داستان عشقِ من ...
باهاش مجازی آشنا شدم ، تازه اومده بود و با دختری رل زده بود ...
من عکس پروفایلم فیک بود ، حتی اسم و مشخصاتمو هم به بچه های لایو الکی گفته بودم ...
خلاصه ایشونم فکر میکنه عکس خودمه هی بهم پیام میداد و همینطور میخواست نزدیکم بشه ، هی بهم میگفت حس میکنم میخوای چیزی بگی اما نمیگی
یا میگفت خب حرف بزن دق میکنی به خدا ...
منم انگار تو عمل انجام شده قرار گرفتم و تو یک لایوی بهش گفتم دوستت دارم :/ و بعدش رفتم ..
اونم اومد گفت بیا حرف بزنیم ، من نمیدونستم تو دوسم داری ...
همینطور حرف میزد جان من بیا وووو
آخر رفتم کمی حرف زدیم و من گفتم تو رابطه ای نمیشه
گفت من و اون فقط دوست ساده ایم و این حرفا
خلاصه منم نزدیک کنکور بود دیگه رفتم
تا بعد کنکور که رفتم لایو فهمیدم اونا جدا شدن باز با هم حرف زدیم البته من ازش فاصله میگرفتم اما اون خودشو نزدیک کرد ، تا اینکه ما وارد رابطه شدیم
اما چون اوایل قصدم جدی نبود زیاد گرم نمیگرفتم و هی دیر دیر سر میزدم بهش
و میدیدم وقتی نیستم سراغمو همش از بچه ها میگیره و همش پیگیر منه
من ازش خوشم میومد اما میترسیدم ، خلاصه بعد مدتی خیلی صمیمی شدیم ، اما من همچنان با همون مشخصات فیک بودم و حتی اسم واقعیمو هیچ وقت بهش نگفتم 😔
ما تا صبح چت میکردیم و واقعا کنارش حس خوبی داشتم ، اما تو رابطه هم به بهانه های مختلف هی قهر میکردم میخواستم به همین بهونه تموم کنم ، مثلا وقتی میدیدم اون با دختری گرم میگیره یا چیزی بهشون میگفت منم میرفتم میگفتم چرا اینطوری گفتی اونطوری گفتی دیگه قهر میکردم و مدتی غیب میشدم
و حتی به بهونه کنکورم همیشه میگفتم نمیتونم زیاد بیام و این حرفا ، اما فکرم رو اون بود و اصلا نمیخوندم و همش یواشکی لایو رو نگاه میکردم که ببینم چی میگه راجبه من به بچه ها ... فداش بشم میدیدم یبار به یکی میگفت خیلی دوسش دارم و این حرفا
یا ازم تعریف میکرد ...
خلاصه اونم هی میگفت تلگرامی اینستایی چیزی بده با هم درارتباط باشیم ، منم خب نداشتم واقعا ، و میگفتم نمیتونم نصب کنم و همش بهونه میاوردم
اون حتی بعد چند ماه حتی عکسمو هم ندیده بود و با این همه بازم باهام بود ، و منم فقط یه عکس پروفایلش رو دیده بودم
بعد چند ماه دیگه اینقدر اصرار کرد و منم واقعا دلم میسوخت و هم میترسیدم ، عکسمو با یکم فیلتر گذاشتم رو پروفایل و دید ، و خیلی خوشش اومد و میگفت خیلی خوشگلی ، گفت تپش قلب گرفتم خوشگلم 🥺🥲 بغض کرده بود ...
خلاصه که من چندین بار طولانی غیب شدم و خودمم خیلی عذاب میکشیدم ، یبار الکی گفتم بیمارستانم گوشی دستم نیست پیام ندادم نگرانم نشو ..
من چند هفته نبودم و میدیدم که چقدر بچم بی قراری میکنه ، چقدر پست غمگین میزاره ، من میخواستم به همین بهونه دیگه نرم ، اما اینقدر دلتنگ میشدم و اینقدر بی قرار بودم که واقعا قابل وصف نیست
همش تا صبح گریه میکردم چون میدونستم کارم اشتباهه که اینطوری بی خبر غیب شدم
اونم تو لایو هی سراغمو میگرفت و نگرانم بود
من هر شب تا صبح شده بود کارم گریه نمیدونستم چیکار کنم. ، خیلی دلتنگ میشدم و اولین بار بود دلم واسه یکی تنگ میشد 🥲
البته ما بعد از مدتی خیلی همو دوست داشتیم و خیلی خیلی کنار هم حس خوبی داشتیم یه لحظه که نمیدیدیم دلمون تنگ میشد ...
