انتقام‌جویان


سلام چیزی که می‌شنوید سومین قسمت از پادکست هیرولیکه که در اوایل شهریور ماه 98 ضبط میشه.

هیرولیک روایت تولد و زیست ابرقهرماناس؛ روایتی که من با استفاده از منابع مختلف ولی در نهایت بر اساس تحلیل‌ها و برداشت‌های خودم تعریف می‌کنم. تو قسمت‌های قبلی رفتم سراغ قهرمان به عنوان یک مفهوم و گریزیم زدم به شخصیت‌پردازا. تاریخچه‌ی مختصری از کامیک تو آمریکا هم گفتم و کمی هم به مارول و دی‌سی پرداختم.


تو قسمت قبل گفتم که می‌خوام از سوپرمن حرف بزنم ولی این وسط من و بردیا تصمیم گرفتیم یه اپیزود ویژه بریم که دلیلش اومدن فیلم Avengers: End Game که به قول خودمون به شبکه‌های خونگی که واقعا نمی‌شد همین جوری ازش رد شد واسه همینم سوپرمن یه قسمت افتاد عقب تا اول به این موضوع رسیدگی بشه بعد بریم سراغش، الان خود بردیا همینجاست.


سلام فائقه توضیح اولیه رو داد؛ این یه قسمت از پادکست هیدرولیکه که در اصل میشه یه قسمت ویژه که یک برنامه ریزی ما رو تغییر داده. تو این قسمت قراره به طور خاص بریم سراغ دنیای سینمای مارول و فرنچایز بیست و دو فیلم The Infinity Saga مخصوصا فیلم End Gameقضیه‌ی اون چیزی که میخوایم ازش صحبت کنیم برمی‌گرده به سال 2007 که استودیوی مارول تو یکی از پروژه‌هاش که اسمش Marvel Cinematic Universeدنیای سینمایی مارول، اومد رو یه Shared Universe خیلی درست و حسابی کار کرد کرد.

Shared Universe از اسمشم معلومه، دنیای اشتراکی. یه دنیاست معمولا هم تخیلیه که یه تعداد نویسنده میان تو حال و هواش حالا هر قانونی که خودشون تعریفش کردن با یه تعداد کاراکتر و چیزهای اصلی مشترک قصه می‌نویسن. این پروژه هم توش فیلمه، هم کامیک، هم سریال، هم فیلم کوتاه هم حالا هر چی دیگه که تو این مایه‌هاست. اما توی قسمتیش که مربوط به سینما می‌شد، مارول اومد یه کاری کرد. یه سری از کاراکترهاشو انتخاب کرد گفت در مورد اینا هرچی قبلا ساخته بودم بی خیال شین، چیز خاصی هم نبودن البته، چند تا کاپیتان آمریکا بود، سه تا اسپایدرمن بود، یه دونم هالک.

اومد تو 2007 یه مجموعه تعریف کرد به اسم The Infinity Saga، حماسه‌ی ابدیت؛ که دنیای اشتراکی محشر بود که کلی براش نقشه کشیده بودن. اولین فیلم این مجموعه سال 2008 اومد که آیرون‌من بود، حالا از اون موقع 11 سال می‌گذره تو این مدت از مجموعه‌ی The Infinity Saga بیست و سه تا فیلم اکران شده که ما الان قراره در مورد بیست و دومی صحبت کنیم، یعنی مهمترین فیلمی که تا حالا اومده.

این مجموعه The Infinity Saga پرفروش‌ترین مجموعه‌ی فیلم تاریخ سینماست؛ فروش همشون با هم 22.5 میلیارد دلار بوده. پرفروش‌ترین فیلم تاریخ سینما احتمالا می‌دونید همین چند ماه پیش رکوردش که دست فیلم اواتار بود شکسته شد، الان دست همین فیلمیه که قراره ازش حرف بزنیم End Game: Avengers یه چیز جالب اینکه توی لیست ده تا فیلم پرفروش تاریخ سینما چهار تا فیلمش مربوط میشه به همین مجموعه‌ی مارول، هر چهار تاشم فیلم‌های اونجرزن.


اینم بگیم که اگه هنوز End Gameندیدین و اسپویل نشدن داستان براتون مهمه بهتره اول برید ببینید بعد این قسمت رو گوش کنید. اینم اضافه کنم که این مجموعه پر از نکته و نشونه‌ست که ما واقعا نمی‌تونستیم همه رو اینجا بگیم، واسه همینم رفتیم سراغ مهم‌ترین و چالشی‌ترینش. البته چون این قسمت ویژه‌س داریم از End Game و Infinity Saga و کاراکترها حرف می‌زنیم ولی تغییری تو روند هیرولیک ایجاد نمیشه من بعدا سراغ همه‌ی این کاراکترها و تاریخچش میرم که اصلا شاید هیچ ربطی به فیلماشون نداشته باشه.


من فائقه تبریزی هستم، منم بردیا برجسته نژاد هستم؛ این شما و این سومین قسمت از پادکست هیرولیک.




بعد از یازده سال بیشتر از هر فیلم دیگه‌ای تو دنیای سینمایی مارول Avengers: End Game به این امید اکران شد که ما رو به یه آرامشی برسونه اونم بعد از آشوب و بلبشویی که Infinity War راه انداخته بود. من نمی‌دونم چقدر با فیلم‌های ابر قهرمانی آشنایین ولی معمولا بهترین راه واسه جمع کردن همچین چیزی همون سفر زمانه. یعنی اولین راه حل و خب سخت‌ترین دیگه، ما خودمونم اولین چیزی که بعد یه گندی که به بار میاد به ذهنمون می‌رسه اینه که کاش زندگیم دکمه‌ی آندو داشت.

سینما ولی از ما یه قدم جلوتره و خودش آندو رو خلق می‌کنه؛ بزارید ببینیم اصلا فیلم چجوری شروع میشه. چیزی که ما یادمونه اینه که با یه بشکن نصف جمعیت زمین و مهم‌تر از اون البته نصف بیشتر کاراکترهای محبوب‌مون جلوی چشممون پودر شدن، فقط تونی مونده بود که کارگردان پودرش کنه که خوشبختانه جراتشو نداشت. پس الان تانوس بشکن زده؛ فیلم با صحنه خونه کلینت بارتون شروع میشه، بچه‌ها دارن تو مزرعه بازی می‌کنن و یه پیک نیک خانوادگیه. بعد کلینت یا همون هاکای توی سکوت عجیبی تنها می‌مونه و بدون اینکه حتی پروسه‌ی پودر شدن زن و بچه‌اش ببینه فقط از دستشون میده.

از اونور تونی و نبیولا که دختر تانوسه توی سفینه‌ای تو فضا معلقن. تونی لاغر و در حال احتضاره، نبیولا که هیچی دیگه کاری از دستش برنمیاد تا اینکه کاپیتان مارول میاد و تونی رو برمی‌گردونه زمین. کاپیتان آمریکا و ناتاشا و وار ماشین و هر کی که روی زمین با تانوس جنگیده و زنده مونده بود تو مقر اونجرز منتظر تونی‌ان. تونیم که یادتونه با دکتر استرنج و اسپایدرمن و تیم استارلرد تو فضا داشتن با تانوس می‌جنگیدن که غیر از تونی و نبیولا همه پودر شدن. تونی شکسته‌تر از اونه که بتونه دوباره رو پاش وایسه ولی بقیه اونجرز میرن دنبال تانوس، خب با موجودی مواجه میشن که همه سنگ‌ها رو نابود کرده و رفته یه گوشه و بازنشسته شده.

تور سرشو قطع می‌کنه ولی خب دیره دیگه حالا تانوس بمیره چیزی عوض نمیشه ولی این تازه اول فیلمه؛ هیچکس نشسته پای فیلم که شکست اونجرزو ببینه، کارگردانا ام اینو می‌دونن، پس مرگ تانوس هنوز نمی‌تونه شروع فیلم باشه. شروع فیلم وقتیه که یهو انت‌من از کوانتوم پرت میشه بیرون و می‌فهمه یه خبراییه، اونم پنج سال بعد از اون بشکن مرگبار، یعنی سال 2023. مهم چیزیه که انت‌من بعد از ظهورش به استیو و ناتاشا میگه. انت‌من تو کوانتوم گیر کرده بوده و این پنج سال فقط براش پنج ساعت گذشته بوده. برادران روسو حالا باید جوری فیلم رو پیش ببرن که ما قانع بشیم که اونجرز خودشونم دارن قانع میشن که میشه رفت عقب و همه رو برگردوند ولی سفر زمان سوژه‌ای که معمولا توش سوتی زیاد داره.

چون هیچ راهی برای آزمون و خطا یا کسب تجربه که وجود داره؛ همش بستگی به این داره که ذهنت تا کجا می‌تونه این سوراخ‌های داستان رو پر کنه. میشه گفت End Game از پسش بر اومده، حالا غیر از آخرش و پیر شدن استیو راجرز که حالا فرض رو بر این می‌ذاریم که بعدا یه جوابی براش پیدا میشه برادر روسو جواب بدی نداشتن، حرفشونم این بود که رفتن و مثلا کشتن بیبی تانوس چیزی رو واسه اونا عوض نمی‌کن، فقط تایم لاین دیگه‌ای به وجود میاره که توش تانوس مرده، اگه دقیق‌تر بخوایم منظور فیلم رو بفهمین صحنه‌ی مذاکره هالک و انشن‌فان ببینید؛ توضیحاتش خوبه.

شاید چهارده میلیون راه دیگه هم واسه برگردوندن مرده‌ها بود ولی تایم تراول به فیلمنامه اجازه میده که هم پیچیده بشه هم احساسی، یعنی چی؟ خب چی می‌تونه جذاب‌تر از رفتن تونی و استیو و اسکات لنگ الان به زمان اتفاقات اونجرز یک باشه. خب به این میگن توریست فیلمنامه دیگه یا مثلا تور و رابطش با مادرش. اصلا جذاب‌تر از همه تونی و استیو که یکیشون پدرشو می‌بینه، اون یکی هم عشقشو. اینا واسه‌ی فرانچیز یازده ساله واقعا مهمه یعنی فکر کردن و استفاده کردن ازشون لازمه. واسه همینم سفر زمان هم از نظر علمی و هم احساسی برای همچین فیلمی بهترین انتخابه. مثلا برای نبیولا این سفر زمان حتی پیچیده‌تر از بقیه هم هست.

