بتمن (قسمت چهارم): شوالیه تاریکی بر می خیزد.


سلام. چیزی که می‌شنوین، چهاردهمین قسمت از پادکست هیرویکه که در شهریور ماه نود و نه ضبط میشه. هیرولیک روایت تولد و زیست ابرقهرمان‌هاست. روایتی که من، با استفاده از منابع مختلف، ولی در نهایت بر اساس تحلیل‌ها و برداشت‌های خودم تعریف می‌کنم. خب، رسیدیم به قسمت چهاردهم و آخر ماجرای بتمن تو هیرولیک. امیدوارم که تا اینجا لذت کافی رو برده باشید. دمتون گرم که همراه بودین و به من کلی دلگرمی دادین. دیگه بریم که قسمت آخر از چهارگانه‌ی بتمن هیرولیک رو بشنویم و پرونده‌ی شوالیه‌ی تاریکی رو هم ببندیم. یادتون نره که قسمت‌ها رو به ترتیب گوش بدین. چون اطلاعاتش به هم ربط داره. دیگه اینجا خیلی حرف نمی‌زنم و میریم سر اصل مطلب. البته بگم که این قسمت خشونت‌اش زیاده ولی خب کمتر از قبلی‌ها. خواهش می‌کنم که بچه‌ها حداقل تنها گوش ندن.


من فائقه تبریزی هستم و به کمک بردیا برجسته نژاد این پادکست رو تهیه می‌کنم. این شما و این چهارمین قسمت از چهارگانه‌ی بتمن هیرولیک. هیرولیک تا حالا سه قسمت در مورد بتمن و دنیاش منتشر کرده و این که قراره بشنوین، میشه چهارمیش در واقع آخریش. یه مرور با هم بکنیم که تو این سه تا قسمت چی‌ها گفتیم و شنیدیم. تو قسمت یازدهم که اولین قسمت از چهارگانه‌ی بتمن بود، براتون از تولد بتمن گفتم. از باب کین و ویلیام فینگر که تو سال 1939 بتمن رو خلق کردن و دنیای سرگرمی رو ترکوندن. داستان پشت صحنه‌ی پردازش این کاراکتر و همکاری این دو نفر خیلی جذابه که اگه نشنیدین به نظرم این قسمت رو قطع کنید برین اول اون رو بشنوین.


بعدش هم در ادامه‌ی همون قسمت یازدهم، داستان بتمن سال اول فرانک میلر رو تعریف کردم که ماجرای اولین حضور بتمن تو شهر گاتهم رو روایت میکرد. تو قسمت دوم چهارگانه‌ی بتمن که میشه قسمت دوازدهم هیرولیک، رفتم سراغ جوکر. از داستان‌های پشت پرده‌ی خلقتش گفتم و ماجراهایی که ایشون رو تبدیل کرد به ترسناک‌ترین ویلن دنیای سرگرمی. در واقع جذاب‌ترین. بعد هم تو همون قسمت داستان د کیلین جوک اثر آلن مور رو تعریف کردم. داستانی که در واقع یکی از جالب‌ترین روایت‌های تولد موجودی به نام جوکر تو شهر گاتهمه. د کیلین جوک یه انیمیشن به همین اسم داره که البته یکم زیادش کردن نسبت به کمیک ولی خیلی قشنگه. توصیه می‌کنم برین این رو ببینین.


تو قسمت سیزدهم هیرولیک هم داستان کتاب آرکام اسایلم یا تیمارستان آرکام رو تعریف کردم. کتابی عجیب به نویسندگی گرنت موریسون که دنیای درونی بتمن رو به تصویرمی‌کشید. داستانی ترسناک و پر از کشمکش‌های درونی که شناخت خوبی از بتمن و دیوانگان آرکام بهمون میداد. امیدوارم که این سه قسمت رو گوش داده باشین. جدای از اینکه ترتیب شون برای درک بهتر داستان و شخصیت مهمه، هر کدومشون یه سری جزئیات جذاب دارن که اگه طرفدار بتمنی واقعا حیفه که از دستشون بدی. برین اون‌ها رو گوش بدین. دمتون گرم.


تو قسمت چهاردهم که میشه آخرین قسمت از چهارگانه‌ی بتمن هیرولیک، قراره داستان کتاب دارک نایت ریترنز یا بازگشت شوالیه تاریکی اثر فرانک میلر رو براتون تعریف کنم. فرانک میلر رو که می‌شناسین. تو قسمت یازدهم که میشه اولین قسمت چهارگانه‌ی بتمن، داستان بتمن سال اول که تعریف کردم نوشته‌ی ایشون بود. سال 1986 و همزمان با انتشار کتاب مصور واچمن، دی‌سی کتاب دیگه‌ای منتشر کرد به نام دارک نایت ریترنز بازگشت شوالیه‌ی تاریکی. کتابی چهار جلدی با متفاوت‌ترین داستان بتمن تا همین الان. دلیل تفاوتش خود شخصیتی بود که از بتمن برای اولین بار به نمایش گذاشته شده بود. کتاب فرانک میلر تو دنیای بعد از جنگ سرد اتفاق می‌افتاد. یعنی دقیقا همون چاشنی که آلن مور تو واچمن‌اش استفاده کرده بود. تو دارک نایت فرانک میلر هم آمریکا و شوروی روی لبه‌ی جنگ جهانی سوم وایسادن و فقط چهار تا کل کل دیگه با نابودی دنیا فاصله دارن.


تو این دوران که میشه همون سال 1986، بتمن دیگه جوون سی ساله نیست. یه مرد پنجاه و پنج ساله‌ست. مردی که ده ساله که دیگه بتمن نیست و فقط تو شمایل بروس وین زندگی می‌کنه. بتمن فرانک میلر یه موجود ترسناک‌تر و تاریک‌تر و لجبازه. چون دیگه جوون نیست. چون دیگه هرچی که لازم بوده بدونه رو می‌دونه. می‌دونه که چی جواب میده و چی نمیده. می‌دونه که عدالت و فرهنگ و این چیزها چجوری دووم میارن. اصلا مفهومی دارن یا ندارن. دارک نایت ریترنز جدای از داستان بی‌نظیر و پرحجم که حالا براتون تعریف می‌کنم، تو خودش و لابه‌لای دیالوگ‌ها بتمن وجودش رو تحلیل می‌کنه. انگار یه داستان مردمیه. وارد بطن گاتهم و مردمش و دیدگاهشون نسبت به بتمن میشه و خیلی خوب می‌تونه ما رو با زندگی و سوالاش درگیر کنه.


کتاب وقتی چاپ شد که بتمن هنوز یه قهرمان کم و بیش رنگی بود با نیت‌های درست. ولی بتمن میلر اینجوری نیست. فکرش فرق داره. حرف‌هاش فرق داره. به قول خودش، بالاخره فهمیده که فقط با زور میشه که منطق رو به این دنیا تزریق کرد. درست میگه. برای چیزی که میگه مفهوم درست بودن رو نداره. منطق و زور رو کنار هم قرار داده که خب قاعدتا اشتباهه. ولی داستان رو که بشنویم متوجه حرفش میشین. کاراکتر انگار به تعریف جدیدی از دنیا رسیده که سوپرمن که تو کتاب هست بهش احترام میذاره و حتی بهش حسودی می‌کنه.


انقدر این کتاب رو دوست دارم که دلم می‌خواد هی در موردش حرف بزنم ولی این بخش رو میذارم بعد از تعریف کردن داستان. الان یکم بیشتر از خود انتشار کتاب میگم. گفتم 1986 با نویسندگی فرانک میلر منتشر شد. کار طراحی و کلوز جانسون رو انجام داد. فرانک میلر الهام بخش شخصیت پردازی بیشتر بتمن‌هایی شد که ما تو فیلم‌ها و سریال‌ها دیدیم. کلا یه خونه تکونی اساسی بود توی دنیای بتمن که بعدش هم باعث شد آلن مور با کیلین جوکش، و بعدش هم گرنت موریسون با آرکام اسایلم، وارد دنیای بتمن بشن.


نکته‌ی جذاب دیگه این داستان رابین بود. رابین این داستان دختره. من تا حالا در مورد رابین هیچی نگفته بودم که برسم به این قسمت. قبل از شروع داستان شخصیت رابین رو معرفی می‌کنم ولی بدونین که رابین همیشه پسر بوده. می‌گم پسر چون نوجوونه. یعنی مرد نیست. تو کتاب فرانک میلر رابین یه دختر نوجوونه که خیلی‌ها اعتقاد دارن که یکی از بهترین رابین‌ها دراومده. نکته‌ی مهم دیگه این که داستان کاملا بزرگونه‌ست و از دنیای کودکانه‌ی کتاب‌های مصور فاصله گرفته. البته همه‌ی داستان‌هایی که تو این چند قسمت گفتم اینجوریه ولی تو کتاب فرانک میلر غیر از طرح و کاراکترها، خود مفهوم و جملات ثقیل و چندپهلو ان. دنیاش خیلی سیاه و غمگینه. مردم همه سرخوردن. حتی قهرمان‌شون هم نمادی خاکستری از دنیایی که دیگه نمیشه به زور رنگی نگهش داشته.


کلا این چهارتا کتابی که من تو چهارگانه بتمن تعریف کردم، همه‌شون همین خصوصیت رو دارن. خیلی تاریک بودن. خیلی سرد بودن. خیلی بزرگونه بودن. ولی خب این یکی فرق می‌کنه. چون بتمن هم سنش زیاده. چون دیگه تو وجود بتمن این سردی و تاریکی و پیر شدن رو میشه حس کرد. خود فرانک میلر میگه که وقتی داشته می‌نوشته هیچ مشکلی از طرف مدیرهای دی‌سی نداشته و حسابی حمایتش می‌کردن ولی همکارهاش و کارمندهای دی‌سی خیلی ناراحت بودن از اینکه ابرقهرمان دوست داشتنی‌شون قراره پیر و تلخ و شکننده تعریف بشه.


به هر حال کتاب یک موفقیت بزرگ بود و به همراه واچمن سال هشتاد و شیش رو تبدیل به یک سال پر افتخار برای دی‌سی کرد. خب دیگه مثل قسمت‌های قبلی، بریم سراغ شخصیت‌هایی که تو این کتاب هستند و یه مختصری باهاشون آشنا بشیم. باز هم بگم که اگه شخصیت مهمی رو معرفی نمی‌کنم یعنی تو قسمت‌های قبلی بودن. پس لطفا و لطفا چهارگانه‌ی بتمن هیرولیک رو از اول و به ترتیب گوش بدین. واقعا از هر فرصتی استفاده می‌کنم که بگم چهارگانه بتمن هیرولیک. حس باحالیه خدایی.


اول از همه بگم که جناب سوپرمن تو این داستان هستن که ارجاعشون میدم به اپیزود چهارم هیرولیک. بخواین در موردش بدونین می‌تونین اون رو بشنوین. پس سوپر من رو می‌ذاریم کنار و میریم سراغ جناب رابین. رابین مثل یه سمت می‌مونه. اسم یه سمت کاریه. یعنی هر کسی که لیاقتش رو از نظر جناب بتمن داشته باشه می‌تونه رابین باشه. ولی اگه یادتون باشه تو قسمت اول بتمن گفتم که اسم رابین از کجا اومده. بروس وین وقتی یه نوجوون بود عاشق متد کاری یه کارآگاهی شد به اسم هریس و توی لباس مخفی که خودش درست کرده بود افتاد دنبال کاراگاه. کارآگاه دیدش و قبول کرد که بهش کشف جرم رو یاد بده. اسمش رو گذاشت رابین. چون رنگ لباس که قرمز و سبز و زرد بود، اون رو یاد پرنده‌ای به اسم رابین ردبرست مینداخت. رابین سینه قرمز. یه چیزی شبیه گنجشک. خلاصه بروس بزرگ شد و تبدیل شد به بتمن و تصمیم گرفت که خودش واسه خودش یه رابین داشته باشه. یه دستیار داشته‌باشه.


