تجربیات یک برنامه نویس سرباز !!!

سلام و عرض ادب به شما خواننده عزیز

مهر ماه 1396 بود که به یکی از شعبه های پلیس +10 رفتم تا کارای اعزام به سربازی رو انجام بدم و خودم رو وارد یکی از مراحل جدید زندگی کنم که برای هر پسری همچون یک غول یاد میشه و حتی بیشتر از یک غول ازش میترسه !!! مخصوصا اگه اون پسر مدرک دانشگاهی داشته باشه + اندکی تجربه که بدونه با نخوندن، هنرش تا حد زیادی از یادش میره !!!

اولش که رفتیم آموزشی همه چی برام گنگ بود و فک میکردم دیگ 24 ساعته برنامه داریم و هیچ وقت استراحتی نداریم، تا این که تقسیم شدیم و رفتیم سر یگان ها آموزشیمون، وقتی سر یگان های آموزشی رسیدیم و با وضعیت برنامه ها آشنا شدیم دیدیم که آره واقعا وقت نداریم که بخوایم مطالعه ای چیزی بکنیم :D !!! خلاصه که این وضع ادامه داشت تا روزای آخر آموزشی که کم کم داشت به وقت های استراحتمون اضافه میشد و یه جورایی وقت برای مطالعه پیدا میشد و تو نستم تقریبا یک سوم یک کتابی رو بخونم !!!

بعد از آموزشی تقسیم شدیم و من از قضا و لطف خدا شهر خودم افتادم و از خوشحالی هم درون پوست خودم نمیگنجیدم چون می گفتم خوبه دیگه شبا که برم خونه میشینم برنامه نویسی و ... میخونم تا هم یادم نره همم اگه بشه چیزای جدید تر بخونم !!! اینطور بگم که رفتم شهر خودم و اوضاع تا جایی که شبا میرفتم خونه خوب بود ولی ار فرط خستگی و مشغله ها ذهنی نمی شد بشینم و درست حسابی برنامه نویسی رو بخونم یا کار کنم و .... . دیدم اینطور نمیشه و تصمیم گرفتم که کم کم هر طور شده خودم رو توی چالش قرار بدم که بشه به زورم که شده کار کنم، برای همین رفتم و یه کاری برداشتم برای یک شرکتی که براشون انجام بدم و همون باعث شد شبا که میام خونه به خاطر تعهد کاری هم که شده بشینم پای سیستم و برنامه نویسی کنم و اینجا اولین چیزی که از سربازی یاد گرفتم این بود که اگر وقتی حوصله انجام کاری نبود، خودمون رو در عمل انجام شده قرار بدیم تا بتونم انجامش بدیم و لذت ببریم !!! شمارو نمی دونم ولی من اینطورم که اول که میخوام یک کاری رو شروع کنم خیلی برام سخته حتی اگر کار مورد علاقم باشه چون تا حدودی تنبلم ولی وقتی خودم رو وارد عمل انجام شده گذاشتم و انجامش دادم ، هر لحظه داشتم از کار لذت میبردم و دوست داشتم بیشتر کار کنم و همیشه منتظر بودم وقت خالی تو پادگان پیدا کنم که مرخصی بگیرم و بیام و بشینم پای کار !!!!

درس اولم از سربازی این بود که اگر به خاطر هر دلیلی ( چه خستگی، چه بی حوصله گی، چه .... ) حس و حال انجام کار نبود باید خودمون رو در عمل انجام شده مثبت بذاریم که بتونم انجامش بدیم و مثبت رو به این جهت استفاده کردم که کاری باشه که علاقه داریم چون اگه به در عمل انجام شده گذاشتن خودمون علاقه نداشته باشیم دیگه نمیتونیم ازین روش به خوبی دفعات اول استفاده کنیم !!!!
و اما درس دومم از سربازی ( که در واقع درس اولم بود و باید بالا می گفتم ولی به علت خراب نشدن داستان گفتم اینجا بگم :D ) ، درس دومم که اولین درسم بود این بود که فهمیدم واقعا وقت طلاس !!!! شاید تا قبل سربازی فک می کردم وقت ارزشی نداره و وقت زیاده و .... ولی به محض ورودم به سربازی دیدم که وقت طلاس و خیلی ارزش داره ، یعنی منی که در حالت عادی در شخصی گری قبل از سربازی خیلی رقبتی به مطالعه نداشتم در اوایل سربازی به حدی از عرفان رسیدم که دوست داشتم فقط یک دقیقه وقت بیکار باشه و که بشه مطالعه کنم و به شدت علاقه مند شده بودم به مطالعه ، ینی اینطور بگم که برای یک دقیقه وقت خالی له له میزدم !!!! و همین خیلی خوب شد برام که بتونم بعد از سربازی هم از وقتمت به نحو احسن استفاده کنم .



این بود بخش کوچکی از تجربیات سربازی ما تا حالا !!!


اگه دوستان رغبت نشون بدن ادامه شم می نویسم !!! ینی ادامش منوط به ری اکشن دوستانه !!!


تا سلامی دیگر بدرود