل کرونا اما در اصل به دلیل فیفا از رفتن به استادیوم منع می‌شوند، می‌توانند برای «سلام بر فرمان‌ده» در همان استادیوم به شکل مختلط دور همی بگیرند. وقتی شما با جمعیت قدرت‌نمایی می‌کنی، در شرایطی که جامعه طبق آمار رسمی وزارت کشور خودت، نظر متفاوتی دارد، داری جمعیت را تهییج می‌کنی برای آمدن به خیابان...

همان‌هایی که می‌گویند نظام با یک هسته‌ی سخت معتقد چند درصدی می‌تواند هشتاد میلیون را کنترل کند... همان‌ها عامل اصلی اعتراض مردم هستند. همان‌ها عامل اصلی غیرقابل انعطاف بودن نظام هستند. همان‌ها نظام را از هر پیش‌رفتی پشیمان می‌کنند... و حالا در میانه‌ی خطر کجا هستند؟

آیا می‌توانند با همان هسته‌ی سخت کوچک‌ترین رفتار اقناعی داشته باشند؟!

تصویری از آغاز درگیری‌های دروغین نیروهای نظامی و ضدشورش با معترضین دروغین رسانه‌های معاند که به کلی واقعیت ندارد (برگرفته از مقاله ۱۰ دروغ بزرگ از روزنامه همشهری)
تصویری از آغاز درگیری‌های دروغین نیروهای نظامی و ضدشورش با معترضین دروغین رسانه‌های معاند که به کلی واقعیت ندارد (برگرفته از مقاله ۱۰ دروغ بزرگ از روزنامه همشهری)

روز ششم:

پیش‌تر در برنامه‌ای گفته بودم. علی کریمی برای علی کریمی شدن، هشتاد میلیون ایرانی را دریبل کرده است. این مهارت اوست و همین مهارت به او شهرت داده است. آیا او در این مهارت حق کسی را ضایع کرده است؟ به هیچ عنوان! آیا او سلبریتی نظام است؟ به هیچ عنوان! سلبریتی نظام کسی است که در رسانه‌ی نظام و در مراسم مورد توجه نظام نام‌آور می‌شود. مداح، سلبریتی نظام است. حسن عباسی و رائفی‌پور و پناهیان سلبریتی نظام هستند. رسانه به دنبال دریبل علی کریمی دویده است. اما حسن عباسی به دنبال رسانه‌ی نظام دویده است. به اولی می‌گویید سلبریتی و به دومی می‌گویید جوان مومن انقلابی!

این‌قدر صداهای متفاوت و عمیق را حذف کردید که به علی کریمی نوبت سخن گفتن رسید. او هرگز به دنبال این سخن گفتن نبود.

علی کریمی کت و شلوار پوشید و آمد در سخت‌ترین شرایط باری از دوش نظام بردارد و رییس فدراسیون شود. سیاه‌کارترین و خال‌بازترین نیروهای نظام به خط شدند تا او رأی نیاورد. پس علی کریمی، فوت‌بالیست درجه‌ی یک را، شما تبدیل کردید به یک ناراضی حق‌به‌جانب. علی دایی و علی کریمی باید جای‌شان را بدهند به کسی که همه می‌دانند پرونده‌ی ناسالمی دارد اما معاون اول مجبور است جارو به دم کی‌روش ببندد و...

ام‌روز علی کریمی در خارج از ایران با «تو خفه‌»ی بی‌نظیرش انقلابی‌تر از بسیاری از بابصیرت‌ها عمل کرده است و اتفاقا خود را در معرض ماشین ترور سازمان رجوی قرار داده است...

