روایت تولد و زیست ابرقهرمان ها و کتاب های مصور
دنیای سینمایی مارول: فاز چهارم
سلام چیزی که میشنویم قسمت بیست و دوم پادکست هیرولیکه که در شهریور ماه هزار و چهارصد ضبط میشه. هیرولیک روایت تولد و زیست ابرقهرمانا و کتابهای مصوره. روایتی که من با استفاده از منابع مختلف ولی در نهایت بر اساس تحلیلها و برداشتهای خودم تعریف میکنم.
پادکولی تا قبل از اون به دومین اپیزود ویژهی هیرولیک خوش اومدین. بله، دومین اپیزود ویژه، اولیش چی بود؟ قسمت سوم هیرولیک که من و بردیا نشستیم و در مورد دنیای سینمایی مارول و اینفینیتی ساگا حرف زدیم یعنی از اول فاز یک مارول تا آخر فاز سه که با فیلم آیرون من سال 2008 شروع شده بود و با اسپایدرمن سال 2019تموم شد.
گرچه اسپایدرمن آخرین فیلم اینفینیتی ساگا بود ولی اونجرز اندگیم (avengers endgame) بود که پایانی شکوهمند برای بیست و سه تا فیلمی بود که دنیای سینمایی مارول یا همون ام سی یو تو یازده سال اکران کرد و دنیای ابرقهرمانا و محبوبیتشون و خیلی چیزای دیگه رو تغییر داد. چه برای کاراکترها و انتشارات مارول و چه تو صنعت سینما.
دیگه خیلی کم میشه کسی رو پیدا کرد که ندونه اونجرز کین، ندونه که مارول داره چیکار میکنه. بالاخره یکی از شخصیتها رو میشناسه. شاید نبینه ولی حتما شنیده یه جایی یه عکسی بالاخره دیده.
یه توضیحی بدم واسه اون کسایی که اصلا نمیدونن من دارم راجع به چی حرف میزنم. توی این اینفینتی ساگا که واسه مارول بود واسه دنیای سینمایی مارول بود، بیست و چند تا فیلم وجود داشت که هم داستان خودشون رو داشتن و هم به هم ربط داشتن.
یه ابر ویلن یا یه ابر شرور هم وجود داشت به نام تانوس که با یه سری سنگ که اسمشون سنگهای اینفینیتی یا سنگهای بینهایت بود، نصف مردم دنیا رو نابود کرد.
بعد هم اونجرز همون نصف مردم نابود شده رو برگردوندن و تانوس رو نابود کردن. اونجرز کین؟ همون گروه ابر قهرمانی دنیا مارول.
به هر حال اسم این مجموعه فیلم اینفینیتی ساگا بود که تو سه تا فاز منتشر شد و سال 2019 هگ تموم شد.
بعدش مارول اعلام کرد که میخواد فاز چهارم رو شروع کنه. یه پروژهی شلوغتر، عظیمتر، طرح هیجانانگیزتر و جاهطلبانه تر.
البته این بار تلویزیون هم وارد نقشه ش کرده و با این کارش کلی مخاطب جدید به دنیای پر جمعیت طرفداراش اضافه کرد.
فاز جدید با سریال واندا ویژن شروع شد که از شبکه دیزنی پلاسم پخش شد و تا الان چهار تا سریال و دو تا فیلم پخش شده و چند روز قبل از نوشتن این اپیزود هم اولین تریلر قسمت جدید از اسپایدرمن منتشر شد.
تو این اپیزود ویژه هیرولیک من به همراه یه مهمون ویژهتر قراره هر اتفاقی که تا حالا تو فاز چهارم افتاده رو تحلیل کنیم، ربطش رو به کمیکها پیدا کنیم و ببینیم که آیا میشه پیشبینی کرد که تو آینده قراره چه بلایی سرمون بیارن یا نه.
مهمان عزیز من اسمش پوریا ناظمیه. من پوریا ناظمی هستم. کار اصلین روزنامهنگاری علم، هم گزارشگری و هم تحقیق در مورد اونه.
اما در کنارش مجموعهای از علاقههای دیگهای دارم و عمدهی وقت آزادم رو به عنوان یه آدم علاقهمند به ادبیات و سینمای علمی تخیلی و فانتزی و کمیکبوکها میگذرونم و از این جهت امیدوارم که شایستهی حضور در این برنامه باشم.
