پادکست ژنتیکی که هر دو هفته یکبار منتشر میشه.
ژن ششم | ژنتیک عشق
رومئو و ژولیت، ناپلئون و دزیره، شیرین و فرهاد، ولنتاین و دختر زندانبان، عشقهای اساطیری، که میون این همه رابطه فقط یه تعداد از اونا در ذهن ما موندن و خیلیاشون به فراموشی سپرده شدن. از کجا متوجه میشیم عشق واقعی چه شکلیه؟ چرا بعضیها به همدیگه هیچ حسی ندارن یا برعکس چی باعث میشه دوتا انسان بیربط دلبستهی هم بشن و یه عالمه سوالی که الان تو ذهن من و شما قطار شد.
عزیزان شنونده، سلام؛
من سودا بصیری هستم میزبان شما در ژنکست. پادکستی که در اون از هر پدیدهی بزرگ و کوچیکی که در اطرافمون اتفاق میافته یا رفتارها و بیماریهای انسان، از دریچهی علم ژنتیک حرف میزنیم.
طبق روال همیشگی ژنکست قصد ندارم مقدمههام طولانی باشه اما این بار دوست دارم تشکر کنم از شمایی که با نظرها و پیشنهادهاتون به پیشرفت و هرچه بهتر شدن ژنکست کمک میکنین و یک پیشنهاد اگه اولین بار به ژنکست گوش میدین و هیچ پیشزمینهی ژنتیکی ندارین بهتره همینجا این اپیزودو متوقف کنین و یه سری به اپیزود قبلی یا پنجم بزنین؛ اینجوری راحتتر مفاهیم ژنتیکی یادتون میمونه.
عشق چیه؟ یک فعل، یک اسم، هدف، یک آیین یا یه پدیدهی عصبشناختی؛ چی میتونه باشه؟ این کلمهی سه حرفی آشنا که نقش خیلی پررنگی تو تاریخ، موسیقی و همهی هنرها داره. که اگه عشقی در کار نبود فکر نکنم کتابهای ادبیات حرف زیادی برای گفتن داشتن. که این بار در ژنکست ششم قراره ژنتیک رو هم به عشق مبتلا کنیم.
مردم به دلایل زیادی عاشق میشن؛ علایق مشترک، ارزشهای مشابه یا حتی دلایل خیلی احمقانه و سادهای مثل فانتزیها یا جاذبههای فیزیکی و اینا فقط کافیه برای آغاز عشق که ادامهی اون به محرکهای خیلی قویتری نیاز داره. رابرت استرنبرگ روانشناس آمریکایی عشق رو مثلثی میدونه که سه ضلع اون رو تمایل، تعهد و صمیمیت تشکیل میده؛ که اگه هر کدوم از این فاکتورها رو در هر رابطهای نبینیم یعنی عشقی هم وجود نداره. دیوونه بازیهایی که شاید پیش هر کسی نتونین رو کنین، تو یه رابطهی عاشقانهی سالم میتونه خودشو نشون بده.
خیلی از متخصصای ژنتیک رفتاری با روانشناسا در مورد اینکه عشق سالم آدم خوشحال میکنه و کنجکاوی فرد رو در مورد جستجوی دیگران کاهش میده و یه قدرت انگیزهی خاصی به آدم میده، هم عقیدهان. خیلیاشونم میگن نه؛ اون عشقی که ما سراغ داریم مخربه و فرد رو ضعیف میکنه و زندگی رو از حالت عادی به سمت سقوط پیش میبره. ما روزانه ممکنه با صدها انسان روبرو بشیم ولی چی باعث میشه وقتی یک نفر رو میبینیم قلبمون تندتر بزنه. خیلیا خوشگلن، خیلیا تیپ فوقالعادهای دارن، ولی چه اتفاقی میوفته که تمرکزمون رو میذاریم برای کشف یک نفر.