نبیولا اسلحه رو برداشت و خود گذشتشو کشت؛ من به این که این چه چیز علمی و دلیل منطقی پشتش کاری ندارم، این صحنه برای سینما و مخاطب نمونه خوبی از تغییرات روانی یک شخصیته. شخصیتی که دیگه خود گذشتش گذاشته کنار و حالا حتی می‌تونه عضوی از اونجرز باشه. تانوس ولی این داستانا و رشد کردن‌های شخصیتی رو نمی‌بینه. چیزی که می‌خوام بگم اینه که تانوس اونجرزو حالا هرکی میخواد عضوش باشه دست کم گرفته یا اصلا میگیم بشریت رو دست کم گرفته. تانوس می‌تونه دخترشو قربانی کنه ولی حاضر به خاطر دیگران خودشو قربانی کنه؟

اونجرز به اینجا رسیدن و من مخاطب این سفر و این درد رو دیدم؛ تانوس ندیده، از همین جام شکست می‌خوره وگرنه از همون اونجرز اول معلوم بود ارتش چیتاری چیزی نیست که اصلا بشه در حدش بود. خلاصه یه همچین خط داستانی نتیجه هم میده چون مارول کاملا مخاطباشو زیر ذره‌بین گذاشته بوده و می‌دونسته چی ازشون بگیره و چی به جاش بده. End Game مهمترین نکته‌ش اینه که آدما مهمن، خانواده خونی یا غیر خونی مهمه و اینکه قهرمان بودن فقط قدرتی نیست که داری، در واقع انتخابیه که می‌کنی و در نهایت چیزی که از خودت می‌بخشی یعنی فدا می‌کنی. End Game برگردوندن هر کی که پودر شده بود رو مثل جبران نشون نمیده در واقع انگار نتیجه‌گیری رسیدن اونجرز به این سطح از فداکاری و قهرمان بودنه یعنی باید به اینجا می‌رسیدن، اگه می‌خواستن که از پس این جهنم بربیان.

یه چیزایی هست، یه فیلمایی، یه سریالایی، یه قصه‌هایی که آدمو چندین سال به خودشون درگیر می‌کنن؛ کاراکترهاشون میشن بخشی از وجودمون و موفقیتشون خوشحالمون می‌کنه و شکستشون دلمون رو می‌شکونه. همه‌ی اینا یه روزی تموم شدن، پروندشون بسته شد، اون موقع‌ست که مهم‌ترین چیزی که تو ذهنمون می‌مونه سرنوشت ماجراست. دیگه یادمون میره چقدر از دنبال کردن قضیه ذوق زده بودیم و چقدر حواسمون جمع همه چی بوده و چقدر عشق می‌کردیم که قسمت جدید هر کدومشون رو ببینیم. دیگه به خودمون نمیگیم فلان جاش چقدر باحال بود، فلان تیکش چقدر خفن بود، اونی که یادمون می‌مونه اینه که آخر داستان چجوری بسته بودن. هممون این تجربه رو داریم و خیلی وقتا اون چیزی که یادمون می‌مونه یه پایان ضعیف و درب و داغونه که می‌زنه هرچی خاطره‌ی خوب هست رو نابود می‌کنه.

من از این چیزا زیاد داشتم؛ از اینا که به روز قسمت به قسمتشو دنبال می‌کردم و هر قسمت جدیدی که میومد دست و پام برای دیدنش یا بعضی وقتا خوندنش می‌لرزید. لاست، برکینگ‌بد، هری پاتر، رزیدنت ایول، آندرورلد، این آخریام گیم آف ترونز. اما مجموعه‌ی The Infinity Saga یه چیز دیگه بود، 11 سال، بیست و دو تا فیلم، یه داستان شلوغ و پر از اتفاق و کاراکتر و نکته و دنگ فنگ، مجموعه‌ای که واسه من تو یه سری فیلم عالی داشت یه سری فیلم متوسط و یه سری فیلم ضعیف. اما چیزی که الان از داستان تموم شده تو ذهن من مونده اینه که واقعا، واقعا از این بهتر نمیشد.

یازده سال با این کاراکترها بزرگ شدیم و یازده سال بزرگ شدنشون رو، تحولشون رو، شکل گرفتن شخصیتشون رو، دونه دونه دیدیم. مزیت فیلم‌های این مجموعه مثل اکثر بلاک بوسترهای دیگه، چکوندن جلوه‌های ویژه توی تک تک سکانس‌ها نیست. مارول بهمون نشون داد که همه چی کارگردانی و قصه و جنگ و جلوه‌های ویژه و بگیر و ببندی توی فیلم فقط و فقط در خدمت رشد کردن کاراکترهاست. تو این یازده سال تونی استارک پولدار از خودراضی، دکتر استرنج گنده دماغ و مغرور، بروس بنر وحشی و عصبانی، استیو راجرز تک‌بعدی و نمایشی، تور لوس و ننر، اسکات لنگ دزد و علاف، پیتر پارکر بچه و مسخره، نبیولا بدجنس و پیتر کوییل فرصت‌طلب، تبدیل میشن به ناجیان بشریت و کارایی می‌کنن که با شخصیت اولیشون خیلی متفاوته.

اما چون ما تمام این مدت شاهد رشدشون بودیم از کاراشون تعجب نمی‌کنیم که هیچ، تحسینشون می‌کنیم. اتحاد این همه کاراکتر متفاوت فقط واسه داشتن یه دشمن مشترک نیست واسه آرمان مشترکه، چیزی که مارول انقدر قشنگ توی انگیزش نتیجه‌گیری می‌کنه که میشه تک تک تصمیمایی که کاراکترها می‌گیرن باورکرد. میشه نبیولا رو واسه کشتن خود گذشتش فهمید، میشه ناتاشا را برای قربانی کردن خودش برای برگردوندن خونواده‌ی هاکای فهمید، میشه فداکاری آیرون‌منو واسه تمام کردن جنگ فهمید، حتی میشه موندن تو گذشته و برنگشتن کاپیتان آمریکا رو فهمید.

مارول استاد داستان‌پردازیه؛ این همه کاراکتر این همه شخصیت می‌تونست خیلی راحت هر قصه‌ای رو تبدیل به یه هرج و مرج بی سر و ته بکنه اما مارول اومد توی Infinity War کاراکترهارو دسته‌بندی کرد، چند تاشونو فرستاد سیاره‌ی تایتن، چند تاشون واکاندا، چند تاشون هم پخش و پلا کرد جاهای دیگه که هر کدومشون به اندازه‌ی کافی فرصت واسه تاثیر گذاشتن روی داستان داشته‌باشن. واسه End Gameقیچی رو برداشت و یه تعداد زیادی از کاراکترها رو حذف کرد، کاراکترهایی که سوپر هیرو بودن اما چون بخشی از مردم بودن مثل اونا پاکسازی تانوس شامل حالشون می‌شد و اومد میدون رو داد دست چند تا کاراکتر و عمیق‌تر به هر کدومشون نگاه کرد. End Game هم مثل هر فیلم دیگه سوتی و اشتباه توش پیدا میشه؛ ممکنه یه سری سفر زمان رو دوست نداشته باشن فکر کنن داستانم سرهم‌بندی شده، ممکنه تصمیم کاراکترها برای بعضیا جالب نباشه اما واسه من دوباره میگم از این بهتر نمی‌شد.

مارول تصمیم گرفت که جدای استفاده از بهترین داستان‌های کامیک‌ها و استفاده از پیشروترین تکنولوژی‌های سینمایی، روی چیزی تمرکز کنه که از ثانیه اول پیدایش روایت مهمترین نکته بوده تا همین الان؛ اون چیزی نیست جز شخصیت‌پردازی. سال 2008 اولین فیلم‌های مارول برای شروع یک فرانشیز ساخته میشه. یکی آیرون‌من اون یکی هالک شگفت‌انگیز با بازی ادوارد نورتون. هالک اصلا فیلم خوبی نیست و نه مردم و یا کمپانی نمی‌خوان هالک نورتون رو یه بار دیگه ببینن. همون سال آیرون‌من هم اکران شد. پای بازیگر سقوط کرده که داشت برای برگشتن به اوج دست و پا می‌زد، رابرت داونی جونیور.

کارگردان آیرون‌من دست رابرت رو باز گذاشت که آیرون‌من رو مال خودش بکنه که روی کارت درستی هم کار کرده بود، حالا بذارین کلا یه جور دیگه بگم. بیست و دو تا فیلم تو 11 سال ساخته شد؛ بیست و دو تا فیلمی که اگر هالک شگفت انگیز رو کنار بذاریم در واقع از جایی شروع شد که تو سال 2008 تونی استارک توی ماشین جنگی در حال حرکت مشغول عکس گرفتن با سربازهای آمریکایی بود. تونی با یه شخصیت بی‌تفاوت و فوق‌العاده جذاب افتخار میده که تو این عکس باشه چون تونی استارک هیچ چیز و هیچ‌کس غیر از خودش براش اهمیت نداره. حالا به تونی الان فکر کنین، سال 2019 شده و تونی بزرگترین قربانی و در واقع تحفه‌ی ارزشمندی میشه که زمین و موجودات باید به کائنات تقدیم کنن تا از دست تانوس نجات پیدا کنن و این سیر تحول شخصیته که نه تنها برای تونی، بلکه برای تک تک اعضای اونجرز مارول رو مارول می‌کنه و اند گیم رو بزرگ‌ترین وپرفروش‌ترین فیلم تاریخ سینما.

