Taxi Driverنگاهی به شخصیت تراویس بیکل
تاکسی درایور، ساختهی مارتین اسکوسیزی، فیلمی دربارهی تنهایی است. در این مقاله قصد داریم تا به شخصیت تراویس و تنهایی او، خطرات این تنهایی، شهر نیویورک و البته موسیقی كمنظیر برنارد هرمن، نگاهی بیندازیم.
تاکسی درایور (Taxi Driver)، به کارگردانی مارتین اسکورسیزی (Martin Scorsese) و نویسندگی پل شریدر (Paul Schrader)، درتاریخ ۱۹ اگوست ۱۹۷۶ در آمریکا اکران شد. اگرچه ساختهی اسکورسیزی، در سال عرضهاش به فروش بالایی نرسید و واکنشها به فیلمش مثبت نبود؛ اما با گذشت زمان مخاطبها به ارزش واقعی این اثر پی بردن و کمکم تاکسی درایور، به یکی از تاثیرگذارترین فیلمهای تاریخ سینما تبدیل شد. کارگردانهای بزرگی از جمله کوئنتین تارانتینو این فیلم را یکی از منابع الهامشان برای شروع فیلمسازی دانستند و فیلمهای زیادی با الهام از تاکسی درایور ساخته شدند. تاکسی درایور، با بازی رابرت دنیرو در نقش تراویس بیکل، یکی از بهترین روایتهای سینما در باب شخصیتشناسی یک کاراکتر را ارائه میدهد. تراویس بیکل، نماد تنهایی و انزوا است؛ کسی دیگر تحمل «زبالههای» شهر نیویورک را ندارد و باید آنها را از خیابانها جمع کند. در این مقاله قصد داریم تا شخصیت تراویس بیکل را در میان نوشتههای پل شریدر، قطعهی موسیقی برنارد هرمن و در لنز دوربین مارتین اسکورسیزی، مطالعه کنیم.
تراویس بیکل، تنهاترین مرد خدا
پل شریدر و مارتین اسکورسیزی، یکی از پیچیدهترین و بهترین شخصیتهای سینما را خلق کردند. قهرمان یا ضد قهرمان بودن تراویس، مسئلهای که هنوز هم دربارهاش بحثهای زیادی است. هرچند که هدف خود تراویس، تبدیل شدن به یک قهرمان است ولی این کار را به ضد قهرمانانهترین شکل ممکن انجام میدهد.
تراویس یک ادم از جنگ برگشته، منزوی و تنها، بیسواد، بیهدف و بیخواب است. در اولین برخوردمان با تراویس، تمام این ویژگیها را میفهمیم. ما هیچ پیشزمینهای از شخصیت تراویس نداریم؛ اما میتوان حدس زد که زندگی در یک محیط مردانه و جنگی، او را به انزوا برده است. تراویس، حتی با ۱۲ ساعت کار کردن هم خوابش نمیبرد و برای پر کردن وقت خود به سینمای جنسی میرود. تراویس، شخصی را هم در زندگیاش ندارد؛ نه پدر و مادری ، نه معشوقهای و نه رفیقی، او واقعا «تنهاترین مرد خداست». بخشهای زیادی از تاکسی درایور است که میتوان ساعتها در موردشان صحبت کرد؛ تنهایی و خطرناک بودنش، روند روانی شدن تراویس، رابطهی تراویس با زنهای زندگیاش( بتسی و ایریس) و... ولی موضوعی که در همان دقایق ابتدایی فیلم مطرح میشود، رابطهی تراویس با شهر نیویورک است. تراویس که از سیاهپوستان شهر، دزدها، فاحشهها و... خسته شده و از آنها نفرت دارد، ابتدا از خدا میخواهد که با بارانش نیویورک را بشورد و از شر این دسته افراد خلاص کند، سپس از پلنتاین (نامزد ریاست جمهوری) میخواهد فکری به حال این افراد کند؛ اما وقتی میبیند که کسی به حرفهایش گوش نمیدهد، تصمیم میگیرد که خودش این کار را انجام دهد و به جنگ با شبهای نیویورک برود.
تراویس علیه نیویورک
«من فک میکنم یکی باید این شهر رو بگیره و فقط... فقط اون رو بندازه در توالت و سیفون رو بکشه.»
«راننده تاکسی»، داستان یک مرد در مقابل یک شهر است؛ این فیلم یک خط داستانی دارد اما فیلم دربارهی اینکه چه اتفاقی میافتد نیست؛ بلکه دربارهی چگونگی اتفاق افتادن این وقایع است. تراویس با یک سری مشکلات روانی دست و پنجه نرم میکند و در نظر خودش، مشکلاتش ریشه در شهر نیویورک دارد. اسکورسیزی در این فیلم، به تاثیری که این شهر روی تروایس گذاشته است میپردازد؛ اینکه چگونه نیویورک، طرز تفکر تراویس نسبت به زندگی، اطرافیانش و خودش را تحت تاثیر قرار داده است.
