دستم به خاکستر آلوده شد...

شروع کردم به نوشتن ، به نوشتن تمام اتفاقاتی که ممکن است پاسخِ پرسشِ چرا حالت خوب نیست؟ باشد !

از اتفاقاتی دور که حتی فکر هم نمیکردم هنوز هم در خاطرم هستند!

نوشتم نوشتم نوشتم ! صفحه ی اول ... صفحه ی دوم... صفحه ی سوم... صفحه ی چهارم... صفحه ی پنجم ..

نوشته ها را گوشه ای روی طاقچه گذاشتم و یک لیوان چای برای خودم ریختم ! همان چایی که مادرم ده دقیقه قبل دم کرده بود و هنوز خودش به آن لب نزده بود:)+ مامااان! چای میخوری؟! -نه بزار بمونه بعد نهار !

رفتم نوشته هایم را برداشتم ، شروع کردم به خواندن ، بار اول !بار دوم ! بار سوم !

برای هر داستانی که از زندگی دختری هفده ساله تراوش میشد نامی انتخاب کردم ! :داستان کودکی ،داستان رفتار ها،داستان حماقت ها، داستان چیز های بی ارزش ولی اورژانسی ،داستان اورژانسی های پیگیری نشده ،داستان اظطراری وَ .وَ . وَ .

اگر میخواهید افکارتان شما را نابود نکند آنها را بنویسید تا کنترلشان کنید قائده ی مهم زندگی من!

انگار حالا حسابی فهمیده بودم ،دلیلِ:ترس هایم را ، عقده هایم را ، نگرانی هایم را و به همه ی آنها برچسبِ چرت و پرت های ِ بی ارزشی که مرا از خودم نا امید میکنند زدم !

شروع کردم به آتش زدن ورقه ها و آنها جلوی چشمانم خاکستر شدند و لیاقتشان هم ،همانقدر بود !

شروع کردم چایم را آرام آرام نوشیدم و برای ششمین بار فیلم تارا را از سر گرفتم و با همان شوق همیشگی نگاهش کردم

+پدرم :بوی اتیش میاد !

-مامانم:آره دخترت روشن کرده ..

+پدرم:میدونم ،میگم چرا !🫥

-مامانم:کاغذ میسوزونه ...

کاغذ ها خاکستر شدند ،خاکستر هایشان را برداشتم و آنها را حسابی با دستم پودر کردم و با باد رهایشان کردم !

ارزشِ افکارِ به درد نخوری که تو را آزار میدهند همین است !

باید عین جانی ها آنها را بگیری و خفه شان کنی تا بمیرند و به درک که به سوگشان مینشینی !...

هم اکنون! عکس خانه ی نقلی روبه روی خانه مان که پیرمرد و پیرزن 80 ساله ای در آن زندگی میکنند!
هم اکنون! عکس خانه ی نقلی روبه روی خانه مان که پیرمرد و پیرزن 80 ساله ای در آن زندگی میکنند!

عاشق این خونه هستم!شاید چون هیچ پرده ای جلوی پنجره هاش نیست😂

اگر شما هم خواستید دستتان را به خاکستر آلوده کنید!تجربه تان را با من به اشتراک بگذارید:)