اولین رابین که سمت دستیار و شریک جرم بتمن رو از آن خودش کرد، یه نوجوون بود به نام دیک گریسون. دیک پدر و مادرش رو تو یه دزدی از دست داد. بتمن دیر به صحنه رسید ولی نتونست پسر بچه رو تو اون شرایط تنها بذاره و اون رو با خودش به بدکید یا همون غار مخفیش برد. لباس رابین رو تنش کرد و کنار بتمن بزرگ شد. بعدش هم که دیگه واسه خودش کسی شد و هر چی که لازم بود یاد گرفت. اسم نایت‌وینگ رو برای خودش انتخاب کرد و از بتمن جداشد. دومین رابین که به نظر من جذاب ترینشونه، پسر نوجوان دیگه‌ای بود به نام جیسون تاد. جیسون تاد یه پسر یتیم و بی‌خانمان بود که اولین بار وقتی داشت چرخ‌های بتموبیل رو می‌دزدید گیر بتمن افتاد.


بتمن جیسون رو با خودش برد تو غارش ولی جیسون با رابین قبلی فرق می‌کرد. قوی‌تر بود. لجباز بود. کله‌خر بود. ولی از طرفی هم حتما خیلی دوسش داشت. تا این که جوکر متوجه این علاقه شد و جیسون رو تو همون نوجوونی کشت. مرگ جیسون یا همون رابین دوم، خیلی اتفاق سختی برای بتمن بود. یعنی در واقع اولین فقدانی بود که خود بتمن تجربه‌اش کرد نه بروس وین و جزو اتفاقاتی شد که بعد تاریک وجود شوالیه تاریکی رو پررنگ‌تر کرد. ذهنش هم از اون به بعد کلا درگیر این بود که اگه از اول جوکر رو کشته بود جیسون یا خیلی‌های دیگه زنده می‌موندن. در واقع جوکر از جیسون استفاده کرده بود تا بتمن قانونش رو زیر پا بذاره و بکشتش. یعنی جوکر رو بکشه ولی خب باز هم بتمن این کار رو نکرد.


چند سال بعد از مرگ جیسون، یه قاتل خیلی حرفه‌ای که البته آدم بدها رو می‌کشت سر و کله‌ش تو گاتهم پیدا شد. مردی که اسم یکی از خلافکاران قدیمی گاتهم رو روی خودش گذاشته بود. ردهود. اسم ردهود رو شنیدیم. تو قسمت دوم که ماجرای جوکر رو می‌گفتم، ردهود هم یه نقشی داشت. یعنی لباس ردهود یه نقشی داشت. ولی اونجا یکم از شخصیتش گفتم. حالا اینجا ردهود عصر مدرن، یعنی رود تازه‌وارد شدیدا حرفه‌ای و خطرناک بود. بتمن نمی‌تونست گیرش بندازه تا اینکه خود ردهود اعتراف کرد که همون جیسونه. همون رابینی که زیر دست بتمن آموزش دیده بود و البته به دست جوکر کشته شده بود مثلا. جیسون بتمن رو مقصر مرگش می‌دونست و با اینکه نمرده بود باز هم نمی‌تونست ببخشتش.


خب از جیسون تاد که بگذریم، به رابینی می‌رسیم که تو کتاب دارک نایت سر و کله‌اش پیدا میشه. یه دختر نوجوون به نام کری که بتمن جونش رو نجات میده و اون تصمیم میگیره که خودش رو وقف بتمن و هدفش کنه. چند تا رابین دیگه هم هستن که هر کدوم وقتی بزرگ شدن یه ابرقهرمان مستقلی از توشون در اومد. دیگه نمیگم اسماشون رو که گیج کننده نشه. مهم الان اینه که بدونیم رابین به کسی گفته میشه که نوجوون باشه و دستیار بتمن. تو داستان دارک نایت ریترنز هم با دختری به نام کری آشنا میشیم که به این سمت منصوب میشه. این از رابین. حالا شخصیت بعدی که تو این کتاب نقش داره خودش یک ابرقهرمان مستقله. جناب الیور کویین یا همون گرین ارو. گرین ارو میشه تیرکمون سبز. البته فکر می‌کنم دیگه خیلی‌ها گرین ارو رو بشناسین. اون هم به قاتل سریالیه که تا همین پارسال از شبکه سی‌دبلیو پخش می‌شد.


منم نمی‌خوام زیاد اینجا توضیح بدم چون شاید یه اپیزود در موردش رفتم. پس فقط یکم معرفی‌اش می‌کنم. الیور کویین پسر یه خانواده‌ی پولدار بود از بچگی عاشق تیرکمون بود. رابین هود هم قهرمان زندگیش بود. الیور تو بچگی پدر و مادرش رو از دست داد و با داییش بزرگ شد. خیلی زود تبدیل شد به یه عیاش دخترباز و داغون که البته بی‌نهایت پول تو جیبش داشت. یه روز هم تصمیم گرفت که یه کشتی بخره و کلی دختر سوارش کنه ببرتش رو اقیانوس واسه خوش گذرونی. ولی کشتی غرق شده و همه مردن. غیر از الیور که خودش رو به یه جزیره‌ی متروک رسوند. الیور سال‌ها اونجا زندگی کرد و مجبور شد جنگیدن و زنده موندن رو یاد بگیره. کلی گروهک‌های تروریستی و قاچاقچی تو اون جزیره عملیات انجام میدادن و الیور هم با همشون درگیرشد. تا اینکه بالاخره تصمیم گرفت برگرده به شهرش و با جرم و جنایت بجنگه.


الیور اسم خودش رو گذاشت ارو. سلاحش هم شد تیر و کمون. ارو یکی از طرفداران سرسخت بتمنه. بهش احترام میذاره و می‌خواد کنارش باشه. ولی از بتمن رادیکال‌تر و ضد حکومت تره. یجورایی چپ ابرقهرمان‌هاست. تو این داستان رو هم مثل بتمن سنی ازش گذشته و دیگه اون الیور قبلی نیست. پس اگه اون الیور کویین سریال سی دبلیو تو ذهنتونه پاکش کنین، چون هم پیره هم یکم موهاش ریخته. بریم سراغ داستان. توی کتاب مشخص میشه که همه‌ی ابرقهرمان‌ها، غیر از سوپرمن، ده سال قبل از شروع ماجرای کتاب مجبور به بازنشستگی شدن. یعنی مردم و والدین کم‌کم شروع به اعتراض می‌کنن همون ده سال قبل، حکومت از ابرقهرمانان می‌خواد که همه چی رو بذارن کنار وگرنه دستگیر میشن.


واندروومن و همه‌ی اون‌هایی که فضایی بودن برگشتن خونشون. بتمن هم موند تو عمارت خودش. ارو البته خیلی از این داستان خوشش نیومد و شروع به خرابکاری کرد واسه همین هم افتاد زندان. سوپرمن شد مامور مخصوص رئیس‌جمهور. پس واندر وومن و فضایی‌ها رفتن فضا خونشون، بتمن موند تو عمارت خودش، گرین ارو که خیلی از این داستان خوشش نیومد، شروع به خرابکاری کرد واسه همین هم افتاد زندان. سوپرمن الان ده ساله که مامور مخصوص رئیس جمهوره. یعنی کلا سرباز حکومته حالا هر رئیس‌جمهوری. از طرفی تو این ده سال بازنشستگی بتمن و البته بقیه، جوکر تو تیمارستان آرکام بستری شده و تقریبا رفته تو کما. یعنی زنده‌ست و چشاش بازن و مشکل فیزیکی هم نداره ولی به یه جا خیره شده و تکون نمی‌خوره. بیشتر دشمن‌های بتمن تو همون آرکام‌ان و فعلا دست از شرارت برداشتن.


ولی اوضاع شهر گاتهم بدترشده. یه جنایتکار جدید که یه مرد خیلی غول پیکر و گنده و وحشیه، گروهی راه انداخته به نام میوتنز. خودش رهبری می‌کنه و یه سری جوون هم ازش پیروی می‌کنند. جوون و نوجوون. آدم می‌کشن، گروگان می‌گیرن، زن و بچه می‌دزدن و میفروشن. کلا خیابون‌های گاتهم رو ناامن کردن و تصمیمشون اینه که تسلط شهر رو به دست بگیرن. تنها دشمن‌شون فعلا کمیسر گوردونه که یه تنه و بدون بتمن داره باهاشوئ می‌جنگه. ولی خب با توجه به چیزهایی که گفتم، مسلما خیلی نمی‌تونه جلوشون رو بگیره. خب پس این یادتون بمونه ابر قهرمان‌ها بازنشسته شدن، غیر از سوپرمن که سرباز رئیس جمهوره. جورک کلا زندگی نباتی داره و تو آرکام اسایلم یا تیمارستان آرکامه و همچنین یه مرد غول پیکر سر و کله‌ش پیدا شده که یک گروه رو رهبری می‌کنه به نام میوتنز و کلا هر شرارتی که میشه یه انسان انجام بده رو دارن انجام میدن.


حالا من این‌ها رو تو خلال داستان هم یاداوری می‌کنم. ولی خب چون داستان خیلی پر شخصیت و پر ماجراست، ازتون خواهش می‌کنم که یه کم بیشتر دقت کنید. شرمنده اینجا باز هم تشکر کنم از دوست عزیزم آقای محمد خاوری و سام استودیوی عزیز که افتخار دادن و تو این قسمت همراهی کردن. دیگه بریم داستان بازگشت شوالیه تاریکی رو بشنویم اثر فرانک میلر. فصل اول، بازگشت شوالیه‌ی تاریکی. از شبکه‌ی خبر گاتهم با شما صحبت می‌کنم. متاسفانه گرمای شدید گاتهم هم به وحشت شهر از گروه خلافکار میوتنز اضافه‌کرده. گروه میوتنز بعد از کشتار و آدم‌ربایی‌های هفته‌ی گذشته امروز با ارسال یک پیام کمیسر جیمز گوردون رو تهدید به مرگ کرد. کمیسر گوردون در سن هفتاد سالگی آخرین ماه خدمتشون رو می‌گذرونن و به زودی بازنشسته خواهند شد. خبر جالب اینکه امروز دهمین سالگرد ناپدید شدن یکی از متحدین کمیسر گوردونه.


بتمن، شوالیه‌ی تاریکی شهر گاتهم، ده سال پیش در چنین روزی برای آخرین بار در آسمان گاتهم دیده‌شد .هنوز هیچ اطلاعی از زنده بودن یا هویت واقعی این یاغی سیاه‌پوش کشف نشده. بینندگان نوجوان ما احتمالا چیزی از روزهای گاتهم و بتمن به یاد ندارند و اون رو یه داستان افسانه‌ای میدونن. با این حال تا همین امروز وجود بتمن و رفتارها و قانون‌هاش تو شهر گاتهم یکی از بزرگترین چالش‌هایی که جامعه شناسان و منتقدین با اون دست و پنجه نرم می‌کنن. بروس وین و جیمز گوردون تو رستوران بزرگترین هتل شهر نشستن و در حال نوشیدن و صحبت کردن‌ان. جیمز گوردون و نگران زیادی الکل خوردن بروسه ولی بروس اهمیتی نمیده. موهای بروس خاکستری شده. یه مرد پنجاه و پنج ساله و درشت اندام که صورتش از هر احساسی خالیه. دو تا دوست قدیمی بعد از خوش و بش‌های شبانه از هم خداحافظی می‌کنن.


بروس شروع به قدم زدن تو خیابون‌های گاتهم می‌کنه. گاتهم دوباره تو جنایت فرو رفته و مردم عادی هر روز فقیرتر و وحشت زده تر میشن. گروه خلافکار میوتنز هر کاری که دوست دارن می‌کنن. آدم می‌دزدن، می‌کشن، تعرض می‌کنن. بروس داره تو خیابون‌های گاتهم راه میره و با خودش فکر می‌کنه. گاتهم هر روز نفرت انگیزتر میشه. چرا پس هیچی عوض نشد؟ چرا مردم تسلیم شدن؟ انگار همه‌ی دنیا تسلیم این سیاهی شدن. منم یکی از اون‌ها. ده ساله که مثل زامبی‌ها تو این خیابون راه میرم.


من ده ساله که مردم. شب‌های گاتهم حالم رو بدتر می‌کنه. حتی وقتی تو عمارت روی تختم خوابیدم، اون خفاش سیاه بوی گاتهم رو احساس می‌کنه و تو وجودم بیدار میشه. هر صدای جیغ و هر آژیر پلیسی که می‌شنوه یادش میره که مرده. من دیگه پیر شدم. ولی بتمن، بتمن هنوز جوونه. برای بتمن چیزی عوض نشده. هنوز هم پشت دیوارهای تموم خیابون‌های شهر می‌تونه مردی وایستاده باشه که از روی فقر و بدبختی آدم بکشه و فرار کنه. شاید اون آدم‌ها بچه‌های واقعی این شهر ان. شاید وارثین واقعی این دنیان.