آدم‌هایی که از منافقین و گروه‌های معاند و پستی که قصد تخریب نظام جمهوری اسلامی را دارند و می‌خواهند اشتباهات را بسیار بزرگ‌تر از آنچه هست جلوه دهند و اعمال پاک و شریفانه نیروهای انقلابی و مؤمن داخلی را نادیده بگیرند پول گرفته‌اند تا اول به سلبریتی تبدیل شوند و بعد آشوب به پا کنند و بعد جایگاه مقدس مسئولین نظام مقدس این کشور مقدس را تصاحب کنند. (تصویر هم که باز از دستان دوست‌پرور و انقلابی روزنامه همشهری به همه‌جا نشت کرده!)
آدم‌هایی که از منافقین و گروه‌های معاند و پستی که قصد تخریب نظام جمهوری اسلامی را دارند و می‌خواهند اشتباهات را بسیار بزرگ‌تر از آنچه هست جلوه دهند و اعمال پاک و شریفانه نیروهای انقلابی و مؤمن داخلی را نادیده بگیرند پول گرفته‌اند تا اول به سلبریتی تبدیل شوند و بعد آشوب به پا کنند و بعد جایگاه مقدس مسئولین نظام مقدس این کشور مقدس را تصاحب کنند. (تصویر هم که باز از دستان دوست‌پرور و انقلابی روزنامه همشهری به همه‌جا نشت کرده!)

روز هفتم:

آقای رییس دولت می‌‌آید در تله‌ویزیون و می‌گوید من همان اول زنگ زدم به خانواده‌ی مهسا امینی. در دنیا رییس جمهور زنگ می‌زند؟ نه اصلا فرمان‌دار زنگ می‌زند؟ بخش‌دار زنگ می‌زند؟! آقای رییس دولت! در دنیا یک قاضی محلی با اختیار کامل پرونده را در دست می‌گیرد و در چشم مردم و کنار هیات منصفه پرونده‌ی این‌چنینی را به سرانجام می‌رساند. چه نیازی هست به این خاله‌بازی‌ها؟!

دست کم نام فراسوی نیک و بد نیچه برای بسیاری آشناست. در نظر من رییسی پیش از نیک و بد است. او هنوز به مرحله‌ی تمیز نیک و بد نرسیده است. پس بی‌جاست اگر کسی او را مقصر بداند.

رییسی از کجا درآمده است؟ از هسته‌ی اصلی حکومت! چرا؟

چون حکم‌رانی سال‌هاست آدم‌هایی با هوش زیر متوسط می‌خواهد که در رابطه‌ی طولی بله‌قربان‌گو باشند. پیک باشند. امربر باشند. این موضوع فقط در رأس نیست. در هر زیرشاخه‌ای به شکل فرکتالی بازتولید می‌شود. نتیجه؟ هیچ آدمی با هوش متوسط به راحتی حاضر به هم‌کاری با دولت نیست. مگر به دلیل منافع کوتاه‌مدت... مثل نفع مالی... این شبکه‌ی ناقص‌العقل‌هاست و این شبکه ام‌روز زمام‌دار کشور است.

ام‌روز نظام در بی‌کس‌ترین دوره‌ی چهل‌ساله‌ی خود است.

وقتی بین عادل و فروغی مخیر شدی و جوان مؤمن انقلابی را برگزیدی، باید به همین گرفتاری فکر می‌کردی. وقتی فلان پیک فرهنگی را به عنوان جوان مؤمن انقلابی مسؤول تشخیص جای دوست و دشمن کردی باید به همین‌ها می‌اندیشیدی. حالا این‌ها حتا به تعبیر امنیتی‌ها توان جمع کردن بحران را نیز ندارند. چه رسد به کار اقناعی... [مخیر شدن: مختار شدن / اختیار یافتن]

