سندرم ایمپاستر و سندرم برنامه نویسان در لحظه بخشی از زندگی خوره ها

در واقع دو سندرم وجود دارند که از بزرگترین مشکلات برنامه نویس ها می باشند و شیوع آن در حدود 100 درصد در برنامه نویسان مجرب می باشد، یکی سندرم ایمپاستر و دیگری سندرم برنامه نویسان در لحظه.

اما در رابطه با ایمپاستر شرح موضوع را به ترجمه مقاله ای از ژولی بورت که در سایت businessinsider.com منتشر شده می سپاریم:

این روزها برنامه نویسی شغل فوق العاده ای برای تأمین درآمد شده است، همچنین این شغل دارای ضریب امنیت شغلی بالا نیز می باشد. اما شاید جالب باشد که بدانید برنامه نویسی به شکل خارق العاده ای سلامت ذهنی شما را به مخاطره خواهد انداخت.

می خواهیم به دو موضوع اشاره کنیم که برنامه نویسان را تا دیوانگی پیش می برد.

موضوع اول به نام سندرم خود فریبکاری شناخته شده است. این سندرم زمانی ظهور پیدا می کند که شما کاملاً مطمئن شده اید که تمامی برنامه نویسانی که با شما کار می کنند، از شما باهوش تر، ماهر تر و دارای توانایی ذاتی بهتر هستند و شما در ترس از این مسئله به سر می برید که دیگران فکر کنند که شما یک آدم جعلی با توانایی ها و مهارت های ساختگی هستید و دستاوردهای شما را کوچک بشمارند.

سندرم ایمپاستر | فکر می کنی کی هستی؟
سندرم ایمپاستر | فکر می کنی کی هستی؟


برنامه نویسان زن اغلب ابتلا به سندرم فریبکاری را اعتراف می کنند و خب البته این با توجه به خصلت های زنانه آن ها تعجب آور نیست. این سندرم اولین بار توسط دو روانشناس به نام های دکتر پولین رز کلانس و دکتر سوزان آیمز به عنوان یک موضوع خاص در رابطه با زنان موفق مطرح شد. این سندرم همچنین موضوع یک کتاب خود درمانی است که توسط دکتر والری یانگ برای زنان نوشته شده است.

اگرچه این سندرم در زنان بیشتر دیده است اما بسیاری از مردان نیز از آن در امان نیستند.

این افراد از خود انتظاراتی بالاتر از استاندارند دارند در حالی که این شرایط را برای دیگران قائل نیستند. سندرم فریبکاری غالباً در شغل های کارشناسی بیشتر دیده می شود و نوشتن برنامه یکی از آن شغل هاست، با این حال باید شغل برنامه نویسی متن باز را در معرض خطر بیشتری دانست، زیرا نتیجه کار این برنامه نویسان توسط دیگران قابل رویت و کنکاش هست و آنها از خطر خلق یک کد بهتر توسط دیگران هراس دارند.


از سندرم خودفریبی تا برنامه نویسان در لحظه

سندرم خود فریبی پا را از آنچه هست فراتر می گذارد و دام دیگری را برای برنامه نویسان پهن می کند که در نتیجه آن فرد احساس می کند که برای به اندازه کافی خوب بودن، باید بیشتر و سخت تر کار کند! و به این ترتیب قربانی ساعات کار خود را تقریباً به تمام ساعات بیداری افزایش می دهد و به شمار پروژه های باز خود نیز می افزاید و در نهایت به برنامه نویسی تبدیل می شود که هر لحظه در خدمت برنامه است.

«سندرم برنامه نویس در لحظه» اولین بار توسط یک پست در سایت دریت نام گذاری و جنجالی شد.

چیزی که این سندرم بیان می کند برنامه نویسان در لحظه تنها در کدها زندگی می کنند. یک نویسنده ردیت با نام کاربری «big_al11» می گوید:

« برنامه نویسان در لحظه عاشق برنامه نویسی هستند، آنها عاشق این هستند که تمامی زمان های خود را در حال کد زدن سپری کنند. آنها هرگز به این کار به عنوان یک شغل نگاه نمی کنند، یک برنامه نویس هرگز یک برنامه نویس در لحظه نخواهد بود اگر نتواند برای 60 تا 80 ساعت کار در هفته آن هم با هدف غیر مالی و به منظور تفریح داوطلب شود. این نفوذ فرهنگ صنعتی است! یک برنامه نویس واقعی باید کمترین پارامتر های برنامه نویس های در لحظه را داشته باشد، برای او شب ها نیز روز کاری لقهستند و آخر هفته ها تنها تاریخی برای سپری شدن می باشند، خب همه این ها یعنی برنامه نویسان در لحظه برای فرسودگی شغلی آماده می شوند!»

سندرم برنامه نویس در لحظه
سندرم برنامه نویس در لحظه


برای برنامه نویسان کار کردن با ساعات زیاد و تا سرحد مرگ چیز جدید نیست، اما این که آن ها این کار را برای لذت خود انجام می دهند، شاید مطلب تازه ای باشد.