منم که فائقه تبریزی هستم و به کمک بردیا برجستهنژاد این پادکست رو تهیه میکنم. این شما و این بیست و دومین قسمت از پادکست هیرولیک.
سال 2019 و تو مراسم کمیک کان سندیگو، کوین فایگی، رئیس ام سی یو برای اولین بار فاز چهارم رو معرفی کرد و از فیلمها و سریالهایی حرف زد که قرار بود سال 2021 و 2022 اکران و پخش بشن.
تو پرانتز بگم که کامیک کان یه مراسمیه که هر سال تابستون و به مدت چهار روز تو سندیگو برگزار میشه. کامیک کانهای دیگهای هم هست اما بزرگترینشون همین فستیوال سندیگوئه که سالها قبل فقط معطوف به معرفی کتابهای مصور جدید و کلا دنیای کمیک بود ولی الان دیگه یکی از بزرگترین فستیوالهاییه که تو اون فیلما و سریالها و بازیا، برای اولین بار یا حالا چندمین بار خودشون رو معرفی میکنن.
مثلا هر فیلم یا سریالی پنل خودش رو داره، تریلر خیلی از فیلمها برای اولین بار اونجا پخش میشه، بازیگرا میان، کلی اتفاق باحال توش میفته، بیشتر برنامههای تلویزیون و سینما و بازی برای سال جدید معرفی میشن.
توی یوتیوب به راحتی میتونید پنلاش رو پیدا کنید. چندتا صحنهی جذاب موندگار هم توش اتفاق افتاده مثل رقص رابرت داون جونیور با همون استایل تونی استارک یا معرفی مارک رافالو برای نقش هالک یا مثلا حضور تام هیدلستون با لباس لوکی که برای معرفی فیلم دوم تور اومده بود.
بعدم اومد و از تماشاچیا خواست که جلوش زانو بزنن. خیلی صحنهی باحالی بود. من هر سال با حسرت به ویدیوی این فستیوال نگاه میکنم واقعا. حالا بگذریم چه پرانتز طولانیای شد.
میگفتم تو کامیک کان سال 2019 کوین فایگی اعلام کرد که فاز چهارم قرار شروع بشه و دیگه اینفینیتی ساگا اون سنگهای اینفینیتی رو باید فراموش کنیم.
راستی اگه اینفینیتی ساگا رو ندیدین یا اگه کلا هیچی ندیدین این اپیزود رو گوش ندین. اسپویلا واقعا زیاده، که البته من بعید میدونم ندیده باشین. چرا باید اصلا ندیده باشین. خب دوباره بگذریم.
تو اون روز جذاب سندیگو، کوین فایگی خیلی واضح گفت که این اینفینیتی ساگا پایانی برای همهی پایانها بود و قراره کلی ابر قهرمان جدید و خیلی بیربط به قبلیا معرفی بشن.
به قول خودش این که تو با کاراکترهای جدید آشنا بشی و ببینی که اونا با کاراکترهای جدید آشنا میشن، واقعا جذابه.
دیگه موضوع فقط پایان دنیا یا یه بشکن نیمه ویرانگر نیست که اونجرز ادامه پیدا کنه. این بار ما با یه مجموعهای از شخصیتهای فوق متفاوت طرفیم که قراره همهشون رو با هم بندازیم توی اتاق و ببینیم که چه اتفاقی میفته.
حالا راستش رو بخوای این چیزی که گفت رو من خیلی فرقش رو با ایدهی اونجرز نفهمیدم. اونام همین بودن دیگه ولی به هر حال حرف هیجانانگیز و حماسیای زده. از این حرفا که موهای تنت تیغ میشه با شنیدنش ولی هیچ معنی خاص و متفاوتی نداره.
البته نباید از این موضوع بگذریم که بزرگترین تفاوت فاز چهارم، نبودن فیلمی به نام اونجرزه. حتی با اینکه زنده بودن تور و هاکای و دکتر استرنج و خیلیای دیگه واضح و مبرهنه ولی خب گویا قرار نیست تو فاز چهارم منتظر به هم پیوستنشون باشیم، یا حداقل زیر سایه اسم اونجرز دور هم جمع بشن، نباید منتظر همچین چیزی باشیم.
که البته به نظر من جذاب هم هست این یعنی با یه الگوی تکراری مواجه نیستیم و خودش هیجان رو خب صد چندان میکنه دیگه.