من اصلا نمی‌توانم درک کنم که چرا این همه مشکل به خاطر این آدم به وجود آمده؟ من خودم فوتبالی نیستم، اما تا به حال اصلا ندیده‌ام کسی طرفداری این آدم را بکند. اما این رسانه‌های خارجی مدت‌ها گیر داده بودند که مردم خواستار برگشتن او به تله‌ویزیون هستند! حتما این هم یکی از هزاران مسئله سیاسی جمهوری اسلامی است که معاندها تراشیده‌اند و من حالی‌ام نمی‌شود.
من اصلا نمی‌توانم درک کنم که چرا این همه مشکل به خاطر این آدم به وجود آمده؟ من خودم فوتبالی نیستم، اما تا به حال اصلا ندیده‌ام کسی طرفداری این آدم را بکند. اما این رسانه‌های خارجی مدت‌ها گیر داده بودند که مردم خواستار برگشتن او به تله‌ویزیون هستند! حتما این هم یکی از هزاران مسئله سیاسی جمهوری اسلامی است که معاندها تراشیده‌اند و من حالی‌ام نمی‌شود.

روزها قبل:

بیست سال پیش حدود سال هشتاد از ایالات متحده به ایران برگشته بودم و نگران کشورم بودم. اولین بار بود که گسل میان مردم به وجود آمده بود. مردم، و نه اهل سیاست، تبدیل شده بودند به این‌طرفی و آن‌طرفی. دوم‌خردادی و ضددوم‌خردادی. آن زمان تمام تلاش اجتماعی‌م را گذاشتم برای حل این گسل. داستان سیستان و لوح را همان موقع نوشتم. [دوم خردادی: اصلاح‌طلب] [ضددوم‌خردادی: اصول‌گرا]

داستان سیستان این پایان‌بندی را که داشت...

ره‌بر، همان‌قدر كه ره‌برِ تيمِ حفاظت است، ره‌برِ مردم نيز هست، ره‌برِ نيروی انتظامی، ره‌برِ چتربازانِ مرزنشين، ره‌برِ جوانانِ برومند، ره‌برِ پيرمردانِ بی‌دندان، ره‌برِ فرزندانِ بی‌كسِ شهدا، ره‌برِ راننده‌های فرمان‌داری، ره‌برِ پسرانِ نمازِ جمعه، ره‌برِ دخترانِ خيابان، ره‌برِ هپی‌برادرز، ره‌برِ خواهرانِ زينب، ره‌برِ چپ، ره‌برِ راست، ره‌برِ استان‌دار، ره‌برِ فرمان‌دار، ره‌برِ بلوچ، ره‌برِ زابل، ره‌برِ سيستان، ره‌برِ شيعه، ره‌برِ سنی، ره‌برِ كرد و ترک و تركمن، ره‌برِ ياروها، ره‌برِ بچه‌های نشرِ آثار، ره‌برِ بچه‌های مخالفِ نظام... ره‌بر همان‌قدر كه ره‌برِ من هست، ره‌برِ رفيقِ شفيقِ من نيز هست. او بايستی ره‌برِ همه باشد...

و در لوح چنین شعاری را سرلوحه‌ی آن پای‌گاه اینترنتی قرار داده بودم.

فرهنگ مادر سیاست است. مضحک است تصویر فرزندی که تلاش می‌کند مادرش را بزاید...

و حالا سوگ‌مندانه باید بنویسم که همه‌ی ما حتا بازی‌چه‌ی نگاه سیاسی هم نیستیم. سال‌هاست که دو شاخه‌ی امنیتی کشور به جان هم افتاده‌اند. برای زدن هم هیچ ابایی از ضرر به مردم و حتا ضرر به ایران ندارند. چون در آن شبکه‌ی ناقص‌العقل‌ها، هر دو رأس این‌ها اتفاقا هوش‌مندترین‌ها هستند. نگاه امنیتی‌ها ام‌روز بالادست همه‌چیز ایستاده است. چه در بحران جانشینی، چه در پرتاب رییسی به رییس‌جمهوری، چه در همین بحران ام‌روز، چه در ورود لباس شخصی به شریف (بعد از تجربه‌ی اسف‌بار کوی دانش‌گاه)، چه در فعال کردن گسل بلوچستان در میانه‌ی این روزها (بعد از تجربه‌ی اسف‌بار مسجد مکی)، همین نگاه کشور را اداره می‌کند. قسمت مردمی‌تر و عاقل‌تر نگاه امنیتی به خلاف تصور بعد از حذف قالی‌باف و لاریجانی از طرفین معادله، رییسی را می‌کوبد وسط صحنه و بازی را به هم می‌زند. چه بر سر مردم می‌آید؟ چه بر سر ایران می‌آید؟ چندان مهم نیست... پاکستان می‌شویم، شوروی می‌شویم، یا سوریه و لیبی؟ یکی از این نگاه‌ها شوروی بعد از فروپاشی را می‌پسندد و نگاه دیگر جمهوری اسلامی پاکستان را. اما اختلاف این دو هیچ بعید نیست ما را به سمت لیبی و سوریه ببرد..

