https://golvani.ir
زمزمه بلوط و انجیلی در خلوت طبیعت
به گزارش گلونی یک بار سهره جنگلی میخواند، یک بار چرخریسک. دارند اختلاط میکنند گمانم.
مثل همین برگهای بلوط که برای انجیلی همسایه غمزهای میآیند و لابهلای ساقههای نور یک پیچ و تابی به اندام خود میدهند.
دارکوب خالدار هم از دور چیزی میخواند، اما وقتی میبیند کسی جوابی نمیدهد میرود پی کارش. شاید آن طرفِ رودخانه نازش را گرانتر بخرند.
کولهپشتیام را آرام میگذارم پای بلوط سن و سالداری که صحبت از غمزههایش برایتان بود.
نشان میدهد که دود از کنده بلند میشود و هنوز دلبری میداند. نمیخواهم خلوتشان را بر هم بزنم. بیسر و صدا دراز میکشم روی زمین.
زمزمه بلوط و انجیلی در خلوت طبیعت
دستهایم را قلاب میکنم زیر سرم و به آسمان نگاه میکنم. چشمهایم را تنگ و گشاد میکنم. اینطوری هر بار که چشمهایم ریز میشوند سبزی برگها و طلاییِ خورشید در هم تنیده میشوند. گویی هیچ مرزی بین خورشید و برگ نبوده از اول.
چشمم را که خوب باز میکنم میروند سر جای خودشان. از این بازی خوشم آمده. این کار را آنقدر تکرار میکنم تا نسیم در یک لحظه دستهای سبز و بلند بلوط را میگیرد، با خود به کناری میبرد و یک لشکر نور به تاخت میآید به سمتم. بی اختیار چشمهایم را میبندم و تصاویر قبلی پشت پلکهای بستهام میرقصند…
سهره و چرخریسک هنوز دل میدهند و قلوه میگیرند. کاش کسی نپرد توی حرفشان.
کاش بلوط و نسیم و نور و انجیلی همینطور با هم در کش و قوس باشند. بیمزاحم، بیتبر، بیآتش، بی دلهره… .
چشمهایم را باز میکنم. این بار انجیلی دست انداخته دور گردن بلوط و دارد زیر گوشش چیزی میگوید. چیزی آرام و سبز شبیه با من بمان، شبیه صلح، شبیه دوستت دارم…
پایان پیام
نویسنده: لیلا دباغ
مطلبی دیگر از این انتشارات
واکسن در پیچ تندِ شایعات
مطلبی دیگر از این انتشارات
باید خودمان به داد تنهاییمان برسیم
مطلبی دیگر از این انتشارات
جواد قارایی را بیخیال