سیزده فیلم که بهترینهای انسانیت را برجسته میکنند | بخش دوم
در این نوبت ۴ فیلم دیگر از بهترین فیلمهای سال ۲۰۱۸ را که نمونههایی از نقاط قوت و فضائل انسانی را به تصویر میکشند معرفی و بررسی میکنیم.
نویسنده: گروهی از نویسندگان
مرکز نیکی بزرگتر، دانشگاه برکلی، کالیفرنیا
مترجم: دکتر حسن رضایی بحرآباد
گروه علمی حکمت زندگی
در این نوبت ۴ فیلم دیگر از بهترین فیلمهای سال ۲۰۱۸ را که نمونههایی از نقاط قوت و فضائل انسانی را به تصویر میکشند معرفی و بررسی میکنیم.
جایزهیِ پذیرش خود: حماسهیِ کولی (Bohemian Rhapsody)
حماسهیِ کولی (Bohemian Rhapsody) یک بیوگرافیِ «راک اند رول» (سبکی از موسیقی عامهپسند غربی) درباره فِرِدی مرکوری از گروه «کوئین» است و از بسیاری جهات کاملاً با این ژانر هماهنگ است.
ما مشهور شدهایم! سقوطِ فضیلت؛ رستگاری در همین است!
بهزحمت با صحنهای مواجه میشوید که در آن خبری از یک کلیشهیِ معروف نباشد. بسیاری از این کلیشهها دربارهی همجنسگراییستیزی است، زیرا به نظر میرسد دوجنسگراییِ لطیفِ مرکوری از مکانی وحشتناک و تاریک در بیرون نشأت میگیرد.
اما چیزی متفاوت در حماسهیِ کولی (Bohemian Rhapsody) بهچشم میآید؛ برخی از فاکتورهای خاصی که آن را از فیلمهای مشابه متمایز میکند. ممکن است صرفاً به دلیل اجرای مقاومتناپذیر رامی ملک در نقش مرکوری باشد، نیز ممکن است اثر موسیقی کوئین باشد. با این حال این فیلم برای من در بیست دقیقهیِ پایانی واقعاً همانی بود که باید میبود: بازسازی عملکرد افسانهای کوئین در سال ۱۹۸۵ در اجرای زندهی Aid.
و نکته همینجا است - در گفتههای خیالیِ فیلم - وقتی مرکوری کاملاً خودش میشود، تمام شرم و دروغی را که مانع او شده بود، کنار میگذارد. مرکوری، فردی که تأثیرش برمیلیونها نفر غیر قابل انکار است، در کنار پارتنرش، جیم هاتون، که در زمینهیِ پشت سرش ایستاده است، و در کنار شریک زندگیاش، مری، گرد هم آمدهاند؛ بیتفاوت به آنچه اکثریتِ جماعت تکهمسرِ دگرجنسگرا فکر میکنند. فیلم هم مثل خودِ مرکوری، تمایلات جنسیِ خود را میپذیرد و جشن میگیرد.
(نویسنده:جرمی آدام اسمیت)
جایزهیِ شفقت: کَفَرناهوم (Capernaum)
زِین میخواهد از والدینش شکایت کند که او را به این دنیا آوردهاند. دلیل خوبی هم دارد: این خانواده با چنان فقری زندگی میکنند که هیچکس واقعاً نمیداند زِین چندساله است، زیرا شناسنامه ندارد و رشدش متوقف شده است.
شاید زِین از تولد خود پشیمان باشد، ولی این مانع او نمیشود که زندگی بهتری برای اطرافیانش فراهم نکند. او نسبت به سحر، خواهر کوچکترش که در آغاز سن بلوغ است، بسیار حساسیت دارد و از او محافظت میکند. نیز امید را با کودکان خیابانی تقسیم میکند. او مسئولیت یوناس، پسر شیرخوار یک زن اتیوپیایی جوان و بدون شناسنامه را هم برعهده میگیرد.
چگونه است که زِین، که هنوز خود کودک است و در شرایط نامساعدی زندگی میکند، اینقدر برای تسکین درد و رنج دیگران تلاش میکند؟ بدبختی سبب شده که او به دیگران روی بیاورد، نه آنکه از بقیه آدمها دور شود؛ و در آنها انسانیتِ مشترک - یکی از مؤلفههای اصلی شفقت - را پیدا کند.
با اینکه زِین نسبت به والدین خود دلسوزی زیادی نشان نمیدهد، ولی فیلم این کار را میکند. در دادگاه، پدر زِین به قاضی و وکلا توضیح میدهد که: «اگر چارهای داشتم، از همهیِ شما مرد بهتری بودم. من هرگز چنین زندگیای نخواستهام.»