این نگاه امنیتی و این شبکه‌ی ناقص‌العقل‌ها نیاز به توضیحات بیش‌تری دارد. نوشتن از این دو برای من مثل کَنّاسی است. این که رمان را در بازار عطاری زمین بگذاری و بروی سراغ این کَنّاسی، حس و حالی دیگر می‌خواهد... و حالا روزهاست که رمان را زمین گذاشته‌ام و خاطرات پراکنده‌ی هر روز را ثبت می‌کنم. [کَنّاس: مستراح‌روب / زباله‌کش]

انگار ما مانده‌ایم و این مجموعه عکس‌های ریز که مدام بر جمع منافقین کشورمان اضافه می‌شوند و محاکمه‌های مخفیانه می‌شوند و اعدام‌های آشکارانه، و معلوم نیست کی و به خاطر چه، عکس ما به این جمع جوانان غیرمؤمن غیرانقلابی جوگیر هیجان‌زده گول‌خورده تنبیه‌شده اضافه خواهد شد...
انگار ما مانده‌ایم و این مجموعه عکس‌های ریز که مدام بر جمع منافقین کشورمان اضافه می‌شوند و محاکمه‌های مخفیانه می‌شوند و اعدام‌های آشکارانه، و معلوم نیست کی و به خاطر چه، عکس ما به این جمع جوانان غیرمؤمن غیرانقلابی جوگیر هیجان‌زده گول‌خورده تنبیه‌شده اضافه خواهد شد...

روز آخر:

همه‌ی این‌ها را برای مردم ننوشتم. از آن گذشته از این توهمات هم ندارم که در این بلبلة الالسن خیال کنم صدای مردم کشورم هستم! من این‌ها را برای همان‌ها نوشته‌ام که در این ‌سال‌ها هیچ وقت نخواستند بشنوند. هر جا بین یک فروغی و یک عادل مخیر شدند، طرف فروغی را گرفتند. هر جا میان مردم و حکومت قضاوت کردند، طرف حکومت را گرفتند... امیدی هم به شنیدن‌شان ندارم. آن‌ها خوب می‌دانند که من هم‌چنان عمیقا به امام دل‌بسته‌ام. به تعبیر همین جوانانِ اهلِ قاسم‌چک، به حفظ کشورم و حفظ نظام فکر می‌کنم. و هم‌چنان تا لحظه‌ی آخر رجاء واثق‌م تغییر این روند بی‌تغییر است... خوب می‌دانند که من هم‌چنان به انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی اعتقاد دارم. خوب می‌دانند که اگر از من چیزی بخواهند برای کشورم دریغ نخواهم کرد. (از حق نگذریم در این مدت دو مسؤول جمهوری اسلامی مرا خواستند. با خوش‌حالی و بی‌ناز و ادا رفتم. یکی روز شهادت امام رضا مرا به خانه‌اش خواند و من سرآسیمه رفتم که نظر بدهم، اما او به من توضیح داد که از سفر اربعین برگشته است و وضعیت جمع‌آوری زباله در عراق خیلی بد است. دیگری هم دعوت‌م کرد و من تا نصف جلسه فکر کردم پوشش جلسه موضوع انتشاراتی است، اما عاقبت فهمیدم که نه... واقعا موضوع‌ش راه‌اندازی یک انتشاراتی بزرگ است!!) [بلبلة الالسن: به‌هم‌ریختگی زبان‌ها / شوریدن لغات] [رجاء واثق‌: امیدواری / آرزومندی]

از این‌جا به بعد را برای تو می‌نویسم که در خیابانی و نمی‌خوانی نوشته‌ی مرا...

