لوکی، تنهایی و عشق؛ نگاهی به جدیدترین اپیزود سریال لوکی

سریال لوکی (Loki) در تازه‌ترین اپیزود خود، جوانه‌زدن عشق در دل «خدای شیطنت» را به نمایش می‌گذارد؛ عشقی عجیب و غریب که به گفته‌ی سازنده‌ی سریال، هسته‌ی مرکزی داستان را تشکیل می‌دهد.

هشدار! ادامه‌ی این نوشته حاوی اسپویل چهارمین قسمت از سریال لوکی است.

چه چیزی دلگرم‌کننده‌تر از یک داستان عاشقانه، و چه چیزی دیوانه‌وارتر از عاشق نسخه‌ای از خودمان شدن؟!
روز چهارشنبه هفته‌ی گذشته اپیزود چهارم سریال لوکی با عنوان واقعه‌ی نکسوس (Nexus Event) از شبکه‌ی دیزنی پلاس پخش شد و بینندگان را با موضوعی که قابل پیشبینی ولی در عین حال بعد کمی تامل عجیب و حیرت‌انگیز به‌نظر می‌رسید، شگفت‌زده کرد؛ لوکی عاشق نسخه‌‌ای مونث از خودش شده است!

در اپیزود قبلی سریال دیدیم که لوکی و همتای مونثش (سیلوی)، همراه یکدیگر سرگردان در سیاره‌ Lamentis به دنبال راه خروجی از این دنیای در شرف نابودی هستند. همراهی این دو که در ابتدا از سر اجبار آغاز شده بود، به تدریج موجب شکل‌گیری همکاری متقابل و نقشه کشیدن‌‌های دونفره و نزدیک شدنشان به یکدیگر شد. با این‌حال در انتهای این قسمت ما شاهد از بین رفتن آخرین امید آن‌ها برای بیرون آمدن از لامنتیس بودیم.

در اپیزود چهارم، این‌بار به انتظار نشستن برای مرگ قریب‌الوقوع بود که دو خدای شیطنت را به یکدیگر نزدیک‌تر از قبل کرد. آن‌ها با ناامیدی و درماندگی روی یک تخته‌سنگ در کنار هم نشسته‌اند در حالی‌که به نمای حیرت‌انگیز پیش رویشان خیره شده‌اند: قطعه سنگ‌های آسمانی شناور در فضا که یکی یکی شروع به نزدیک شدن به لامنتیس و برخورد به سطح آن می‌کنند. در این حین، سیلوی شروع به تعریف سرگذشتش می‌کند؛ از این می‌گوید که جهان به سمت آشوب تمایل دارد حرکت کند و تولد او به عنوان الهه‌ی شیطنت، مظهری از همین تمایل بوده است. او توضیح می‌دهد که وقتی حضور او باعث شد انحراف از خط زمانی مقدس به حد آستانه برسد، ماموران سازمان نظارت بر زمان یا TVA از راه رسیدند و او را که در آن زمان کودکی بیش نبود از خانه و مردمش جدا کردند و با خود برای محاکمه بردند. سیلوی موفق می‌شود فرار کند اما به هر کجا که پا می‌گذارد، «واقعه‌ی نکسوس» رخ می‌دهد (ایجاد شاخه‌ی زمانی جدید و مجزا از خط زمانی مقدس)؛ چرا که به قول خودش: «قرار نیست که من وجود داشته باشم.» بعد مدتی بالاخره او متوجه می‌شود که برای جلوگیری از ایجاد خط زمانی جدید و در امان ماندن از شناسایی شدن توسط TVA، باید در کجا پنهان شود و از آن موقع تاکنون او تمام عمر خود را به این شکل گذرانده است؛ پرسه زدن در آخرالزمان هزاران دنیا.

در آخرین لحظات انتظار برای نابودی، سیلوی از لوکی می‌پرسد که آیا به نظرش چیزی که یک لوکی را «لوکی» می‌کند، شکست خوردن است؟ موضوعی که برای بیننده‌ی آشنا با دنیای سینمایی مارول کاملا شناخته شده است؛ لوکی به عنوان یک ویلن و کسی که جلوی ابرقهرمانان محبوب می‌ایستد، در فیلم‌های مختلف محکوم به شکست خوردن بوده است و ما بارها و بارها در طول آثار مختلف مارول شاهد این موضوع هستیم. اما پاسخ لوکی به سوال سیلوی متفاوت است: «ما شاید شکست بخوریم، گاهی اوقات به طرز دردناکی، اما ما نمی‌میریم؛ ما جون سالم به‌در می‌بریم. خود تو این کار رو کردی. تو فقط یه بچه بودی، اما فقط یک قدم مونده بود تا سازمانی که ادعاش میشه نظم زمان در کیهان رو کنترل می‌کنه رو ساقط کنی و همه‌ی این کارها رو هم به تنهایی انجام دادی. اونا تو مشتت بودند؛ تو فوق‌العاده‌ای!»

به این ترتیب در این لحظات ما شاهد شکل‌گیری رابطه‌ای احساسی بین این دو هستیم؛ چیزی که در پایان این قسمت می‌رفت که با ابراز احساسات لوکی به سیلوی به مرحله‌ی بعد برود که با به اصطلاح «هرس شدن» لوکی، ناتمام باقی ماند. حال جالب است بدانید که مایکل والدرون، شورانر سریال، در مصاحبه با سایت رسمی مارول بیان می‌کند که سریال لوکی از ابتدا به عنوان داستانی عاشقانه نوشته شده است: «این یکی از پایه‌های اساسی ایده‌ی پیشنهادی من برای ساخت سریال بود؛ اینکه یک داستان عاشقانه در میان باشد.»

