چرا به ضرر خود تصمیم می‌گیریم؟

به قلم ایمان امینی


بیایید با خود فکر کنیم. دو گزینه پیش روی ما قرار دارد؛ کاملا مشخص است که یکی خوب است و یکی بد، و ما بارها و بارها گزینه‌ی بد را انتخاب می‌کنیم. مثلا می‌خواهیم رژیم غذایی بگیریم ولی در نهایت به هله هوله‌ها رجوع می‌کنیم با اینکه از یک جایی به بعد خوردنشان حتی لذتبخش هم نیست. می‌دانیم نگاه کردن بسیاری از برنامه‌های تلویزیونی مخرب است، و با اینکه لذت خاصی از تماشای آن نمی‌بریم باز هم تلویزیون را روشن می‌کنیم و پای آن می‌نشینیم. فهم این مطلب که سیگار کشیدن بعد از مدتی منفعلانه است سخت نیست، ولی باز هم سیگار می‌کشیم و پولی که با زحمت به دست آورده‌ایم را خرج آن می‌کنیم تا دردمندتر شویم.


جریان چیست؟ چرا این موجود منطقی تا این حد بدون منطق عمل می‌کند؟ مگر با استفاده از منطق تصمیم نمی‌گیریم؟ مگر سعادت و خوشبختی و سلامتمان را ارجح نمی‌دانیم؟

موضوع را تا حد ممکن ساده می‌کنم. کاپوت مغز را بالا بزنیم و ببینیم چه خبر است.

می‌خواهم شما را با دو بخش از مغز آشنا کنم. قشر پیش‌پیشانی و استریاتوم. استریاتوم دو جزء دارد: Ventral striatum (بخش پایینی) و Dorsal striatum ( بخش بالایی). استریاتوم بخش بسیار قدیمی و باستانی پردازشی مغز است که با بسیاری از حیوانات شریکیم.

به آن به این صورت نگاه کنید: قشر پیش‌پیشانی بخش رایانش ابری است و استریاتوم کارت‌های پانج شده که در کامپیوترهای غول‌پیکر IBM استفاده می‌شد.

استریاتوم برخلاف قشر پیش‌پیشانی، منطق سرش نمی‌شود. یعنی نمی‌فهمد که یک عادت بد است یا خوب. چه بد باشد چه خوب، چون عادت است، پس انجامش می‌دهد و کاری به عواقب بلندمدت آن ندارد. البته این قسمت اصلا شعور درک عواقب بلندمدت را ندارد. پس نمی‌توانید خودتان را بابت انجام عادت‌های بد سرزنش کنید ولی می‌توانید که کم‌کم مانع آن‌ها شوید.

عادت‌های بد به دو دسته تقسیم می‌شوند: وسوسه‌ها و روتین‌ها. وسوسه توسط میل و لذت لحظه‌ای کنترل می‌شود، مثلا کلیک کردن روی یک لینک در فیس‌بوک. روتین‌ها کاری به میل و خواهش ندارد بلکه آن را انجام می‌دهیم چون قبلا هم – به اندازه کافی – انجام داده‌ایم. یک روتین می‌تواند بی‌آزار باشد، مثل غذا خوردن با دهان باز یا چیزی خطرناک مثل عقب کشیدن وقتی به مشکل می‌خوریم و احساس می‌کنیم که کم آورده‌ایم.

وسوسه‌ها و روتین‌ها توسط استریاتوم کنترل می‌شوند. روتین‌ها به بخش بالایی (dorsal striatum) مرتبط است و وسوسه‌ها به قسمت پایینی (nucleus accumbens). هر دو قسمت به شدت متکی به دوپامین هستند. دوپامین در ایجاد لذت و پاداش مهمترین نقش را دارد و حس سرخوشی ناشی از آن است.


کارهایی که شما انجام می‌دهید، حاصل گفتگوی میان قشر پیش‌پیشانی و nucleus accumbens و dorsal striatum است.

