دیوانگیِ ما به کسی ربط ندارد! (درباره انیمیشن میشل‌ها vs ماشین‌ها)

معمولا آدم هایی که به صورت جدی پیگیر سینما و آثار فاخر آن هستند، گهگاهی در بین تماشای فیلم های خشک و واقع گرا و کم رنگ و یا فیلم های پیچیده و سمبولیک و پر رنگِ خود، نیاز دارند تا نفسی تازه کنند و یک فیلم را نه به خاطر‌ خودِ فیلم، بلکه به خاطر شادی و نشاطی که آن فیلم به انسان القا می کند، تماشا کنند. به عبارتی با تماشای یک فیلم می خواهند از دغدغه ها و درگیری های دنیای واقعی فارغ شوند و برای ساعاتی خود را رها بکنند. اثری که نه دغدغه خاص و قدرتمندی دارد و نه جایگاهِ هنری والایی. بیشترِ کاراییِ آن سرگرم سازی و تفریح است. جای دوربین و اندازه قاب و میزان نورِ صورتِ سوژه و از طرفی دیگر، تضادهای طبقاتی و سرمایه داری و پرولتاریا و استثمار در این قبیل فیلم ها، جای چندانی برای پرداختن ندارند. (البته منظور این نیست که فیلم های هنری و دغدغه مند، لزوما فیلم های مفرح و سرگرم کننده ای نیستند و یا برعکس، فیلم های سرگرم کننده و مفرح، تهی از هرگونه معنا و تکنیکی هستند.)

دو قشرِ مدعی و متخاصم در سینما هم کارِ خاصی به این دست فیلم ها ندارند. نه منتقدینِ فرمالیستِ کلاسیک اشاره ای به آنها می کنند و نه روشنفکرمَآبانِ تحلیل گر و نماد پرداز.

تماشای این دست فیلم ها برای من به مثابه یک نَفَس گیری و میان‌برنامه است. میان برنامه ای که حتی اگر در حال تماشای اپیزودِ (Ozymandias) آزیمندیاسِ بریکینگ‌بد هم باشید، نیازتان می شود. من معمولا با فیلم های( و اخیرا سریال ها)ی جهانِ مارول و گاها با بعضی از انیمیشن های خوب، این میان‌برنامه را ایجاد میکنم.

خب واضح است که امروز کاری با عجایب‌شهرِ مارول ندارم و صحبت درباره آن را به زمانی دیگر موکول میکنم. اما صحبت بر سرِ یک انیمیشنِ نوزادی است که تازه از راه رسیده است.

میشل ها در برابر ماشین ها!

کمی حرف

یک سنتی که در سینمای چند سال اخیرِ آمریکا باب شده است، سنت شکنی و بازی با کلیشه هاست. بدین صورت که کلیشه های مرسوم و حک شده در ذهن مخاطبان، دقیقا با همان صورت بندی در یک اثر به کار گرفته می شود و در عین حال مورد تمسخر هم قرار می گیرد! این کلیشه پردازی و در عین حال کلیشه شکنی، در این انیمیشن( که به دلیل طولانی بودنِ اسمش‌ در ادامه از آن با "میشل ها" یاد می کنم.) نقشی اساسی دارد.

«در اثر پیشرفت تکنولوژی، انسان هوشِ مصنوعی و قدرتمندی را خلق می کند تا از آن در بهبود زندگیِ خود استفاده کند. اما در ادامه به دلایل مختلفی، این هوشِ مصنوعی علیه انسان طغیان می کند و قصد دارد تا نسلِ انسان را از روی زمین محو کند ...ـ»

یک سوال: در حینِ خواندن پاراگراف بالا، خطِ داستانیِ چند فیلم و کتاب و سریال به ذهنتان خطور کرد؟ اگر با همه آثاری که در این زمینه خلق شده اند بیگانه هم باشید، محال است شعله ای‌ از ترمیناتورِ مرحوم و سارا کانر و رفقا در ذهنتان روشن نشده باشد.