تونی استارک تو اولین فیلم تازه مفهوم کاری که به عنوان مخترع اسلحه در حال انجام دادن هست رو می‌فهمه و تصمیم می‌گیره دیگه ادامه نده و شروع به ساخت لباس آیرون‌من می‌کنه. تونی و دشمناش تو فیلم اول و دوم کاملا زمینین تا اینکه به اونجرز اول می‌رسیم. جایی که همه سوپرهیروها دور هم جمع میشن که هم یک رب النوع به اسم لوکی رو دستگیر و هم یه لشکر فضایی به اسم چیتاری رو نابود کنن. لشکری با تکنولوژی فرازمینی که در واقع حتی تورم هیچ ایده‌ای از وجود و نحوه‌ی شکست دادنشون نداره. تونی همونجا متوجه بی‌پناه بودن زمین تو کائنات میشه و می‌فهمه دیگه اون جوری که فکر می‌کرده همه چیز تحت کنترلش نیست. تونی تازه درک می‌کنه که چقدر در برابر همه چیز بی‌پناه و خرد به شمار میاد.

رسیدن به این مرحله از درک و ترس برای تونی جدید و تخریب‌کننده‌س؛ حالا اون ترومایی داره که خودش اسمشو گذاشته نیویورک. تو فیلم سوم آیرون‌من که دقیقا بعد از اتفاقات نیویورک و اونجورزه تونی رو می‌بینیم که مثل یه آدم معمولی بعد از تجربه‌ی ترومای سخت داره کابوس می‌بینه خودش رو غرق تو کارش کرده و تقریبا هر چی لباس آهنی بلد بوده رو داره می‌سازه. همینم میشه که بعدا آلترون رو می‌سازه، بعدم ویژنو، بعدم که معمای سفر زمان تو فیلم آخر کشف می‌کنه. تونی استارک با اختلاف بهترین شخصیت خلق شده دنیای سینمایی ماروله. تونی تونست به سطحی از پیچیدگی و تغییرات تو کاراکترش برسه که کلاس روایت رو برای مارول چندین و چند پله جابه‌جا کرد.

یکی از جالب‌ترین نکته‌ها هم تو داستان تونی اینه که انسانی‌ترین ابرقهرمان اونجرزه، اینکه این کاراکتر بشه پدر معنوی یک گروه و از ابر قهرمانای عجیب و غریب ته تهش من یکی رو به این نتیجه می‌رسونه که مخاطب هر چقدر دلش قهرمانای با قدرت‌های فرازمینی بخواد بازم عاشق دیدن آدمایی میشه مثل تونی استارک و یا بت‌من که از میون هوش و تروما تبدیل به چیزی میشن که هستن و هر چقدم زمان بگذره رشد می‌کنن و عمیق‌تر میشن. انسان‌هایی که هم مثل تونی و هم بت‌من تو دارک‌نایت رایزز نهایتا وجودشون رو فدا می‌کنن.

البته بگذریم که بروز زنده می‌مونه ولی خب تونی باید بمیره، چرا؟ چون دشمنش تانوسه؛ موجودی که با فلسفه‌ی عمیق و قابل تفکری جلو اومده و حتی حاضر شده عزیزترینشو برای هدفش قربانی کنه. برای جنگیدن با این موجود باید از همه چیز بگذری و تبدیل به آدمی بشی که از بین چهارده میلیون احتمال تنها راه پیروزیت قربانی کردن خودت باشه و مهم‌تر اینکه قدرت این قربانی کردن رو داشته باشی. دلیلشم این نیست که چیزی رو برای از دست دادن نداری، دلیلش اینه که حالا همه چیز داری و نباید از دستشون بدی. حالا نمی‌خوام خیلی از آیرون‌من بگم که واقعا هرچی بگم کم گفتم، برگردیم به شخصیت‌های دیگه‌ی مارول.

یکی دیگه از کاراکترا هالکه؛ غول سبز رنگ وعصبانی که متاسفانه فیلم سولوش خوب از آب درنیومد. همینم باعث شد که هم بازیگرش تغییر کنه و هم مارول فعلا سراغ اقتباس مستقلی ازش نره. هالک از جایی وارد بازی شد که دیگه هالک شده بود و همه‌ی اون اتفاقات اشعه‌ای و عاشقانه و اینا رو رد کرده بود. حالا رفته بود توی روستای هندوستان که طبابت کنه و عصبانی نشه، این یعنی من به عنوان مخاطب دیگه بک گراندی از این شخصیت و چگونگی هالک شدنش ندارم و باید بپذیرم که همینه که هست، این در مورد هاکای و بلک ویدو هم صدق می‌کنه که حالا به اونا می‌رسم.

خلاصه مارول با پیدا کردن بازیگر درست راهی پیدا کرد که شخصیت هالک رو گسترش بده؛ فیلم تور راگناروک، نقطه اوجی برای هالک و بروس بنر. در واقع تو این فیلم هالک از شمایل غول عضله‌ای و عربده‌کش سبز رنگ بیرون میاد و تبدیل میشه به این موجود که میشه در رفتار و صورتش فهمیدن و درک کردن و احساس کرد. هالک توی این فیلم می‌تونه ناراحتم باشه، غرم بزنه، می‌تونه منظورش با چندتا کلمه برسونه، خیلیا شاید فکر کنن که خب بابا این که نشد هالک ولی اینجوری نیست اتفاقا این نزدیک‌ترین حالت هالک به کاراکتری که استنلی و جک کروی خلق کردن. هالکی که تو کامیکا هس اصلا تک بعدی نیست و این رو میشه تو عشقش به دوست دخترش درک کرد.

اینجاست که تصمیم بروس بنر برای در هم ادغام کردن هالک و بنر اهمیت پیدا می‌کنه. بعد از اینفینیتی وار همه‌ی شخصیت‌ها این بار سنگین ناتوانی رو احساس می‌کنن. یعنی نیمی از جمعیت زمین که شامل دوستاشون میشه جلوی چشماشون پودر شدن و اینا هیچ کاری نتونستن بکنن، حالا هالک راهش برای کنار اومدن با این بار سنگین چیه؟ بروس بنر اتفاقا تنها اونجرزیه که معقولانه ترین کار به ذهنش می‌رسه و بعد نابغه‌ی وجودش و با تن قدرتمند هالک یکی می‌کنه که از این به بعد بیشترین بازدهی رو داشته باشه. در واقع قدم بروس بنر رو به جلوعه نه مثل تور غرق شده و نه مثل هاکای یه یاغی آدم‌کش؛ بلکه آماده شده تا اگه این بار یه موجودی یهو از فضا پیدا شد و خواست بشریت رو نابود کنه هالک مجبور نباشه زور بزنه که پیداش شه یا جایی که مغز بنر لازمه نتونه بهش دسترسی داشته باشه، عاقلانه‌است دیگه، نه؟

حالا ادوارد نورتون رو می‌تونین تو این موقعیت تصور کنین؟ می‌تونین تصور کنین که با استاد بزرگ دکتر استرنج داره مذاکره می‌کنه در حالی که سبز و گنده‌س، واقعیت اینه که من نمی‌تونم.

بریم سراغ تور؛ پسر اودین و خداوندگار رعد و برق. داستان تور تغییراتش یکی از بهترین نشونه‌های هوشمندی ذهن پشت پرده سینمای ماروله. دارک‌ورلد یکی از ضعیف‌ترین فیلم‌های این فرانشیز عظیمه و اگه به بدی هالک شگفت‌انگیز نباشه خیلی هم جای بالاتری واینستاده. اون تور بچه ننری که مثلا می‌خواد مرد بشه و پادشاهی کنه ولی بعد تصمیم می‌گیره تاج و تخت رو ول کنه تو هیچکدوم از فیلما خوب از آب درنیومد. مارول متوجه این نقص میشه و این بار می‌دونه که به جای تغییر بازیگر باید شخصیت پردازی کنه و تور از این حالت سطحی و کارتونی بیرون بیاره. کریس همسورث و تایکیتی، کارگردان جدیدی که اومده بود تا تور رو نجات بده با هم نشستن و شخصیت دوباره کوبیدن و ساختن.

حالا این شخصیت گوفی و بذله گو که خیلی جاها مثل بچه‌هاست و اون جدیت قبل رو نداره خلق شد که اتفاقا با اینکه به قول تونی دمی گاد بود ولی می‌شد فهمیدشو باهاش همزادپنداری کرد. در واقع بعد از این تحول که میشه تور رو دید که یکی یکی همه‌ی اعضای خانوادش جلوی چشماش می‌میرن و آخر سرم فقط با یه اشتباه ایمانش به خدا بودن خودش رو هم از دست میده، چه اشتباهی؟ اینکه باید سر تانوس رو نشونه می‌گرفت. تو فیلم اونجرز اینفینیتی وار، موقعیت رو داره که سر تانوس رو قطع کنه ولی اشتباهی به سمت قلبش میره و خب شکست می‌خوره، تانوس هم بهش میگه تو باید سر رو هدف می‌گرفتی، تور این کارو می‌کنه ولی وقتی که دیگه خیلی دیر شده. حالا دیگه این سرزنش درونی چیزی نیست که یک اونجرز خداگون بتونه باهاش کنار بیاد، تور نه تونست خانوادشو نجات بده، نه سرزمینش، نه مردمش و نه زمین و دوستاشو ساکنانش.

این همه مصیبت و فشار هر کسی رو از پا در میاره، تور هم از این قاعده مستثنی نیست. واسه همینم تو اند گیم وقتی به گذشته میره و با مادرش حرف می‌زنه ما می‌فهمیم که این حرفا چقدر می‌تونه برای تور معنا داشته باشه و کمکش کنه. در حالی که تو فیلمای قبل از این تحولات شخصیتی حتی عشقش به جین خیلی مصنوعی و بی‌مزه از آب دراومده بود. یکی دیگه از مهم‌ترین شخصیت‌ها در واقع دومین شخصیت مهم این یازده سال کاپیتان آمریکاست.

کاپیتان آمریکایی که وارد کردن تحولات و پیچیدگی‌های انسانی به کاراکترش از همه سخت‌تره. دلیلشم اینه که کاپیتان آمریکا سوپرمن ماروله، نه به معنای فضایی بودن و قدرت بی‌نهایت داشتنا، نه، به معنای نماد ملی بودن برای آمریکا. رسالت وجودی کاپیتان آمریکا در واقع عین یه رسانه می‌مونه که در حالی که کشورش در حال جنگه پرچم آمریکا و سرود ملی پخش می‌کنه و فقط تبلیغ وطن‌پرستی می‌کنه. حالا مارول می‌خواد تو این قرن برای مخاطبان فیلم بسازه که درصد زیادیشون اینقدر باهوش هستند که دیگه دیدن این حجم از ملی‌گرایی براشون جذاب نباشه و نخوان بهشون دیکته بشه.

