راستی، نخستین زاده‌ی روشنی



در آغاز، پیش از آنکه کلمات سر برآورند و پیش از آنکه اندیشه، بال بگشاید، راستی بود؛
راستی، نه به سان واژه‌ای پوسیده که بر لوحی سنگی حک شده باشد،
که چون نسیمی بی‌نام و نشان، در جان هستی می‌وزید و ذره‌ها را به سوی معنا می‌کشاند.
راستی، نخستین پناه انسان بود پیش از آنکه دیوارها ساخته شوند و پیش از آنکه دروغ، دست‌های خویش را به خون حقیقت بیالاید.

آری، راستی، پیش از قانون بود، پیش از شمشیر بود، پیش از دعا و پیش از توبه.
راستی، نیازی به سوگند نداشت، زیرا که وجودش خود عهدی ناگسستنی بود؛
راستی، چونان جویبارانی خاموش، از دل کوهساران وجدان می‌جوشید
و بی‌نیاز از چشم ناظران، در مسیر خود جاری می‌شد؛
نه به امید پاداش، نه از بیم کیفر،
که تنها برای آنکه راستی، خود بودن است و جز این بودن، نیستی.

راستی، آن است که چون نگاه کودکی خالص باشد؛
بی‌نقاب، بی‌مصلحت، بی‌هراس.
راستی، آن است که در تنهاترین لحظه‌ها، آنگاه که هیچ دستی برای ستودن نیست و هیچ چشمی برای دیدن،
باز هم قامت خود را راست نگاه داری،
و نگذاری بار سنگین جهان، شانه‌های تو را به خمیدگی دروغ آلوده کند.

راستی، سلوکی است بی‌هیاهو؛
در شهری که نقاب‌ها چون برگ‌های خزان از در و دیوار می‌بارند،
راست بودن، هنر است؛ هنر دلیران، هنر دیوانگان، هنر فرزانگان.
راستی، زرهی نیست برای حفاظت از خویشتن؛
راستی، بی‌سپر به میدان رفتن است و دل به شمشیر حقیقت سپردن،
بی‌هیچ واهمه‌ای از زخم و ریشخند.

راستی، زادگاهی است که در آن عشق‌ها اصیل‌اند، وفاداری‌ها ریشه دارند، خردها بال می‌گیرند و آزادگی از بذر صداقت سر برمی‌آورد.
راستی، نخستین گام در راه انسانی زیستن است؛
بی‌آن، خرد سرگردان می‌شود، آزادگی به ابتذال می‌افتد، وفاداری رنگ می‌بازد و عشق به سودا بدل می‌گردد.
و بی‌راستی، هیچ میهنی از هجوم فراموشی در امان نخواهد بود.

پس ای فرزند قرن‌های فراموشکار،
پیش از آنکه پرچم آزادی برداری، پیش از آنکه سوگند وفاداری یاد کنی، پیش از آنکه بانگ عشق سر دهی،
خود را در آینه‌ی راستی بنگر.
ببین آیا سیمایت هنوز از روشنی نخستین بهره‌ای دارد؟
آیا صدایت از ته چاه مصلحت و منفعت برخاسته یا از بلندای کوه صداقت؟

راستی را چون چراغی در جان خویش برافروز،
که هر مسیری که بی‌راستی طی شود، دیر یا زود به تاریکی می‌رسد.
راستی را پاس دار،
نه برای آنان که نگاهت می‌کنند،
که برای آن لحظه که در خلوت خویش به چشم خویش می‌نگری
و باید تاب بیاوری دیدار خویشتن را.

زیرا انسان، پیش از آنکه دروغ را به جهان بگوید، نخست به خویشتن دروغ می‌گوید؛
و آنگاه که راستی در درون بمیرد، هیچ پیروزی‌ای نجاتش نخواهد داد.

پس برخیز؛
چنان که نیاکانت برمی‌خاستند، با دست‌های پینه‌بسته و دل‌های بی‌ریا؛
راستی را نه در شعار، که در زیستن معنا کن.
راستی را، بی‌هراس از شکستن، در کلامت جاری کن،
در رفتارت بکار،
در نگاهی که به دیگران می‌اندازی، برقش را بدمدار.

و بدان،
آغاز همه چیز از همین لحظه است، از همین تصمیم که بگیری:
راست باشی، حتی اگر زمین و آسمان دروغ را فریاد کنند.
راست باشی، حتی اگر تنها بمانی.
راست باشی، حتی اگر ندانند، نبینند، نفهمند.

چرا که راستی، هنر عاشقان خاموش است؛
آنانی که می‌دانند، جهان را نه با غوغا، که با حقیقت می‌توان دوباره ساخت.....✨