به قدری این ایده هوش مصنوعی در آثار مختلف استفاده شده است که شاید با خود بگویید " آخر مگر کسی پیدا می شود که باز هم به سراغِ این موضوع برود و با آن اثری خلق کند؟" و من هم در جواب شما می گویم "بله" . هنوز هستند کسانی که روی این ایده سرمایه گذاری می کنند و البته شکست هم نمی خورند. میشل ها یکی از نمونه های خوبی است که ثابت می کند هنوز هم می شود با پرتکرار ترین ایده ها، اثری نو و خلاقانه ساخت. میشل ها در عین حال که بنیانِ خود را بر این کلیشه ی فسیل شده استوار می کند، آن را به سخره می گیرد و با آن بازی می کند و همین است که راهِ موفقیت را برای آن هموار می کند. از طرفی با اضافه کردن مضامین دیگری مانند عشقِ به سینما و فیلمسازی، اختلاف ها و مشکلات خانوادگی، نوک و نیش زدن به زندگیِ مِدیا زده‌ی بشرِ امروز و .... بر جذابیت اثر می افزاید.

داستان درباره خانواده ای است که هیچ چیزشان به یک خانواده تیپیکال و عادی نمی خورد. دختر خانواده کلیپ های شَلَم شوربایی را در یوتیوب تولید می کند و از عشق به سینما سرشار است و سعی دارد با متوسل شدن به هر سوژه و واقعه ای یک صحنه سینمایی خلق کند و فیلمی بسازد. پسرِ خانواده یک خوره ی دایناسور و عاشقِ دوران ژوراسیک است و بند بند زندگی اش با اسامی و جزئیات دایناسور ها عجین شده و البته به دنبال پارتنری است تا بتواند با او درباره دایناسور ها حرف بزند. پدر خانواده هم که گویی در دهه های ۶۰ یا ۷۰ قرن بیستم زندگی می کند و بر خلاف دیگر اعضای خانواده اش هیچ میانه ای با تکنولوژی ندارد. او کسی است که برای سالگرد ازدواجش، به همسر خود یک پیچ گوشتیِ خاص به نام «پیچ‌گوشتیِ ضد لغزشِ رابرتسونِ شماره3» هدیه می دهد. که البته در آینده ارزشمندیِ این هدیه مشخص می شود.

مادرِ خانواده هم که در تلاش است تا رابطه ی بغرنجِ اعضای خانواده را سامان دهد و البته ناتوان است. از طرفی مفتون و شیفته ی خانواده همسایه است و نمی داند چرا خانواده خودش نمی تواند مثل آنها ایده آل و جذاب باشد؟ و همچنین آرزو دارد که خانم پوزی (زنِ خانواده همسایه) او را در اینستاگرام دنبال کند!

برخی از کنایه های سازنده به فضای مجازی نیز در رفتار مادر خانواده تبلور پیدا می کند. زنی خانه دار که در حسرتِ زندگیِ رویاییِ همسایه است و مظاهرِ این زندگی را از طریقِ دجالِ زمان(بخوانید اینستاگرام) دنبال می کند. در حالی که بعدا خود را مخاطبِ شعر زیر میابد و متحول می شود:

ای قومِ به حج رفته کجایید کجایید؟ / معشوق همینجاست بیایید بیایید!

معشوقِ تو همسایه و دیوار به دیوار/ در بادیه سرگشته شما در چه هوایید؟

در جمعِ این دیوانگانِ دوست داشتنی، فقط یک چیز کم است و آن هم چالشی به عظمت نجات بشریت است! خانواده ای که نمی توانند درباره معمولی ترین چیز های زندگی به توافق برسند، حال باید برای نجات بشر، با یک ماشینِ «استیشن واگنِ 1993 با رنگ نارنجیِ سوخته» به جنگ با روبوت ها بروند.


|:
|:


از همینجاست که هنرنماییِ انیمیشن آغاز می شود و میشل هایی که خانواده خودشان در حال فروپاشی بود، حال در تلاشند تا جهانِ در حال فروپاشی را نجات دهند. آن ها در این راه با تمام سختی های و مصائبش می آموزند که چگونه باهم کنار بیایند و زندگی خود را سر و سامان دهند و البته در کنارش و لابه لایِ صحبت هایشان، جهان و مردمان را نیز نجات می دهند.