نسل جدید ما!

به خلاف تصور رسمی، تو را انقلابی و حق‌طلب می‌بینم. دم‌ت گرم و سرت خوش باد...

حضور تو در خیابان، (در حیاط مدرسه، پشت چراغ قرمز با فشردن بوق، دور میز کافه و حتا در خانه) از سر سیری نیست. از سر هیجان‌طلبی نیز. تو سهم‌ت را از کشورت و از سرنوشت‌ت می‌خواهی و سوگ‌مندانه باید اقرار کنم که هیچ سهمی در حکم‌رانی کشورت نداری... شاید برای من در دوره‌ای مثلا سورنا ستاری می‌توانست اثری از هم‌دوره‌ای‌هام در حکم‌رانی باشد، اما تو هیچ سهمی در حکم‌رانی نداری. حق تعیین سرنوشت تو از نظر من محترم است...

جمهوری اسلامی می‌توانست این حق را از طریق صندوق و بعدتر از طریق نظارت رسانه‌ای به تو بدهد. اما مهندسی کرد و نداد... (مهندس‌ترین مهندسان عالم، برادران یوسف بودند که سال‌ها بعد از آن مهندسی گرگ و چاه در خدمت عزیز مصر باز هم کوتاه نیامدند و گفتند برادری داشتیم که سال‌ها پیش گرگ خوردش!)

تصور درستی از پیرامون‌ت داری. برای من همین که شعار عَلَضرت نمی‌شنوم عالی است. همان «تو خفه‌»ی علی کریمی به همه‌ی سخن‌رانی‌های این بابصیرت‌ها می‌ارزید!

شاید وقت تاریخ خواندن نداشته باشی. خیلی بد است. اما یادت باشد همین که تو ام‌روز در خیابان هستی و تغییر ایجاد می‌کنی، (کما این که بی‌شک راجع به گشت ارشاد تغییر ایجاد کرده‌ای) مرهون ۱۲۸۵ و مشروطیت است، مرهون ۱۳۳۲ و ملی شدن صنعت نفت است و اتفاقا از همه بیش‌تر مرهون ۱۳۵۷ و خود انقلاب اسلامی است. این هر سه پی‌آمد یک‌دیگر بودند. (بگذریم که جمهوری اسلامی به اشتباه و برای نام‌واره‌سازی و تشخص، از مشروطیت شیخ فضل‌الله و از ملی شدن سید کاشانی را برگزید که هر دو نسبتی با اصل انقلاب نداشتند. و تلخ‌تر این که نسلِ اصیلِ پیش از خود را فراموش کرد.)

گول سیاسی نخور! تو موضوع‌ت ایران، پیش‌رفت ایران و حق تعیین سرنوشت است. تو دولت حداقلی می‌خواهی. رییسی باشد یا نباشد اهمیتی ندارد... از قانون اساسی فرانسه می‌شود ولایت فقیه درآورد و از جوچه‌ی کره‌ی شمالی می‌شود دموکراسی بیرون کشید. به مصوبات اعتنا نکن. مطالبات‌ت را واضح بیان کن و بگیر...