عشق چه معجزهای رو در بدن ما رقم میزنه که فقط از بودن در کنار یک نفر، فارغ از جنسیتش، فارغ از تفکراتش، فارغ از هر خطکشی که برای روابط انسانی داریم، حس قدرتی میگیریم که وصفناپذیره. علم رفتارشناسی ثابت میکنه یه سری مواد شیمیایی در بدنمون وجود دارن که بعضی از این رفتارهای ما رو توجیه میکنن؛ جذب جنس مخالف با این مواد از ابتداییترین روشهای ارتباطه؛ که تو موجودای دیگه هم رایجه. نظر رفتارشناسا رو اینه که مثلا خانومی که وارد یک جمعی پر از آقا میشه و به احتمال پنجاه درصد قراره به یک نفر حس عاشقانهای داشته باشه، چطور تو اون تایم کم از بین اون همه آدم، فقط از یکی خوشش میاد؛ جوابش یک کلمهس: فرومون.
فرومونها میتونن شما رو عاشق کنن؛ حتی اگه خانومی باشین و احساس خیلی صمیمانهای با خواهر، مادر یا دوست صمیمی داشته باشین، این فرومونها هستن که در بدن شما فعالیتشون افزایش پیدا میکنه. که رفتارتون به رفتار اون شخص نزدیک میشه. فرومونهایی که در مار، گوریل، حشرات، هم وجود دارن و نه میشه گفت انتقال دهندهی عصبی هستن، نه یه هورمون. که در مورد ماهیتش سوال زیاده و ما یه جورایی همهی اینا رو میدونستیم یا میدونیم؛ اما آیا میشه عشق رو با ژنتیک توجیه کرد؟ با قاطعیت میگم بله.
عشقی که در بزرگسالی تجربش میکنیم ادامه و تکامل یافته همین عشق بین نوزاد و مادره. یعنی میشه گفت عشق یک امضا بیولوژیکیه که در وجود ما نهادینه شده؛ تو زبان عشق مهمترین راه ارتباطی آکسیتاسینه. آکسیتاسینی که جز معدود اجزای شیمیایی یا عصبی بدنه که تو حساسترین و به یاد ماندنیترین لحظات زندگی با ماست. هورمونی که در حین زایمان و در هنگام شیردهی آزاد میشه و مادر رو عاشق فرزند و فرزند رو وابستهی مادر میکنه؛ در تجربهی نگاه عاشقانه، بوسه، آغوش و هر چیزی که نشانههایی از عشق رو در خودش تعریف میکنه، رد پایی از آکسیتاسینی رو میشه دنبال کرد.
آکسیتاسین انقدر از لحظات عاشقانهای که در جریان خوشحاله، که دوپامین رو برای ادامهی کار صدا میزنه؛ میگه بیا و ببین که چهخبره.
دوپامینی که ما اون به عنوان هورمون پاداش میشناسیم؛ همین یه جمله گوشهی ذهنتون باشه که دوباره در مورد دوپامین حرفها داریم. خب ژنها این وسط چی میگن؟ ما دقیقا یه ژن خاص برای عشق نداریم یا مثلا ژن جذب. در واقع پروسهی عشق رومانتیک یا دلباختگی نتیجهی همکاری چندتا ژنه، از این طرفم تا دلتون بخواد ژن نفرت، بیتفاوتی یا ژنهایی که آدمارو نسبت بهم دلسرد میکنن وجود داره.