واسه همین مارول باید روی این کاراکتر کار کنه؛ باید یه پسر لاغرمردنی رو که توی قرن دیگه به دنیا اومده و از سر همون شدت وطن‌پرستی تبدیل شده به این سرباز شکست‌ناپذیرو جوری رشد بده که یه نوجوون قرن بیست و یکم بتونه با دیدنش ذوق کنه. فیلم‌های کاپیتان آمریکا جدی‌ترین فیلم‌های این فرانشیز ان. طنز کلامی و حتی موقعیتی به ندرت توشون پیدا میشه، خیلی بیشتر موضوع آرمان و سرخوردگی تا جنگیدن با شخصیت منفی داستان. استیو راجرز وقتی از یخ زدگی نجات پیدا می‌کنه و تو نیویورک قرن بیست و یک بیدار میشه هیچی از روابط سیاسی و فرق بین دوست و دشمن متوجه نمیشه.

دیگه موضوع نازی‌ها نیست و از فضا دشمن میاد، رو زمینم دیگه هیچ خبری از سربازهای جان برکف نیس. اتفاق بزرگ تو فیلم دوم کاپیتان آمریکا میفته. استیو دیگه اونجا می‌فهمه نمی‌تونه مثل قبل با اعتقاد به نیروی مطلق خیر و شر به قهرمان بودنش ادامه بده، می‌فهمه که دیگه مفهوم ارزش به اون معنی که سال‌ها براش می‌جنگیده تو قرن بیست و یک تعریفی نداره. دعوای با تونی استارک تو فیلم Civil Warسرهمینه. تونی بعد از تمام مرگ‌ها و شکست‌هایی که اتفاق میفته و گندی که مخصوصا بعد از اونجرز، عصر آلتران بوجود میاد می‌خواد قدرت‌های اونجرز و کلا ابرقهرمانان محدود بشه تا انسان‌های کمتری قربانی این جنگ‌های فرا انسانی بشن ولی استیو این قراردادو امضا نمی‌کنه.

معتقده که هدف وسیله را توجیه می‌کنه؛ این یعنی چرخش شخصیتی صد و هشتاد درجه‌ای از یک نماد ملی به یک یاغی بدون قانون. دیگه بقیه‌ش می‌دونیم، دو تا گروه میشن و می‌جنگن، تونی و استیو باهم قهر می‌کنن تا اینکه تو فیلم آخر دیدیم دیگه کینه‌ها رو می‌ذارن کنار و متحد میشن. این تغییرات میشه واسه تک‌تک کاراکترها گفت، مثل ناتاشا که می‌خواست خون روی دستاشو پا کنه ولی اخرش خودشو قربانی کرد، به نظر من حتی اگه ناتاشا اونقدرها هم زمان و دیالوگ برای نشان دادن خودش نداشت باز این تغییرات انقدر ملموس بود که بشه بالاخره درکش کرد.

یا هاکای، که با اینکه تو عصر آلتران خانوادش رو دیدیم و تونستیم نزدیک‌تر بشناسیمش ولی بازم تا وقتی درد با این حجم و شدت به اعماق وجودش نفوذ نکرده بود نمی‌شد بگیم سرنوشتش برامون مهمه. در مورد خیلی چیزای دیگه هم میشه حرف زد، از فیلمنامه‌ها و نحوه‌ی روایت این بیست و دو تا فیلم گرفته تا کارگردانی یا جلوه‌های ویژه و هر چیز دیگه‌ای که سینما رو بوجود میاره اما اول و آخرش این جهان یازده ساله متعلق به شخصیت‌ها و شخصیت‌پردازیه و این همون جاییه که اگه حتی هزارتا سوتی و اشتباه از فیلما دربیاریم از سال 2008 تا حالا مارول کمترین اشتباه توش مرتکب شده.

حالا یه دلیل دومم هست؛ اونم کمدی که مارول بی‌خیالش نمیشه. یعنی سعی می‌کنه که حتما اتفاقات سیاه و خشنی که تو فیلما میفته رو خیلی جدی نشون بده و مخاطب سکته بده. مثلا تو فیلم Civil War صحنهفرودگاه و تو درگیری بین تیم‌های آیرون‌من و کاپیتان آمریکا حضور اسپایدرمن کمدی بامزه‌ای به فضا داده. اسپایدر من یه نوجوون خل و چله که از دیدن کاپیتان آمریکا از نزدیک کرک و پرش می‌ریزه یا مثلا خود کاپیتان آمریکا یه سرباز لاغرمردنی و کم‌سواد که داوطلب میشه اون سرم معروف روش آزمایش بشه. سرمی که قدرتمندش می‌کنه ولی باهوشش که نمی‌کنه. همینم دیالوگا با آیرون‌من خیلی وقتا خنده‌دار و حتی ترحم برانگیز می‌کنه، مارولم تصمیم درست میگیره.

سعی نمی‌کنه این ضعف هارو از کاراکترش بگیره، چیزی که می‌خوام بگم اینه که ما سعی نکرد دنیایی که خلق می‌کنه خیلی دور از ذهن و تخیلی باشه. همچی رو همون جوری پیش برد که اگه واقعی بود باید همین میشد. حالا از مارول و سینما بگذریم و بریم تو دنیای اونجرز و کاراکترهایی که تو اند گیم باقی موندن و در موردشون یکم حرف بزنیم.

یکم حالا در مورد کاراکترهای اصلی حرف بزنیم که چطوری از کجا رسیدن به اند گیم. اول از همه از آیرون‌من بگم که عشق فائقه‌س و خفه کرده مارو باهاش، مقدمه‌ی اولش هم شده بود آیرون‌من. فقط آخرش بگم که قبل از اند گیم چیشد؛ اولین سکانسی که تونی استارک رو می‌بینیم توی اند گیم اینه که تو یه سفینه تو فضا با نبیولا گیر افتاده. ممکنه یه سری از اینفینیتی وار یادشون نمونده باشه. آیرون‌من و اسپایدرمن دزدکی سوار سفینه‌ی ایبونیما شدن، این یارو بی‌ریخته که سرباز تانوس بود، که دکتر استرنج نجات بدن. تو راه ایبونیما رو میکشن و میرن با سفینه به تایتن که خونه‌ی خراب شده تانوس بوده. Guardians Of Galaxy هم بدون راکون البته، راکت، اون با تور رفته بود که تور پتکش رو از دست داده بود یه تبر واسش بسازن.

حالا خلاصه اونام از اونور بلند میشن و میان همونجا که گامورا رو نجات بدن که تانوس اسیرش کرده بوده که مرده بوده البته گامارا، اینا نمی‌دونستن. تانوس میاد و می‌جنگن و هیچی به هیچی شکست می‌خورن. موقعی که تانوس رو زمین بشکن میزنه بعدا از اونایی که توی تایتن بودن استارلرد و درکس و دکتر استرنج و اسپایدرمن اینا پودر میشن می‌مونه فقط تونی استارک و نبیولا که تو سفینه بودن. کاراکتر بعدی میشه کاپیتان آمریکا؛ توی فیلم Civil War که تیم کاپیتان آمریکا و آیرون‌من با هم دعوا می‌کنن آخرش کاپیتان آمریکا میگه که من نمی‌تونم با این فاز و زیر قانون راحت باشم و قهر می‌کنه و می‌زاره میره.

اما یه موبایل میده به تونی استارک، میگه هر موقع کارم داشتی زنگ بزن بهم. توی اینفینیتی وارم که ایبونیما به زمین حمله می‌کنه که سنگ زمان رو از دکتر استرنج بگیره تا تونی استارک میاد زنگ بزنه به کاپیتان آمریکا شلوغ پلوغ میشه و گوشیش میفته زمین و خودش با سفینه میره فضا. دلیل اینکه اول اند گیم تونی استارک انقد از دست کاپیتان آمریکا شاکی بود این بود که توی Infinity War این دو تا اصلا یه سکانس مشترک باهم نداشتن یعنی اصلا خبر نداشت آیرون‌من که کاپیتان آمریکا رو بعدا بهش زنگ زدن و اومده یه ور دیگه داستان رو داشته جمع می‌کرده.

بعدی میشه هالک؛ بروس بنر توی Ragnarokیه جا به تور میگه که من اگه یه بار دیگه هالک بشم دیگه نمی‌تونم برگردم بروس بشم. که آخر اون فیلم که می‌خواسته با اون گرگ بجنگ هالک میشه. توی اول اینفینیتی وار هالک هنوز هالکه که هایمدال از سفینه می‌فرستدش زمین که نجاتش بده، اونم صاف میاد روی سقف دکتر استرنج و همونجا از هالک بودن در میاد می‌شه بروس بنر. دیگه تا آخر Infinity Warهرچی بروس بنر زور میزنه که دوباره بشه هالک نمیشه که نمیشه. واسه همین اونم برای جنگیدن یه سپر می‌پوشه مثل آیرون‌من. توی اول اند گیمم همچنان بروس بنره که وقتی میرن تانوس رو بکشن هنوز با همون زره‌است که البته داستان بعد از پنج سال نشون میده که دیگه هالک شده و می‌تونه حرف بزنه و خودش میگه که هیجده ماه توی آزمایشگاه داشته کار می‌کرده که قدرت هالکو با مغز بروس بنر ترکیب کنه که نتیجش شده بود یه هالک ژاکت پوش و عینکی.

بریم سراغ انت‌من؛ این یکی خیلی مهمه. انت‌من توی آخر فیلم Antman And The Wasp میره توی دنیای کوانتوم که دم و دستگاه و گذاشته بودن عقب یه ون. قرار بود که دکتر پین و دخترش هوپ و زنش که اون بیرون بودن چند ثانیه بعد دکمه رو بزنن که از اونجا بیاد بیرون اما تا انتمن میره تو کوانتوم از شانس بدش همون موقع تانوس بشکن رو می‌زنه و دکتر پین و خونوادش پودر میشن و دیگه هیشکی نبوده که دکمه رو بزنه، انت‌من هم گیر می‌کنه اون تو. توی اند گیم یه موش از روی دستگاه رد میشه و پاش میخوره به یه دکمه و انتمن میاد بیرون که واسه اون پنج ساعت گذشته بوده اما تو دنیای واقعی پنج سال.