تیمارستان آرکام امشب قراره یه خبر ویژه رو به مردم گاتهم اعلام کنه. دکتر ولپر روانشناس اختصاصی آرکام داره از راهروها رد میشه تا به سلول مورد نظرش برسه. بیشتر بیماران تیمارستان مدت زیادی که هیچ علاقه‌ای به فرار کردن از خودشون نشون ندادن و آسایشگاه سال‌های تقریبا آرومی رو می‌گذرونه. یکی از اون بیمارها که سال‌هاست تو سکوت مطلق فرو رفته و هیچ حرکتی نمی‌کنه، جوکره. جوکر ده ساله که نه یک کلمه حرف زده و نه به اختیار خودش حرکت کرده. دکترها و پرستارها به زور بهش غذا می‌دن و گاهی راه می‌برنش که مریض تر نشه. جوکر فقط به این نقطه خیره شده انگار تو کمای مطلقه. ولی توجه اصلی دکتر ولپر امروز به یه مریض دیگه‌ست. مریضی به نام هاربی دنت یا توفیس. همون دادستان سابق شهر که بعد از چندین و چند جراحی روی صورتش امروز قراره پانسمانش رو باز کنند و به گاتهم نشون بدن که دادستان درستکاری که تبدیل به یک تبهکار ترسناک شده بود، دوباره مثل روز اول‌ش شده.


هاربی دنت بعد از سوختن یک طرف صورتش، تبدیل به یه موجود دو شخصیتی و ترسناک قاتل شده بود. حالا دکترها امیدوار بودن که با ترمیم پوست صورتش بتونن شخصیت سالم اون رو برگردونن. اخبار گتهم داره رونمایی از صورت هاربی رو پخش می‌کنه. هاربی دنت و انگار نه انگار که نصف صورتش با اسید سوخته بوده. هاربی تو مصاحبه از مردم می‌خواد که ببخشن‌اش و اجازه بدن که به جامعه برگرده ولی کمیسر گوردون از این اتفاق خوشحال نیست. اون باور نمی‌کنه که هاربی آدم درستی شده باشه. به نظر جنایت‌های هاربی روحش رو سیاه کرده و با جراحی صورتش دیگه چیزی عوض نمیشه.


بروس وین روی تختش خوابیده داره کابوس می‌بینه. بچگی‌های خودش رو می‌بینه که تو حیاط عمارت در حال دنبال کردن یه خرگوشه. داره میخنده. میدوه. یهو زیر پاش خالی میشه. بروس کوچولو توی چاه تاریک سقوط می‌کنه. هیچی نمی‌بینه. زخمی شده. بعد تو تاریکی دو تا چشم نورانی و قرمز می‌بینه. بعد هم صدای ترسناکی مثل یه جیغ خفه شده رو می‌شنوه. چیزی نمی‌گذرد که خفاش بزرگی به سمتش پرواز می‌کنه. چشم‌هاش می‌درخشند. چشم‌هایی که هیچ نشانه‌ای از احساس و تسلیم شدن ندارن. بروس وین کوچولو می‌تونه بوی مرگ رو از پرنده سیاهرنگ حس کنه. پرنده‌ای که اومده تا بجنگه و از چیزی هم نمی‌ترسه. خفاش به صورت بروس نزدیک میشه و با صدای بلند جیغ می‌کشه.


بروس از خواب میپره و خودش رو تو غار تاریک بتمن می‌بینه. غاری که ده ساله که خالیه و بروس حتی می‌تونه صدای انعکاس نفس‌های خودش رو بشنوه. بروس هنوز نمی‌دونه که چجوری سر از غار درآورده که سر و کله‌ی آلفرد که حالا دیگه خیلی پیر شده پیدا میشه. آلفرد از این تو خواب راه رفتن‌های بروس نگرانه و بهش میگه که باید یه فکری براش بکنه. بروس تو عمارت برمی‌گرده تلویزیون رو روشن می‌کنه. اخبار داره از جنایت‌های بی در و پیکر گروه میوتنز میگه. دزدیدن و فروش بچه‌ها. کشته شدن آدم‌ها توی مترو و از همه مهمتر، داره از ناپدید شدن هاربی دنت میگه و اینکه کمیسر گوردون همه‌ی نیروهاش رو گذاشته تا پیداش کنن. هاربی خیلی ناگهانی فرار کرده و هیچ کس هم ازش خبری نداره. بروس شبکه رو عوض می‌کنه. حالا فیلم نقاب زورو داره پخش میشه. بروس خشکش می‌زنه. نمی‌تونه کانال رو عوض کنه.


یاد همون شب کذایی تولد بتمن میفته. همون شبی که با پدر و مادرش از سینما بیرون اومدن. بروس کوچولو می‌رقصید و بازی می‌کرد. فکر می‌کرد یه قهرمانه. مارتا و توماس وین به خوشحالی بروس می‌خندیدن. بعد یهو یه مرد از تاریکی بیرون اومد. بروس گردنبند مروارید مادرش رو یادش میاد. مرواریدهایی که خیس خون بودن و یکی یکی روی زمین می‌افتادن. بروس حالش بد میشه. نمی‌تونه نفس بکشه. از عمارت بیرون میاد و روی تراس بزرگ خونه تلوتلو می‌خوره. صدای بتمن داره توی سرش میچرخه و ساکت نمیشه. وقتش رسیده بروس. میتونی با همه‌ی وجودت حسش کنی مگه نه؟ همه‌ی وجودت منم. نمی‌تونی فرار کنی. تو خیلی کوچیکی. تو یه پوسته‌ی بی‌ارزشی بروس. نمی‌تونی تا ابد من رو اینجا زندانی کنی. من از درون آتیشت می‌زنم. ذوب‌ات می‌کنم. تو نمی‌تونی با من بجنگی. نه مست بودن برای من مهمه و نه پیرشدن‌ات. فرارکن. باز هم فرارکنن. سعی کن که فرار کنی. تو ضعیفی. خیلی ضعیفی بروس.


بروس برمی‌گرده و عمارت. حالا غیر از صدای بتمن صدای گوردون رو هم می‌شنوه. صدای سوپرمن، صدای کت وومن. صدای هاربی دنت و صدای خنده‌ی بلند جوکر. قهقهه‌ای که تبدیل به صدای جیغ میشه. بروس به سمت پنجره برمی‌گرده. صدای جیغ بلندتر میشه. چند ثانیه بعد یه خفاش بزرگ و سیاه پنجره رو میشکنه و وارد عمارت میشه. بروس روی زمین می‌شینه. شیشه‌های بلند عمارت خرد میشن و روی سرش می‌ریزن. بروس چشم‌هاش رو باز می‌کنه. خفاش روبروش نشسته. چشم‌هاش می‌درخشن. بیشتر از همیشه. انگار که دوباره آزاد شده باشه.


کری که فقط سیزده سالشه داره با دوستش تو خیابون‌های تاریکی گاتهم راه میره. کری موهای نارنجی کوتاهی داره. قدش متوسطه و به خاطر ورزش‌هایی که کرده بدن عضلانی‌ای داره. هوا به شدت بارونیه و صدای رعد و برق خیلی بلنده. کری دوستش با ترس و لرز دارن از خیابون رد میشن. با این امید که دست میوتنز نیفتن ولی چیزی نمی‌گذره که دوتا لات و لوت وحشی جلوشون رو می‌گیرن. اعضای گروه میوتنز همه مثل هم لباس می‌پوشن. شلوار جین، کت چرمی رنگی که کلی آت آشغال فلزی بهش آویزونه، همشون موهاشون رو تراشیدن. از همه مهمتر، اینکه یه کلاه‌خود تیغ تیغی دارن که تا چشم‌هاشون میاد و مثل نقاب مسمونه. کری و دوستش می‌خوان فرار کنن ولی میوتنز قوی‌تر از این حرف‌هان و شروع می‌کنن به اذیت و آزار دخترهای بیچاره ولی همون موقع بتمن تو تاریکی از راه می‌رسه و نجاتشون میده.


همه چیز در عرض چند ثانیه اتفاق میفته و بتمن به سرعت غیب میشه. برای تصویر خفاش غول‌آسا تو ذهن کری نوجوون ثبت میشه. گوشه‌ی دیگه‌ی شهر یه دزدی بزرگ اتفاق افتاده و یه ماشین پلیس در حال تعقیب یه ون بزرگه که دزدها نشستن و به نظر خیلی حرفه‌ای میان و بتمن ماشین دزد ها رو متوقف می‌کنه. دزدها پیاده میشن و به سمت یه ساختمون متروکه فرار می‌کنن. چهار نفرن و انقدر جوونن که چیز زیادی از بتمن یادشون نمیاد. به هر چیز مشکوکی تیراندازی می‌کنند. اما بتمن بدون اینکه خودش رو نشون بده یکی یکی پدرشون رو در میاره و اون‌ها لت و پار نقش زمین میشن. بعد هم اعتراف می‌کنن که یکی بهشون پول داده و خودشون هیچ‌کاره‌ان. بتمن جیب‌های مردهای بیچاره رو می‌گرده و به یه سکه میرسه. یه سکه که دو تا روش باهم فرق داره. بتمن جا می‌خوره و با عصبانیت بهشون میگه که این رو از کجا آوردن.


اون‌ها هم جواب میدن که صورتش رو ندیدن ولی به همشون یه دونه سکه داده. بتمن به سکه‌ها خیره میشه. فقط هاربی دنته که از این سکه‌ها داره. یعنی هاربی دوباره شروع کرده؟ بتمن داره به عمارت برمی‌گرده. همه‌ی بدنش به خاطر درگیری‌های امشب درد می‌کنه. عضلاتش گرفتن و احساس می‌کنه که به زودی از خستگی بی‌هوش میشه. ولی با همه‌ی این‌ها حالش خوبه. خیلی خوبه. می‌تونست تبدیل به یک فاجعه بشه می‌دونم. می‌تونستم تو درد و سوزش عضلاتم غرق بشم. همه‌ی استخون می‌تونست بکنه. حتی می‌تونستم فلج شم ولی احساس پیری نمی‌کنم. انگار دوباره متولد شدم. می‌تونم دوباره بوی ترس رو احساس کنم. می‌تونم دوباره لذت ببرم. بتمن در حالی بازگشت‌اش رو جشن می‌گیره که خبر حضور دوباره‌اش تو آسمون گاتهم داره از تلویزیون تیمارستان آرکام پخش میشه.


سالن اجتماعات آرکام شلوغه ولی جوکر مثل همیشه ساکت روی صندلی نشسته. با چند بار شنیدن اسم بتمن از تلویزیون، جوکر خیلی پنهانی و بعد از ده سال دوباره لبخند می‌زنه. تلویزیون گاتهم پر شده از برنامه‌هایی که در حال تحلیل برگشت بتمن‌ان. مخالف‌ها اون رو یه فاشیست روان‌گسیخته میدونن که با برگشتنش اوضاع رو بدتر می‌کنه. موافقان هم تنها راه نجات گاتهم رو برگشت بتمن می‌دونن. گوردون و بتمن بی‌توجه به این سر و صداها رو پشت بوم ساختمون پلیس وایسادن و دارن در مورد هاردبی دنت حرف می‌زنن. به نظر میرسه که دلیل دزدی هاربی از بانک این بوده که نیاز به پول داشته که یه کار خیلی گنده رو انجام بده. مثل یه انفجار تو یه جای خیلی بزرگ. گوردون بدم نمی‌تونم بفهمن که هاربی می‌خواد به کجا حمله کنه. تا اینکه توجهشون به برج گاتهم، که بزرگترین و بلندترین ساختمان شهره جلب میشه. انگار هدف هاربی رو پیدا کرده بودن.