انتخاب‌های قشر پیش‌پیشانی براساس چیزهایی‌ست که در بلندمدت برای ما مفید است (همان منطق). nucleus accumbens چیزهایی را انتخاب می‌کند که لذت لحظه‌ای و آنی دارد و dorsal striatum بر اساس کارهایی که پیش‌تر کرده‌ایم انتخابش را می‌کند.

مانند اعضای مجلس هر کدام رای‌شان را در سبد می‌ریزند. گاهی همه با هم موافقند و گاهی مخالفت‌هایی نیز مشاهده می‌شود. در این میان تنها بخشی که به سعادت شما در بلندمدت توجه دارد قشر پیش‌پیشانی است ولی انتخاب‌های این بخش، اغلب توسط دو بخش دیگر در رای‌گیری شکست می‌خورد. به عبارت خیلی ساده‌تر اغلب تصمیم‌گیری‌های ما فرقی با بقیه حیوانات ندارد و بدون منطق و بر پایه‌ی چیزهایی‌ست که حیوانات دیگر هم انجام می‌دهند.


چه چیزی هوس‌ها را کنترل می‌کند؟

با یک لیست وارد سوپرمارکت می‌شوید و ناگهان می‌بینید که در راهروی مربوط به شکلات‌ها هستید. اصلا شکلات در لیست بود؟

هر چیزی که لذت‌بخش است، در nucleus accumbens دوپامین ترشح می‌کند. رابطه جنسی دوپامین ترشح می‌کند، مواد مخدر دوپامین ترشح می‌کند، پست و لایک و مشاهده اینستاگرام دوپامین ترشح می‌کند، خوردن شکلات دوپامین ترشح می‌کند.

قسمت جالب این است که اگر شما پیشتر شکلات خورده باشید، و از خوردن آن لذت برده باشید، انتظار برای خوردن شکلات هم دوپامین ترشح می‌کند. یعنی لازم نیست که حتما اسنیکرز را داخل دهن خود بگذارید، تا ترشح دوپامین و حس لذت شروع شود، چرا که بار بعد همین که جعبه را باز کنید ترشح دوپامین شروع می‌شود. بار بعد وقتی وارد راهروی شکلات‌ها می‌شوید و چند بار بعد وقتی وارد فروشگاه شدید ترشح دوپامین شروع می‌شود.

مشکل اصلی این است که وقتی ترشح دوپامین در انتظار چیز خاصی شروع می‌شود، اعمالی از شما سر می‌زند که انتهایش رسیدن شما به آن مورد لذتبخش است (حتی اگر به ضرر شما باشد). مثلا وقتی وارد فروشگاه می‌شوید، ترشح دوپامین شروع شده و شما را به راهروی شکلات‌ها می‌کشاند، وقتی وارد راهرو شدید، باز هم دوپامین ترشح می‌شود و شما را به اسنیکرزها می‌رساند، وقتی اسنیکرز را در دست گرفتید، ترشح ادامه دارد تا آن را باز کنید و در نهایت داخل دهان‌تان بگذارید.

زیاد بر اراده خود تکیه نکنید، چرا که قشر پیش‌پیشانی در اینجا قدرت خاصی برای مانع شدن ندارد و در رای‌گیری معمولا شکست می‌خورد در نتیجه برای اینکه از اسنیکرز دوری کنید، باید هر طور شده از راهروی شکلات‌ها اجتناب کنید یا به سوپر مارکتی بروید که اسنیکرز نداشته باشد.

جریان برای بسیاری دیگر از موارد نیز همین است. اگر به اثرات مخرب برنامه‌های موبایلی اذعان دارید و می‌دانید که در بلندمدت شما را افسرده‌تر، غمگین‌تر و از معنی تهی‌تر می‌کند، راهش خرید یک گوشی ساده‌تر است که هر برنامه‌ای روی آن نصب نشود.