همین رو میاد به بقیه میگه و ایده‌ی سفر زمان شکل می‌گیره. نفر بعدی میشه تور؛ تور توی راگناروک هم پتکش از دست میده، هم چشمشو. خواهرش میزنه داغونش می‌کنه. بعدم که ازگارد از بین میره و همشون سوار سفینه میشن که بیان زمین. آخر فیلم نشون میده که تانوس تو راه خفتشون می‌کنه، توی اول اینفینتی‌وار تانوس می‌زنه لوکی و هایمدال و نصف ازگاردی هارو می‌کشه و تور رو له می‌کنه اما چیز میشه، گاردینز آف د گلکسی تور رو معلق تو فضا پیدا می‌کنن و نجاتش میدن. اونم بلند میشه با راکت میره که بده واسش یه تبر بسازن که حالا که پتک نداره یچی باشه دستش لااقل.

آخر Infinity War هم میره پیش بقیه که توی واکاندا داشتن با سپاه تانوس می‌جنگیدن که خب شکست می‌خورن. بعدم که توی End Game بعد از کشتن تانوس و بعد از پنج سال می‌بینیم که تور چاق و افسرده و مست داره قاطی ازگاردهای باقی مونده زندگی می‌کنه. نفر بعدی میشه هاکای، کلینت بارتون، توی Civil War موقعی که تیم کاپیتان آمریکا داشت با تیم آیرون‌من می‌جنگید آخر فیلم بارتون هیچ کدومشو انتخاب نمی‌کنه و می‌زاره میره پیش زن و بچه‌هاش، توی اینفینیتی وارم نبود، پیش خونوادش بود. اما اول اند گیم می‌بینیم که موقعی که تانوس بشکن رو می‌زنه، زن و سه تا بچه کلینت هم پودر میشن که سر همین قضیه قاطی میکنه و میره هر چی آدم بده رو می‌کشه.

تو این فاز که زن و بچه‌ی من خوب بودن پودر شدن تویی که بدی چرا هنوز هستی. ناتاشا یا همون بلک ویدو که تو Infinity Warاونایی بود که پودر نشد. توی End Game هم یجورایی نقش فیوری رو بازی می‌کرد و شده بود منیجر تیم مثلا. بعدی میشه کاپیتان مارول، توی فیلم کاپیتان مارول فیوری یه پیجر داشت که کاپیتان مارول ازش گرفت و یکم انگولکش کرد و داد بهش گفت هر موقع کمک خواستی با این خبرم کن. آخر اونجر Infinity War و موقعی که تانوس بشکن میزنه فیوری درست قبل از اینکه پودر بشه پیجرو برمی‌داره و کاپیتان مارولو خبر می‌کنه، واسه همین سر و کله‌ش اول اند گیم پیدا میشه و میره تونی استارک رو توی فضا پیدا می‌کنه.

بعد از کاراکترها تو این فرانشیز المان‌های فیلمان که خیلی اهمیت دارن؛ مهم‌ترینشم سنگ‌های ابدیتن. سنگ‌های ابدیت در واقع گوهرهای وجودی یکی از قدیمی‌ترین موجودات هستی بودن. یعنی خیلی وقت پیش کلا یه وجود تو جهان بوده که حالا شاید بشه بهش گفت خدا. این وجود از روی تنهایی خودشو می‌کشه و تبدیل میشه به شیش تا تیکه قدرتمند که بعدها تانوس اسمشون رو می‌ذاره سنگ‌های ابدیت. بعد از انفجار بیگ بنگ که همون خودکشی‌ست هر کدوم از این سنگ‌ها تبدیل به جنبه‌های مهمی از کائنات میشن. تو فیلم اول تور اودین اینجوری توصیفشون می‌کنه؛ قدرتی باستانی برای تخریبی ابدی. اساسا وسیله‌ی بازی نیستن و جدا از هم تو محفظه‌های مخصوصی هم نگهداری میشن.


اولیش سنگ فضاست، Space Stone

که تو همون مکعب آبی رنگی نگهداری میشه که بهش میگیم تساراک. درونش انرژی بی حد و مرز تجدیدپذیری وجود داره. سنگ فضا اولین سنگی که تو مارول نشونمون دادن، خیلی کم تو تور و بعدم کاپیتان آمریکا، که اونجا تو اقیانوس میفته و هاوارد استارک پیداش می‌کنه. سنگ فضا رو لوکی از تور یواشکی از آزگارد بیرون میاره، توی اینفینیتی وار وقتی تانوس به آزگاردی ها حمله می‌کنه لوکی سعی می‌کنه مقاومت کنه ولی کشته میشه و تانوس سنگو صاحب میشه.


دومی سنگ ذهنه، Mind Stone

این سنگ زرد روسای لوکی تو اونجرز اول دیدیم. لوکی ازش برای شست و شوی مغزی استفاده می‌کرد. ولی بعدا تو عصر آلترون با آزمایش آیرون‌من شد قسمتی از ویژن. سنگ ذهن تو اینفینیتی وار بدست تانوس می‌افته، چجوری؟ اول واندا ویژن رو تو اون جنگ از بین می‌بره که سنگ دست تانوس نیوفته اما تانوس که سنگ زمان رو داشته زمانو به عقب برمی‌گردونه و سنگ رو از ویژن می‌گیره و ویژنم دوباره میمیره.


سنگ واقعیت، Reality Stone

سنگ قرمز واقعیت اینجوری که اگه دست کسی بیفته می‌تونه واقعیت رو باهاش دستکاری کنه. اولین بارم تو Dark world دیدیم. تو اینفینیتی وارم تانوس با استفاده از این سنگ بود که واقعیت رو دستکاری کرد و گلوله‌های استارلورد تبدیل به حباب شدن. سنگ واقعیت بعد از اینکه آخر فیلم Dark world تحویل کلکتور میشه، تو Infinity War توسط تانوس دزدیده میشه. همونجا هم هست که تانوس گامورا رو برمی‌داره با خودش می‌بره.


سنگ قدرت، Power Stone

این سنگ بنفش باید توی محفظه مخصوص نگه داشت چون انقدر قدرت داره که کل سیاره رو می‌تونه از بین ببره. اولین حضور این سنگ تو گاردین اف گلگسی بود. محافظان کهکشان این سنگو بعد از کلی جنگ و دردسر مثلا میدن به پلیسای کهکشان. ولی دیگه هر چقدم پلیس خفن باشی دیگه جلو تانوس نخودی بیشتر نیستی البته ما اینا رو نمی‌بینیما. بعدنا تور میگه که تانوس به اون سیاره رفته و همه رو کشته و این سنگ هم برداشته.


بعدی میشه سنگ زمان یا Time Stone

تاسم استون توی گردنبند سبز رنگی به اسم چشم آگاماتو نگهداری میشه. این سنگ می‌تونه زمان رو طبق خواسته صاحبش دستکاری کنه و اولین بار تو دکتر استرنج به ما نشونش میدن. دکتر استرنج با قدرت همین سنگ که آخر فیلم خودش می‌تونه دشمنشو توی تله‌ی زمانی گیر بندازه و مجبورش کنه که دست از سر زمین برداره. زنگ زمان کلا از گردن دکتر استرنج آویزونه تا این که تو اینفینیتی وار در میان تعجب حضار تحویل تانوس میده، که اگه فیلم دیده باشین دیگه تا حالا فهمیدین دلیلشو.


سنگ آخر چیزی نیست جز سنگ روح یا Soul Stone

این سنگ قدرتمندترین سنگ‌هاست و حتی می‌تونه مرده‌ها را زنده کنه. این سنگ تو سیاره ورمیره، و رداسکال داره ازش محافظت می‌کنه. تانوس برای بدست آوردن این سنگ مجبور میشه دخترش گامورا رو قربانی کنه. سنگ روح بعد از قربانی کردن گامورا بدست تانوس میفته و تمام.

حالا تو اند گیم سفر زمان واسه این انجام میشه که اونجر بتونن برن عقب و سنگارو قبل از تانوس پیدا کنن. بذاریم ببینیم سنگ‌ها اون موقع کجان و کی کجا میره دنبالشون. تونی استارک یعنی آیرون‌من، استیو راجرز یعنی کاپیتان آمریکا، اسکات لنگ یعنی انت‌من و بروس بنر یعنی هالک میرن نیویورک سال 2012 یعنی داستان اولین فیلم اونجرز؛ اون موقعی که اینا داشتن با لوکی و لشکر چیتاریا می‌جنگیدن. از تو فیلم اونجرز یادمونه که هم سنگ اسپیس اونجاست هم سنگ مایند که توی عصای لوکیه. توی اند گیم هم می‌فهمیم که سنگ تایم همون موقع همونجا بوده اما گردن دکتر استرنج نبوده چون اون موقع هنوز دکتر بود و تصادف نکرده بوده. واسه همین سنگ گردن استاد دکتر استرنج یعنی خانم انشنت وان بوده، این از این سه تا سنگ.

هاکای و بلک ویدو میرن سراغ سنگ سول که همیشه توی همون سرزمین ورمیر بوده که تانوس گامورا رو قربونی می‌کنه و ورش می‌داره. اینا مجبور میشن یکیشون قربونی بشه که اون یکی سنگو بدست بیاره. گروه بعدی میشن نبیولا و وار ماشین که میرن توی ماجرای فیلم اول گاردینز آف گلگسی، قبل از اون موقعی که استارلرد سنگ پاور رو از توی سیاره‌ی مراگ بدزده. اینا میرن سنگ گیر میارن و زودتر برش می‌دارن. می‌مونه سنگ ری‌الیتی که تور و راکت میرن توی ماجرای فیلم دارک‌ورلد که سنگ تو بدن جین که جین بردن ازگارد که سنگو ازش بیارن بیرون.