همون شب بتمن تو قسمت تاریک برج بلند گاتهم پنهان میشه. بدنش هنوز عادت نکرده و عضلاتش درد می‌کنن. می‌دونه که دیگه توانایی گذشته رو نداره ولی به هر حال باید جلوی هاربیدنت رو بگیره. صدای هلیکوپتر شنیده میشه. همچنین صدای هاربیدنت که داره با بلندگو اعلام میکنه که چندین میلیون دلار پول می‌خواد وگرنه کل شهر رو می‌فرسته روهوا. بتمن سعی می‌کنه خودش رو روی هلیکوپتر بندازه ولی لیز می‌خوره و از هلیکوپتر در حال پرواز آویزون میشه. هاربی بهش تیراندازی می‌کنه. هر دو تو آسمون شروع به جنگیدن می‌کنن تا اینکه بالاخره هر دوتاشون از هلیکوپتر سقوط می‌کنن. بتمن خودش رو به یکی از پنجره‌های برج قلاب می‌کنه و بعد با طناب هاربی دنت رو هم نجات میده.


بتمن هاربی رو بالا می‌کشه و هر دو از پنجره برج وارد یکی از طبقاتش میشن. هاروی زخمی و خسته روی زمین زانو می‌زنه. نقشه‌هاش همه شکست خوردن و حالا دستبند به دست جلوی بتمن زانوزده. هاربی به دستبند دور مچش نگاه می‌کنه و بعد لبخند غمگینی می‌زنه و میگه تو چرا انقد عصبانی‌ای؟ تو که داره بهت خوش می‌گذره. مگه همین رو نمی‌خواستی؟ نگاهم کن. الان هر دو طرف صورت مثل هم شده و دیگه تکلیفت مشخصه. من دیگه یه هیولای کاملم. نگاهم کن. تو می‌تونی ببینی مگه نه؟ می‌تونی ببینی که هاربی دنت مرده. بتمن به صورت هاروی خیره میشه. به صورتش نگاه کردم. آره. من می‌تونم ببینم که هاربی حالا یه هیولای کامله. می‌فهممت. من و تو فقط یه پوسته‌ایم. تو هاربی دنت نیستی. تو فیسی. مثل من. من هم بروس وین نیستم. من بتمن‌ام.


فصل دوم، پیروزی. چیزی به تمام شدن خدمت نمونده. تا آخر این ماه دیگه کمیسر گوردون نیستم. هیچوقت نتونستم عادت کنم. آدم هر چی بیشتر جرم و جنایت می‌بینه، بیشتر مضطرب و ناامید میشه. از هر جای شهر که رد میشم می‌تونم اجساد رو تصور کنم که یه روزی خودم همونجا پیداش می‌کردم. هیچ کدوم از این تصویرها پاک یا حتی کهنه نمیشن. نمی‌دونم این مشکل گاتهمه یا همه‌ی دنیا دیگه همینه. دلم برای بروس وین تنگ شده. اصلا نمیدونم چرا ولی فک کنم دیگه باهام قرار نذاره و مشروب نخوره. دوباره همه چی مثل قبل شده ولی فکر کنم اون حالش از من خیلی بهتره.


در حالی که گوردون تو خیابون‌های گاتهم سرگردونه، کری دختر سیزده ساله‌ای که چند شب پیش بتمن جونش رو نجات داده بود تو اتاقشه و درش رو قفل کرده. از اون شب یه لحظه هم نتونسته به بتمن فکر نکنه. کری به سختی تونست یه لباس شبیه لباس رابین از فروشگاه‌های هالووین بخره و داره سعی می‌کنه که بپوشتش. کری بدون اینکه توجه والدینش رو جلب کنه، از پنجره اتاقش می‌پره بیرون و خودش رو به خیابون می‌رسونه. تصمیم گرفته هر طور شده بتمن رو پیدا کنه و عضو تیم‌اش بشه. می‌خواد بتمن رو راضی کنه که اون رو به عنوان رابین جدیدش بپذیره. بتمن سرش شلوغ‌تر از این حرف‌هاست. تو تحقیقاتش فهمیده که میوتنز امشب یک ملاقات بزرگ با رهبرشون دارن و بتمن تصمیم گرفته خودش رو به اون قرار برسونه. سوار تانک بزرگش یا همون بتموبیل میشه. بتموبیلی که سال‌هاست ازش استفاده نکرده.


بتموبیل با سرعت به راه میوفته و بتمن از این که داره به میدون جنگ میره خوشحاله. از اون طرف کری که دیگه من بهش میگم رابین، با تعقیب کردن گروه میوتز و گوشت وایستادن متوجه میشه که اعضا یکی یکی دارن سوار ماشین‌هاشون میشن و انگار همگی دارن به یه سمت میرن. همون جایی که قراره رهبرشون رو ملاقات کنن. رابین یواشکی داخل صندوق عقب یکی از ماشین‌ها میشه و همراهشون میره. حتما به محل قرار می‌رسه. یه بیابون دفع زباله که کیلومترها با گاتهم فاصله داره. هیچ نوری وجود ندارد و فقط مشعلی که توی دستای رهبر نیوتنه کمی اطرافش رو روشن کرده. روی زباله و خاکستر تو هوا پخش زمین خیس و گلیه و حشرات تو هوا معلق‌ان.


بتمن تو بتموبیل نشسته و سعی می‌کنه صدای رهبر میوتنز رو بشنوه. مرد غول پیکری که وسط گل وایساده و یه ارتش مثل خودش دورش رو گرفتن. همه تا خرخره مسلح‌ان و دارن گوش میدن. بتمن می‌تونه عضلات مرد رو از فاصله‌ی دور ببینه. می‌تونه خشم و نفرت رو تو صداش بشنوه. مرد داره فریاد میزنه و میگه: «اون‌ها اسم ما رو گذاشتن گروه. بهمون میگن دزد. میگن خلافکار. فکر می‌کنن یه مشت بچه‌ایم که فقط حوصلمون سر رفته. ولی وقتی با دستای ما کشته بشن و همسر و بچه‌هاشون جلوی چشمشون نابود بشن، می‌فهمن که با کی طرفن.» همه‌ی میوتنز شروع به فریاد زدن می‌کنن و بتمن هنوز به مرد غول پیکر نگاه می‌کنه. مردی که از هیچی نمی‌ترسه.


بتمن ترسیده ولی باید شروع کنه. تانکش رو روشن می‌کنه و به سرعت به سمت جمعیت راه میفته. میوتنز شروع به تیراندازی می‌کنن ولی بتمن با لت و پار کردنشون مسیرش رو باز می‌کنه تا اینکه میرسه به مرد غول پیکر که جلوی بتموبیل وایستاده و داره فریاد میزنه. مردی که جلوی بتمن وایستاده. حتی بدنش هم شبیه انسان‌ها نیست و بتمن می‌دونه که شکست می‌خوره. این بار حتما شکست می‌خوره. با همه‌ی این‌ها از ماشینش پیاده میشه و به سمت حریف غول پیکرش حمله می‌کنه.


رابین پشت تپه‌های زباله قایم شده و داره به این صحنه نگاه میکنه. خفاش گاتهم در برابر رهبر میوتنر خیلی کوچیک و ضعیف به نظر می‌رسه. رابین نزدیک‌تر میاد و پشت بتموبیل قایم میشه. بتمن داره همه‌ی سعی‌ش رو می‌کنه ولی درد داره. درد داره و با خودش فکر می‌کنه هنوز شروع نکردن ولی فقط با یه مشتش احساس می‌کنم که دارم بیهوش میشم. باورم نمیشه. یعنی من انقد پیر شدم؟ خیلی زوده. واقعا چه مرگمه؟ یعنی چقدر طول می‌کشه که از پا دربیای؟ من تا اون موقع دووم میارم؟


مرد غول‌پیکر پشت سر هم شروع به مشت زدن می‌کنه. بتمن جوابش رو میده. هر دو تو گل و کثافت غرق شدن و دارن با مشت و لگد تا حد مرگ همدیگه رو می‌زنن ولی بتمن کم کم داره نیروش رو از دست میده. چشم‌هاش تار می‌بینه و نمی‌تونه تمرکز کنه. روی زانوها میفته. در حالی که مرد غول‌پیکر داره با یه تیر آهن بزرگ به سمتش میاد، بتمن با چشم‌های تار رابین رو میبینه که داره از پشت به مرد حمله می‌کنه. بتمن فکر می‌کنه توهمه. رابین رو صدا می‌زنه ولی حالش بدتر از این حرف‌هاست و روی زمین میفته. رابین خودش رو روی کول مرد غول‌پیکر میندازه و انگشت‌هاش رو تو چشمش فرو می‌کنه.


مرد رابین رو به یه سمت دیگه پرتاب می‌کنه و دیوانه‌وار شروع به فریاد زدن می‌کنه. بتمن تو حالت نیمه بیهوش دست‌هاش رو به سمت کمربندش میبره و یه بمب کوچیک و عجیب رو به سمت صورت مرد غول پیکر پرتاب می‌کنه. مرد دیگه نه می‌تونه ببینه، و نه نفس بکشه. انقدر فریاد میزنه و تقلا می‌کنه تا بالاخره بیهوش میشه. سکوت عجیبی کل بیابون رو فرامی‌گیره. رابین از روی زمین بلند میشه و به سمت بتمن میره که تقریبا توی گل فرورفته. بالای سر بتمن وایمیسه .جرات نداره بهش دست بزنه. بتمن با صدای آروم بهش میگه که: «نترس، هنوز زنده‌ام. کمکم می‌کنی بلند شم؟»


توی کاخ سفید جلسه‌ی دو نفره در حال برگزاریه. رئیس جمهور پشت میزش نشسته و سرباز وفادارش جلوش وایستاده. سربازی به نام سوپرمن که ده ساله خودش رو وقف خدمت به دولت آمریکا کرده. رئیس جمهور داره از اوضاع گاتهم شکایت می‌کنه و از این که شوالیه تاریکی دوباره سر و کله‌ش پیدا شده چندان خوشحال نیست. رئیس جمهور از سوپرمن می‌خواد که با بتمن حرف بزنه. میگه اگه برگشتن بتمن باعث بشه که بقیه هم برگردن، اونوقت مجبورن که یه اقدام جدی بکنن. سوپر من با اینکه می‌دونه حرف زدن با بروس فایده‌ای نداره اما قول میده که به قضیه رسیدگی کنه. از اونور تو شهر گاتهم خبر دستگیری رئیس میوتنز به همراه نصف بیشتر اعضای گروهش تو تمام شبکه‌های گاتهم پخش شده.


شب گذشته، وقتی پلیس به بیابون دفع زباله رسیده با کلی موجود زخمی روبرو شده که به همراه رهبرشون تو گل و کثافت بیهوش شده بودن. مرد غول پیکر رو می‌ندازن تو انفرادی ولی نمیتونن آرومش کنن. مرد همه‌اش راه میره و فریاد میزنه که کاری می‌کنه که بتمن تبدیل به حیوان خونگی‌اش بشه و برای زنده موندنش التماس کنه. قول میده که گاتهم رو به آتیش بکشه. اما تو گوشه‌ی دیگه‌ای از شهر، جوکر هنوز روی صندلی سالن اجتماعات تیمارستان آرکام نشسته و با دقت در حال دنبال کردن اخبار مربوط به بتمنه. دکتر ولپر، همون روانشناس هاربیدت که از عاقبت هاربی دنت سر خورده و ناراحته، دیدن جوکر بشاش خوشحالش کرده. سعی می‌کنه هر چیزی که تو لازم داره براش فراهم کنه. جوکر هم از این موضوع استفاده می‌کنه.


با یه قیافه‌ی مظلومی از دکتر ولپر می‌خواد که براش یه وقت مصاحبه تو تلویزیون بگیره. جوکر میگه می‌خواد از دردی که تو این چند سال کشیده حرف بزنه. به همه‌ی مردم بگه که ما چه روان‌پریش خطرناکیه و اگر به خاطر اون نبود، گاتهم با هیچ تهدیدی روبه‌رو نمیشد. دکتر ولپر در پوست خودش نمی‌گنجه. مطمئنه که اگه این مصاحبه انجام بشه و جوکر در نقش یک قربانی با شخصیت تو تلویزیون ظاهر بشه، دنیا دیگه اون رو به عنوان دکتری میشناسه که جوکر رو درمان کرده. واسه همین هم بی حرف پیش پیشنهاد جوکر رو قبول میکنه و میره که با صدا و سیمای گاتهم مذاکره کنه. تو عمارت وین، بروس بعد از جنگ شدیدش با مرد غول‌پیکر حالش بهتر شده. ولی هنوز روی تختش در حال استراحته.


