https://golvani.ir
بررسی شخصیت ستار در رمان کلیدر
رمان کلیدر، دومین رمان بلند جهان به قلم محمود دولتآبادی، پیوند سهگانه شهر، روستا و عشایر کوچ نشین را بیان میکند. در داستان با بیش از ده شخصیت گوناگون مواجهیم. شخصیتهایی که هرکدام موضعشان مشخص است.
شخصیتهایی که حد وسط ندارند چراکه وقوع اتفاقها زمانی است که به تازگی جنگ جهانی دوم به اتمام رسیده و نظام فئودالی بر جامعه حاکم است. افراد یا ارباباند یا رعیت. و هرکدام با زنجیری نامرئی به یکدیگر متصلاند. اتصالی که محمود دولتآبادی آن را به خوبی نمایش دادهاست.
دراین میان افرادی مانند گلمحمد و خانوادهاش اطراف نیشابور، در کُلیدَر زندگی عشایری و کوچنشینی خود را دارند و چشمانشان نه به دست ارباب، که به آسمان است و رزقشان را از صحرا و گوسفندان میگیرند. اما درست زمانی که آسمان خسیس میشود و دامها بیماری میگیرند، زنجیر نامرئی سهگانه خود را نشان میدهد.
اما آنچه که در این رمان کشش بزرگی ایجاد میکند، شخصیت «ستار پینه دوز» است. شخصی که به واسطه شغلش در همهجا حضور دارد. در سبزوار. در چادر گلمحمد. در زندان. در مغازه اکبر. یا در خانه بابقلی بندارِ ارباب. هدف او برای همه گنگ است. حتی برای بابقلی که شخصیت دورویی دارد. اما رفتار دوستانه او با ایلیاتیها و رعیتها و رفتار گنگ و زیرکانهاش با اربابها به نوعی او را خاکستری میکند.
آنچه که ستار را نامفهوم و زیرک نشان میدهد. جوابهای کوتاه و اغلب گنگ اوست. در مکانی که همه منظور خود را واضح و آشکار بیان میکنند، سکوت ستار سوالی بدون پرسش است. او بدون آنکه دلیلی داشته باشد از گل محمد دفاع میکند. او را از زندان فراری میدهد و بهخاطرش شکنجه میشود. اما تا واپسین دم دلیلش را برای گل محمد فاش نمیکند.
ستار شخصیتی بود که تمام احساساتش را در جنگ آذربایجان جا گذاشته بود. و با پوششی جدید میآمد تا به نظام ارباب-رعیتی پایان بدهد. و برای اینکار روی گلمحمد حساب کرد و به امید او وارد میدان شد. اما با آشوبی که بعد از ترور نافرجام پادشاه وقت اتفاق افتاد دوباره احساسات ستار شدت یافته و تمام عواطف انسانیاش درگیر میشوند. به طوری که دیگر نمیتواند آن را نادیده بگیرد و با گلمحمدِ بدون سپاه، جلوی تیر و ترکش نظامیهای شهر میایستد.
درواقع ستار قصد داشت به وسیله گلمحمد، بُعد جدیدی به فضای دوبعدی ارباب و رعیت اضافه کند. اما در داستان تمام اتفاقات مثلثی شکل با شکست مواجه شدند. مثلث مرگ. مثل عشق مدیار، صوقی و نادعلی. عشق لیلی و بیگمحمد و نجف علی ارباب. عشق مارال و دلاور و گلمحمد. و همینطور مثلث رعیت و ارباب و عدالت.
ستار بار دیگر شکست مردمان را دید. اما اینبار نه درمقابل نیروهای آذربایجانی که شهر را به غارت میبردند. شکست مردمان در برابر مردمانی از جنس خودشان و این ضربه بزرگتر، او را از پای درآورد. طوری که ترجیح داد خودش هم، همراه احساساتش دفن شود.
پایان پیام
نویسنده: سارا ملاعباسی
مطلبی دیگر از این انتشارات
این روزها کره زمین بدخواب شده است
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب فلورا و اولیس بامزه، بااحساس و امیدبخش
مطلبی دیگر از این انتشارات
لب کلفت ها، دراز گوشان و آویزان دماغ ها