در راننده تاکسی، کارکترها به داستان ارجحیت پیدا میکنند و تصمیمهای مهم و اخلاقی که شخصیتها باید بگیرند به اکشن داستان تبدیل میشود. تراویس از محیطی که در آن زندگی میکند مطلع است و دید بدی که به نیویورک دارد، روی کارها، تصمیمها و قضاوتهای او تاثیر میگذارد. تراویس، نیویورک و ادمهایی که در این شهر زندگی میکنند را آنتاگونیست قصهی خود میداند.
با موزیک مرموز و ترسناک برنارد هرمن به شهر نیویورک معرفی میشویم؛ البته نیویورکی که تراویس میبیند. «تنهایی منو در تمام زندگیم دنبال کرده. همهجا، در بارها، ماشینها، پیادهروها، مغازهها همهجا. هیچ راه فراری نیست، من مرد تنهای خدا هستم... هشتم ژوئن زندگیم دوباره یک چرخش دیگه گرفت. روزها بهصورت تکراری میگذرند و نمیتوان از یکدیگر مشخصشون کرد. زندگیم مثل یک زنجیره پیوسته و طولانی شده.»
کار کردن به عنوان یک راننده تاکسی و رساندن مردم به نقاط مختلف شهر در شب، باعث شده که تراویس روی بد نیویورک را ببیند. او به هر نقطهای از شهر میرود و برایش مهم نیست که خطرناک باشد یا خیر، برای تراویس همهجای نیویورک مثل یک چاه فاضلاب میماند. وقتی تراویس در حال انجام کارش نیست، در آپارتمان کوچکش خاطراتش را مینویسد و با خودش حرف میزند. ما در ذهن تراویس و در حال مشاهدهی تلاش او برای درست نوشتن جملاتش و امتحان کردن جملات مختلف برای صحبت کردن در مقابل آینه هستیم. از آینه برای بازتابی از شخصیت و طرز تفکر تراویس استفاده میشود، آن بخش از شخصیتش که دربارهی قتل ادمهایی که در همهجای نیویورک میبیند، فکر میکند. اسکورسیزی، از بینندگان هم میخواهد که همینکار را انجام بدهند: آیا ما با تراویس و دیدگاه پوچگرایانش نسبت به دههی ۷۰ نیویورک موافق هستیم یا خیر؟
تراویس، از یک بارانی که باید بیاید و «تمام آشغالهای شهر» را بشورد و ببرد حرف میزند؛ او بعدا خودش تصمیم میگیرد که به همان باران تبدیل شود. او ابتدا تصمیم میگیرد تا پلنتاین را به منظور پاک کردن خیابانها، به قتل برساند. به نظر میرسد که تراویس یک ادم خودبرتربین است، او سنگینی یک وظیفهی میهنپرستانه برای به ارمغان اوردن عدالت به خیابانهای شهر را روی شانههای خودش حس میکند و این ممکن است ریشه در سابقهی نظامی او داشته باشد. تراویس فک میکند که یک قهرمان امریکایی است.
اما این ایدهی قهرمان بودن و عدالت آوردن به خیابانهای نیویورک بهخاطر دیدگاه تراویس به شهر است؛ او فقط عوضیهای شهر و بدیهای این شهر را میبیند. تراویس، همهچیز را «آشغال» میبیند، بهخاطر همین هم خودش را از قسمتهای مثبت و ادمهای خوب شهر دور میکند و این کار، درنهایت منجر به درهم شکسته شدن و سقوط او میشود. این سقوط و دیوانگی تراویس، او را بهسمت اجرای یک قتلعام خونین میکشاند؛ این عمل تراویس که از نظر اجتماعی اسفناک و رقتانگیز است، او را به یک قهرمان تبدیل میکند. بله، همان جامعهای که تراویس در پی نابودیشان بود، حال از یک روانی، یک قهرمان ساختند.
تراویس موفق به کشتن پلنتاین نمیشود؛ اما بلافاصله تصمیم میگیرد تا به سراغ شخص دیگری رود. اسپورت( با بازی هاروی کایتل)، یک ادم پستفطرت است که حتی از دخترهای ۱۲ ساله هم برای پول درآوردن استفاده میکند. اسپورت نمایندهی همان افراد «آشغالی» است که تراویس در طول فیلم از انها صحبت میکند و حالا با شکست خوردن در کشتن پلنتاین، به سراغ اسپورت میرود و با کشتن او و تمام همکارانش انتقام خودش از شهر را میگیرد.