برای مثال حدود یک دهه قبل کتابی به نام «پیاده روی مرگ» توانست بهترین فروش را به خود اختصاص بدهد. این کتاب بررسی کرده بود که چه طور ساعات کاری زیاد و دیوانه وار برنامه نویسان منجر به مشکلات جدی در سلامتی می شود و در نهایت برنامه ریزی و مدیریت ضعیف پروژه را مقصر دانسته بود.

در سال 2004 برنامه نویس ها از شرکت الکترونیک آرتز که یک شرکت تولید بازی های کامپیوتری است در رابطه با ساعات اضافه کار شکایت کردند و توانستند 15 میلیون دلار خسارت دریافت کنند.

چند سال بعد و در سال 2010، ماجرای یک خانم که با یک برنامه نویس که در شرکت تولید بازی های کامپیوتری راک استار شاغل بود، ازدواج کرده بود، جنجالی شد. این ماجرا توضیح می داد که چطور شرکت انتظار کار روزی 12 ساعت در 6 روز از هفته را داشته و سلامتی همسر این زن و دیگر برنامه نویسان را به خطر انداخته است.

در سال 2011 یک پست در سایت StackExchange که شبکه اجتماعی متخصصان کامپیوتر است، نقل محافل شد، این پست را آقایی ایجاد کرده بود و در آن گفته بود:

من برنامه ای برای زمان بیکاری ام ندارم، آیا من توسعه دهنده به درد نخوری هستم؟

در نهایت، می خواهیم به این نتیجه برسیم که شما اگر در ساعات نرمال کاری، کدنویسی کنید، می توانید برنامه نویس خوبی باشید، اما این نکته هم واقعیت دارد که برنامه نویسان بزرگ، از ساعات مرده خود نیز برای برنامه نویسی استفاده میکنند. خب نتیجه گیری گیج کننده ای بود!


بیشتر همیشه بهتر نیست!

این ادعای سوال برانگیزی می باشد، اما دانشجویان دانشگاه استندفورد آمریکا در مورد آن تحقیق کرده اند. آن ها بررسی کردند که چه مقدار زمانی برای برنامه نویسی می تواند سازنده باشد؟ و در نتیجه ای جالب آن ها دریافتند که:

ساعات کاری زیاد می تواند بهره وری را کاهش دهد، آن ها دریافتند کیفیت کار برنامه نویسانی که در هفته 60 ساعت کار میکنند کمتر از برنامه نویسانی است که در هفته 40 ساعت کار می کنند.

البته شرایط فوق نمی تواند سندرم خودفریبی و برنامه نویس در لحظه را متوقف کند، در واقع داستان های واقعی غم انگیزی در این باره وجود دارد.


برای نمونه، سال گذشته یک برنامه نویس شرکتی به نام کنت پارکر در وبلاگ خود مطلبی تحت عنوان «می دانستم عاقبت کدنویسی دیوانگیست!»، منتشر کرد.

او درباره یکی از همکارانش که سخت کار می کرد و عاقبت دچار سقوط روانی شده بود، توضیح داده بود!

«او یکی از سخت کوش ترین کارمندانی بود که من در حوزه صنعت دیده بودم، اغلب پس از ساعت کاری نیز او را در حال کار بر روی پروژه می دیدیم، او معمولاً در زمان هایی که مدیرعامل، شخصی را برای انجام یک پروژه سریع در آخر هفته نیاز داشت حاضر بود، یکی از علایقش این بود که خودش را برای به اتمام رساندن یک پروژه تحت فشار بگذارد، اما بهره وری او زمانی که به موسسه روانی رفت، دیگر زیاد نبود! »

اخیراً یک مهندس نرم افزار به نام نیک فلوید شروع به نوشتن و صحبت کردن از مسئله ای کرده است که خود او آن را تحت عنوان «تعادل در زندگی خوره ها (گیک ها)» می نامد، او پس از اینکه اعتراف کرده است که از سندرم خودفریبی رنج می برده است، به این نکته اشاره کرد که خوره ها از یافتن شغلی که دوست دارند خوشحال می شوند:

«شروع یک حرکت جدید، چالش برانگیز است، سخت و گاهی ترسناک نیز هست، اما این ها هیچ وقت روی من اثر نداشته اند، قبل از شروع آن ، من برخی اعتقادات را پذیرفته بودم، مثل اینکه، کار همیشه کار است و ممکن خستگی در پیش داشته باشد و زندگی فرار از کارهای ناامید کننده است، اما من این اعتقاد را وارونه کردم، زندگی عالی است زمانی که چیزی به نام کار راه جدیدی برای عشق ورزیدن می شود. »

از سوی دیگر نویسنده ردیت که بالاتر اشاره کردیم، به نکته درخور توجهی اشاره کرده است:

من به شدت آرزو دارم که در جامعه ما سخت کار کردن ما تا سر حد مرگ، به عنوان یک فضیلت دیده نشود!