آلفرد بالای سرش داره ازش مراقبت می‌کنه. آلفرد از اینکه یه رابین دیگه به جمع‌شون اضافه شده خوشحال نیست و سعی می‌کنه داستان جیسون رو به بروس یادآوری کنه. ولی بروس بهش میگه جنگ ادامه داره و فکر می‌کنه که رابین جدید از پسش برمیاد. رابین داره این دعواها رو می‌شنوه و از اینکه بتمن بهش اعتماد کرده خوشحاله. بروس بالاخره از روی تخت بلند میشه و رابین رو صدا می‌کنه. رابین مثل یه سرباز جلوش وایمیسته. بروس به رابین یه لباس شبیه لباس میوتنز میده و بهش میگه که برای اولین ماموریتش آماده باشه و در ضمن، با کوچکترین سرپیچی اخراج میشه.


ماموریت رابین اینه که با لباس میوتنز بین اعضای دستگیر نشده این گروه بره و شایعه کنه که رهبرشان قراره امشب از راه فاضلاب فرار کنه و اون‌ها رو توی محوطه‌ی دفع فاضلاب ملاقات کنه. چون رابین لباس میوتنز رو پوشیده کسی بهش شک نمیکنه و اعضای گروه کم‌کم تو محل قرار تجمع می‌کنن. گوردون و بتمن روی سقف ایستگاه پلیس ایستادن. گوردون به نقشه‌ی بتمن شک داره ولی بتمن بهش میگه که تنها راه شکست واقعی مرد غول پیکر و ایده‌های ضد انسانیش تحقیر کردنشه. وگرنه نه زندان، نه اعدام نمی‌تونن جلوش رو بگیرن و ممکنه حتی باعث بزرگتر شدن فرقه‌اش بشن. گوردون قبول می‌کنه. چند روز بیشتر به بازنشستگیش نمونده و برای آخرین بار حاضر میشه که به بتمن کمک کنه.


مرد غول‌پیکر تو سلولش نشسته. گوردون میاد پشت میله‌های سلولش وایمیسه. کلید رو تو قفل می‌چرخونه و بهش میگه که اومده باهاش خداحافظی کنه. گوردون این رو میگه و میره. مرد غول پیکر با شک و تردید به در نزدیک میشه. در سلول بازه. مرد از سلولش بیرون میاد. یکم مکث می‌کنه. هنوز گیجه. به دور و برش نگاه می‌کنه و توجهش به کانال فاضلاب روی دیوار جلب میشه. میره به سمت کانال و محفظه رو باز می‌کنه. کانال به اندازه‌ی کافی بزرگه و مرد می‌تونه واردش بشه. همون موقع بتمن که تو کانال منتظرش بوده. باهاش گلاویز میشه. بتمن و مرد غول‌پیکر تمام کانال فاضلاب رو به هم گره می‌خورند و به سمت محل دفن سرازیر میشن. بالاخره کانال به انتها میرسه و هر دو تو مردابی از کثافت فرود میان.


اعضای گروه میوتنز که از چند ساعت قبل اونجا جمع شده بودن. با دیدن این صحنه شروع به فریاد زدن می‌کنن ولی هیچ کدومشون جرات جلو اومدن ندارن. بتمن و مرد غول‌آسا هنوز در حال جنگیدن‌ان. بتمن با هر چیزی که داره هر دو تا چشم مرد رو زخمی می‌کنه و مرد هم غرق در فاضلاب و کثافت شروع به فریاد زدن از درد می‌کنه. بتمن بهش امان نمیده و انقدر می‌زنتش تا بالاخره مرد غول‌پیکر تو مرداب فاضلاب بیهوش میشه. بتمن روی سینه‌ی مرد میشینه. به اعضای نیوتن نگاه می‌کنه. سکوت سنگینی برقرار میشه. بعد از چند ثانیه، نصف اعضای گروه فرار می‌کنن ولی بقیه شروع به تشویق کردن و فریاد زدن می‌کنن.


خیلی زود و جو گیرانه هم کلاه خودشون درمیارن و تصمیم می‌گیرن که رهبر دیگه‌ای انتخاب کنن. رهبری به نام بتمن. مرد غول پیکر به زندان ایالتی منتقل میشه و اعضای وفادار گروهش هم دستگیر میشن. اما بقیه‌شون صورتشون رو با نشون بتمن رنگ می‌کنن و به عنوان گروه جدید پسران بتمن خودشون رو به شهر گاتهم معرفی می‌کنن. اون‌ها اعلام می‌کنن که از این به بعد مردم عادی لازم نیست ازشون بترسن ولی مجرم‌ها و خلافکارها دیگه یه روز خوش هم نخواهند دید. از حالا به بعد پسران بتمن پشت سر بتمن و برای گاتهم خواهند جنگید.


فصل سوم، شکار شوالیه‌ی تاریکی. میون خبرهای گروه پسران بتمن و خرده خرابکاری‌های افراد باقی مونده از میوتنز، کاخ سفید اعلام کرد که نیروهای شوروی در حال نزدیک شدن به یکی از بنادر نزدیک گاتهم‌ان. کشتی شوروی حامل سلاح‌های مرگباری هستن که ارتش آمریکا هنوز نتونسته قدرتش رو برآورد کنه. البته کاخ سفید در حالی که ارتش آمریکا رو برای مقابله فرستاده به مردم اطمینان داد که جنگی در کار نخواهد بود. خبر دیگه‌ای که بیشتر از هر چیزی مردم گاتهم رو مجذوب خودش کرده، اعلام حضور غیرمنتظره‌ی جوکر تو برنامه‌ی زنده‌ای که قراره روز بعد پخش بشه. این برنامه مخالفان و موافقان زیادی داره ولی کل شهر کنجکاون و منتظرن ببینن که قراره چه اتفاقی بیفته.


بروس وین بی توجه به اخبار گاتهم تو یکی از آفتابی‌ترین روزهای شهر در حال قدم زدن تو باغ عمارتشه. بروس تنها نیست و یه دوست قدیمی به ملاقاتش اومده. کلارک یا همان سوپرمن اومده تا از بروس بخواد که لجبازی رو کنار بزاره و دست از بتمن بودن برداره. کلارک بهش میگه که دیگه پیر شده و همین هم به زودی باعث شکستش میشه. کلارک عقیده داره که دنیا عوض شده و دیگه کسی احتیاجی به ابرقهرمان نداره و اینکه ممکنه بهش دستور بدن که جلوی بتمن رو بگیره. بروس حرف‌های سوپرمن رو قطع می‌کنه و میگه: «اگه اون روز برسه کلارک، اونی که قوی‌تر پیروز میشه.» کلارک می‌خواد جواب بروس رو بده ولی از دوردست‌ها صدای رئیس جمهور رو می‌شنوه.


نیروهای شوروی با ارتش آمریکا درگیر شدند و انگار که جنگ واقعا شروع شده. کلاک به بروس نگاه میکنه و میگه باید بره. بعدش هم مثل جت پرواز می‌کنه و غیبش میزنه. از اون طرف شهر گاتهم داره برای برنامه‌ی شبانه‌ی جوکر آماده میشه. برنامه‌ای که قراره جوکر به همراه دکتر ولپر حضور داشته باشه و سختی‌هایی بگه که به خاطر بتمن کشیدن. همه جا پر از مامور شده تا هم از فرار احتمالی جوکر جلوگیری کنند و هم اگه لازم شد بتمن رو دستگیرکنن. بتمن و رابین ه تو آماده باش کامل‌ان. بتمن مطمئنه که جوکر یه برنامه‌ای داره و این مصاحبه‌ی مسخره قراره با خون تموم بشه. جوکر تو اتاق گریمه. دکتر ولپر زودتر از جوکر وارد برنامه شده و داره از خوبی‌های جوکر میگه. از اینکه درمانش کرده و جوکر شهروند سالمیه و تنها مشکل این شهر بتمنه.


برنامه حدود صد نفر تماشاگر زنده داره که تو خود استودیو نشستن و منتظر جوکر ان. آمریکا هر لحظه ممکنه با بمب اتم نابود بشه ولی مردم گاتهم اهمیتی نمیدن. مجری اسم جوکر رو صدا می‌کنه جوکر بن میزنه و وارد میشه. تصویر صورت سفید و لبخند سرخش بعد از سال‌ها به صورت زنده تو سرتاسر گاتهم پخش میشه. جوکر روی صندلی مهمون‌ها نشسته. دکتر کنارشه. مجری به جوکر میگه که تا حالا حدود ششصد نفر از مردم گاتهم به دست اون کشته شدن و جوکر چه حرفی داره که بهشون بزنه؟ جوکر به دوربین نگاه میکنه و میگه که حرفی نداره. فقط قصد داره که همه‌ی شرکت‌کننده‌های امشب برنامه رو هم بکشه. مجری از حرف جوکر می‌ترسه و میگه منظورش چیه.


دکتر ولپر میده که جوکر منظوری نداره. جوکر شروع به خندیدن می‌کنه. خنده‌ش ترسناک و بلنده. همون موقع یه بمب دودزا تو سالن اجرای برنامه منفجر میشه. جوکر هنوز داره می‌خنده ولی این بار تنها نیست. مجری دکتر و تمام شرکت‌کننده‌ها دیوانه‌وار شروع به خندیدن می‌کنن. انقدر می‌خندن که بعضیاشون بالا میارن. صدای خنده‌شون دیگه کم‌کم تبدیل به جیغ میشه. مجری و دکتر هم نمی‌تونم بخندم برنامه همچنان ادامه داره و به صورت زنده از تلویزیون پخش میشه. تک تک حاضرین تو برنامه بعد از مسموم شدن با گاز خنده‌ی جوکر کشته میشن. به ششصد قربانی قبلی حدود صد نفر دیگه اضافه میشن و جوکر بدون هیچ دردسری و به کمک همدستی قدیمیش از ساختمان خارج میشه. جوکر دوباره آزاد میشه و این اتفاق گاتهم رو تو ترس و وحشت فرو می‌بره.


شهر گاتهم تو دردسر بزرگی افتاده .جوکر فرار کرده و چندین جسد به جا گذاشته. بتمن با جاسوسی از اطلاعات پلیس فهمیده که تو محل جنایت یه کاغذ رنگی قدیمی پیدا شده. پلیس اهمیتی نداده ولی بتمن می‌دونه که اون یه دعوتنامه از طرف جوکر بوده. دعوت به شهربازی بزرگ شهر که داره یکی از شلوغ‌ترین شب‌های خودش رو می‌گذرونه. شهربازی پر از مردم عادی که با بچه‌هاشون اونجا جمع شدن و دارن خوش میگذرونن. جوکر امشب برنامه‌ی بزرگی داره. ده سال از آخرین ملاقاتش با بتمن گذشته و قصد نداره امشب رو به همین راحتی تمومش کنه. جوکر تصمیم داره که شهربازی رو منفجر کنه ولی هنوز نمی‌دونه که بمب رو کجا کار بذاره. تا میاد تصمیم بگیره یه خفاش بزرگ از آسمون بهش نزدیک میشه. جوکر به بتمن نگاه می‌کنه. چشم‌هاش می‌درخشن. بتمن خودش رو روی جوکر میندازه ولی جوکر از زیر دستش فرار می‌کنه.


مردم شروع به جیغ زدن می‌کنن. جوکر به هر کسی که جلوش ظاهر میشه شلیک می‌کنه و می‌کشتش. جوکر به سمت تونلی میره که روی رودخونه‌ی باریکی قرار داره و محل قایق سواری مردمه. وارد تونل میشه. یکی یکی به سمت قایق‌ها تیراندازی می‌کنه و همه رو می‌کشه. بتمن وقتی به جایی می‌رسه که دیگه هیچکس زنده نمونده. تونل تاریکه و صدای آروم رودخونه شنیده میشه. بتمن و جوکر روبروی هم وایستادن. جوکر لبخند می‌زنه و بعد به سمت بتمن حمله می‌کنه. پشت سر هم تیراندازی می‌کنه. بتمن سعی می‌کنه جاخالی بده ولی یکی از تیرها به شکمش اصابت می‌کنه. بتمن عصبانی میشه. با فریاد دیوانه‌وار به سمت جوکر حمله می‌کنه و شروع به فشار دادن جمجمه جوکر می‌کنه. جوکر منتظره. منتظر که بتمن گردنش رو بشکنه و بکشتش اما بتمن نمی‌تونه. جوکر رو روی زمین میندازه.