همانطور که از هر انیمیشنِ مرسومی انتظار می‌رود، سراسر این انیمیشن مملو از خل و چل بازی ها و شوخی های راه و بیراه است.

برخی از این شوخی ها به شدت خلاقانه و با دقت و جزئیات در لایه های انیمیشن گنجانده شده اند که برای فهمیدن آن ها شاید نیاز باشد یک پلی بک بکنید و آن صحنه را دوباره از نو ببینید. مزاحی که با اسامی فیلم های معروف و کارگردان های مشهور و موسیقی فیلم های اکشن و سوژه های یوتیوب می شود جالب و در نوع خود جدید است.

همچنین تکنیک بصری ای که سونی در انیمیشنِ برازنده ی اسکارِ «مردعنکبوتی: به درون دنیای عنکبوتی» به کار گرفته بود، در میشل ها به شکل کمال یافته تر و محدود تری مشاهده می‌شود. همان تکنیکی که تصاویر تک بُعدی و کارتونی را با تصاویر اصلیِ انیمیشن که سه بعدی هستند ترکیب می کند و یک برآیندِ کاریکاتوری و جذاب به دست می‌دهد. این خلاقیت نیز از همان کلیشه و سنت شکنی و در عین حال پناه بردن به سنت و کلیشه، ناشی می شود. این بازگشتِ آگاهانه نشان می دهد که همیشه گذر از یک فناوری، به معنای فراموشیِ آن نیست و توجه به آن فناوری از وَجهی دیگر، می تواند پدیده های جدیدی خلق کند.


سونی هستم. اینم نمونه کارمه.
سونی هستم. اینم نمونه کارمه.


مثلا در دنیای عنکبوتی، وقتی عنکبوت ها در حالِ جنگولک بازی و تاب خوردن در آسمان اند، شاهد ایجاد خطوطی گرافیکی و خوش رنگ و لعاب در هوا هستیم و هر ضربه و حرکتی نیز ارتعاشی کارتونی از خود به جای می گذارد. این باعث ایجاد شدنِ ترکیبی ناهمگون و در عین حال ‌جذاب در دنیای عنکبوتی شده بود. البته لازم به ذکر است که در دنیای عنکبوتی به سبب اینکه موضوع فیلم مربوط به جهان های موازی و ابعادِ زمانی_مکانیِ گوناگون بود، این طیفِ تصویری متفاوت و متنوع تر بود و جذابیت بیشتری نیز داشت. اما ظاهرا سونی از این ترفندِ ناهمگون خوشش آمده(راستش من هم خوشم آمده) و در میشل ها نیز به خوبی از آن استفاده کرده است.

شما از ابتدای انیمیشن میشل ها و نمایان شدنِ لوگوی کلمبیا پیکچرز، به کارتونی بازی ها و ترکیبی بودنِ انیمیشن پی می برید.


اینم نمونه کارِ جدیدم.
اینم نمونه کارِ جدیدم.


این استفاده از افکت های تصویری کاربرد دیگری هم دارد و آن آسان سازیِ کارِ انتقالِ حس و حال به مخاطب است. مثلا وقتی دختر خانواده میشل ها با شوق و ذوق‌ فیلمی را نشان هم کلاسی هایش میدهد، قلبی کنار صورت او نمایان می شود. بعد از اینکه بچه ها او را مسخره کردند و او ناراحت شد، این قلب هم دو نصف شده و می ترکد. قشنگ نیست؟ خیلی قشنگ است.

اینم یه نمونه کارِ دیگه. این رو برا بچه خودم هم بردم خیلی راضی بوده. سبکه و بعد از این که زدی سردرد هم نداره.
اینم یه نمونه کارِ دیگه. این رو برا بچه خودم هم بردم خیلی راضی بوده. سبکه و بعد از این که زدی سردرد هم نداره.

