به دنبال آرامش...💊
اتاق اسرار
یااااا خداااا!
آره! با دیدن وضعیت اتاقم همین واکنشو نشون دادم. مخصوصا وقتی مامانم گفت باید اتاقتو مرتب کنی://///
این وضعیت اتاقم بود دیروز ظهر. تازه تا ظهر نصف کتابا رو جمع کردم اهدا کردم به کتاب خونه و الان نیستن توی تصویر وگرنه عملا خرابۀ شام بود... فقد یه محوطۀ یک در دو متری اون وسط خالی بود که بالشتمو می ذاشتم و میخوابیدم. به این وضعیت! (این جملۀ معروف مدیر مدرسۀ سابقمون بود. آره! سابق... من دیگه آزاد شدم از دست مدرسه:))
خلاصه پدرم در اومد تا تونستم مرتبش کنم و البته به اسرار زیادی هم پی بردم. بذارید از اولش شروع کنم:
سِرِ اول: صندوقچۀ مخوف من
این صندوقچه دو سال پیش کلیدش گم شد و دست نخورده باقی موند. خودمم یادم رفته بود توش چی هست!
از جنوب شرقی شروع میکنیم. (سیستان:///)
1. روبیک چهار در چهار که همتون میدونید چیه. یادش بخیر! یه زمانی عاشق روبیک بودم... یه کلکسیون کامل ازش داشتم که کلاس هفتم که بودم همشو ریختم آشغال دون! و دوباره اینا رو خریدم:| 😑 میدونم مرض دارم خیلی خیلی زیاد ولی اون موقع به دلایل اتفاقاتی تک تک آثار قبلو از بین بردم از جمله روبیک هایم را!
2. بالاش یه حلقۀ قرمز هست که اون در واقع برای نقاشی حلقه ای استفاده میشه. متاسفانه نمونه آثارم مفقود شده وگرنه بهتون نشون میدادم.
3. بالاترش یه جعبه میبینید. نه نه اشتباه نکنید! اونو یه پسر برام گرفته! مصطفی! برا تولدم گردنبند گرفته بود و اون تو بود.
4. زیر این ها یک عدد هویۀ برقی هست که از شیش سال پیش داشتم. اون زمانا عاشق بُرد الکترونیک بودم. سال بعدش یه هویۀ بزرگتر گرفتم که برای استارت و دینام ماشین استفاده میشد. هویۀ دوم رو برای دورۀ برق خوردوی فنی حرفه ای گرفتم و خیلی وقته از هیچ کدومشون استفاده نکردم.
5. حالا که برگردیم به پایین دوباره در کنار روبیک یه جعبۀ باتری هست که توش باتری برای استفاده میذاشتم. بازم همون الکترونیک:)
6. بالاشم یه مشت چرخ دنده بودن که باهاش میخواستم مولد برق آبی درست کنم و سر راه شیر آب بزارم تا نصف شب هر کسی میخواد آب بخوره مولد یه چراغو روشن کنه و فرد بتونه ببینه لیوان چقد پر از آب شده. به هر حال! ابداعی بود برای خودش که بیخیال اونم شدم. واقعا یادش بخیر! چقد ذهنم آزاد بود و به چه چیزایی فک میکردم:)
7. بعدشم میرسیم به توپ گلف که بابام بهم داد. می گفت وقتی بچه بود با دوستش میرفتن با این توپ پینگ پنگ بازی میکردن. توپ به این سنگینی؟! مگه میشه؟ هیچ وقت تا حالا برای گلف استفاده نشده. بابام هم نخریده بودش و وقتی داشتن تو خوننه بنایی میکردن زیر خروارها خاک پیداش کردن:/// شاید مال تمدن های قبل از انسان ها بوده:| پس قبل از آدما گلف هم بازی میکردن. همیشه برام سوال بود چرا باید توی شهر عقب افتاده ای مثل قاین حدود سی سال قبل زیر خروار ها خاک یک توپ گلف پنهان شده باشه؟! اونم سایز هشت. پس فقد میمونه همون فرضیۀ اول که مال تمدن قبل از انسان ها بوده! شاید هم زمانی که بوذر جمهر قاینی زنده بوده گلف بازی میکرده... شایدم ماهی ها وقتی اینجا دریای تتیس بوده بازی میکردن. موافق نیستید؟!
8. بالاش یک عدد چاقوی قدیمی رو مشاهده میکنین. این باز یادگار بابا بزرگمه. همه از بابا بزرگشون یادگاری های جالبی مثل قلم، جا قلمی، جا سیگاری، پیپ، قلیون و... اینجور چیزا دارن ولی من یک عدد چاقوی ضامن دار که منتها چون زمان بابابزرگم ضامن وجود نداشته ضامنشو روش نذاشتن، و همین مشخص میکنه چقد شر بودم:)
این همون چاقویه! لامصب هنوزم اینقد تیزه که نگو.
9. بالاترش یک قوطی میبینید. یه قوطی خودکار کنکو که وقتی خودکاراش تموم شد من برداشتم و هر چی آرمیچرو این جور چیزا داشتم توش چپوندم.
10. روی اون قوطی یه صفحه هست کارتونی که اومدم روش مقاومت ها، دیود ها، خازن ها و ترانزیستور هایی که از توی مدار های مختلف باز کرده بودم رو روش بستم و توی یک دفترچه مشخصاتشونو نوشتم.
11. باز دوباره برمیگردیم پایین و میرسیم به گیربکس ماشین کنترلیم. برای ماشینای زیادی ازش استفاده کردم و دوباره بازش کردم.
