داستان ابی اکولایزر - مردی که دنیا رو تغییر داد- قسمت پنجم

عکس از گوگل - متن از خودم
عکس از گوگل - متن از خودم


بعد از خوردن اون نوشیدنی بد مزه اسی پلنگ یک چرت کوتاهی زد .

تا اون موقع ابی هم کمی روزنامه همشهری خوند . از تو کتاب هاش کتاب " آشپزی پیمان " رو بیرون کشید و یک سوپ خوشمزه واسه هر دوشون پخت . بعد ده دقیقه اسی بیدار شد . ابی هم حسابی پای گاز گرمش شده بود . یک تی شرت از توی خرک لباساش بیرون کشید . پشت به اسی تیشرتش رو در اورد . رو پشت ابی یک سری گیاه و میوه و عدد های عجیب و غریب تتو شده بود . وقتی به طرف اسی برگشت . اسی با خودش گفت " بدن رو ببین . جون بابا ". بدنش خیلی ورزیده و ماهیچه ای و فیتنس بود ( به هیچ وجه گولاخ نبود ).

اسی دفترچه کوچیکش رو برداشت و توش نوشت " مشکوک به اعتیاد به گیاهای برگ دار ".

و نقشه پشت اون رو هم تا جایی که می تونست تو یک برگ جداگانه خوب کشید .

بعد ابی براش سوپ ریخت و خوردن .

بعد از خوردن سوپ اسی پلنگ گفت " ابی پد داری؟ "

ابی گفت " پد موس داریم "

اسی گفت " نه منظورم پد لاک پاک کنه ، آخه لاک ناخونام کنده شد، وقتی با راننده دعوا می کردم "

ابی گفت " آره دارم "

و یک پد استونی به اون داد .

اسی بعد از پاک کردن لاک هاش دید گوشیش داره زنگ می خوره .

کارگاه جمشیدی بود . البته تو گوشیش کارگاه رو به اسم " گوگوری مگوری " ذخیره کرده بودن .

اسی گفت " دوستم داره زنگ می زنه ، من باید برم "

ابی گفت " خیلی خوشحال شدم . اگه بازم خواستی می تونی بیای و پیشم بمونی "

اسی گفت " ازت واقعا خوشم اومده ، میشه شمارتون رو داشته باشم "

ابی گفت " بله چرا که نه ."

و شمارشو داد به اسی . اسی از ابی خدا حافظی کرد . رفت پله ها رو پایین و تو طبقه های پایین ، یکی از خونه ها درش باز بود . توی خونه رو نگاه کرد . از صاحبخونه با تعجب سوالاتی پرسید . و از اون هم خداحافظی کرد .

بعدش هم به ابی زنگ زد و گفت که واسم یک اسنپ می گیرییییییییی. ابی هم گفت : " مقصد تون کجاست ؟ "

اسی هم آدرس یک کوچه اونطرف تر از کارگاه رو داد .

تاکسی اومد و رفت پیش کارگاه . موقعی که رسید . همه چیز رو برای کارگاه تعریف کرد .

بعد کارگاه ماژیک رو برداشت و یک چیز جالب روی تخته وایت برد نوشت : " سی با سیصد برابر نیست " .

حالا چرا این رو نوشت . در قسمت بعد متوجه می شیم .