جوکر به شدت زخمیه و همه جای صورتش داره خونریزی میکنه. چشم‌هاش حتی جایی رو نمی‌بینه ولی داره میخنده. روی زمین افتاده و می‌خنده. صداش تو تونل منعکس میشه و انگار که هزاران جوکر بتمن رو محاصره کردن: «واقعا ازت ناامید شدم بتمن. فقط یه لحظه با کامل شدن فاصله داشتی. فقط کافی بود که گردنم رو بکنی و من رو بکشی ولی ترسیدی. فلج شدی. مثل همیشه. دلم واقعا برات می‌سوزه. به هر حال فرقی هم نمی‌کنه. همه‌ی این‌ها میفته تقصیر تو و البته اون‌ها فکر می‌کنن تو قاتل منی. تو جهنم می‌بینمت عزیز دلم.»


جوکر این رو میگه و بعد گردن خودش رو به شدت می‌چرخونه. صدای شکستن گردنش تو غار پخش میشه. جوکر خودش رو میکشه تا همه فکر کنن که بتمن بالاخره یکی رو کشته و قانون رو زیرپا گذاشته. بتمن بهت زده روی زمین میوفته و کنار جسم بی جون دشمن قدیمیش می‌شینه. باورش نمیشه که یکی حاضر باشه برای اثبات حرفش خودش رو بکشه. جوکر مرده. تموم شده. بتمن داره به شدت خونریزی میکنه و خسته‌س ولی هنوز هم توی سرش جوکر داره با صدای بلند می‌خنده.


فصل چهارم، شوالیه‌ی تاریکی شکست می‌خوره. کیلومترها اونورتر یه جنگ سخت در حال اتفاق افتادنه. سوپرمن داره یکی یکی تانک‌های شوروی رو نابود می‌کنه ولی نمی‌تونه به بروس فکر نکنه. همه‌مون تونستیم خطر وجود داشتمون تو این دنیا رو درک کنیم بروس. غیر از تو. تو و اون افکار وسواس‌گونه و مطلق‌ات. تو نتونستی. این مردم هیچ اهمیتی برای ما قائل نیستن بروس ولی برای تو مهم نیست. هیچ وقت نبوده. وقتی مردم شروع به اعتراض کردن، حکومت مثل جنایتکارها باهامون رفتار کرد و فقط خندیدی. همون خنده‌ی ترسناک و همیشگی‌ات. گفتی معلومه که ما جنایتکاریم. اصلا مجبوریم که باشیم و باز خندیدی. تو دوست داری که ازت متنفر باشن. که ازت بترسن. هیچی برات مهم نیست غیر از این جنگ مقدس‌ات. حالا باز میان سراغمون. دوباره زندگی رو ازمون می‌گیرن بروس. دوباره شکارمون می‌کنن به خاطر تو.


جنگ سوپرمن با نیروهای شوروی داره تموم میشه. کشتی‌های دشمن دارن عقب‌نشینی می‌کنن و سوپرمن خوشحال از نجات دوباره زمین، به مزرعه‌اش برمی‌گرده. ولی چیزی نمی‌گذره که رئیس جمهور آمریکا اعلام می‌کنه که با وجود عقب‌نشینی، شوروی آخرین ضربه رو وارد کرده. اون هم شلیک یک موشک بزرگ که اگه منفجر بشه، شرق آمریکا کلا نابود میشه و کل کشور تبدیل به سرزمین زامبی‌ها میشه. مردم گاتهم همه مات و مبهوت در حال تماشای سخنرانی رئیس جمهور ان. تو خیابون‌ها همه خشک‌شون زده و باورشون نمیشه که داره چه اتفاقی میفته. موشک هر لحظه ممکنه به زمین برخورد کنه و همه چی رو نابود کنه. سوپرمن به سمت موشک میره. خودش رو به دماغه‌اش میچسبونه و سعی می‌کنه که مسیرش رو منحرف کنه. دماغه کم‌کم به سمت اقیانوس می‌چرخه تا اینکه بالاخره جایی بین اقیانوس آسمون منفجر میشه. سوپرمن به دوردست‌ها پرتاب میشه و تو سرخی آسمون بعد از انفجار ناپدید میشه.


برق تمام ایالت‌های شرقی آمریکا قطع میشه. صدای کر کننده‌ای شنیده میشه. آسمون سرخ میشه و نیروگاه‌های انرژی شروع به منفجر شدن و سوختن می‌کنن. اوضاع گاتهم که نزدیک‌ترین کلان‌شهر به انفجاره اصلا خوب نیست. تو شهر پر از دود شده و گرمای عجیبی کل شهر رو فراگرفته تو. خیابون‌ها تاریکی مطلقه و مردم فقط چند ثانیه بعد از شنیدن صدای وحشتناک، انفجار شروع به شورش و شلوغی کردن. بروس وین بعد از جنگ نفس گیرش با جوکر هنوز روی تخت اتاقش دراز کشیده. بعد از انفجار و رفتن برق عمارت، بروس چشم‌هاش رو باز می‌کنه. آلفرد گیج شده و میگه که نمی‌تونه که برق اضطراری رو روشن کنه و جالب اینجاست که عقربه‌های تمام ساعت‌های عمارت تو لحظه‌ی انفجار ثابت موندن. بروس به سختی از جاش پا میشه و میگه احتمالا تمام ساعت‌های کشور از کارافتاده.


بروس این‌ها رو نشونه‌ی انفجار یک بمب تو اقیانوس می‌دونه و می‌گه که حتما سوپرمن نتونسته جلوش رو بگیره. یه بمب الکترومغناطیسی که باعث شده همه‌ی دستگاه‌ها از کار بیفتن. مثل هواپیما و ماشین و کامپیوتر و کلا هر‌چی. بروس وین پانسمانش رو باز می‌کنه و با اینکه هنوز درد داره، از رابین می‌خواد که دنبالش بیاد. دیگه نه بتموبیل کار می‌کنه و نه هیچ دستگاه دیگه‌ای. برای همین هم بتمن به رابین یه اسب میده. خودش هم سوار یه اسب سیاه رنگ و بزرگ میشه و به سمت شهر سوخته‌ی گاتهم شروع به تاختن می‌کنه. در حالی که یک گله اسب و بدون سوار پشت سر همراهیش می‌کنن. تو شهر همه چی به هم ریخته. مردم به فروشگاه‌ها حمله می‌کنن، به هم حمله می‌کنن، خونه‌های همدیگه رو آتیش می‌زنن، ماشین پلیس رو آتیش می‌زنن، جیغ می‌زنن، گریه می‌کنن، دیوانه‌وار به هر چیزی چنگ میزنن.


اوضاع پلیس زندانی‌ها بهم ریخته. زندانیان شورش کردن و تونستن که از سلول‌ها فرارکنن. آسمون به رنگ خون دراومده و خیلی هم نزدیکه. انگار که آسمون یه لایه به زمین نزدیک شده و دیگه خبری از ماه و ستاره و ابر نیست. یه سقف قرمز و محکمه که حتی دیگه نمیشه زیرش درست نفس‌کشید. خیلی زود صدای وحشتناک دومی تو کل شهر شنیده میشه. مردم به آسمون نگاه می‌کنن. یه هواپیمای مسافربری بزرگ در حال سقوط روی سرشونه. همه وحشت کردن و قفل شدن. هواپیما نزدیک و نزدیک‌تر میشه تا بالاخره به برج بزرگ گاتهم اصابت می‌کنه و منفجر میشه. بتمن و رابین به همراه تعداد زیادی اسب خودشون رو به محل اختفای گروه پسران بتمن می‌رسونن. یه سری جوون که مشعل دستشون گرفتن و تو همون محل دفع فاضلاب شهر از ترس اعضای فرار کرده میوتنز پنهان شدن.


بتمن با اسب سیاهش میره و بالای تپه‌ای از زباله وایمیسته. رابین و پسران بتمن بهش خیره شدن. بتمن شروع به حرف زدن می‌کنه: «اسلحه‌های بی‌ارزش تون رو روی زمین بگذارید. این وسیله‌ی پر سر و صدا به هیچ دردی نمی‌خوره. امشب به دستاتون اتکا کنید. به مغزتون، به فکرتون. امشب ما قانون این شهریم. امشب من قانون این شهرم.» پسران بتمن سوار اسب‌ها میشن و پشت سر بتمن راه می‌افتن در حالی که همشون مسحور ابهت بتمن و صداش‌ شدن. بتمن و ارتش‌اش شروع به جمع کردن دزدها و کمک کردن به مردم می‌کنن. زندانی‌ها رو دستگیر می‌کنند. آتش‌سوزی‌ها رو مهار می‌کنن. اجناس دزدیده شده رو پس می‌گیرن. مردم قفل شده تو خونه‌ها و متروها رو آزاد می‌کنن. بتمن با اسب سیاه‌اش تو کل شهر می‌چرخه. مردم آروم شدن سایه‌ی خفاش بزرگ و اسب سوار شهر روی همه‌ی دیوارها افتاده. یه سایه که انگار قراره تا ابد روی دیوارهای گاتهم بمونه.


هیچی نیست. به من گفتن هیچی نیست. یه بمب ساده. من سوپرمن ولی باورشون کردم. کی فکر می‌کرد که یکی می‌تونه با سیاره‌ی خودش همچین کاری بکنه؟ ولی مردم اینجا عاشق نابودی‌ان. این شعله‌ها تا همین چند دقیقه‌ی پیش محل زندگی پرنده‌هایی بودن که ساکن همین سیاره‌ان. ولی حالا نابودشدن. حالا اینجا دیگه هیچ زندگی نیست. غیر از این آتیش ابدی. تو راست می‌گفتی بروس. می‌گفتی که هر کاری از دست مردم بر میاد و به من می‌خندیدی. گفتی که اون‌ها به راحتی واقعیت رو تغییر میدن و به همین راحتی هم فراموشش می‌کنن. حتی صدای ضجه‌ی مردم خودشون هم نمی‌شنون. حالا دیگه خورشید رو هم از خودشون گرفتن. آخه کی همچین کاری می‌کنه؟ کدوم موجودی می‌تونه ذره ذره زندگی و امید رو از خودش بگیره و خوشحال باشه که برده؟ من باید خودم به خورشید برسونم. دارم ضعیف میشم. دارم می‌میرم.


سوپرمن برگشته به کاخ‌سفید. رئیس جمهور بی توجه به اتفاقاتی که کل کشور رو به هم ریخته، فقط یه چیز از سوپرمن می‌خواد. اون هم بتمنه. با اینکه گاتهم تنها شهریه که تونسته خودش رو جمع و جور کنه، رئیس جمهور از اینکه بتمن مثل یه رهبر به اوضاع مسلط شده خوشحال نیست. سوپرمن بهش میگه که مطمئنه که بتمن با پای خودش تسلیم نمیشه. ولی رئیس جمهور به سوپرمن دستور میده که باید بتمن رو مجبور به تسلیم شدن کنه. بروس تو عمارتشه داره به تاریکی مطلق آسمون نگاه می‌کنه. بروسون یه مهمون ناخونده داره. الیور کویین یا همون گرین ارو. ده سال پیش بعد از بازنشستگی اجباری همه‌ی ابرقهرمان‌ها، الیورکویین برای نشان دادن مخالفتش دست به چند تا خرابکاری زد و برای همین هم روانه‌ی زندان شد. ولی بعد از مدتی از زندان فرار کرد و شایعه شد که از کشور خارج شده ولی حالا روی کاناپه‌ی بزرگ اتاق نشیمن بروس وین نشسته و میخواد که با بروس علیه سوپرمن بجنگه.


بروس تو حال و هوای خودشه ولی اولیور همچنان داره حرف میزنه: «ببین بروس جان. با اینکه خیلی مخفی و رازآلود بازی میکنی ولی باز هم سر و صدا زیاده. برای همین هم میفتن دنبالت. من رو ببین. پنج ساله از زندان فرار کردم. سرم شلوغ بوده ولی تا وقتی صداش رو درنیارم، اون‌ها هم کاری باهام ندارن. ولی تو نه. تو رو باید ساکت کنن. باید بکشنت.» بروس حوصله‌ش سر میره. میگه: «باشه بابا اصلا تو خوبی. حالا بگو چی از جون من می‌خوای؟» الیور جواب میده: «من همیشه می‌دونستم که تهش تو میمونی و اون گندبک آبی جیگری. منم می‌خوام بیام توی بازی. دلم می‌خواد حداقل یه لگد بهش بزنم. راستش رو بخوای تو دلم مونده.» بروس جوابی نمیده ولی مخالفتی هم نمی‌کنه. بیرون عمارت، تو برف‌ها، رابین در حال سوارکاریه. بروس داره به سال‌هایی فکر می‌کنه که رابین قراره بدون اون زندگی کنه. بدون اون تصمیم بگیره. هم برای خودش و هم برای گاتهم.


