لب کلفت ها، دراز گوشان و آویزان دماغ ها


به گزارش گلونی در شهر ما دو مدل آدمیزاد وجود داشت. عده‌ای لب پایین‌شان ورقلمبیده بود و بقیه لب بالای بادکرده‌ای داشتند.

این دو دسته هرگز با هم ازدواج نمی‌کردند؛ چون معتقد بودند باید ژن‌شان را خالص نگه دارند.

«پایین‌لبی‌ها» قهرمانی داشتند به نام «بزرگ پایین لب کوچک» که سال‌های پیش در نبرد سهمگینی با «راست‌گوشیان» توانسته بود شهر ما را از گزند بدخواهان حفظ کند.

«چپ‌گوشیان» هم برای مقابله به مثل و دفاع از کیان خاندان گوشیان دوباره به شهر ما حمله کردند.

در حمله دوم اسطوره بالالَبی‌ها یعنی «لب‌ میرزا خان اعظم» از خود رشادت‌های زیادی به خرج داد و مجدداً شهر «لب‌کلفت‌ها» زیر سلطه زور نرفت.

در شهر ما هر دو طرف آن قدر به تفاوت‌های طرف مقابل احترام می‌گذاشتند که زبانزد خاص و عام شده بودند.

مثلاً اگر یک بالالبی از یک پایین‌لبی برای صرف چای و شیرینی در منزل‌شان دعوت می‌کرد، حتماً از فنجان مخصوص پایین‌لبی‌ها استفاده می‌کرد.

لبه فنجان پایین‌لبی‌ها یک فرورفتگی داشت که لب کلفت پایین‌شان در آن جای بگیرد و راحت‌تر چای بنوشند.

برعکس لبه فنجان بالالبی‌ها یک برجستگی داشت که باعث می‌شد تعادل فنجان بهتر حفظ شود.

اما اوضاع در شهر «گوش‌بزرگ‌ها» متفاوت بود.

گوشواره‌‌ چپی که راست‌گوشیان می‌انداختند از گوشواره راست‌شان درازتر بود که هارمونی را حفظ کنند؛ برای چپ‌گوشیان هم دقیقاً عکس این موضوع صادق بود.

اما آنها در جشن‌ها و عروسی‌ها کاری به گوش طرف مقابل نداشتند و گوشواره‌های خودشان را هدیه می‌دادند و این‌طور حرص همدیگر را درمی‌آوردند.

لب کلفت ها، دراز گوشان و آویزان دماغ ها

تا اینکه یکی از اهالی شهر طی سفری متوجه شد که در استان «آویزان دماغ شمالی»، عده‌ای دماغ‌شان عقابی است و بقیه دماغ عروسکی دارند.

اما چون دماغ عقابی‌ها به دماغ عروسکی‌ها فخر می‌فروختند، عمل دماغ رایج شده بود و همه دماغ عروسکی‌ها یک تکه پروتز به بالای دماغ‌شان می‌چسباندند که عقابی شوند برای خودشان.

بنابراین در شهر «گوش بزرگ‌ها» برای خاتمه دادن به کدورت‌ها ولوله افتاد که کدام طرف باید گوشش را عمل کند؟

جنگ داخلی بین گوشیان راه افتاد و آنقدر گوش‌های هم را کشیدند که هر دو گوش‌شان به حد کفایت دراز شد و از آن به بعد نام شهر به «درازگوشان» تغییر یافت.

درازگوشان دیگر به عمل زیبایی احتیاج نداشتند و چون تفاوتی هم با هم نداشتند، نمی‌توانستند حرص همدیگر را درآورند؛ بنابراین حوصله‌شان سر می‌رفت.

عده‌ای که حسابی دل‌شان برای درگیری و دعوا تنگ شده بود، شایعه کردند که: «از بین بردن تفاوت‌ها و احترام به آنها فرهنگ غلطی است که «لب‌کلفت‌ها» مخصوصاً بین ما منتشر کردند تا ما را از اصالت خودمان دور کنند.»

دوباره بحث و جدل بین‌شان به راه افتاد و آن قدر گوش‌های دراز هم را کشیدند تا گوش‌هایشان از بیخ کنده شد و دوباره بی‌تفاوت شدند و حوصله‌شان سر رفت.

اینبار همان عده‌ای که دلتنگ دعوا می‌شدند شایعه کردند که این گوش‌بریدن‌ها خدعه لب‌کلفت‌ها بوده و تا آنها را از بین نبریم همینطور اعضای بدن‌مان را از دست خواهیم داد.

درازگوشان بی‌گوش در جنگ با لب‌کلفت‌ها دوباره شکست سختی خوردند و همه، پای راست‌شان را از دست دادند.

درازگوشانِ بی‌گوش و بی‌پای دلتنگِ‌ جنگ دوباره حوصله‌شان سر رفت و گفتند تقصیر اصلی بر گردن استان «آویزان دماغ شمالی» است و ما باید با «آویزان دماغ‌های جنوبی و مرکزی» متحد شویم تا آنها را از بین ببریم.

اما در جنگ با آویزان دماغ‌ها، «آویزان دماغ‌های جنوب و مرکز» به آنها نارو زدند و در نتیجه درازگوشان، دستِ چپ‌شان را هم از دست دادند.

مردم درازگوش از دست دلتنگ‌های جنگ به تنگ آمدند و تصمیم گرفتند گوش‌های مصنوعی بگذارند.

فقط نصف شهر گوش مصنوعی راست‌شان دراز بود و بقیه سمت چپ‌شان. اختلاف نظرها و حرص دادن‌ها از سر گرفته شد اما جان‌شان در امان بود.

نتیجه اینکه درازگوش نباشید یا اگر اصرار به دراز کردنش دارید حداقل یکی را دراز کنید.

پایان پیام

نویسنده: یاسمن سعادت