12. کنارش هم هندزفری داداشم بود که هیچ وقت حوصله نکردم درستش کنم.
13. زیر هندزفری بروشور تئاتر مدرسه م قرار داره که برای مراسم تجلیل آماده کرده بودیم.
اینم بروشور:
من نقش آرش کمانگیر و ناظم مدرسه رو داشتم و به همون خاطر توی مدرسه هم به نام آرش معروف شدم. آخه امیر چه ربطی داره به آرش؟ ها؟! یکی از اولین تئاترهایی بود که اجرا کردم و خیلی هم توش خوب بازی کردم:)
14. کنار بروشور هم پیچ گوشتی ای که میشد سرشو عوض کرد قرار داره. یه اسم مهندسی هم داشت که یادم نمیاد!
15. بعد باز بر میگردیم پایین و روبیک پنج در پنج اونجاست. قبلا درباره شون توضیح دادم.
16. بالاش روبیک سه در سه
17. و در آخر هم عکس کلاس شیشمم! به نظرتون کدومم؟! عکسه تا حالا از پنج جا جر خورده:/ و با اینکه اکثر آثار قبل از کلاس هفتمم رو از بین بردم ولی این هنوز باقیست.
اینم پایان سر اول! داشتم بقیۀ اتاقو مرتب میکردم که به کتابا رسیدم. کتابای غیر درسی رو که جدا کردم ولی بقیه برای فروش هست. آتیش زدم به مالم به خاطر موبایلم! بیا اینور بازار. خیلیاشو به کتابخونه اهدا کردم ولی اینا رو دلم نیومد. پس چیدمشون رو میز تا عکس بگیرم و توی دیوار و تلگرام و جاهای مختلف بزارم برای فروش:
لا به لاشون رسیدم به سر دوم!
سِر دوم: برگۀ شیطانی
برگه ای که لا به لای کتابا بود و سربرگش درشت نوشته بود: "فحش"
از گذاشتن تصویرش معذورم:| ولی یه فحشایی توش بود که خودم حتی باورم نمیشه همچین فحشایی بلدم. مخصوصا قسمتی که نوشته بود فحش های آب دار! واقعا هم آبدار بودن. آبدارتر از هندونه. و عجیبش اینا بود که واقعا نمیدونم انگیزه م از نوشتن همچین برگه ای چی بوده؟! چرا باید همچین چیزی بنویسم؟!
و این بود سر دوم!
بعدشم رسیدم به دفترچه هام که اونایی که پر بود رو جمع کردم تو صندوق چه و بقیه شو چیدم تو کمدم. باز وسط دفترچه هام به یه دفترچه رسیدم تحت عنوان دفترچۀ خالکوبی!
سِر سوم: دفترچۀ خالکوبی
داخلش طرحایی برای خالکوبی کشیدم. اینو یادم میاد. کلاس هشتم که بودم دوست داشتم یه خالکوب بشم و یکی از دوستامو میشناختم که کارش این بود. کلی از طرحای این دفترچه رو بهش دادم و روی بدن مردم خالکوبی کرده. عاشق خالکوبی بودم اون زمان ولی الان چندان تمایلی هم بهش ندارم. خود دفترچه سِر خاصی نبود ولی خاطره ای که برام زنده کرد نوعی سر به حساب می اومد. یه زمانی یه خال فقد روی انگشت اشاره م زدم و برای پاک کردنش کلی دردسر کشیدم. هیچ وقت اون خاطره رو یادم نمیره ولی به نظرم اینجا جاش نیست که بخوام تعریفش کنم.
و اینم پایان سر سوم!
سِر چهارم: کیف دردسر ساز
بعدش نوبت رسید به کیفم! وقتی جیباشو میگشتم مخصوصا جیب مخفی هاشو به چیزایی برخوردم که جلوی خونواده بد آموزی داره و همون لحظه هم مامانم اومد تو اتاق یه جوری چپوندمشون توی کیف که فک کنم جیبش سوراخ شد. مامانم پرسید که مگه چی داری تو کیفت که اونجوری قایمش کردی؟! و کیفو ازم گرفت. فاتحه!!! امیر خدابیامرز پسر خوبی شده بود:( ولی خب اون جیب مخفیاشو فقد خودم بلد بودم و شانس آوردم مامانم هیچی پیدا نکرد. بعدشم کیفو گرفتم و گفتم میبرم توی حیاط بشورم. اون چیز های دردسر ساز رو هم به جایی پرت کردم که دیگه هیچ اثری ازشون پیدا نشه! از دم تیغ گذشته بودم.
سِر پنجم: لوازم دیجیتال
اینو نمیشه سر به حساب آورد ولی خب بد نیست بدونین. مامانم پرسید چرا پنج تا هدفون داری و اون لحظه بود که واقعا برام سوال شد. واقعا چرا؟! نمیدونم و این خیلی عجیبه! چرا منی که کم از هدفون استفاده میکنم پنج تا هدفون دارم؟! و این هم شاید سری بود که خودمم نمیدونستم.
پایان اسرار اتاق و بل بشویش! امیدوارم خوشتون اومده باشه!
اینم اتاقم بعد این که مرتب شد:
اینجوری بهتر نیست؟!
پ.ن.: واقعا به این نتیجه رسیدم که وقتی اتاق آدم مرتب باشه ذهنشم آروم تره:)))
مطلبی دیگر از این انتشارات
ساعت
مطلبی دیگر از این انتشارات
معلق
مطلبی دیگر از این انتشارات
" یک شب، یک میزگرد با ساموئل بکت "