بحثی دیگر

در ابتدا اشاره کردم که شخصا این قبیل فیلم ها را، فقط به خاطر سرگرمی و تفریح تماشا میکنم. هنوز هم این مورد را قبول دارم. اما با این حال در حین تماشای فیلم، نقص ها و کاستی هایی به ذهنم رسید که بهتر دانستم به آنها اشاره ای بکنم. البته همینجا پیشاپیش میگویم که این موارد را میتوانید به راحتی در پسِ ذهن خود پنهان کنید و از کلیت و برآیندِ انیمیشن لذت ببرید.

یک بحثی که به صورت کلی در آثارِ گمانه‌زن(Speculative) (آثارِ علمی تخیلی، فانتزی و به صورت کلی هر اثری که در جهان و دنیایی خیالی و متفاوت روایت شود.) وجود دارد، این است که وقایع داستان نباید از منطق و چهارچوبِ مرسوم در خودِ داستان فراتر یا فروتر برود. بگذارید این را با یک مثال من‌درآوردی توضیح بدهم.

مثلا شما در حال تماشای فیلمی هستید که بخشی از آن مربوط به سفر در زمان است و فرد یا افرادی باید برای هدف خاصی در زمان به عقب یا جلو بروند. حال یکی از قوانینی که در این سفر وجود دارد و احتمالا دانشمندِ عینکیِ فیلم آن را گوشزد می کند، این است که اگر مسافر با خودِ گذشته یا خودِ آینده اش دیدار کند و او را حتی فقط لمس کند، هر دوی آنها فورا پودر می شوند و از بین می روند.

حال شخصیت ایکس با خودِ آینده اش دیدار که می کند هیچ، او را بغل می‌کند و می بوسد(چه حس عجیبی!) و در صحت و تندرستی با او خوش و بِش می کند. در اینجا می گوییم فیلم منطق و چارچوبِ خودش را سوال برد و از حصارِ داستانیِ خود بیرون زد. طبیعی است که ما در یک اثر علمی تخیلی یا فانتزی، نمی گوییم چرا و چگونه فلان شخصیت با چشمانش لیزر زد و یا چگونه فلان اژدها رام و مطیعِ آن دخترک شد. منظور اینکه ما پذیرفته ایم که این اثر، از یک دنیای خیالی روایت می کند و قیاس کردنِ آن با دنیای واقعی بیهوده است. اما آیا این باعث می شود که وقایع این دنیای ساختگی به هر شکل و صورتی که می خواهند اتفاق بیفتند و قواعد دنیای خود را نادیده بگیرند؟ جواب با قاطعیت هرچه تمام تر نه است. با این توضیح می خواستم به ضعف های داستانیِ میشل ها برسم.

اخطار: ادامه متن ممکن است داستان انیمیشن را فاش کند. اگر انیمیشن را هنوز ندیده اید به انتهای پست و قسمتِ «آخرین سخن» نگاهی بیندازید.

بعد از اینکه رئیس شرکت پَل در آن همایشِ بزرگ از دستاورد مهم خود رونمایی کرد، اشاره کرد که "این روبوت ها به هیچ وجه سرکشی و طغیان نخواهند کرد و هیچ جای نگرانی نیست.( در اینجا خودِ او نیز به کلیشه ی "قیامِ هوشِ مصنوعیِ ساخت بشر، علیه بشر" اشاره می کند.) اما بر فرضی هم که این اتفاق افتاد(که یکی دو دقیقه بعد اتفاق می افتد) من به عنوان سازنده این تکنولوژی، یک کدِ نابود کننده برای آن طراحی کرده ام و به محض این که این کد به برنامه ی روبوت ها داده شود، آنها نابود می شوند." خب این کد تا نیمه های فیلم دغدغه ی شخصیت هاست و میشل ها به دنبال اعمال آن هستند تا از شر روبوت ها خلاص شوند. اما در دقایق پایانی، نه تنها کد تاثیری در نابودیِ روبوت ها ندارد، بلکه اصلا فراموش می شود.