این واقعه از تراویس یک قهرمان ساخت؛ در روزنامهها از عمل قهرمانانه تراویس برای نجات دختر ۱۲ ساله نوشته شد و حتی پدر ایریس بهمنظور تشکر از تراویس، برای او نامه نوشت. روزی که با تصمیم تراویس برای کشتن سناتور آمریکا شروع شد با تشویق و ستایش تراویس در روزنامهها به پایان رسید. تشویق شدن قتل عام و ستایش تراویس توسط جامعه، نشان از دیوانگی و روانی بودن آن جامعه دارد، نشان از درست بودن دیدگاه تراویس نسبت به نیویورک دارد، نشان از کثیف بودن دههی ۷۰ نیویورک دارد. انگاری که باران واقعا باید ببارد و شهر را تمیز کند.
در آخر زخمهای تراویس خوب شد و او به کارش بهعنوان یک راننده تاکسی و البته قهرمان شهر بازگشت. تراویس، به همان جایی برگشت که شروع کرده بود؛ یعنی خیابانها، احتمالا هنوز هم مردم شهر را یکسری «زباله» میبیند و دیدگاهش نسبت به نیویورک تغییری نکرده است. تراویس در اخر هیچ چیز یاد نمیگیرد و تا سقوط شخصیتی بعدیاش به زندگی ادامه میدهد.
مارتین اسکورسیزی در بارهی دقایق پایانی فیلم میگوید: «اخر فیلم مثل یک تصفیهی خون برای تراویس است. او با ریختن خون زبالههای شهر یک پیروزی شکوهمند برای خودش بدست آورد. او با یک قتل عام خونین ذهنش را سروسامان داد؛ اما نه برای طولانی مدت، تراویس مثل یک بمب ساعتی است.»
تراویس در موسیقی برنارد هرمن
موسیقی متن فیلم که ساختهی برنارد هرمن (Bernard Herrmann) است، نه صرفا برای تشدید احساسات مخاطب؛ بلکه برای شخصیتپردازی تراویس، به یکی از مهمترین عناصر فیلم تبدیل میشود. برنارد هرمن، برای تاکسی درایور دو قطعه موسیقی خلق کرد، یک قطعه موسیقی با تم ترسناک که خبر از یک تراویس روانی و بیثبات میدهد و دیگری تم رومانتیک که برای یک تراویس آرام نواخته شده است.
بیثباتی تراویس، موضوعی است که در طول فیلم با آن روبهرو هستیم. بتسی، در اولین قرارش با تراویس، او را با یک بیت شعر توصیف میکند: « او یک پیشگام است... یک پیشگام و همچنین سمج، تا حدی واقعی است و تا حدی خیال، او یک تناقض است.»
هرمن به خوبی بیثباتی تراویس را در میان قطعههای موسیقیاش نشان میدهد. یک موسیقی جاز و ملایم که هر لحظه ممکن است تبدیل به یک اهنگ با تم ترسناک و کوبنده شود. بیثباتی تراویس، در موسیقی هرمن هم آشکار است.
بعد از سرافکندگی تراویس بهخاطر بردن بتسی به سینمای جنسی و پایان یافتن زودهنگام رابطهشان، آن موسیقی ملایم کمتر شنیده میشود. دیگر فقط هنگامی که تراویس در تاکسی یا آپارتمانش است موسیقی ملایم پخش میشود. در طول فیلم و آهستهآهسته آن موسیقی جاز ملایم به یک موسیقی که حالت تهدیدآمیز دارد تبدیل میشود. در این لحظات، هرمن با موسیقیاش بیشتر از هر زمان دیگری، روند دیوانگی تراویس را نشان میدهد.
بعد از مدتی و با نزدیکتر شدن به پایان فیلم، یک ناهماهنگی برهمزنندهای در مابین موسیقی هرمن شنیده میشود و یک حالت غیرطبیعی به خود میگیرد. موسیقی، دقیقا مانند تراویس، در حال از دست دادن تعادل خودش است؛ دیگر خبری از یک قطعهی بینقص نیست، انگاری که موسیقی هم دارد به مرز جنون میرسد.