من با اینکه بارها اصرار میکرد خسته شدم دیگه یه زنگی بزن صداتو بشنوم حداقل...
من خودمم تو عذاب بودم از اینکه میدیدم دارم گول میزنم و هیچ اطلاعاتی از خودم نمیدم
اون حتی از ازدواج هم حرف میزد 😔
خلاصه من خیلی میرفتم و میومدم ، همیشه هم عذاب وجدان داشتم ، نه درس میخوندم نه کاری میکردم ...
و تو این مدت رابطمون یه بار اومد ایران ،( اینم بگم ایشون خارج از کشور بود ) و گفت که بیا ببینمت منم الکی گفتم ما سفریم ، و البته یه شهری رو گفت که اگه رسیدید اونجا بگو منم میام حالا طوری همو میبینیم ، گفتم باشه ، حتی شهرمو هم نمیدوست و همچنان با همون اطلاعات فیک منو میشناخت 😞
حتی واسم یه یادگاری هم آورده بود و گفت میدم به دوستم هر وقت برگشتی آدرس بده دوستم واست پست کنه 😢
خلاصه دیگه حتی یبارم که مدتی غیب شدم و برگشتم بهم گفت برو حلالت ... اونم خسته شده بود
حقم داشت نه صدایی نه تصویری ، فقط یکبار دیده بود ...
اما من هر چی فکر کردم دیدم با این شرایط خانوادم با این وضعیت و شرایطی که داریم اصلا نمیشه باهاش بمونم ، من حتی هر بار که به بهونه ای جدا میشدم خیلی اذیت میشدم و همش واسش گریه میکردم
خیلی دلتنگش میشدم و همش به عکسش نگاه میکردم و بعدش مجبور میشدم برمیگشتم ...
یبار دیگه که واقعا خودمم خسته شده بودم و منتظر یه بهونه بودم که جدا شم دیدم تو لایو داره با بچه ها حرف میزنه راجبه ازدواج و میگفت آره ما هم از طایفه خودمون زن میگیریم
منم رفتم همون جایی که حرف میزدیم و گفتم دیدم به بچه ها چی گفتی
گفتم یعنی تو نمیخواستی من زنت بشم؟!😥 و دیگه کلی حرف زدم و خداحافظی کردم و کلی هم گریه کردم
دیدم بچم اومده گفته اون شوخی بود ، میدونی که چقدر دوستت دارم ، اصلا به عشقمون شک نکن و این حرفا....
خلاصه چند روز گذشت و اونم هی تو اون لایوه واسم پیام میداشت که بیا فدات بشم ، قربونت بشم و منتظرم بود ..، بعد یه هفته نوشت ، خیلی بی معرفتیییی ...😢
نمیدوست من هر روز داشتم از دور نگاش میکردم و اشک میریختم ، و در عذاب بودم ، دیگه ایندفعه گفتم حق نداری برگردی ، تا کی میخوای به این بازی ادامه بدی ... اما عاشقش بودم و هر روز به دوست داشتنم اضافه میشد
اونم عاشقم شده بود و قشنگ این عشق بینمون رو میشد از حسی که از این راه دور و فقط با چت بهم میدیم رو حس کرد :)
ماها گذشت و ایشون همچنان منتظر من ، همش پست و کلیپ غمگین و جدایی و این حرفا میداشت
منم همش غصه میخوردم ، همش تو فکرش بودم نه خواب داشتم نه. خوراک ...
خلاصه پنج ماه گذشت و من نرفتم و ایشون همچنان منتظر من
رفتم مشاور و ازش کمک خواستم و اون گفت نرو تو که شرایط رو نداری باز بری اذیت میشه
گفتم چون من بدون اینکه حرفای اونو بشنوم و فقط حرفامو زدم و رفتم برم اونو از بلاتکلیفی دربیارم ، گفت برو بهش بگو من با دیدن کلیپ ها احساس کردم منتظر منی و خواستم بهت بگم که بهتره منتظر من نباشی و من نمیتونم وارد رابطه بشم و این حرفا
اولش که کامنت گذاشتم واسش جواب نداد و دیدم به بچه ها گفت باهاش حرف بزنید ، میدونستم اون بغض کرده و نمیتونه حرف بزنه ، چون همیشه بغض کنه حرف نمیزد 🥲
خلاصه حرف زدیم اونم زیاد چیزی نگفت فقط گفت گاهی سر بزن بهمون :)
اما من باز پام باز شد به لایو و هر از گاهی میرفتم
واسه تولدش کلیپ گذاشتم و هی تو لایو حرف میزدیم و البته کم میرفتم و اونم میگفت کجایی نیستی هی بعد مدتی میای ، میگفت دلت تنگ نمیشه واسه دوستات ؟! نمیدونست من در تمام مدتی که نبودم گاهی از دور نگاش میکردم و اشک میریختم 🥺
و حتی وقتی میدیدم با دختری گرم میگیره حالم بد میشد و گریه میکردم :(
این موضوع واسه پارساله ، و من بعد از اون جداییه پنج ماهه که بعدش رفتم بعد اون هم هی میرفتم سر میزدم ، و یبار دیدم که دختری اومده و ایشون قصد داره انگار باهاش آشنا بشه ، منم حالم بد میشد
و حتی وقتی رفتم لایو باهام سرد برخورد کرد ،
گفتم چقدر همه سرد شدن ، گفت میری میری بعد چند ماه میای میخوای چطوری باشن؟
حتی اون دختره بهم سلام هم نداد من که نمی شناختمش ؛ حتی عشقم بهم گفت چرا شما با هم حرف نمیزنید ؟ گفتم وقتی میام اون جواب سلام نمیده من چی بگم بهش ...