فاز چهارم با ده تا پروژه معرفی شد که نصفش مربوط به شبکه دیزنی پلاس و جعبه جادویی تو خونه هاست، یعنی تلویزیون که بین اینا یه سریال انیمیشنی هم هست به نام وات ایف که الان در حال پخشه.
تغییرات مثبتی هم تو پشت صحنه فاز چهارم در جریانه. مارول تصمیم گرفته که از جنسیتها و رنگها و نژادهای مختلف تو فاز چهارم استفاده کنه.
بلک پنتر تو فاز قبلی موفقیت فوقالعاده و تاثیرگذاری برای مارول بود و اونا تصمیم گرفتن که بیشتر از این کارا بکنن.
مثل فیلم اترنالز که کلی بازیگر غیر سفیدپوست توش هستن و برای اولین بار هم یه بازیگر ناشنوا قراره نقش یه ابر قهرمان یا بهتره بگم یه الهه ناشنوا رو بازی کنه.
همینطور قرار جین فاستر با بازی ناتالی پورتمن که تا حالا به عنوان یک دانشمند میشناختیمش که معشوقهی تورم بود، تبدیل به طور مونث بشه و همزمان از بایسکشوال بودن والکیاری هم حرف زده بشه.
اینا خیلی اتفاقای خوب و بزرگین. همهی این خبرهای خوب، همهی این اتفاقا بزرگ بود که کامیک کان 2019 رو ترکوند. همهی طرفدارا هم سرخوش رفتن خونه که بشینن و ببینن و تعریف کنن ولی دنیا حتی برای ابرقهرمانان و طرفداراشون هم تبدیل به یک کابوس شد.
ویروس کوید 19 یا همون کرونای خودمون به کل دنیا مسلط شد و صنعت سینما هم مثل خیلی از صنایع و کسب کارای کوچیک و بزرگ سقوط کرد.
من نمیدونم از نظر اقتصادی برای مارول چه اتفاقی افتاد ولی همین که هی مجبور شد اکران فیلماش رو به عقب بندازه، برای صنعتی که داشت یکی از موفقترین سریالهای سینمایی رو تولید میکرد چیز کمی نبود.
ترتیب اکران و پخش فیلم برای مارول مهم بوده و هست، چون تو سه تا فاز قبلی ما شاهد بودیم که هر تک صحنه توی فیلم میتونست به یه نشونه برای فیلم بعدی تبدیل بشه.
مثل حضور اسپایدرمن و بلک پنتر تو فیلم سیویل وار یا جنگ داخلی که بعدا هر کدومشون بلاک باستر خودشون رو به اکران بردن و البته تمام صحنههای بعد از تیتراژ تمام فیلمها که هر کدوم مربوط به آینده یا یه فیلم دیگه میشدن.
اگه اوضاع عادی بود فکر کنم تا الان ما اسپایدرمن و بلک ویدو و دکتر استرنج و خیلیای دیگه رو دیده بودیم چون کلا قرار بود که فاز چهارم دو سال طول بکشه ولی خب نشد که بشه. ما همگی این فاز رو با سریال واندا ویژن کردیم که پانزدهم ژانویه سال 2021 از شبکه دیزنی پلاس پخش شد.
من اینجا میخوام برم سراغ پوریای عزیز و ازش بخوام که برامون بگه که اگه دنیا عادی بود، الان وضعیت اکرانا چطوری بود. از تغییراتش برامون بگه و بگه که فکر میکنه این چه تاثیری روی پلات و داستان فاز چهار گذاشته.
برنامهی ساخت و پخش فاز چهار به طور طبیعی مثل بقیه بخشهای زندگی تحت تاثیر کوید قرار گرفتش و اگر برگردیم به اولین باری که فاز چهار اعلام شد تو کمیک کان سندیگو، فایگی اون جا اعلام کرد قرار بر این بودش که با این ترتیب درواقع فیلمها بخش سینمایی در واقع پخش بشه.
بلک ویدو قرار بود که شروع کنندهی فاز چهار باشه، البته حفظ هم شد این روند رو حفظ کرد. بعد توی تلویزیون بعد از اون قرار بود که سریال فالکون و وینتر سولجر پخش بشه به عنوان اولین سریال تلویزیونی.
بعد فیلم اترنالها یا جاودانها پخش بشه، بعد شانگچی بعد از اون برسیم به سریال وانداویژن و بلافاصله بعدش بریم سراغ دکتر استرنج و جهانیان مجنون.