تنهایی و انزوا در لنز دوربین اسکورسیزی
«راننده تاکسی»، برای به تصویر کشیدن تراویس و نیویورک دههی ۷۰ وقت را هدر نمیدهد؛ از همان قاب اول با دود بلند شده و ورود تراویس به این دود، اسکورسیزی ما را به نیویورک پر هرج و مرج دههی ۷۰ میبرد. این قاب که فیلم را اغاز میکند، سپس با نشان دادن صورت تراویس با نورپردازی قرمز که بازتاب شهر نیویورک است و موسیقی دلهرهآور هرمن، نشان از یک دنیای آشفته دارد.در قاب دوم، با یک اکستریم کلوز آپ (extreme-close-up) انگاری که به روح و روان تراویس رخنه میکنیم؛ چشمان او نشان از یک تنهایی بیپایان دارد. البته اسکورسیزی با این قاب و بلافاصله نشان دادن شهر نیویورک، به ما میگوید که داریم نیویورک را از نگاه تراویس میبینیم.با تکنیکی به نام Chem-Tone (تکنیکی که با استفاده از آن میتوان تمرکز را از رنگهای روشن به رنگهای سیاه تغییر داد)، اسکورسیزی دیدگاه دقیق تراویس را نشان میدهد. نیویورک پر شده از نورهای سفید و رنگی اما تراویس بهجای دیدن آنها روی تاریکی شهر تمرکز میکند. شاتهای نقطه نظری (POINT-OF-VIEW SHOT ) که در طول فیلم دیده میشوند، به ما کمک میکنند تا دیدگاه تراویس را بهتر بفهمیم و حتی با واقعیتی که تراویس با آن روبهرو است همدلی کنیم؛ با تنهایی او.
اسکورسیزی برای تاکید بر تنهایی و جملهی «من مرد تنهای خدام»، فاصلهی تراویس از جامعه و تنها بودن او را در صحنههای که تجمعاتی برقرار است نشان میدهد. ما همیشه در شلوغیها، تراویس را در گوشهای از تصویر و تنها میبینیم. در واقع ما در طول فیلم تراویس را جدا شده از بقیه میبینیم، اسکورسیزی، برای نشان دادن این انزوا، از تکنیک عمق میدان (shallow depth of field)استفاده کرده است (عمق میدان، فقط بخش کوچکی از شیء را نشان میدهد و بقیه تصویر، محو و غیرقابلتشخیص است، در واقع با استفاده از این تکنیک میتوان شخص یا شیء مورد نظر را از محیط اطراف جدا کرد). تراویس، وقتی به سینمای جنسی میرود، در تاکسی درحال رساندن مسافر به مقصدش است یا حتی وقتی در حال قدم زدن است، با عمق میدان از محیط اطرافش جدا میشود. ما تراویس را میبینیم ولی محیط و ادمهای اطراف او یا قابل تشخیص نیستند یا توسط شیء از تراویس جدا شدهاند. در تاکسی، تراویس از مسافرانش توسط شیشهی بینشون جدا شده است. تراویس، در دفتر خاطراتش مینویسد «تنهایی، همیشه و همهجا منو دنبال کرده» و اسکورسیزی به زیبایی این جمله را تصویرسازی میکند.
تعداد کمی فیلم در تاریخ سینما وجود دارد که میتوان لقب «کامل» را به آنها داد و ساختهی مارتین اسکورسیزی یکی از آنها است. از داستان و شخصیتپردازی بینقص فیلم تا فیلمبرداری چشمنواز که زیبایی و در عین حال ذات کثیف نیویورک دههی ۷۰ از نگاه تراویس را به تصویر می کشد و البته موسیقی متن برنارد هرمن، که همخوانی عجیبی با ذات بیثبات تراویس دارد.
اما موضوع اصلی تاکسی درایور، تنهایی است، از هر جهتی و با هر دیدگاهی که به فیلم نگاه کنیم، در اخر به احساس تنهایی و خطراتش میرسیم. دلیل ارتباط برقرار نکردن تراویس با زنها، بیخوابیها، تنفر از جامعه و... همهی اینها ریشه در تنهایی تراویس دارد. با مطالعهی کارنامهی هنری مارتین اسکورسیزی، با شخصیتهای مثل تراویس برخورد میکنیم؛ از جیک لاموتا که حس حسادتش باعث شد تا تمام اطرافیانش و حرفهی کاریاش را از دست بدهد تا جوردن بلفورت که حس طمعش منجر به زندان افتادنش شد.
اسکورسیزی، همیشه در فیلمهایش روی احساسات مخرب انسانی که در وجود همهی ما است، دست میگذارد؛ اینکه چگونه این احساسات در صورت کنترل نشدن، باعث نابودیمان میشود. اسکورسیزی، نشان میدهد که این خود ما انسانها هستیم که به این احساسات بها میدهیم و راه نابودی خودمان را هموار میکنیم. این مقوله دربارهی تراویس هم صدق میکند، او نه تنها برای بهتر کردن وضعیتش کاری انجام نمیدهد؛ بلکه با انتخاب این شغل آنهم در شبهای پر خطر نیویورک، جدا کردن خودش از جامعه و تمرکز روی بدیهای نیویورک نه خوبیهای شهر، راه سقوط خودش را هموارتر میکند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نمایش رادیویی Sandman صداپیشگان جدیدی به پرده دوم خود اضافه کرد
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا برخلاف نسخهی سینمایی، سریال His Dark Materials به موفقیت دست پیدا کرده است؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
اولین تصاویر رسمی از سریال «چرخ زمان» چه چیزهایی را نشان میدهند