خلاصه بحث شد ، یکی از بچه ها از همین قضیه که من به عشقم هیچ راه ارتباطی ندادم سواستفاده کرد و کلی حرف زد ،،، هر چند بچه ها نمیدونستن ما بیرون از لایو با هم در ارتباط نیستیم ...
خلاصه اون شب حالم خیلی بد شد ، کلی گریه کردم
دستام میلرزید ،،،،
اینام گذشت ، بعد مدتی یه شب یکی از بچه ها لایو صوتی گذاشت و عشقم داشت حرف میزد منم رفتم سلام دادم ،همه گفتن این کیه؟
اونم گفت این هر کی هست باهاش رل میزنم ، صداشم قشنگه :)
بلند گفت سلام عشقم ، منم یه خنده ریز کردم ، اونم خندید ... بعد خودمو معرفی کردم گفتم هیدرو ام ...
یهویی با بغض گفت تویی ؟🥺🥲
یهویی رفت از لایو ... فکر کنم بغضش گرفته بود و بعد اومد بالا گفت کجا بودی توووو
حرف زدیم و خدافظی کردم و رفتم ...
بعدش من که اون موقع تازه تل نصب کرده بودم به یکی از دخترا لایو دادم که حداقل از اتفاقات لایو خبر داشته باشم
وقتی عشقم فهمیده بود من نصب کردم به اون ندادم خیلی ناراحت شده بود
یبار تو لایو ،( چند روز بعد صوتی )
جلو کلی آدم گفت میتونم گله کنم ، گفتم آره
گفت تو چرا میری پیوی دیگران ، گفتم پیوی کی رفتم ؟
گفت خفه شو
تعجب کردم گفتم با منی ؟
گفتم اگه منظورت پیوی فلانیع که من تازه نصب کرده بودم کارش داشتم ، و تورو هم هر چی زدم پیدا نکردم (واقعا ایدیشو زدم اما نیاورد )
بعد گفت نکبت
برو بمیر دروغگو 😢😢😢
گفتم باشه ...
بعد اون شب بعد چند روز هی به بچه ها میگفت قلبم دردمیکنه و این حرفا .. منم همش دعاش میکردم
بعد مدتی نبود ، نگو که بستری شده بوده 😭
گفته بودن چون زیاد آب شنگولی خورده کبدش چرب شده ، قلبشم تپش داشته واسه همین ...
بعدش منم وقتی فهمیدم طاقتم نیومد یه شب که لایو صوتی بود رفتم حرف بزنیم
باز شروع کرد گفت کجا بودی ، منم واقعا توجیهی واسه نبودنام واسه راه ارتباطی ندادنام نداشتم
یهویی همه چیو گفت ...
«گفت دو سال منو مسخره خودت کردی ، منو بردی از این لایو به اون لایو ، چقدر گفتم یه راه ارتباطی بده ، همه منو مسخره میکردن و منم الکی میگفتم آره ما با هم بیرون از اینجا درارتباطیم ... گفت به خاطر تو فلان کردم ال کردم ووووو
آروم گفتم هر چی دلت میخواد بگو
اونم یهو بلند گفت من دلم چی میخواد ؟ ها ؟ من دلم چی میخواد ؟ ( یعنی منظورش این بود منو میخواد🥲)
گفت به امام رضا ازت نمیگذرم 😢 گفت به حضرت عباس نمیگذرم 😢 گفتم نگذر
گفت الان خوشحالم که اینجایی و دارم این حرفا رو میزنم ... منم گفتم خوشحال شدم صداتو شنیدم و تو هم حرفاتو زدی یکم خالی شدی ... گفت اگه به این چیزا خالی میشدم که ...