اینطوری هر شیش تا سنگ برمی‌دارن و میان به زمان حال و فیلم End Game. یعنی 2023 که دوباره بشکن بزنن و این دفعه نصفه‌ی مردمی که پودر شده بودندو برگردونن. خلاصه اینجوری میشه که اونجرز موفق میشن قبل تانوس و کل اون ماجراها را سنگرو جمع کنن و دیگه دیدین که هالک بشکن میزنه هر کیم رفته بود برمی‌گرده. داستان سنگا تو کامیک خیلی جذاب‌تره، من سعی می‌کنم تو اینستاگرام و تلگرام بیشتر در موردشون بگم.

چند روز قبل از اینکه این قسمت رو آماده کنیم توی اینستاگرام، فائقه توی پیج پادکست و منم تو پیج بردیا موویز یه پیج دارم در مورد فیلما حرف می‌زنم اونجا. گفتیم که هر کی سوال داره از فیلم اند گیم یا یه جاییش رو متوجه نشده یا به نظرش ایراد داشته بگه که در موردش اینجا صحبت کنیم. یه سری سوالات سوال نبود، ایراد و سلیقه‌ای بود که خب ما با اینا کار نداریم، اینا اصلا ایراد نیست. مثلا بگیم به جای اینکه فلانی این کار می‌کرد باید اون یکی این کارو می‌کرد یا مثلا چند تا گزینه داشت چرا اینو انتخاب کرد چرا اون یکی رو انتخاب نکرد. یه چیزی بگم ولی، ما نمی‌تونیم جای کاراکترا تصمیم بگیریم. بذارین سر همین فیلم مثال بزنم مثلا یه چیزی که گفته بودن این بود که چرا کاپیتان مارول نرفت سنگارو از تونی استارک بگیره و خودش بشکن بزنه، یا که چرا دکتر استرنج از اون حلقه‌ها ننداخت رو کله‌ی تانوس تا سرش قطع بشه.

مثه این می‌مونه که بگیم چرا تو تایتانیک رز دستاشو باز کرد جک بغلش کنه، چرا جک دستاشو باز نکرد رز بغلش کنه. اینا ایراد نیست، اون کاراکتر توی اون لحظه اون طوری تصمیم گرفته یعنی نویسنده‌ها خواستن که اونطوری تصمیم بگیره. ما که تو اون موقعیت جای کاراکتر نیستیم که، جوابی که من به این دوستان میدم اینه که اون اونجا وسط جنگ اینی که شما توی خونه پای تلویزیون به ذهنت رسید اونجا به ذهنش نرسیده، غلط بوده؟ ممکنه، می‌تونست بهتر تصمیم بگیره؟ ممکنه، اما این ایراد نیست، تصمیم اون کاراکتر تو اون لحظه این بوده. خلاصه حالا مورد اینطوری که سلیقه‌ای بودن رو می‌ذاریم کنار چون جواب نمیشه بهشون داد. پس الان ما اینجا اون موردهایی در موردش حرف می‌زنیم که واقعا مورد بوده.

به تصمیم کاراکترها توی سکانس‌های مختلف کاری نداریم؛ یه سری از این چیزایی که دوستان گفتن به خاطر این که از فیلم‌های قبلی خیلی گذشته، یه چیزایی مربوط میشه به اون‌ها ممکنه یادشون رفته باشه. اونا رو هم تا اونجا که سوال کردن میگیم اینجا. ببینیم سوالا چی بوده.

اولین چیزی که خیلی در موردش بحث بود و سوال شده بود فکر کنم که مهمترین‌شون هست همین قضیه Time Travel یا سفر زمانه. می‌خوای یه کوچولو کلا کانسپتشو تو اند گیم برامون بگو.

سفر زمان یه چیزیه که هر کاریشم بکنن یه سری باگ و ایراد بالاخره میشه توش پیدا کرد. انقدر ماجرا خودش اما و اگر داره و تخیلیه که اصلا داستانی رو نداریم که توش Time Travelداشته باشه و ایراد نداشته باشه. یه چیزو ولی فراموش نکنید؛ هر داستانی سر این موضوع پیش فرض‌های خودشو داره. ما باید داستان رو با همون پیش‌فرض‌های خودش بسنجیم، نه با اون چیزایی که مثلا توی داستانای دیگه شنیدیم یا خودمون فکر می‌کنیم درسته. بذارین یه مثال بزنم مثلا یه چیز جنرالی هممون از ومپایرا می‌دونیم یه مشخصه‌هایی دارن به هر حال دیگه.

اما هر قصه‌ای میاد به سلیقه‌ی خودش یه چیزایی رو کم و زیاد می‌کنه. مثلا می‌دونیم که ومپایرا تو تابوت می‌خوابن اما شخصیت کسیدی توی سریال پیریچر که ومپایره توی تابوت نمی‌خوابه یا می‌دونیم که ومپایرا اگه توی آفتاب برن می‌سوزن اما ومپایرهای سریال دیسکاوری ویچز توی آفتاب راه میرن هیچ اتفاقی براشون نمیفته یا مثلا ومپایر نمی‌تونه پرواز کنه اما تو سریال واد وی دو ویت شدوز پروازم می‌کنن، خلاصه هر کی یه جوری واسه خودش تعریف می‌کنه این قضیه رو، قضیه‌ی تایم تاول همینه، هر قصه‌ای میاد یه سری قانون واسه خودش میذاره رو این موضوع.

خب قبول ولی حالا یه سوالی که خیلی تکرار شده بود این بود که چرا تو این فیلم نبیولای سال 2023 وقتی نبیولای سال 2014 رو می‌کشه خودش نمی‌میره؟

خب این قشنگ برمی‌گرده به پیش‌فرضی که خود فیلم واسمون گذاشته دیگه. توی همین فیلم اونجایی که می‌خوان سفر زمان تست کنن، کلینت بارتون لباس می‌پوشه که آزمایشی بره به گذشته، رودی برمی‌گرده به هالک میگه که خب بریم به گذشته‌ی دورتر بچگی تانوسو پیدا کنیم خفه‌ش کنیم، اونجا هالک میگه که سفر زمان اینطوری نیست، شفاف‌تر بخوام بگم منظورش اینه که توی قصه‌ی ما سفر زمان اینطوری نیست. میگه که وقتی تو از الان بلند شی بری به گذشته این گذشته‌هه میشه آیندت بعد الانی که ازش رفتی به گذشته دیگه نمیشه آیندت میشه گذشتت، پیچیده‌است، اما منطقیه.

یعنی اینجوری فرض کن اگه بری تو ماشین زمان دو دقیقه بعد میرسی به گذشته، همین دو دقیقه‌ی بعد میشه آیندت دیگه. درسته تو گذشته‌ست اما واسه تویی که از الان بلند شدی رفتی اونجا میشه آینده، حالا یه نسخه از خودتم اونجا هست که خب هست، ربطی به اینی که الان تو هستی نداره. بعد هالک این توضیح کلیدی رو میده که به اگه چیزی توی گذشته تغییر بدی هیچ اتفاقی واسه اون آینده‌ای که تجربه شده نمیفته فقط از اون لحظه یه انشعاب توی واقعیت هستی به وجود میاد که یه مسیر دیگه‌ای رو دنبال می‌کنه و میشه یه چیز دیگه. پس وقتی نبیولای 2023 میزنه نبیولای 2014 رو می‌کشه هیچ اتفاقی واسه خودش نمیفته، فقط اون جهانی که نبیولا توش مرده از اون به بعد بدون نبیولا میشه، یه مسیر دیگه هم برای خودش دنبال می‌کنه.

واسه همینه که اینا هر کاری هر کدومشون توی گذشته می‌کنن تاثیر توی اون چیزایی که دیگه اتفاق افتاده بود نداره یعنی کاپیتان آمریکا به نسخه‌ی قدیمی خودش میگه باکی زنده‌ست ولی چیزی عوض نمیشه یا تور وقتی پتکش برمی‌داره با خودش میاره تغییری توی اون توری که ما می‌شناسیم بوجود نمیاد اون تور بدبخت تو گذشته بدون پتک میشه واقعیتش یه مسیر دیگه رو دنبال می‌کنه. دقت باید کرد که داستان داره چی میگه، اگه سفر زمان قرار بود آینده رو تغییر بده اینا همشون میرفتن تو اون جنگل روبروی واکاندا یه بار دیگه با تانوس می‌جنگیدن نمی‌ذاشتن بشکن بزنه، چون نمی‌تونستن گذشته رو عوض کنن رفتن که سنگ‌ها رو از گذشته بیارن تو حال که دوباره بشکن بزنن و آدما رو برگردونن.

اون خانم استاد دکتر استرنج، اونم به هالک توضیح میده سر همین انشعاب واقعیته. واسه همین قرار میشه که کارشون که تموم شد دوباره برگردن به گذشته و سنگا رو بذارن سر جاش که دیگه خیلی خر تو خر نشه. اصن واسه اینکه زندگی تور قدیمی هم به هم نریزه کاپیتان آمریکا موقعی که داره میره به گذشته پتک رو با خودش می‌بره. حالا من اینجا یه سوال از تو بپرسم، اینا نمی‌تونستن دوباره برن به گذشته؟ دکتر پین که اومده بود از اون ذرات می‌ساخت دیگه، ناتاشا و آیرون‌منو برمی‌داشتن با خودشون میاوردن.

نه، خب نمی‌شد همین که یه تایم لاین دیگه باز می‌کردن اونجوری، هم اینکه اصلا چرا باید اینجوری به موضوع نگاه کنی. اینی که ما الان تو اند گیم دیدیم نتیجه‌ی بیست و یک فیلم قبل از خودشه. اینطوری نیست که همه چی قرار باشه تو همین فیلم سر و تهش هم بیاد. خدا رو چه دیدی شاید تو فیلم‌های بعدی اومدن یه همچین کاری کردن. فعلا قضیه اینه که ناتاشا و آیرون‌من باید می‌مردن و تموم شده و رفت.

چطور گامورا از گذشته اومده به حال پس؟ گامورا اومد اما یهو دیگه نبود. سر اون مراسم آخر که واسه آیرون‌من گرفته بودن گامورا اونجا نبود، اولش فکر کردم که وقتی آیرون‌من بشکنو زده گامورا ام با هر چی که از گذشته با تانوس اومده پودر شدن رفتن هوا اما آخر فیلم استارلورد توی سفینه تو کامپیوتر داره دنبال گامورا می‌گرده. هم اینکه یه ویدیویی دیدم از یه سکانسی که خب تو فیلم باید می‌بود ولی حذف کردن. اونجا گامورا رو نشون میده که بعد از بشکن زندس داره و داره میره، حالا نظرشون عوض شده یا چی شد و اینا رو نمی‌دونم دیگه، به هر حال این ربطی به اینکه برن ناتاشا رو بردارن بیارن نداره، فک کن همه چی اینجوری بهم می‌ریزه.