اما او اشاره می‌کند که در این زمینه بین نویسندگان شک و تردید وجود داشت: «ما سر این قضیه خیلی فکر کردیم که آیا واقعا ما می‌خواهیم این آدم عاشق نسخه‌ی دیگری از خودش شود؟ این زیادی دیوانه‌وار نیست؟ اما در سریالی که به‌نظر من درنهایت درباره‌ی درون‌مایه‌های دوست داشتن خود، عشق به خود و بخشیدن خود است، این درست به‌نظر می‌رسید که اولین داستان عاشقانه لوکی به این شکل رخ بدهد.»

نکته‌ جالب اینکه بعد از تعطیل شدن فیلمبرداری در سال گذشته به خاطر همه‌گیری ویروس کرونا، این رابطه برای سازندگان حتی پررنگ‌تر از قبل شد. کیت هرون، کارگردان اپیزود چهارم می‌گوید: «زمانی که ما در استودیو در حال تدوین سریال بودیم، همه اینطور شده بودند که اوه! این رابطه خیلی جذاب به‌نظر می‌رسد، بیایید بیشتر به آن بپردازیم! بعدا که به ادامه‌ی فیلمبرداری برگشتیم، فیلمنامه‌‌ را طوری تغییر دادیم تا بر این رابطه بیشتر از قبل تاکید شود.»

بیایید ببینیم که علاقه‌ی لوکی به نسخه‌ی دیگری از خودش،‌ چه معنایی برای این کاراکتر می‌تواند داشته باشد؟ پس از اینکه سیلوی دستش را روی دست لوکی می‌گذارد و اولین لحظه‌ی صمیمیت و نزدیکی بین این دو رسما شکل می‌گیرد، شاخه‌ای نیزه مانند از خط زمانی مقدس جوانه می‌زند؛ چیزی که کارکنان TVA را حیرت‌زده می‌کند چرا که اولین بار است که آن‌ها با چنین خط تیز و پرشیبی در نمودار خط زمانی مواجه می‌شوند. همین پدیده موجب می‌شود که لوکی و همتایش چند لحظه قبل از نابودی توسط ماموران TVA نجات پیدا کنند. در آن صحنه این دو لوکی با ابراز علاقه به یکدیگر، لحظه‌ای را خلق می‌کنند که هرگز قرار نبوده اتفاق بیفتد؛ رخدادی آشوبناک و عجیب که در حالت عادی نباید به وقوع بپیوندد؛ رویدادی که به این ترتیب باعث وحشت TVA می‌شود و همان‌طور که موبیوس در ادامه و هنگام بازجویی از لوکی می‌گوید، مظهر «آشوب خالص» است.

موبیوس در حین بازجویی متوجه می‌شود که لوکی به سیلوی علاقه‌مند شده است. سپس با حالتی ناباورانه و با پوزخند می‌گوید: «دو متغیر (Variant) که ماهیت یکسانی دارند، مخصوصا منظورم تویی، این رابطه‌ی ناهنجار و مریض رو شکل دادند. این آشوب خالصه! این می‌تونه واقعیت رو درهم بشکنه؛ واقعیت من رو که همین الان داره نابود می‌کنه! عجب خودشیفته‌ی بزرگی هستی؛ تو عاشق خودت شدی!»

از یک طرف، اینکه لوکی عاشق نسخه‌ی مونث خودش شود، همان‌طور که موبیوس اشاره کرد خیلی خودشیفته‌مابانه به‌نظر می‌رسد؛ اما از طرف دیگر، لوکی به نوعی خدای «تنهایی» است؛ نیازش به جلب توجه و تایید، او را به سمت انجام کارهایی سوق می‌دهد که به طرز کنایه‌آمیزی منجر به دور شدن دیگران از او می‌شود. ما در طول این سریال می‌بینیم که چگونه لوکی به اجبار با چیزی که تمام عمرش از آن فرار کرده است، روبرو می‌شود: این واقعیت که او نمی‌خواهد تنها باشد؛ اما به دلیل شخصیت خاص و گذشته‌ای که داشته است، همیشه احساس نیاز به درک شدن توسط بقیه را با طرد کردن آن‌ها پاسخ داده است. با درنظر گرفتن این موضوع، به‌نظر می‌رسد که پیدا کردن نسخه‌ی دیگری از خودش، کسی که ذهن و شخصیت و سرگذشتی بسیار مشابه او داشته است و در نتیجه هر دوی آن‌ها می‌توانند درک مناسب و متقابلی از یکدیگر داشته باشند، باید مایه‌ی خوشحالی ما به عنوان بیننده برای لوکی باشد، نه دست‌مایه‌ای برای مسخره کردن او.

بیاید بیشتر روی این قضیه فکر کنیم: اگر نسخه‌ی دیگری از ما، مایی که هیچگاه احساساتمان توسط دیگران درک نشده است، آن بیرون وجود داشته باشد و ما او را بیابیم؛ کسی که به دلیل یکسان بودن ذهن و شخصیت و کودکیش با ما، از همان چیزهایی که ما رنج می‌بریم، رنج بکشد و ما درد و رنج‌های درونی و کمبودهایمان را عینا در آن فرد ببینیم؛ در این‌صورت، مگر می‌شود عاشقش نشویم؟



منبع صحبت‌های سازندگان: Marvel