چرا اینستاگرام نه!؟

توییتر مورد علاقه ترین اپ توی گوشیم بود، اغراق نمی کنم هنوزم هست! اما نه، اونی نبود که می خواستم.

اینستاگرام کم کم داشت خودی نشون می داد.. موج بلاگرایی که می نوشتن و لایک می گرفتن و کلی قربون صدقه شون می رفتن حسابی هیجان زدم می کردن که توام شناگر این دریا شو، خدا رو چه دیدی..

خلاصه با هر بدبختی که بود مجوز نصب اینستاگرام رو گرفتم و علی از تو مدد.

تلخ می نوشتم و درهم.. هیچی از الگوریتم و این چیزا نمی دونستم که، چیزی به اسم سلیقه مخاطب به گوشم نخورده بود اصلا خبر نداشتم وارد چه دنیایی شدم :)

همه چی خوب بودا اما یه جوری بود

خط قرمز داشتم و همونا اجازه نمی داد دست به تولید هر محتوایی بزنم، برای من عکس گذاشتن از صبحانه و شامم کثر شأن بود و چیزی که می نوشتم همه پسند نبود.

البته ناگفته نماند اون موقع به اندازه هویج هم با لی اوت و استراتژی محتوا و تعامل و اینسایت و فلان و فلان آشنایی نداشتم.

اون پیج با کله رفت تو دیوار به یه نوستالژی تبدیل شد.

چند وقت بعد به خاطر یه کاری که راه انداخته بودم مجبور شدم یه پیج جدید رو متولد کنم، اینبار قضیه خیلی جدی تر بود، وقتی به خودم اومدم دیدم واسه یه استوریِ (سلام صبح بخیر) یک ساعت وقت میذارم و آخرشم اون چیزی که باید از آب در نمیومد..

روزگاری بود! با باگ ها صبح تا شب در جنگ بودم و به اسم تعامل الکی قربون صدقه آدمای (زرد) می رفتم بلکه حضرات آقای اینستاگرامی راضی باشن و آمار پیج بالاتر بره.

خلاصه برات بگم.. من مرد میدان تعامل های الکی نبودم، آدم صبح تا شب دوربین و گوشی به دستی نبودم و نمی تونستم تعادل برقرار کنم بین اونی که هستم و اون چیزی که باید نشون میدادم.

ترجیح دادم دور بنشینم و تماشا کنم تا می تونم یاد بگیرم.

اما برای منِ تولید کننده محتوا، خیلی وقت ها فضای اینستاگرام قلقلکم میده که بیا و از این بستر استفاده کن.

تا الان بزرگترین مشکلم باهاش پایبندی به قانونِ (استمرار در تولیده) حالا شاید بتونم بعدا با بقیه چیزاش کنار بیام.

قرار بود زیاده گویی نشه اما شد، شما بخشنده باشید.

اِما نوشت به تاریخ بامداد 21 فروردین 1401.