هیچ بی‌گانه‌ای دوست‌دار کشور من و تو نیست. ایرانی شاید پلوی سفارت خورده باشد، اما ننگ سفارتی بودن و بعدتر مستعمره بودن را نپذیرفته است. ایالات متحده در هیچ کشوری شادی مردمی را در این پنجاه سال تحمل نکرده است. یقین داشته باش اگر تو در معرض تشکیل دولت مردمی باشی، تو را به رسمیت نخواهد شناخت و برای مقابله با تو با همین احمد خاتمی و علم‌الهدی وا می‌بندد! خیابان تهران و خیابان ایران تعیین‌کننده است نه هیچ خیابان دیگری در جهان و پول توجیبی توست که تغییر مثبت ایجاد می‌کند نه هیچ ارز فرامرزی جهانی.

یادت باشد که تو زاییده‌ی نسل ارتباطات اتُمیزه هستی و مدیون همین فن‌آوری ارتباطات مجازی هستی. آزادی تو ام‌روز وابسته به سرعت نت توست.

جمهوری اسلامی به دلیل تربیت فقهی، صفر و یکی به موضوعات نگاه کرده است. عقب‌نشینی را هیچ‌وقت نیاموخته است. بنابراین خط را نگه می‌داشت تا آخرین قطره‌ی خون و بعد مجبور می‌شد کیلومترها عقب بنشیند. حال آن‌که می‌توانست پشت خط، خطی دیگر تعبیه کند و به صد متر عقب‌تر و خط مستحکم پشتی عقب‌نشینی کند و تلفات ندهد... در مسایل اجتماعی هم همه‌ی خطوط برای او خطوط قرمز و نهایی هستند... تو از این ایراد جمهوری اسلامی بیاموز و به موقع عقب‌نشینی کن تا تلفات ندهی.

جنبش تو سر نداشته باشد، به درک. مطالبات‌ت را واضح بیان کن...

من تمام تلاش‌م این است که به آن‌که تو را می‌زند یاد بدهم که نزند... این‌جور نیست که او هیچ نیاموخته باشد. همین که از تیر جنگی به ساچمه و ساچمه‌ی پلاستیکی و گلوله‌ی پینت‌بال رسیده است، به اندازه‌ی چند ده کشته در روز پیش‌رفت است... او باید برود و یاد بگیرد که چرا از فِتیِه‌ی دهه‌ی شصت، به عصبه‌ی هزار و چهارصد و یک تبدیل شده است. او هم کسی را ندارد که حرف تازه یادش دهد. اما تو هم یادت باشد که همین‌طور که تو درصدی معنادار از جامعه هستی، او نیز سهمی در جامعه دارد. او سهم تو را نداد، تو باید سهم او را بدهی که شکل او نشوی! [فِتیِه‌: جوانمردان]

تعمیق هر گسلی میان مردم، هر گسلی، شیعه-سنی، پول‌دار-بی‌پول، طرف‌دار-مخالف، نخبه-پخمه، حتا کتک‌زن-کتک‌خور، باحجاب-بی‌حجاب به ضرر همه‌ی ایران است. بخشی در نظام این گسل‌ها را فعال می‌کنند، تو تلاش کن پل باشی میان دو سوی این گسل.

چرخه‌ی خشونت باید متوقف شود، اما چرخه‌ی اعتراض نه...

جامعه‌ی ایران و حتا خیابان ام‌روز، توییتر نیست. صدا و سیما هم نیست. خودت باش...

در هر لحظه‌ای خودت مسوول رفتار خودت باش...

**

هر چه می‌نویسم پدربزرگی است... به کار نمی‌آید... کسی می‌تواند مطالبات را فهرست کند که از سوی حاکمیت امیدی به نقد شدن آن‌ها داشته باشد... امنیتی می‌گوید با کوچک‌ترین نرمش، راه را باز کرده‌ایم، پس هیچ راهی برای عقب‌نشینی باقی نمی‌گذارد... قبل و بعد هر بحران هم همین‌یم که هستیم.

**

پیش‌تر در مصاحبه‌ی دم خروس گفتم که نظام باید چند تغییر اضطراری انجام دهد. منتظر بودم تا کسی آن‌ها را از من بخواهد! هم‌چنان منتظرم...

