Limbo
رمیدن
تراپیست به من میگه اگر رها کردن قهرمانی داشت و جام داشت، به خودت میدادنش. میخواد آرومم کنه و یکم فان باشه. چون بیاحساس نشستم جلوش و حرف میزنم. بهم گفت دلت نمیخواد گریه کنی؟ گفتم: برای چیزی که تموم شد؟ تاثیری که روی زندگیم گذاشته؟ یا برای تصمیمم؟
گفت دنبال دلیل برای تخلیه احساساتت نباش.
بهش گفتم: عزیزم، دنیا که بر مدار احساسات من نمیچرخه. راهشو میره. سپری میکنه چون مسیر طبیعیشه. مثل وقتی که از حالت بده و فشار روانی زیادی رو داری تحمل میکنی اما دستشوییت میگیره:)
حالم از این بهم میخوره که بهم میگن قهرمان رها کردن. برو بابا.
الان مثلا خواستی حالم یکم خوب شه؟ یا به فکر بیوفتم واای کاش کمتر ول کنم؟ نه حاجی جان! من اینکارو نمیکنم، چون حتی همون ول کردن هم کار من نیست. مکانیزم ناخودآگاهمه.
مطلبی دیگر از این انتشارات
من و قلب
مطلبی دیگر از این انتشارات
ناصراعظمی (حکایت)
مطلبی دیگر از این انتشارات
" آوازهای عاشقانه در اقیانوس "