حالا اینجا من خودم برام یه سوال پیش میاد که مثلا نمی‌تونست دکتر استرنج سنگ زمان رو برداره و یکم بره عقب‌تر که آیرون‌من نمیره؟ اولا که نه، اگه این کار می‌کرد که بشکن تونی استارک بی‌تاثیر می‌شد، دوباره همچی از اول. بعدم اینکه یادته دیگه توی اینفینیتی وار یجا تونی استارک از دکتر استرنج می‌پرسه چیکار داری می‌کنی، گفت دارم احتمالات ممکن که چی میشه رو می‌بینم، گفت چند تا دیدی، گفت چهارده میلیون تا چهارده میلیون و خورده‌ای، گفت تو چنتاش برنده میشیم؟ گفت تو یه دونه. اینجاش مهمه بنظرم. بعد که تانوس داشته آیرون‌من رو می‌کشته تو همون اینفینتی‌وار، دکتر استرنج سنگ زمان میده بهش که تونی نکشه، چرا اینکارو می‌کنه؟ خودش که قبلا به آیرون‌من بود اگه تو شرایطی گیر کنم که مجبور بشم بین تو و اسپایدرمن و سنگ زمان یکی رو انتخاب کنم شک نکن که سنگ رو انتخاب می‌کنم؛ نکته همینه دیگه چون دقیقا اون می‌دونسته کدوم احتمال که اونا برنده می‌شن. همین احتمالی که تو فیلم افتاده. توی اند گیم یه جا تونی استارک وسط اون جنگ آخر از دکتر استرنج می‌پرسه که این الان اون احتمالی که برنده میشیم ما یا نه، دکتر استرنج هم میگه که اگه بهت بگم ممکنه اتفاق نیفته، همچنان می‌دونسته ینی. بعد آخرش که تونی استارک می‌خواد بشکن بزنه دکتر استرنجو نگاه می‌کنه اونم از قیافش معلومه که همین احتمال دیده بود که برنده میشن پس اینجا قرار نبوده هیچی تغییر کنه، همین که بوده همون درسته بوده.

خیلی خب حالا چرا هالک وقتی اون بشکنه رو زد ویژن با این مرده‌ها برنگشت؟ ویژن که اصلا به خاطر بشکن تانوس نمرده بود، تانوس کشتش، سنگ برداشت و کلشون مرد. این بشکنه فقط اونایی که با بشکن پودر شده بودن برگردوند. یادمونم بمونه ویژن اصلا با وجود اون سنگ ذهن رو پیشونیش بود که زنده شده اصلا حیات گرفت. خب سوال بعدی اینه: تانوس چجوری تونست با اون لشکر عظیم پاشه بیاد تو سال 2023 اینا واسه اینکه بتونن تو زمان سفر کنن به اون ذرات پین احتیاج داشتن دیگه، همونی که دکتر پین تو ماجرای انت‌من اختراع کرده بود.

تانوس که اونارو نداشت پس چجوری اومد؟ تانوس ذرات پین رو داشت، ببین تانوس از نظر تکنولوژی از همه‌ی اینا جلوتر بود دیگه، رد امکانات و تجهیزاتشو توی فیلم‌های قبلی زیاد دیده بودیم. توی End Gameسکانسی هستش که نبیولای 2014 اون تیکه‌ی کله‌ی طلایی نبیولای 2023 رو می‌کنه که بذاره رو سر خودش و خودشو جای اون جا بزنه، بعد میره پیش تانوس اون شیشه‌ی ذرات پین رو میده به تانوس و بعد میره، این سرنخ قضیه‌س که بفهمیم خب تانوس پس این ذراتو داره، دوربین و تدوین و کارگردان قشنگ دارن رو این صحنه تاکید می‌کنن پس لازم نیست تو این فیلم شلوغ یه سکانس دیگه اضافه کنن یا لزوما یه دیالوگ بذارن که بفهمیم از روی پین ساخته خودش.

ببین اصلا کلا لزومی نداره همه چیز توی فیلم بهمون نشون بدن که یه سرنخ کوچیکم بدن کافیه که بتونیم یه چیزایی رو خودمون حدس بزنیم. هر چی غیر این باشه اون سکانسی که نبیولا میاد شیشه رو میده به تانوس میره مسخره میشه دیگه بعد یه اتفاق بی‌تاثیره. یکی دیگه هم پرسیده بود که تور توی اون شهر کنار دریا هست مست و چاق داره زندگی می‌کنه. اون دوتا دوستشون آدم سنگی گنده کرک، اون یکی هم یه جونوری بود پیشش اینا مگه اول فیلم اینفینیتی وار نباید تو انفجار سفینه کشته می‌شدن؟ اینم یه سرنخ داره تو همون فیلم اینفینتی‌وار که یه دیالوگه.

اول Infinity War تانوس لوکی و هایمدال رو می‌کشه و تور رو هم له می‌کنه و سفینرو می‌ترکونه و میذاره میره اما بعد که گاردین اف د گلکسی تور رو تو هوا پیدا می‌کنن تور بهشون میگه که تانوس نصف مردم منو زد کشت، نمیگه همشون، میگه نصفشونو. به ما نشون نداده که از سفینه کسی تونسته فرار کنه یا نه اما همین جمله بهمون می‌گه قضیه‌رو. مثلا مثل این می‌مونه که کشتی قایق نجات داره، احتمالا سفینه یه همچین چیزی داشته که یه عده باهاش فرارکردن یعنی کلا شما دقت کنید مسئله اصلا اون دو تا دوست تور نبودن که کل مردم اون شهری که تور اونجا بود آدمای ازگارد بودن، والکریم اونجا بود داشت دم ساحل کار می‌کرد، اینا همه همونایی ان که نجات پیدا کرده بودن، کرک و اون جونور بینشون.

خب حالا یه سوال خیلی مهم، کاپیتان آمریکا چجوری تونست پتک تور رو بلند کنه؟ این خیلی برمی‌گرده به عقب، توی چند تا از فیلم‌های قبلی در موردش زیاد بهمون گفته بودن. توی اولین فیلم تور اودین نیروی تور رو ازش می‌گیره و تبعیدش می‌کنه زمین، در گوش پتک هم میگه هر موقع لیاقتش داشت می‌تونه تور بلند کنه. قضیه پتک اصلا کلا از اول همین لیاقت بود موضوع این نبود که این فقط واسه توره یا تور فقط زورش می‌رسه، موضوع لیاقت بود. Avengers: Age Of Ultron یه سکانسی هست که بعد از مهمونی همه‌ی اینا جمع شدن دارن زور میزنن پتک تور رو بلند کنن، هیچکی نمی‌تونه یه ذره‌ام تکونش بده اما کاپیتان آمریکا یه کوچولو پتک رو تکون میده، دوربین واضح بهمون نشون میده، تور قیافش نگران می‌شه و می‌ترسه که اوه اوه الان ضایع میشم، که کاپیتان آمریکا بیخیال میشه و میگه نه من نمی‌تونم بلندش کنم و ول می‌کنه.

کاپیتان آمریکا اونجا حالا به هر دلیل دیگه زور نمی‌زنه، شاید می‌خواسته مثلا دل تور نشکنه اما توی اند گیم دعوا که دارن می‌کنن با تانوس پتک بجای اینکه بره تو دست تور میره تو دست کاپیتان آمریکا، تور چی میگه اینجا؟ مهمه دیگه، بلند داد میزنه I know it تو مایه های اینکه، آها می‌دونستم، یعنی خودشم حدس زده بود از اون فیلم قبلی که کاپیتان آمریکا لیاقتشو داره. خب آره ولی تو همون فیلم ویژنم پتک رو بلند می‌کنه اونو چی میگی؟

ببین دو تا جواب میشه داد به این؛ اول اینکه ویژن ماشین بود و موجود زنده به اون شکل نبود واسه همین اون قانون شامل حالش نمیشه. آخر همون فیلم تونی و راجر دارن سر به سر تور می‌ذارن ولی در اصل دارن به ما توضیح میدن که ویژن یک موجود مصنوعی مثل آسانسور. در واقع یه ماشین که قوانین لیاقت و این چیزا شاملش نمیشه، یه جواب دیگه هم البته میشه در مورد این قضیه ویژن داد اونم اینکه اصلا لیاقتش داشته واسه همینم تور اعتماد می‌کنه و Mind Stone رو می‌ذاره پیشش بمونه. حالا یه سوال بود که زیاد پرسیده بودن که تانوس که بدجنس بود توی اند گیم پتک رو چجوری اون می‌تونه برداره؟ خب اینکه کلا اشتباهه، تانوس تبر تور رو بلند کرد که ماجرای تبر با پتک فرق می‌کنه و اصلا ربطی به لیاقت و این چیزا نداره اما پنک رو اصلا سراغش نرفت که بخواد بلند کنه. یه جا کاپیتان آمریکا که پتکم دستشه می‌خواد بزنه تو سر تانوس که تانوسم دست کاپیتان آمریکا رو می‌گیره، نه پتک رو.

اصن تانوس چرا انقدر قوی بود، سنگا دستش نبود که چجوری زورش به اینا می‌رسید؟ تانوس همیشه قوی بود، الکی نبود که، تو فیلمای قبلی به جز اینفینیتی وار اصلا باهاش مبارزه نکرده بودن تاحالا، یعنی اصلا نمی‌دونستیم که وقتی سنگا رو نداشت چقدر قوی بوده، هر چی بوده اونقدر قوی بوده که همه ازش می‌ترسیدن دیگه. لوکی که یادتونه میره پیشش ازش حرف شنوی هم داره یا سیاره گامورا اینارو کلا از بین برده بوده، زورش از اولم زیاد بود، ندیده بودیم نمی‌دونستیم چقدر بود.