ترشح یک آکسیتاسین با کیفیت با یک ژن تنظیم میشه؛ اسم ژن طوریه که شاید یادتون نمونه، که زیاد هم مهم نیست. اما کارش چرا! اسم کاملش او ایکس تی آر مثلا میتونیم او صداش کنیم. که اگه درست کارشو انجام بده، ترشح آکسیتاسین به موقع و فرستادن این بازهای به جا رو روال عادی خودش کار میکنه. اما اگه یه کوچولو تغییر داشته باشه، یعنی مثلا توالیهای ژنتیکی متفاوتی ایجاد کنه که تغییرات خیلی ریز و جزئی تو دکوراسیون توالیهای ژنی رخ بده این تغییر دکوراسیونها، بنام اسنیپ شناخته میشن. که ما تمامی تنوعی که بین گونههای ژنتیکی انسانها میبینیم رو مدیون همین اسنیپا هستیم؛ که در این صورت ورق برمیگرده. بنابراین زمانی که ژن او، اسنیپهای مختلفی داشته باشه میتونه تو نگرش انسان، مخصوصا خانمها نسبت به عشق، تاثیر بذاره. اکثرا هم تاثیرش منفیه؛ یعنی منزویترش میکنه.
یه ژن هم هست که اگه در آقایون جهش پیدا کنه باعث میشه آقاهه نسبت به خانمی که یه زمانی خیلی دوسش داشت دلسرد بشه یا اصلا خیانت کنه و اکثرا نارضایتیهای زناشویی رو آقایونی که با این ژن مشکل دارن گزارش میکنن. مخفف این ژن، ایبیه. ایبی گیرندههای عصبی مهمی رو کنترل میکنه. ایبی روی ترشح وازوپرسین تاثیر میذاره. وازوپرسین و آکسیتاسین مثل همسایههای فضولی هستن که خیلی دوست دارن رو روابط اجتماعی بخصوص روابط عاشقانهی ما دخالت کنن. غالبا هم تو این دخالت، حالت صفر و صدی دارن. چون یا کارو بد جور خراب میکنن که دیگه هیچ کمکی از کسی ساخته نیست یا همه چی خوشبحالمون میشه. راستی کار ایبی فقط اینا نیست؛ تواناییهای موسیقیایی و اجرای رقص هماهنگ با این ژن تنظیم میشه.
کنترل رفتار جنسی یا داشتن رفتار صمیمانه و انتخاب اینکه انسان در مقابل چه کسی این رفتارها رو از خودش بروز بده، همش به عهدهی دیآردی فوره. که به این ژن با یه اسم اختصاری دیگه یعنی دی، تو اپیزود دوم اشاره کردم. این ژن در واقع روی دوپامین متمرکز شده. دوپامین هورمون خیلی جالبیه؛ اصلا لحظاتی که نمیتونین خودتون رو پیشبینی کنین شک نکنین که دوپامین داره یه کارایی میکنه.
یه خبر بد؛ از لحاظ بررسیهای هورمونی، ژنتیکی و آزمایشهای مغز و اعصاب، اعتیاد شبیهترین مساله به عشقه. وقتی ما یه وابستگی افراطی به یه ماده پیدا میکنیم یا معتاد میشیم روز به روز نیازمون بهش بیشتر میشه. دنیامون محدود و محدودتر میشه، حتی روابطمون، کارمون و خیلی از ابعاد عاطفی و جانبی زندگیمون رو تحت تاثیر قرار میده و این اعتیاد زندگیمون رو کنترل میکنه و عشقی که رومانتیک و شعلهوره متاسفانه همین الگو رو داره.
ژن مور ژنیه که نمیذاره شخص بخاطر یک نفر مثل فرهاد کوه بکنه یا برای رسیدن به فردی که یک دل نه صد دل عاشق شده دست به کارهای عجیب و غریب یا حتی احمقانه بزنه. که اگه مور دچار آسیب یا جهشی بشه یا به صورت غیر عادی به ارث برسه، وابستگی افراطی، گریه، احساس پوچی و هر علامتی که یک عاشق وقت دوری از معشوق خودش نشون میدهرو تجربه میکنه. مور تعدیلکنندهی احساسات و عواطف ماست. دیدین اونایی که تو بحران شکست عاطفی یا دوری از معشوق به سر میبرن اغلب به مواد مخدر، الکل، سیگار یا یه سری مسائلی که میتونن همین الگوی اعتیاد رو داشته باشن رو میارن؛ مثل پرخوری، پرنوشی، اعتیاد به بازیهای کامپیوتری و عادات زشتی از این طیف، که توجیهش همین مور و نحوهی فعالیتشه. مسیر سیگنالینگ و ایمپالسهای مغزی در فرد عاشق همپوشانی شگفتانگیزی با این مسیر در یک فرد معتاد به کوکایین و مخدرهایی از این دست داره.