درباره پلتفرمِ منفیِ داستان (هرچقدر سعی کردم نتوانستم اسمِ آنتاگونیست یا ویلن را برای آن گوشیِ هوشمند به کار ببرم) هم یک چنین چیزی وجود دارد‌. او که خود هوشی مصنوعی است و همدم انسان ها انگاشته می‌شده است، به علت طرد شدن و جایگزین شدن با روبوت ها، کنترل همه چیز از جمله روبوت ها را به دست می گیرد و علیه انسان ها قیام می کند. حال سوال اینجاست که مگر روبوت ها پیشرفته تر از آن گوشیِ هوشمند نیستند؟! پس چگونه تحت سلطه او درآمدند و علیه انسان ها صف بستند؟ علاوه بر این، نحوه قدرت گرفتنِ این گوشیِ هوشمند نشان داده نشد و اینکه او به چه طریق کنترل همه چیز را به دست گرفت؟ درباره نابودیِ این گوشیِ هوشمند نیز موضوع جالب تری مطرح است. در دنیایی که انسان تا این حد پیشرفت کرده است که یک همدمِ هوشمند در درونِ گوشیِ خود خلق می کند، آیا نمی توانسته آن را ضد آب بسازد تا دوام بیشتری داشته باشد؟ خنده دار است که این موبایلِ خبیث نهایتا در یک لیوانِ آب می افتد و بلافاصله منفجر می شود! سپس بدونِ اعمال کدِ نابودی، تمام ربات ها بعد از غرق شدنِ گوشیِ هوشمند، نابود می شوند.

به هر حال فیلمنامه این اثر کاستی ها و نقص هایی دارد که باعث شده گاها از چارچوب های خودش نیز بیرون بزند. البته برطرف کردن تمامی این موارد و تحویل دادنِ یک اثر بی نظیر و بی عیب، انتظار گزافی است و به ندرت در میان انیمیشن ها این انتظار برآورده می شود.

آخرین سخن

در مقامِ آخرین تمجید ها و سخنانم باید بگویم خانواده میشل، خانواده وارسته ای است. که البته این وارستگی در ابتدای داستان هنوز کشف و حلاجی نشده است و بعد از اینکه کمی چکش خورد، شکوفا می شود. همین "چیزی به غیر از خود نبودنِ" این خانواده است که آنها را متمایز و در آخر قهرمان می سازد. آنها سعی در تظاهر و همرنگ شدن با جماعت ندارند. آنها علاقه و احساسِ خود را با وجود اینکه تعجبِ دیگران را بر می انگیزد، ابراز می کنند. اوایلِ کار، هر عضوی از خانواده در دارالمجانینِ ذهنِ خود محبوس بود و دیوانگیِ خود را فریاد میزد. همه دیوانه بودند. اما دیوانگانی منفرد و تنها. در آخرین لحظاتِ فیلم است که ضمیرِ "من" تبدیل می شود به "ما" . آنجاست که دیوار های ذهنیِ اعضای خانواده برداشته می شود و آنها در یک دارالمجانینِ واحد فریاد می زنند: دیوانگیِ ما به کسی ربط ندارد!

آری به واقع آنها همچنان دیوانه اند. اما مهم این است که باهم دیوانگی می کنند!

اگر هم هنوز در دیدن یا ندیدن این انیمیشن مردد هستید، باید بگویم میشل ها با وجود نقص هایی قابل اغماض، یک اثر جذاب، تماشایی و شاد و مفرح است که میتواند برای ساعاتی شما را سرگرم کرده و به خنده وا دارد. اگر هم احیانا کاستی و نقصی دارد، به راحتی قوای سرکوب‌گر و لذت جوی ذهنِ ما، آنرا سرکوب میکند تا لذت کافی و وافی را از این فیلم ببریم.


On Air
On Air


در ضمن این انیمیشن را میتوانید از اینجا دانلود کنید. با دو دوبله متفاوت و کیفیت های متنوع.

تمام شد

خوشحال میشوم دیدگاه شما را در ارتباط با انیمیشن میشل ها بدانم. در ضمن اگر ایراد، نقد یا بحثی درباره فرم و محتوای این متن دارید حتما گوشزد کنید.