مهم نیست چقدر اراده کنید، چون یک جایی شکست می‌خورید. دقیقا مثل پسر عموی من که چند هفته پیش برای شرط‌بندی پشت دستش را داغ کرده بودم، ولی چند روز بعد برای کارت به کارت کردن پول، برای مسابقه شرط‌بندی، به هزار و یک دروغ متوسل شد تا من را مجاب کند برایش کارت به کارت کنم و دیشب پیش من اعتراف کرد که آن پول را برای شرط‌بندی می‌خواسته. البته شانس آورد که گوشی‌اش شکست و فعلا نمی‌تواند شرط‌بندی کند.

چرا مغز اینگونه است؟

اگر یک غارنشین یا یک گربه بودید، این وسوسه‌ها نه‌تنها مشکل نبود بلکه به بقای شما کمک می‌کرد. وقتی چیزی می‌خوردید که طعم خوبی داشت، تا جایی که در دسترس بود و می‌توانستید در معده‌ی خود فرو می‌کردید تا بیشتر زنده بمانید. پس مغز ما و بسیاری از حیوانات اینگونه است چون این موضوع به بقای ما کمک می‌کند (البته کمک می‌کرد!)

این موضوع در افسردگی مشکلات بیشتری را ایجاد می‌کند چرا که فعالیت‌های مرتبط با دوپامین در مغز افراد افسرده یا مستعد افسردگی کمتر است. یعنی چیزهایی که ابتدا برای آن‌ها لذت‌بخش بود دیگر نیست و در ثانی کم شدن عملکرد دوپامین باعث می‌شود که وسوسه‌هایی که مقدار زیادی دوپامین ترشح می‌کنند بیشتر اغوا کننده شوند. مثلا خوردن هله هوله، مواد مخدر، قمار کردن، یا استفاده از شبکه‌های اجتماعی و غیره. در خصوص میزان ترشح دوپامین در حین استفاده از شبکه‌های اجتماعی در نوشته‌ی «آسیب‌های شبکه‌های اجتماعی» مفصل‌تر گفته‌ام. فقط بدانید که این میزان در برخی مواقع تنها چند واحد از میزان ترشح دوپامین حین مصرف کوکائین کمتر است.

ساخت روتین‌ها

شده غذا بخورید حتی وقتی گرسنه نیستید؟ تلویزیون ببینید وقتی برنامه‌ی خوبی پخش نمی‌شود؟ روتین‌ها معمولا به گرداب‌های رو به پایین و در نهایت حس افسردگی ختم می‌شوند. با وجود اینکه لذت خاصی از انجامشان نمی‌بریم باز هم انجامشان می‌دهیم و بدتر اینکه اغلب مواقع، نسبت به چیزهایی که آن‌ها را تحریک می‌کند آگاه نیستیم.

نه لذت و نه انتخاب هوشیارانه؟ چرا؟ چون dorsal striatum اهمیتی به هیچکدام نمی‌دهد.

قسمت فوقانی استریاتوم (dorsal striatum) پیوندهای محکمی با nucleus accumbens دارد و با دوپامین نیز در رابطه است، با این حال ترشح دوپامین در این قسمت به شما حس لذت نمی‌دهد و تنها شما را مجبور می‌کند که آن کار را انجام دهید.

عادت‌ها به این خاطر شکل می‌گیرند که هر کدام یک الگوی خاص در dorsal striatum را فعال می‌کنند. هر زمان که در یک مسیر خاص قرار می‌گیرید، این مسیر در مغز شما بیشتر و بیشتر پا خورده می‌شود. به عبارتی نورون‌ها در dorsal striatum بیشتر و بیشتر به یکدیگر گره می‌خورند. هر بار که این الگوها احضار می‌شود، فعال شدنشان، برای بار بعد ساده‌تر می‌شود. بعد از یک مدت کوتاه این مسیرها آنقدر پا خورده می‌شود که تقریبا محال است مسیر دیگری توسط مغزتان برای انجام کاری انتخاب شود. مغز می‌خواهد همان مسیرهای پا خورده قدیمی را دنبال کند و این کار را می‌کند.
این موضوع به شما کمک می‌کند که حین دوچرخه‌سواری دیگر فکر تک‌تک اجزا را نکنید و راحت رکاب بزنید و بروید. به عبارتی اهمیت این ویژگی مغز در انجام کارهای روزمره بسیار زیاد است ولی به عنوان یک عارضه‌ی جانبی عادت‌های بدی که در مغز شکل می‌گیرد هم به این راحتی‌ها از بین نمی‌روند. یعنی هیچوقت از بین نمی‌روند و تنها با ساخت عادت‌های جدید کمرنگ‌تر از قبل می‌شوند.