همون موقع یه شعله با سرعت زیادی روی زمین میفته. یه شعله که تبدیل به یک کلمه میشه. یه پیغام از طرف سوپرمن که فقط پرسیده کجا. بروس به آسمون نگاه می‌کنه و جواب میده: «خیابون جنایت.» مطمئنه که سوپرمن صداش رو می‌شنوه و تو خیابونی که بروس خانوادش رو از دست داد و بتمن متولد شد، منتظرش می‌مونه. بروس این زره مخصوصش رو تنش می‌کنه. لباس بتمن برای مبارزه با سوپرمن با لباسی که همیشه می‌پوشه فرق داره. بزرگتره، محکم‌تر و سیاه‌تر. آلفرد غمگین و با صورتی ترس زده داره به بروس تو پوشیدن زره مخصوص‌اش کمک می‌کنه. رابین کنارش وایستاده. قراره امشب راننده‌ی بتمن باشه. بتمن و رابین سوار بتموبیل میشن. رابین به بتمن نگاه میکنه و میگه: «تو قراره امشب بمیری مگه نه؟» بتمن جواب میده: «آره رابین. من امشب می‌میرم.»


بتمن و سوپرمن روبروی هم وایستادن. تو آسمون چندتا هلیکوپتر در حال پرواز ان و کل خیابون بسته‌شده. رابین تو بتومبیل نشسته و داره از ترس میمیره. سوپرمن می‌خواد شروع کنه به حرف زدن که بتمن نمیذاره. اولین مشت رو حواله‌ی صورت کلارک می‌کنه. جنگ شروع میشه. بتمن می‌دونه که خیلی وقت نداره و باید تا جایی که میشه لفتش بده. زره‌اش به اندازه کافی مقاوم هست ولی بدنش. بدنش نمی‌کشه. در حالی که بتمن با تمام وجود داره میجنگه، سوپرمن سعی می‌کنه تا آرومش کنه. ولی بتمن گوش نمیده و ضربه‌ست که پشت ضربه به بدن سوپرمن فرود میاره. همدیگه رو پرتاب می‌کنن، تیرهای چراغ برق می‌شکنن، دیوار خونه‌های اطراف خرد میشن. کم کم سوپرمن عصبانی میشه و تصمیم می‌گیره از قدرتش استفاده کنه.


در حالی که رابین تو بتموبیل نشسته و داره به خرد شدن بتمن زیر دست و پای سوپرمن نگاه می‌کنه، ناگهان رادیو داخل ماشین روشن میشه و صدای بتمن پخش میشه. "رابین. این یه پیام ضبط شده است. احتمالا سوپرمن الان اینقد سرش شلوغه که نمی‌شنوه من چی میگم. پس خوب گوش بده و طبق نقشه پیش‌برو." رابین بتموبیل رو روشن می‌کنه و از اونجا دور میشه. گرد و خاک جنگ این دو نفر بالا گرفته و بتمن داره سر سوپرمن فریاد میزنه: «تو همه‌ی ما رو فروختی کلارک. تسلیم‌شون شدی. این چیزی بود که والدین بهت یاد دادن نه؟ ولی والدین من درس دیگه‌ای بهم دادن .وقتی روی زمین تو شوک و خون غلت می‌زدن، وقتی بدون هیچ دلیلی می‌مردن بهم یاد دادن که دنیا فقط در صورتی عادلانه‌ست که مجبورش کنی. انسان بودن یعنی همین کلارک. چیزی که تو هیچ وقت نمی‌فهمی.»


همون موقع یه تیر آهنی از تیر و کمان الیور کویین، یعنی همون ارو به سمت سوپرمن شلیک میشه. سوپرمن تیر رو تو دستش می‌گیره. الیور سوار بتموبیل میشه و با رابین از اونجا فرار می‌کنن. تیر تو دستای سوپرمن منفجر میشه و یه گاز سبز رنگ تو هوا پخش میشه. گاز کریپتونایت. تنها چیزی که میتونه سوپرمن رو از پا دربیاره. سوپرمن روی زمین زانو می‌زنه و شروع به سرفه کردن می‌کنه. بتمن خونین و مالین به حرف زدنش ادامه میده: «می‌بینی کلارک؟ امشب قراره پایان هر دوی ما باشه. ما می‌تونستیم با هم دنیا رو تغییر بدیم ولی حالا نگامون کن. من شدم یه سیاستمدار رادیکال و تو، تو فقط یه جک مسخره‌ای.» بتمن در حالی که سوپرمن زیر مشت و لگد گرفته ادامه میده: «می‌خوام که همیشه یادت بمونه کلارک.


برای تمام سال‌هایی که قراره زندگی کنی، حتی تو تموم لحظه‌های تنهایی، میخوام یادت بمونه که دستای من دور گردنت بود. که تنها مردی که تونست شکست‌ات بده من بودم. بتمن بود.» بتمن این رو میگه و روی زمین می‌افته. دیگه نه حرفی میزنه، نه حرکتی می‌کنه. سوپرمن بلند میشه. میره سمتش. هنوز داره سرفه می‌کنه. سر بتمن رو روی زانوهایش میذاره و صداش می‌کنه ولی بتمن هیچ حرکتی نمی‌کنه و صدای ضربان قلبش شنیده نمیشه. نفس هم نمی‌کشه. بتمن مرده. نیروهای پلیس به سمتشون میان. سوپر من فریاد میزنه و بهشون میگه که دورشن. سوپرمن بتمن رو تو آغوشش می‌گیره و پرواز می‌کنه.


آفتاب داره به کشور برمی‌گرده و اثرات انفجار داره کم کم از بین میره. ولی گاتهم عزاداره. عزادار قهرمانی که تا لحظه‌ی آخر دست از جنگیدن برنداشت. تمام اخبار گاتهم پر شده از عکس‌های بروس وین. بروس وینی که حالا همه فهمیدن که همون بتمن بوده. عمارت وین تو همون شب کذایی به همراه تمام مدارک و دستگاه‌های مخصوص بتمن سوخته و از بین رفته. آلفرد همه چیز رو نابود کرده و خودش همون شب بر اثر سکته‌ی قلبی فوت کرده. تمام حساب‌های بانکی بروس وین خالیه و هیچکس نمیدونه چه بلایی سر امپراتوریش اومده. تو حیاط عمارت سوخته‌ی وین، بروس داره کنار پدر و مادرش دفن میشه. رابین، کت وومن، گوردون و سوپرمن بالای سر قبر بتمن وایستادن. همه از سوپرمن متنفرند و اون رو مقصر می‌دونن.


کم‌کم همه‌ی دوست‌های بتمن از اونجا میرن و فقط سوپرمن و رابین می‌مونن. سوپرمن سرش رو پایین میندازه و تصمیم می‌گیره که بره که یهو یه صدایی می‌شنوه. از اعماق زمین صدای تپش قلب میشنوه. سوپرمن به رابین نگاه می‌کنه. رابین هول میشه. سوپرمن لبخند می‌زنه و از اونجا دور میشه. زمان‌بندی درست نبود و کلارک صدام رو شنید. رابین بهم گفت که اون فقط یه لبخند زد و رفت. حق با الیور بود. اگه سر و صدا کنم تو خاموشی بمونم. اون هم با هم کاری نداره. من کاری که بخوام می‌کنم.


حالا سال‌ها وقت دارم که به رابین و این بچه‌ها رو آموزش بدم. تو این غار بی‌انتها، من یه ارتش می‌سازم. یه ارتش که دیگه مثل ما نباشن کلارک. ارتشی که بتونن دنیا رو مجبور کنن که عادلانه بچرخه. که منطقی بچرخه. این برای ادامه‌ی زندگی من هم بد نیست. در واقع خوبه. به اندازه‌ی کافی خوبه. بروس وین و الیور کوین و رابین و غار بی‌انتهای بتمن وایسادن و دارن به پسران بتمن نگاه می‌کنن. پسران بتمن که در حال راه اندازی یک ارتش جدید ان. یه خونه‌ی جدید، یه زندگی جدید.


خب، این هم از داستان بازگشت شوالیه‌ی تاریکی. یه داستان پر از داستان که هر کدومش کلی حرف برای گفتن داشت. داستانی که تو صفحات اولش ما رو با یه بروس وین پنجاه و پنج ساله آشنا می‌کنه که ده ساله که سراغ بتمن نرفته. یه جورهایی الکلی، غرغرو افسرده هم هست. از طرفی اوضاع گاتهم بی‌نهایت آشفته است و حتی بدتر از زمانی که بتمن برای بار اول خودش رو نشون داده بود.


شبیه‌ترین بتمن سینما به شخصیت این کتاب بن افلکه. اصلا الهام گرفته از بروس وینیه که داستانش رو شنیدین. باید بگم که اگه نویسندگی و کارگردانی این فیلم‌ها خوب بود، بن افلک می‌تونست بتمن تلخ و مسن خوبی باشه. حالا بگذریم. داستان فرانک میلر چندتا ویلن مهم داره که هر کدوم داستان خاص خودشون رو دارن ولی اولین جنگ بروس وین تو این روایت، با خودشه. با بتمنیه که درونشه و صداش هر روز و هر شب تو گوشش می‌پیچه.


بروس هر شب کابوس می‌بینه. کابوس بعدی از شخصیتش که ده سال زندانی شده و می‌خواد که آزاد بشه. بتمن درون بروس وین رو از هم پاشیده و با بی‌رحمی کامل بهش میگه که تو بدون من هیچی نیستی و زندگیت هیچ معنایی نداره. بروس این رو می‌دونه. می‌دونه که زندگیش بدون بتمن هیچی نیست و برای همین هم زندگی‌اش شده الکل و افسردگی و کابوس. تا اینکه فساد و جنایت گاتهم اونقدری میشه که بتمن میتونه این رو از درون بروس بو بکشه.


می‌تونه هر شب صدای آژیر پلیس، فریاد ضجه‌ی مردم رو بشنوه و عطش‌اش برای آزادی بیشتر بشه. حتما نیاز به هرج و مرج و آشوب داره که به زندگی برگرده و گاتهمی که تو کتاب به نمایش در اومده مرزهای همه‌ی این مفاهیم رو خیلی وقته که رد کرده. بتمن از درون بروس فریاد میزنه و می‌خواد که برگرده. تو کتاب، بروس بعد از کلی کابوس خوابگردی و مستی بالاخره تو یه شب طوفانی تسلیم بتمن میشه. تو صحنه‌ای که خفاش بزرگی که تو غار عمارت زندگی می‌کنه، شیشه رو میشکنه و دوباره وارد عمارت میشه.


اگه قسمت اول مجموعه بتمن رو گوش کرده باشید، دقیقا تو یه همچین صحنه‌ای بروس تصمیم می‌گیره که بتمن بشه. که خفاش بشه. جمله معروفش هست که میگه من باید یه خفاش بشم. بتمن مبارزه رو می‌بره و از زندان بروس آزاد میشه. کتاب برای همینه که هنوز به عنوان بهترین داستان بتمن معرفی میشه. یکی از بهترین داستان‌ها چون تازه وقتی جدال درونی تموم میشه، حالا بتمن باید بره بجنگه سه تا دشمن و یک دوست. تو کتاب اول، هاربی دنت رفیق و دشمن قدیمی بتمن، با اینکه صورت نیمه سوخته‌ش درمان شده و دیگه تو فیس نیست ولی برای بزرگترین جنایت زندگیش برنامه‌ریزی کرده و میخواد برج بزرگ گاتهم رو منفجر کنه. بتمن می‌بینه که نیمه‌ی تاریک هاربی حالا همه‌ی وجودش رو گرفته. یعنی سیاهی و بیهودگی دنیا که هاربی رو تبدیل به دوتا شخصیت متفاوت کرده بود، حالا انقدر عمیق تو لایه‌های شخصیت هاربی نفوذ کرده که دیگه راه نجاتی براش نیست.