آن‌که می‌زند و آن‌که می‌خورد، هر دو اگر نه فرزند، شهروند نظام‌ند... حتا اگر شبان‌-رمه‌ای هم حکم می‌رانیم، شبان با گوسفند این‌گونه تا نمی‌کند... دوربرگردان را رد نکنیم...

اول از همه، وقتی حق زن احقاق شود و او را به رسمیت بشناسند، و بفهمند که این اجبار مردانه که بر سر او تحمیل می‌شود، جان مردان کشور را هم به درد می‌آورد و این تبعیض که قائل می‌شوند و به او کمتر رسیدگی می‌کنند و سر بریده‌اش وقف عام می‌شود، حالی که قاتل پلیس ۲۴ساعته دستگیر و مجازات می‌شود؛ وقت آن می‌رسد که زندگی کنیم. یعنی بیاییم بیرون و حرف بزنیم و زندگی را بسازیم و کنار هم برای ساختن جان و تن‌مان و ایران قوی خودمان، که دیگر نه بار واژه چرکین «مقدس» را می‌کشد و نه با واژه «اسلامی» اشتباهاتش را همچون تیر در تن خود فرو می‌کند و از عمر خود می‌کاهد، تمام تلاش‌مان، و حتی فراتر از آن را به کار بندیم. آنگاه، آزادی، آن است که در گام‌های تمام این سال‌های اعتراض و انقلاب و عذاب و سختی و تلاش‌ها و شکست‌های پیاپی، برای پیرمردها و پیرزن‌ها و بچه‌ها و نوه‌های آن دوره لمس می‌شود و درک می‌شود و تقدیر می‌شود. چیزی که تا سال‌های سال بعد، به تاریخ گام‌های قدرتمند فرزندان کاوه و فریدون برای احقاق حقوق آزادانه و انسانی خود، از آن یاد خواهد شد. چیزی پاک و خیال‌انگیز، که می‌تواند فقط یک رؤیا باشد، اما رؤیایی که با گام‌های ما ساخته خواهد شد و فرزندان ما در آن زندگی خواهند کرد...
اول از همه، وقتی حق زن احقاق شود و او را به رسمیت بشناسند، و بفهمند که این اجبار مردانه که بر سر او تحمیل می‌شود، جان مردان کشور را هم به درد می‌آورد و این تبعیض که قائل می‌شوند و به او کمتر رسیدگی می‌کنند و سر بریده‌اش وقف عام می‌شود، حالی که قاتل پلیس ۲۴ساعته دستگیر و مجازات می‌شود؛ وقت آن می‌رسد که زندگی کنیم. یعنی بیاییم بیرون و حرف بزنیم و زندگی را بسازیم و کنار هم برای ساختن جان و تن‌مان و ایران قوی خودمان، که دیگر نه بار واژه چرکین «مقدس» را می‌کشد و نه با واژه «اسلامی» اشتباهاتش را همچون تیر در تن خود فرو می‌کند و از عمر خود می‌کاهد، تمام تلاش‌مان، و حتی فراتر از آن را به کار بندیم. آنگاه، آزادی، آن است که در گام‌های تمام این سال‌های اعتراض و انقلاب و عذاب و سختی و تلاش‌ها و شکست‌های پیاپی، برای پیرمردها و پیرزن‌ها و بچه‌ها و نوه‌های آن دوره لمس می‌شود و درک می‌شود و تقدیر می‌شود. چیزی که تا سال‌های سال بعد، به تاریخ گام‌های قدرتمند فرزندان کاوه و فریدون برای احقاق حقوق آزادانه و انسانی خود، از آن یاد خواهد شد. چیزی پاک و خیال‌انگیز، که می‌تواند فقط یک رؤیا باشد، اما رؤیایی که با گام‌های ما ساخته خواهد شد و فرزندان ما در آن زندگی خواهند کرد...