گفت به خدا الان دارم حرف میزنم باز تپش قلب گرفتم
(فداش بشم 😭)
آخرش یکی از بچه ها که جدید بود گفت این کیه ؟
عشقم گفت من میخوام اینو بگیرم ، اینم میگه مهریه ام باید سال تولد باشه خب من از کجا بیارم(به شوخی میگفت)
بعد اون طرف گفت خب دلش با تو نیست چاره چیه
اونم گفت نه دلش با منه:) اما باباش میگه مهریه باید سال تولد باشه منم ندارم .. بعد من گفتم میشه بحثو عوض کنید...
گفتم من دیگه برم
عشقم گفت برو بازم بیا ، گفتم نمیام :/🤦🏻♀️
گفت باشه
گفتم مواظب خودت باش
اونم گفت تو هم مواظب خودت باش .....
البته این مدتی که نبودم ایشون حالا به شوخی با واقعی به یکی زنم زنم میکرد .... دو شب بعد اون ماجرا تو لایو میگفت میخواد از یکی خواستگاری کنه 😞
حتی بعد چند روز اون حرفا رفتم حالشو پرسیدم اما جواب نداد و از عمد داشت با یکی از دخترا که تو پیوی هم در ارتباط بودن گرم گرفت و ازش تعریف کرد 🥲😥
منم دیگه چیزی نگفتم و رفتم ....
خلاصه من عاشقشم اونم عاشقمه
من اصلا به حسم شک ندارم
ما هر دو همو دوست داشتیم اما من به خاطر خانوادم و عدم اعتماد به نفس هیچ وقت نتونستم همه چیو بهش بگم و باهاش باشم 😭
من همیشه دارم عذاب میکشم
اون فکر میکنه دوسش ندارم
فکر میکنه دلتنگ نمیشم
نمیدونه چقدر عذاب میکشم
حتی این مدت که دارم فکر میکنم به خانواده م نگاه میکنم میبینم با اینا با اخلاقشون نمیشه با عشقم باشم
اون از من تصور دیگه ای داشت اما هنوز مامان بابام با هم درگیرن و همش دعوا میکنن
بابام اگه بفهمه من تو مجازی با فردی اون سر دنیا دوست شدم معلوم نیست چی بشه
چون همیشه به ما هشدار میده سر دوست پسر و این حرفا
خونمون قدیمیع ، خجالت میکشم ، اصلا مامان بابام زرنگ نیستن ، همش ساکتن حرف نمیزنن
عشق منم پر حرف و خونگرم ...
ما همیشه خونمون سکوته ، خیلی کم با هم حرف میزنیم 😔 اصلا عشقی بین مامان بابام نیست
داداشم خیلی سادس و همیشه ابرومونو میبره
خلاصه چیکار کنم بچه ها
من همیشه حسرت این عشق رو دلم میمونه 😭
م
ن اولین پسری بود که به دلم نشست و واقعا دوسش داشتم و عاشقشم
من ندیده عاشقش شدم و اونم همینطور 🥲
به من نه خیانت شد ،نه عشق یه طرفه بود و نه هیچی
واسه همین هیچی آرومم نمیکنه هیچییی
نه آهنگی ، نه کاری نه دعایی ....
ما هردو همو میخواستیم ... درسته بعدا عاشق شدیم اما واقعا این عشق از راه دور و بدون دیدن خیلی ارزشمند بود :)
«هر چند عشق یک حس ماوراء طبیعیه و فاصله معنا نداره براش »
من خیلی میخوامت و با همه ویژگیهاش حتی شیطونیاش عاشقش بودم و هستم و خواهم بود ...
من حتی هر چی خواستگار دارم رد میکنم :) و اصلا کسی جز عشقم به چشمم نمیاد
من اصلا زندگی ندارم و همش دارم عذاب میکشم و حقمه 😔
من تا آخر عمرم آروم نمیشم
چون عشقمو عذاب دادم ، اون فکر میکنه من عاشقش نیستم که اینطوری رفتم و فکر میکنه ازش بی خبرم و راحت دارم زندگی میکنم ....
نمیدونه همیشه از دور نگاش میکنم و با خنده هایش میخندم و با بغضش ، اشک میریزم 🥺
من هیچ وقت خودمو نمیبخشم......
«عشقم امیدوارم منو فراموش کنی تا مثل من اذیت نشی 😞.... بدون جات همیشه تو قلبمه 🫀 💌»
مطلبی دیگر از این انتشارات
گرگ های شبان...
مطلبی دیگر از این انتشارات
کت های پاره
مطلبی دیگر از این انتشارات
رمیدن