این عادت‌ها در ابتدا توسط وسوسه به وجود آمده‌اند، کم‌کم با تکرار مکررشان تبدیل به روتین شده‌اند و بخشی که مرتبط با وسوسه بوده را دور می‌زنند. یعنی مانند وسوسه‌های لحظه‌ای دیگر لذت‌بخش هم نیستند ولی با این وجود نمی‌توانیم انجامشان ندهیم.

اعتیاد همینگونه کار می‌کند. یک وسوسه و ترشح دوپامین و حس سرخوشی از پی هم می‌آید. ولی بعد از مدتی nucleus accumbens پاسخی نمی‌دهد و حس سرخوشی هم احساس نمی‌شود (حداقل به اندازه‌ی قبل و مرتب این حس کمرنگ‌تر و کمرنگ‌تر می‌شود). اما به این خاطر که انجام آن کار در dorsal striatum حک شده است، شما احساس می‌کنید که باید آن کار را انجام دهید.

به خاطر تغییراتی که در دوپامین پدید می‌آید، احتمال افسردگی در افراد معتاد بیشتر و بیشتر می‌شود. افسردگی هم احتمال اعتیاد را بالا می‌برد. این دو عامل همدیگر را تغذیه می‌کنند و شما در داخل یک گرداب رو به پایین گرفتار می‌شوید.

dorsal striatum کاری ندارد که شما چه چیزی می‌خواهید، بلکه فقط می‌خواهد مسیرهایی که پیشتر طی کرده بودید را اکنون نیز بروید.

اگر قرار باشد برنامه‌های موبایلی که اکثرشان بر پایه‌ی همین وسوسه‌ها کارشان را انجام می‌دهند وارد بازی کنیم، ما با بحران بدی طرف هستیم. به مرور لذت استفاده از برنامه‌ها از بین می‌رود و جایش را به اجبار می‌دهد. با تکرار آن‌ها مسیرهایی در dorsal striatum شکل می‌گیرد که تغییر دادنشان ممکن نیست. با وجود اینکه لذت خاصی از انجامشان نمی‌بریم، ولی معتادشان می‌شویم، و این اعتیاد ما را به سمت افسردگی می‌برد و افسردگی به سمت استفاده‌ی بیشتر از آن‌ها.

وسوسه‌ی بازگشت به مسیرهای قبلی در معتادان، چه مخدرهای واقعی چه مخدرهای نامرئی – مانند آن چیزی که در دستانتان است – تا ابد در مغز ایشان حک می‌شود و تنها عادت‌های جدید و مفید می‌تواند آن‌ها را کمرنگ کند ولی از بین نمی‌برد.


چه کار می‌شود کرد؟

با ایلولا همراه باشید تا در آینده بیشتر در خصوص این موضوع حرف بزنیم. ولی همین که بدانید مغز در این زمینه چطور کار می‌کند، یک هیچ از بقیه جلو هستید.

برگرفته از کتاب پیچ به سمت بالا اثر الکس کورب

پ.ن: پیچ رو به بالا متضاد گرداب رو به پایین است ولی معادل خوبی برای آن پیدا نکردم. قضیه به این صورت است که در افسردگی ما در گردابی می‌افتیم که با سرعت فزاینده‌ای ما را به درون خود می‌کشد. در پیچ رو به بالا این گرداب برعکس می‌شود و ما با استفاده از تکنیک‌هایی با سرعت فزاینده‌ای به سمت سرخوش و سرزنده‌تر شدن می‌رویم.

https://vrgl.ir/JgEjn


https://vrgl.ir/oOEvP