من میدونم که این ترجمهش نیست اما برای مولتی ورس آف مدنس (multiverse of madness) نتونستم مقاومت کنم، مجبور شدم که این یه بار رو بگم.
بعد از اون قرار بود که سریال لوکی بیادش، بعد مجموعهی سریال وات ایف، هاکای و در نهایت با فیلم تور عشق و تندر این بخش تموم بشه.
اما فرایندی که توی جریان… البته توی اون کمیکها به دوتا فیلم دیگه هم اشاره شد. یکی این بود که طرح فنتستیک فور بالاخره داره اجرا میشه با مدیریت جدید.
و همینطور بنا به پیشنهاد مارشال علی که همون سال در واقع اسکار گرفته بود، بازسازی بلید اتفاق خواهد افتاد که حالا این یه چیز عجیبی بود که خارج از برنامه در واقع به خاطر علاقه مارشال علی در واقع تایید شد و وارد شد و اونجا معرفی شدش.
اما غیر از کوید این وسط اتفاقای دیگهای هم این وسط افتاد که باعث شد این ساختار یه ذره عوض شه.
یکیش این بود که مارول و سونی اعلام کرده بودن که قسمت دوم اسپایدرمن تام هالند که درواقع دور از خانه بود، far from home قراره که آخرین حضور اسپایدرمن در جهان مشترک سونی-مارول باشه.
به دلایل مختلف که حالا روایتی که هالن میگه دوباره از همون حرف زدنهای زیادش احتمالا نشت میگیره، تعریف میکنه که یه شب تو بار یه ذره مست بوده بعد زنگ میزنه به مدیر استدیو دیزنی که تشکر کنه ازش از این که این فرصت رو بهش داده.
بعد اونجا یه ذره ننه من غریبم بازی درمیاره و ضجه مویه میکنه، حالا روایتیه که حالا حداقل تبلیغاتیش اینه که اونا هگ تحت تاثیر قرار میگیرن و دوباره میشینن حرف میزنن و یه اپیزود دیگه میسازن.
البته احتمال اصلی اینه که پشت پرده خیلی جدیتر از این بوده که به خاطر نالههای این باشه.
حالا تو پرانتز اگر این باشه اون صحنهی گندزدنش توی تریلر اسپایدرمن جدیدم معنی داره که انقد حرف میزنه که همهی برنامههای دنیا رو بهم میریزه ولی بهرحال.
بنابراین فیلم سوم اسپایدرمن اومدش که حالا باید این رو قرار میدادن توی این تایملاینی که وجود داره.
همینطور خب طبیعتا وقتی که اسپایدرمن اضافه میشه و اینکه ما میدونیم که حالا بعد از اتفاقاتی که تو قسمت قبل افتاده هویتش آشکار شده.
از طرف دیگهای این باید بیاد تو تایملاین بزرگتر قرار بگیره خب طبیعتا تمام خطوط داستان احتمالا باید بازنگری میشدش به خصوص که معلوم شد شخصیت اصلیای که در اسپایدرمن میادش، حالا به نوعی منتور یا شخصیت جنبی اصلی غیر از خودش دکتر استرنج هستش.
خیلی این جالبه، حالا شاید یه زمانی بشه راجع بهش صحبت کرد که مدیریت یه همچین جهان به هم پیوستهای، وقتی که کوچکترین تغییری ایجاد میشه مثل دومینو همه چی میفته و باید همه چیز تغییر کنه، یعنی یه ساختار آشوبناک که تیم کوین فایگی دارن هدایت میکنن.
یعنی شما تصور کن که اینا نشستن یه ایدهی اولیهی برای چهارتا…فاز چهارمشون و احتمالا پیش درآمد فاز پنجم و ششم ریختن و حالا با یه اضافه شدن یک فیلم مثل بلید، مثل اسپایدرمن حالا باید کل اینارو عوض کنن و در واقع خیلی مصیبت کم بود دنیای تلویزیونی هم اضافه شده و حالا باید اونجا رد هم در واقع بتونن رعایت بکنن.
اینو که آدم میبینه افسوس میخوره که همیشه میگم کاش برای استاروارز این کار رو میکردن از اول به جای این که از الان شروع کنن به عنوان یک مدیر پروژه و مدیر داستان، حالا نمیدونم قصهگوی ارشد بذارن از اول این کار رو میکردن.