دیگه مهم نیست صورت هاربی سالم باشه یا نه. درواقع هیچوقت نبوده. چهره‌ی هاربی با یه نیمه‌ی سالم یه نیمه‌ی سوخته نماد بوده و هست. یه نماد از همون حرفی که جوکر تو داستان کیلین جوک گفت. گفت هر آدمی فقط یه روز بد، یه اتفاق بد لازم داره تا مجنون بشه و انسانیت‌ش ته بکشه. واسه هاربی این اتفاق افتاد. هاربی همه‌ی خانوادش و همه چیزش رو تو اون شب کذایی اسیدپاشی از دست داد و سال‌ها با خودش مبارزه کرد. ولی در نهایت تو این داستان، وقتی هاربی جلوی بتمن زانو می‌زنه و تسلیم میشه، وجودش یگانگی از جنون و جرم و سیاهیه. دیگه دو رو نیست. یکیه. بتمن همونجا اعتراف می‌کنه که هاربی دنت برای تو فیس همونجوریه که بروس وین همین نقش رو برای بتمن داره. کتاب دوم، قصه‌ی یه دشمن جدیده. رئیس نیوتن یا همان مرد غول‌پیکر.


بتمن این بار می‌دونه که شکست می‌خوره چون شاید بقیه فکر کنن که یه ابر قهرمانه ولی خودش میدونه که فقط یه آدم معمولیه. ولی رهبر میوتنز یه مرد جوون و بی اندازه قوی هیکله که به خودش میگه قانون. بتمن این بار دست به تحقیر مرد غول پیکر می‌زنه چون قدرت اون آدم به ارتش‌اشه. ارتش نوجوونی که به هر کاری دست می‌زنن و هیچی براشون مهم نیست. بتمن با شکست مرد غول‌پیکر، نیمی از این ارتش رو برای خودش می‌کنه. گروهی که اسمشون رو میذارن پسران بتمن و تا آخر کتاب میشن هدف نهایی شوالیه‌ی تاریکی برای نجات دنیا. یعنی بتمن تصمیم میگیره تا تربیتشون کنه و بهشون جنگیدن رو یاد بده.


جنگ با جوکر تو کتاب سوم از همه جذاب‌تره. به خصوص که جوکر ده سال توی کمای روانی بوده و با شنیدن دوباره اسم بتمن به زندگی برمیگرده. در مورد رابطه این دو نفر تو قسمت‌های قبلی خیلی گفتم. تو این قسمت اتفاق مهم مرگ جوکره که خودش رو می‌کشه. کاری که حتی بتمن سالخورده هم نمی‌تونه بکنه. جوکر که صدای خنده‌هاش از تو ذهن بتمن پاک نمیشه. خودش رو می‌کشه تا همه فکر کنن که بتمن یه قاتله. واقعا جذابه که یکی خودش رو بکشه تا حرفش رو ثابت کنه. تا یکی دیگه رو به دردسر بندازه. جوکر واقعا انگار هیچ چیز دیگه‌ای تو زندگی غیر از بتمن نداره. ده سال تو غیبت بتمن سکوت می‌کنه و وقتی هم که دوباره باهاش روبرو میشه خودش رو می‌کشه. به نظر من رابطه‌ی این دو تا از هر چی افسانه‌ی عاشقانه‌ست مریض‌تره.


من خیلی داستان و بعد از مرگ جوکر باز نکردم ولی خودکشی جوکر که به نظر قتل محسوب می‌شده، طرفداران دو آتیشه بتمن رو می‌رنجونه و همچنین باعث میشه که پلیس به عنوان یک قاتل دنبالش بگرده. قبل از اینکه داستان رو شروع کنم گفتم که این کتاب تو بطن شهر گاتهم میره و نظرات مردم نسبت به بتمن رو منتشر می‌کنه. حالا یا تو تلویزیون، یا مصاحبه، یا دیالوگ چند تا رهگذر و چیزی که بعد از مرگ جوکر اتفاق میفته، زیر سوال رفتن بتمن و عملکردش بین همون مردمه. مردم از مرگ جوکر راضی‌ان ولی بتمن که آدم میکشه براشون ناشناخته و عجیبه. گرچه این اتفاق زیر سایه‌ی بمب الکترومغناطیسی گم میشه ولی نمیشه عطش جوکر برای کشته شدن و صحنه‌ی مرگش رو فراموش کرد. جالب بودن کتاب برای من همینه. انگار هر تیکه‌ای از داستان یه نتیجه‌گیری داره. همه چی درست و کامل چیده‌شده.


حالا بگذریم. بعد از مرگ جوکر، نوبت به جنگ آخر می‌رسه. اون هم جنگ بین سوپرمن و بتمنه. مبارزه‌ی این دو نفر عمیق‌تر از این حرف‌هاست. دعوا سر مفهومی به نام زوال انسانیته. یعنی سوپرمن با همه‌ی قدرت‌ها هنوز انقدر ساده‌ست که فکر می‌کنه که انسان موجود مقدسیه و براش طلب بخشش می‌کنه. ولی بتمن خیلی زود تو بچگی فهمیده که هیچ چیز مقدسی تو این زندگی وجود نداره. اگه بتمن شده و داره می‌جنگه، فقط برای اینه که زندگی برای اون تعداد انسانی که روی زمین هستن آسون‌تر بشه. قبلا گفتم که بتمن به انسانیت امید داره و برای همین هم جوکر رو نمی‌کشه که خودش تبدیل به یک هیولا نشه. ولی جنس این امید با امید سوپرمن فرق داره. بتمن امید داره که اگه دستش به خون کسی آلوده نشه، می‌تونه هنوز خودش رو کنترل کنه و به انسانی شبیه جوکر تبدیل نشه. می‌دونه که شاید یه قصر فقط یه جنازه روی دستش کافی باشه که کمال قدرت رو حس کنه و دیگه تموم بشه.


در واقع می‌دونه که تو همه‌ی انسان‌ها این عطش قدرت و خشونت وجود داره و می‌خواد سعی کنه جلوش رو بگیره. ولی سوپرمن هنوز خیلی دورتر از این تقلاها و جنگ‌های درونیه که انسان تمام عمرش باهاش مواجه میشه. یه سرباز پاکه که قدرتش رو از نور خورشید میگیره. دیگه از این نمادین‌تر؟ سوپرمن نمی‌فهمه که چرا یه گونه‌ی واحد باید همچین بلاهایی سر هم بیارن. تو کتاب بتمن به سوپرمن میگه که تو باید یاد بگیری که انسان باشی و الان بیشتر شبیه یه شوخی‌ای. یه شوخی که بدون هیچ دانشی از مناسبات قدرت انسان‌ها تبدیل به یک سرباز حکومت شده. منظور بتمن اینه که بابا چه سوپرمن. دشمن تو نباید دشمن حکومت باشه. دشمن تو باید دشمن انسان و بشریت باشه و برای اینکه همچین دشمنی رو درک کنی، باید انسان باشی. گاهی اصلا دشمن فیزیکی وجود نداره. اصلا هیچ منطقی برای این کینه‌های عجیب انسان‌ها به هم وجود نداره و اگه بخوای دنبال منطق بگردی، فقط وقت‌ات رو تلف می‌کنی.


بتمن هاربیدنت رو می‌فهمه. جوکر رو می‌فهمه. مرد غول پیکر رو می‌فهمه. من خواننده هم میفهمم. هم نمی‌تونم هیچ دلیل واضحی برای این همه بد بودن یه آدم نام ببرم. اما می‌دونم که میشه این همه بد بود و تعجبی هم نمی‌کنم. ولی سوپرمن تعجب می‌کنه. به هر حال بتمن ابرقهرمانیه که تصمیم گرفته علیه این بی‌منطقی دنیا بجنگه و برای همین برای حکومت‌ها ناخوشاینده. بتمن به سوپرمن میگه که من از همون بچگی یاد گرفتم که این دنیا فقط وقتی منطق داره که مجبورش کنیم. در نهایت ن بتمن شکست می‌خوره، نه سوپرمن. ولی صحنه‌ای از کتاب هست که بتمن بالای سر سوپرمن وایساده و بهش میگه که تا آخر عمر نامحدودت یادت بمونه که کی شکست‌ات داده. این صحنه‌ای که تو طرفدارها خیلی معروف و محبوبه. من نمی‌دونم طرفدارهای سوپرمن چقدر از این صحنه ناراحت شدن ولی به هر حال فکر کنم تاثیرگذار بودن این صحنه رو درک کنن.


خلاصه کتاب پر از بتمن و فلسفه و تصمیماتشه کلا هر چیزی که برای داستان ابر قهرمانی لازمه رو داره. انگار بتمن رو شروع می‌کنه و تموم می‌کنه. واقعا قشنگ و ارزشمنده. یه انیمیشن با همین اسم داره که اون هم فوق‌العاده‌ست. به نظرم ارزشش رو داره که یه نگاهی بهش بندازین. خب، چهارگانه بتمن هیرولیک تموم شد. امیدوارم که لذت برده باشین و انتظارتون برآورده شده باشه. بتمن واقعا برای من پروژه‌ی سنگینی بود و احتمالا الان که دارین این رو گوش می‌دین، من هنوز خوابم. ولی برای خداحافظی با این شخصیت، هنوز یه چیزهایی مونده که دلم می‌خواد بگم. اینکه خودش رو دنیای مالیخولیایی‌اش خیلی فراتر از اون چیزی‌ان که ما تو سینما دیدیم.


مهم نیست بازیگر و کارگردان کی بودن. چیزی که از بتمن تو سینما دیدیم، قراره ببینیم، خیلی کوچیکتر مختصرتر از بتمنیه که تو تمام این سال‌ها و به دست بهترین نویسنده‌ها به تکامل رسیده. با اینکه دیدن بتمن تو سینما هم می‌تونه خیلی به این نتیجه برسونه که ایشون سرآمد ابرقهرمان‌هاست، ولی شخصیت پیچیده و چندلایه شوالیه‌ی تاریکی هیچ وقت اونجوری که باید به تصویر کشیده نشده. احتمالا نمیتونسته که بشه. نمی‌دونم ولی چیزی که ازش مطمئنم اینه که اگه یه روزی، واقعا یکی بتونه که همه‌ی ابعاد بتمن رو روی پرده بیاره، دیگه تو اینکه بتمن کهن الگوی دنیای مدرنه شکی باقی نمی‌مونه. تو این هشتاد سالی که از تولد بتمن گذشته، چالشی نبوده که باهاش روبرو نشه. از جنگ و دشمنی گرفته تا کشمکش روانی و درونی.


از همه‌ی ابعاد وجود بتمن شهر گاتهم و ویلن‌های عجیبش میشه استفاده کرد و هر روز یه داستان جدید نوشت. یه ماجرای واقعی و تازه. تصویر بتمن بالای آسمان خراش شهر فاسد گاتهم هیچ وقت کهنه نمیشه. گاتهم و دلقک قاتلش، کلا هر چی که داره یه دنیای افسارگسیخته و واقعی که همشون بخشی از وجود بتمن‌ان. خود بتمن‌ان. من مطمئنم حالا حالاها داستان شوالیه تاریکی ادامه داره و قرار نیست که تبدیل به یک افسانه قدیمی بشه. بتمن همینجوری با گذشت زمان رشد می‌کنه دنیاش بزرگتر و کشمکش‌هاش هم سنگین‌تر و سیاه‌تر و جذاب‌تر میشه. من که خدایی دلم براش تنگ میشه.




دمتون خیلی گرم. چیزی که شنیدین، چهاردهمین قسمت از پادکست هیرولیک و بخش آخر از چهارگانه بتمن بود. هیرولیک رو من، فائقه تبریزی به کمک بعدی برجسته نژاد می‌سازم . ار لوگو و کاور هر قسمت رو هم نسرین شمس انجام میده. می‌تونین صفحه و کانال مربوط به پادکست رو تو اینستاگرام توییتر و تلگرام دنبال کنید و اگر حال کردین، اون رو به دوستاتون هم معرفی کنید. روزگارتون خوش، فعلا خدافظ.



بقیه قسمت‌های پادکست هیرولیک را می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/Herolic-–-E14-–-Batman-04-The-Dark-Knight-Returns-id2202934-id310637270?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=Herolic%20%E2%80%93%20E14%20%E2%80%93%20Batman-04-The%20Dark%20Knight%20Returns-CastBox_FM