این داستان دلخراش در لبنان جریان دارد، اما میتوان داستان آن را به هر مکان دیگری در سراسر جهان و به همهیِ کودکانی که فرصت حیاتشان به سرقت رفته، تعمیم داد. کَفَرناهوم (Capernaum) از ما میخواهد که با چشم و قلب گشوده بنگریم و از غرایزِ مشفقانهیِ خود پیروی کنیم.
(نویسنده: مریم عبدالله)
جایزهیِ خوشبختی: آسیاییهای خرپول (Crazy Rich Asians)
هنگامیکه رِیچل چو به سنگاپور میرسد، متوجه میشود که دوستپسرش نیک یانگ، که متعلق به قشرِ فوقالعاده ثروتمندِ این کشور است، و او و لباسِ قرمزِ خوششانسیاش برای تحت تأثیر قرار دادن مادر مودب او، الِنور، هیچ شانسی ندارند.
در حالیکه بخشی از تلاش ریچل صرفِ یادگیریِ زبان و سنتهای آنجا میشود (مانند زبانِ ماندارین دست و پا شکستهاش و سردرگمیاش در خاله خطاب کردنِ الِنور)، بخش عمدهاش معطوفِ فلسفهی زندگیاش میشود.
وقتی ریچل حرف از علاقهمندیاش به شغل خود بهعنوان یک استاد اقتصاد میزند، اِلِنور خیلی کوتاه فقط میگوید: «دنبالهروی از علاقهمندی ... چقدر آمریکایی!»
در صحنهیِ اوج فیلم، هنگام بازیِ ماهجونگ، او سرانجام مشکل واقعیاش با ریچل را بیان میکند: «تو یک خارجیِ آمریکایی هستی و همهی آمریکاییها تنها به یک چیز فکر میکنند: خوشبختیِ خودشان.» درشرایطی که فرهنگ النور «کار و فداکاری» است، شما «خانواده را در اولویت قرار میدهید».
اما تصمیم محوریِ ریچل در اواخر فیلم نشان میدهد که او آنقدر هم که النور فکر میکند خودخواه نیست. ارزشهای او جایی در میانه نهفته است: ریچل به دنبالِ خوشبختی خودش است، اما نه به قیمتِ از دست رفتنِ خوشبختیِ دیگران.
(نویسنده: کایرا ام. نیومن)
جایزهی آشتی: نافرمانی (Disobedience)
نافرمانی (Disobedience) را نمیتوان به سبکِ معمولِ فیلمهای هالیوودی، یک مثلث عشقی دانست.
این داستان از زبان سه نفر روایت میشود که در یک جامعهی یهودیِ ارتدکس در لندن بزرگ شدهاند: رونیت، داوید و اِستی. رونیت دختر یک رهبرِ معنوی در جامعهیِ خود است که زمانی دخترش را به دلیل تمایلات دوجنسگرایانه او از خود رانده است. وقتی این پدر میمیرد، دختر به خانه بازمیگردد. آنجا است که رونیت با عشق دورانِ نوجوانیاش، استی، و بهترین دوست کودکیاش، داوید، روبرو میشود که حالا با یکدیگر ازدواج کردهاند.
کمترین صفتی که میتوان در توصیفِ آنچه در ادامه رُخ میدهد استفاده کرد، «پیچیده» است. اما یک چیز در مورد این داستان، بسیار بسیار ساده است: این سه نفر یکدیگر را دوست دارند. آنها مثلثی نیستند که در یک بازیِ محکوم به فنا درگیرِ رقابت بر سر عشق یکدیگر شده باشند، بلکه یک سهگانه اند که وابستگی عاطفیشان، آنها را از همهیِ اطرافیانشان جدا کرده است. همین انزوای مشهود از جامعه است که آنها را از یکدیگر دور میکند تا داستان به اوج خود برسد.
در فیلمی دیگر، داوید میتوانست یک شرور ساده و یک شوهر حسود و همجنسگراستیز باشد. در عوض، او را به عنوان فردی با بزرگترین و سخاوتمندترین روحِ ممکن میبینیم که فروتنیاش باعث میشود این آشتیِ سهجانبه دوباره شکل گیرد. این سه نفر نه تنها با یکدیگر آشتی میکنند. بلکه راهی پیدا میکنند تا مسیرهای متفاوت فردیِ خود را با سنتی که همگی در آن پرورش یافتهاند، سازگار کنند.
(نویسنده: جرمی آدام اسمیت)
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی فیلم| CODA، روایتی از خانواده، عشق و فداکاری
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان بی پولی
مطلبی دیگر از این انتشارات
کسب درآمد ارزی با فروش آهنگ در سایت خارجی