حالا یه سوال؛ چرا بعضی موقعها آدما نمیتونن تحت هیچ شرایطی اینو متصور بشن که شخص خاصی رو دوس داشته باشن. یعنی اگه بگی فلانی چقدر بهت میاد احساس میکنه داری باهاش شوخی میکنی یا حتی بهش توهین میشه. هیچ جوره تو ذهنش نمیتونه اونو عشق زندگیش تصور کنه، که اغلب جوابی مشابه این در انتظارمونه: من اصلا بهش حسی ندارم!
فارغ از اینکه اخلاق، نوع برخورد و حرف زدن، ظاهر میتونه ما رو در دام عشق آتشین بندازه؛ ژن اماچسی هم به این روند کمک میکنه. اماچسی یک ژن مهم تو روند تکامل سیستم ایمنی ماست؛ سیستم ایمنی همهی ما این ژن رو بی چون و چرا داره. اما علاوه بر این تو زمینهی رومانتیک بودن و عشق اماچسی بیکار ننشسته.
به نظرتون معیار انتخاب فرد مناسب از دید ژن اماچسی چیه؟ بوی افراد؛ نه اون بوی ادکلنی که هر روز میزنیم و میریم سر کار، بوی مخصوص بدن هر فرد که برای هر کس منحصربهفرده، ولی فکر نکنین مثلا این بو به مشامتون میرسه و میگین عه این بو! پس من عاشق میشم یا نه برعکس، این بو ارزش عاشق شدن رو نداره. حتی با روزی دو بار حموم رفتن هم این بو رو نمیشه تغییر داد؛ از این خبرا نیست. اماچسیها این بوی مخصوص رو از کسایی که باهاشون در ارتباط هستین دریافت و تجزیه و تحلیل میکنن. که مثلا خودشه! همونطور که دختر پسری سالهای سال محل کار یا زندگیشون نزدیک همه، هر روز همدیگرو میبینن و حتی برخورد نزدیک با هم دارن، اما اماچسیهاشون با هم جور نیست و عشقی شکل نمیگیره.
ژنهای ما متوجه میشن ما داریم در دام عشق میافتیم، هورمونها بهم میریزن، ترشحشون دچار نوسان میشه، وقتی مشترک مورد نظر رو میبینیم مغز دستور میده آکسیتاسین، آدرنالین و وازوپرسین فعالیتشون چند برابر بشه؛ قلب تندتر میزنه، آمیگدالای مغز فعال میشه و با هرلحظه دیدن شخص مورد نظر عاشق و عاشقتر میشیم. دوپامین خونمون به آسمانها میره و غرق لذت میشیم و اگه مور درست کار کنه، ما عشق واقعی و سالم رو با تمام دیوونه بازیهاش تجربه میکنیم.
این همه ژن، این همه واکنش شیمیایی، اما یه سوال مهم؛ اگه ژنها نخوان ما نمیتونیم عاشق بشیم؟ ژنتیک علم دموکراتیه. محیط و اپیژنتیک نمیذارن همه چیز صفر و صد بشه. ممکنه ژنهای ما از یه شخصی خوششون نیاد، اما این ماییم که تصمیمگیرندهی نهایی هستیم و عشق یکی از غیرقابل پیش بینیترین پدیدههای جهانه.
بقیه قسمتهای پادکست ژنکست را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
ژن دهم | قیچی های ژنتیکی
مطلبی دیگر از این انتشارات
ژن پنجم | دنیای ژن ها
مطلبی دیگر از این انتشارات
ژن چهارم | خشونت