پس چطور اونجا سرش رو تور به اون راحتی قطع کرد اول فیلم؟ اولا که سربازاش که کنارش نبودن، دوم اینکه زخمی بود، سوم اینکه اصلا دلیل نداشت بجنگه، کاری که می‌خواست کرده بود و دیگه چیزی براش مهم نبود. تانوس فلسفش با همه‌ی آدم بدها فرق داشت. قدرت و پادشاهی نمی‌خواست، تعادل می‌خواست، به هدفش رسیده ‌بود حالا دیگه مردنش اتفاقا پایان خوشی هم براش محسوب میشد. به هر حال به قول خودش ایشون و قدرتاش اجتناب ناپذیر بودن، چه زنده، چه مرده.

فاز کاپیتان مارول چی بود که انقدر کمرنگ بود حضورش؟ این به نظرم برمی‌گرده به ایرادی که این کاراکتر تو این مجموعه داره. کاپیتان مارول عجیب غریب قویه یعنی به قدری قدرتش زیاده که فکر کنم یه جورایی موندن که چیکارش بکنن. واسه همین مجبور شدن از اصل داستان حذفش کنن و آخر فیلم بیارنش چون اگه بود کل روند ماجرا رو عوض می‌کرد. یعنی بقیه باید وایمیستادن نگاه می‌کردن اون همه کارارو بکنه، واسه همین فرستادنش مثلا بره تو فضا و جاهای دیگه که اینا یه روند درستی داشته باشه کارشون.

خب حالا فاز کاپیتان آمریکا چی بود که یهو بلند شد رفت تو گذشته و دیگه ام برنگشت؟ والا اینم به نظرم جز باگ های فیلمه، همین یه تیکه به نظرم میزنه تئوری سفر زمان رو خراب می‌کنه. می‌خواستن دراماتایز کنن قضیه‌رو اینجا دیگه بیخیال منطق خودشون شدن. چطوری خراب می‌کنن این تئوری رو؟ خب کاپیتان آمریکا میره به گذشته، برنمی‌گرده دیگه، قطعا گذشته رو عوض میکنه چون رفته بود پیش ایجنت کارتر و باهاش ازدواج کرده بود اما الان توی تایم لاین اصلی ما پیر شدش می‌بینیم، نمیشه که گذشته رو عوض کرده باشی آخرشم به همین‌جا برسی.

خب شاید یه ماشینی هست از اون تایم‌لاین اومده تو این تایم‌لاین؛ حالا ما که اینو ندیدیم چه میدونیم اما خب اصن چطوری دو تا کاپیتان آمریکا بودن تو یه زمان با هم؟ خب اون که تو یخ بوده اون موقع، آره تو یخ بوده اما کی درش میارن 2011 خب اون موقع که درش میارن نمیگن اوا ما یه کاپیتان آمریکا دیگه داشتیم این همه وقت این کیه دیگه؟ بعد از 2011 تا 2023 که داستان اند گیم دوتاشون با هم بودن؟ جور در نمیاد دیگه.

شاید اینی که رفته گذشته با ایجنت کارتر ازدواج کرده و اصلا به کسی چیزی نگفته. خب اینکه اصلا با کاراکترش که جور درنمیاد. بعدم اینکه آخرش که پیره سپرش میده به فالکون میگه تو از این به بعد جانشین کاپیتان آمریکا باش یعنی بوده دیگه که بازنشسته نبوده باگ داره این تیکش، اما همین که اومدن سپر دادن به فالکون نمی‌دونم، فازشون این بوده که حالا کاپیتان آمریکا سیاه‌پوست بشه از این به بعد، هر چی هست به نظرم سکانس جالبی نیست، توجیه نداره. اصلا مگه سپر کاپیتان آمریکا را کرده بود کاپیتان آمریکا، قدرتش بوده دیگه، فالکون که قدرت نداره یه دستگاه پشتشه پرواز می‌کنه باهاش، گفتم دیگه خواستن احتمالا درام قضیه رو ببرن بالا.

من یه چیزی بگم اینجا که هیچ ربطی به فیلم نداره ولی چون تو گفتی به نظرم بهتره روشن شه. سم ویلسون یا همون فالکون تو یکی از سری داستان‌های کاپیتان آمریکا جانشینش میشه اتفاقا. کاپیتان آمریکا کلا جانشین زیاد داشته ولی سم هم جزوشون بوده و ربطی به سیاه پوست بودنش و اینا نداره یعنی کاری که کردن احتمالا کلا واسه این بوده که این شخصیت رو پرورش بدن و بخوان اعلام کنن که قراره یه سریالی از ماجرای کامیکش دربیاد. به هر حال بنده خدا نقشی تو این سوتی تایم تراول استیو واجرز نداشته. اینو تو پرانتز گفتم ولی اگه دوست داشتین بعدا که رفتم سراغ این کاراکتر کامل‌تر بهتون بگم.

حالا بگذریم نظرت درمورد سکانس مراسم تونی استارک چی بود؟ چندتا چیز جالب داشت به نظرم، یکی اینکه فکر کنم این تنها سکانس تمام بیست و دو تا فیلمه که همه‌ی اینا به جز البته تونی استارک و گامورا با هم واقعا توشن، یعنی اینا رو کامپیوتری نذاشتن کنار همدیگه، همشون اینجان یعنی به جز گروت و راکت که کامپیوتری ان بقیه همشون هستن. دوم اینکه اون چیزی که گذاشتن روی جسد تونی استارک بعد انداختنش تو آب این همون اولین دستگاه است که تونی استارک آیرون‌من شد باهاش، تو فیلم Ironman 2008 دیده بودیم اونجا.

تونی اونو داد به پپر که بندازه دور اونم روش نوشت اثبات اینکه تونی استارک قلب داره. گذاشت توی قاب شیشه‌ای کادو داد بهش خودش، این همون بود. یه چیز دیگه هم که جالب بود واسه من که خب گامورا بینشون نبود اینو گفتیم این به کنار، یه نفر دیگه هم نبود، دختر انت‌من. کلا اینایی که اینجا بودن یا مدیون تونی بودن یا می‌شناختنش. مثلا بچه‌های هاکای بودن اما دختر انت‌من نبود. کیسی اسکات که دختر انت‌‎من بود نه تونی رو می‌شناخت از نزدیک نه جزو اونایی بود که پودر شده بود. حالا چرا واسه من این مهم بود؟ چون اینم بنده خدا خودش یه دونه از سوپرهیروهای کامیکه.

میشه Ant-Girl حالا فیلمم بشه بعدا یا نه رو نمی‌دونم. یه چیز جالب دیگه بود یه پسرم بود تو این سکانس که این از هم اتفاقا با مزه‌تر بود. این همون پسر بود که توی آیرون‌من بهش کمک کرده بود. کارلی کینر، الان بزرگ شده، شش سال گذشته، بازیگرش همونه، بزرگ شد و خیلی شبیه بچگیش نیست، جالب بود خلاصه اینم.

خب فکر کنم اکثر سوال مهم هارو جواب دادی؛ اگه بازم سوال توی ذهنتون هست بعدا بپرسین که ببینین جوابی واسش هست یا نه. فقط یه چیزی مونده که آخر این قسمت اضافه کنم که یه جورایی سوال هم ازش پرسیده بودن. اون صحنه جنگ اندگیم که همه‌ی کاراکترهای زن فیلم توی قاب قرار می‌گیرن یادته، خیلیا به اون صحنه گیر دادن، دلیلشم واسه هرکسی فرق می‌کرد ولی بیشتریا حرفشون این بود که مثلا یعنی چی؟ می‌خوان به زنا قدرت بدن؟ یا بگن ما بهشون اهمیت میدیم؟ چون تا حالا فقط یه فیلم تو مارول ساخته شده که ابر قهرمان زنه، اونم کاپیتان ماروله.

این یه مقداری اعتراض و اینا دنبالش داشت که اتفاقا همون معترضا از این صحنه‌ی اند گیم شاکی شده بودن، که کاش همینم نمی‌ذاشتین. ولی من فکر می‌کنم این قضیه جدای بولد کردن جنس زن توی دنیا مردونه یه جور تبلیغ بود. ببین مارول تو کمیک هاش یه مجموعه داره به اسم A force که اون A اولش اصن یه حال اونجوری نوشته میشه یعنی دقیقا همون لوگوعه. ای فورس کیا میشن؟ تقریبا همه‌ی سوپرهیروهای مونث که تشکیل یک گروه دادن. دنیاشون یه دنیای موازی بعد از آرماگدونه یا مثلا یه سرزمین بعد از آخرالزمان، حالا اگه اشتباه نکنم.

اونجا کاپیتان مارول هست، بلک‌ویدو هست حتی هالکم مونثش هست که بهش میگن SheHulk بنظر من اون صحنه تو End Game یه جورایی تبلیغات باشه واسه آینده MCU و کاراکترهای زنش، از طرفیم به نظر من گیر دادن به مارول خیلی عادلانه نیست. دیگه حالا تقصیر اونا چیه که همه‌ی ابر قهرمان‌های محبوب مرد بودن، فضا اینطوری بوده دیگه. منظورم اینه که گیر فمنیستی دادن به این دنیا که همه چیزش بر پایه‌ی سرگرمیه یکم ایراد بنی‌اسراییلیه.


دوره زمونه عوض شده، مارولم اینو می‌دونه ولی باید بهش و بیشتر به کاراکترهاش زمان داد تا پردازش و adapt بشن. به هر حال موازی و هماهنگ حرکت کردن با منش این دوره زمونه واسه موجوداتی که شصت سال پیش طراحی شدن انقدرام راحت نیست.



کاری از : فائقه تبریزی و بردیا برجسته‌نژاد

لوگو و کاور: نسرین شمس

طراحی وبسایت: نیما رحیمی‌ها

موزیک:

Alan Silvestri - Avengers - Endgame_2019 – OST
Alan Silvestri - Avengers - Infinity War_2018 - OST
Alan Silvestri-The Avengers-2012 - OST



بقیه قسمت‌های پادکست هیرولیک را می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/Herolic---E03-%E2%80%93-Avengers-Assemble-id2202934-id181288720?utm_source=virgool&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=Herolic%20-%20E03%20%E2%80%93%20Avengers%20Assemble-CastBox_FM