استخدام در رویا- قسمت اول

عکس از گوگل
عکس از گوگل


جیمی روی صندلی پارک نشسته بود . داشت کتاب مکتب های سیاسی رو می خوند . ذهنش پر شده بود از لغت هایی که آخرش ایسم داشت . مثل امپریالیسم ، و ....

برای آزمون استخدامی شرکت مورد نظرش درس می خوند . خودش رو واجب کرده بود توی اون شرکت استخدام بشه . البته رشته تخصصی اون نمایش ( تئاتر ) بود .

هوای پارک سرد بود . پلک هاش سنگین و سنگین تر می شدند . لحظه ای به خواب رفت .

دید یک پرنده کوچک روی شونه اش نشسته و داره جیک جیک می کنه . کمی تکون خورد . پرنده از روی شونه اش پرید . داشت به پرواز پرنده نگاه می کرد و مات و مبهوت پروازش شده بود . هر لحظه که دور تر می شد کوچکتر هم می شد .

به ساعتش نگاه کرد . اوه نه خدایا دیرش شده بود . با عجله بلند شد . یک تاکسی گرفت و حرکت کرد .

ده دقیقه طول کشید . پنج دقیقه هم دیر کرده بود . با عجله از ماشین پیاده شد و به سمت ورودی شرکت روانه شد . انقدر حواسش پرت بود که هیچ چیزی بجز روبروش رو نمی دید . فقط دوید که زودتر برسه .

سوار آسانسور شد . دکمه طبقه پانزده رو زد . نفس نفس می زد . کمی صبر کرد . نگاهش به عدد های آسانسور بود که تصاعدی بالا می رفت . یک موزیک ملایم طبیعت هم پخش میشد . به عدد پانزده رسید . درب باز شد .

اتاق مصاحبه روبروی اون بود . رفت جلو . زنگ زد . منشی شرکت درب رو باز کرد . گفت : بفرمایید .

جیمی گفت : واسه استخدام اومدم .

منشی گفت : این فرم رو پر کنید تا صداتون کنم .

جیمی فرم رو با آرامش کامل پر کرد . فرم درباره اطلاعات شخصی و مهارت های تکمیلی اون بود . بخش رزمه هم داشت . همه بخش ها رو پر کرد و فرم رو تحویل منشی داد .

منشی فرم رو گرفت و تحویل اتاق ریاست داد .

چند دقیقه نشست و یک استکان چای خورد .

منشی صداش زد و گفت : نوبت شماست .

جیمی وارد اتاق رئیس شد . رئیس با اشاره ای گفت که بفرمایید بنشینید .

روی صندلی روبروی رئیس نشست .

رئیس گفت : " همه اطلاعات فرم رو مطالعه کردم ، رزمه تون بد نیست . "

از چند تا سوال تخصصی مربوط به رشته اش پرسید . جیمی همه رو جواب داد . باز هم چند سوال سخت و سخت تر . پنج سوال آخر رو از روی استرس نتونست خوب جواب بده .

رئیس هم گفت : متاسفانه باید اطلاعاتتون کامل باشه و کاملا مسلط به سوالات تخصصی جواب بدید . متاسفم . می تونید تشریف ببرید .

جیمی با ناراحتی جلسه رو ترک کرد . انقدر غمگین بود که باز هم بی توجه به اطرافش ساختمون رو ترک کرد .

پایان قسمت اول