یه اتفاق دیگه هم این وسط افتاد غیر از کوید و اسپایدرمن، این بودش که اون دعوای ابلهانهای که دیزنی شروع کرده بود با جیمز گان به سرانجام رسید.
دوستانی که نمیدونن این بعد از یه سری اتفاقاتی که افتاد و یه شویی رو توی فکر کنم ای بی سی کنسل کردن به خاطر موضعگیریهای درواقع خیلی محافظهکارانهی شخصیت اصلیش، فشار زیادی از سوی جناح راست اومد به کمپانیهایی که حالا به قول خودشون کمپانیهای لیبرال هستن مثل دیزنی و بقیه که شما چیز میکنید، در واقع تبعیض قائل میشید.
برای مثال جیمز گان رو ببینید. این ده سال پیش یه سری توییت کرده که الان کوت توییتهای نامقبولیه. دیزنی توی چیزی که به نظر میرسه خیلی رفتار تندروانه و هیجان زدهای بود جیمز گان رو اخراج کرد.
حالا جالب اینه که این توییتا در دورهای نبود که جیمز گان با مارول کار میکرد، مال خیلی قبل از اون بود. قبل از اینکه جیمز گان وارد پروژه مارول بشه هم اونا رو پاک کرده بود، هم معذرت خواهی کرده بود، هم گفته بود که این ها توییتای در قالب دارک کمدی یا دارک هیومر بوده.
بههرحال به نظر میرسه در واکنش اون رو اخراجش کردن و مذاکرات اول برای برگردونشه. اصطلاحا میگن که بکفایر کردش، خیلی در واقع واکنش منفی داشته هم از سوی بازیگرا هم از سوی مخاطبا که خب خیلی جیمز گان و کاراش رو دوست داشتن.
این وسط دیسی جیمز گان رو گرفت، سوساید اسکواد (Suicide Squad) رو بهش داد که واقعا فیلم هیجان انگیزی از آب در اومد. تو این فاصله نظرشون اصلاح شد و دوباره استخدامش کردن.
بنابراین تو قسمت سوم گاردین هم بخش سومش حضور داره، ضمن اینکه جیمز گان ما میدونیم که توی مارول قبل از این داستان، مسئولیت معماری بخش فضایی یا موجودات فضایی یا امتداد داستان مارول در فضا رو بر عهده داشت.
برای همین همهای اینا در واقع باعث شد، کوید که دیگه قوز بالا قوز بود دیگه. یعنی تمام فیلمبرداریها و این ها رو انقدر تغییر داد که 2020 شد اولین سالی که ما هیچ چیزی از مارول نداشتیم تو سینما از زمانی که از دنیای سینمایی شروع شده بود.
الان وضعیتی که داریم و شروع شده به این ترتیبه. بلکویدو که یه جورایی شروع فاز چهار هست ولی نیست.
به خاطر این که در واقع یه داستان پریکوئل قدیمیه که بعد از جنگ داخلی اتفاق میفته. این تو جولای اکران شد و رسما داستان رو شروع کردش.
از دیروز که ما داریم این رو ضبط میکنیم در واقع فکر کنم که توی آمریکای شمالی شانگچی و ده حلقه شروع شده پخشش که این از اون فیلمهای احتمالا جذابه.
من هنوز ندیدم اگر بشه احتمالا یکی دو روز آینده میبینمش ولی از اون چیزی که ازش شنیدیم یه تغییر مسیر جدیه و نشون میده که مسیر فاز چهار چطور خواهد بودش.
بعد از این اترنالز قراره بیاد که ما میدونیم قبلا قرار بود که اولین فیلم باشه بعد از بلک ویدو، الان جابجا شده بعد از شانگچی میادش. حتما این تغییرها باعث میشه که یه ذره روند داستان و ادیت حتما عوض بشه.
این فیلم هم خیلی مفصل فکر کنم راجع بهش صحبت بکنیم، بخاطر اینکه هم کارگردان اسکاری بینظیری داره که با اون سبک ویژوال عجیب غریبش که توی در واقع سرزمین کولیها، اون درخشان در واقع تصویربرداری کرد. حالا اون رو وارد این دنیا میکنه و خود داستان هم داستان هیجان انگیزیه
پشتش اسپایدرمن میادش که راهی به خانه نیست یا نو وی هوم (no way home) که دسامبر میاد و بلافاصله بعدش دکتر استرنج و من یه بار دیگه بگم جهانگان مجنون یا همون مولتی ورس آف مدنس (multiverse of madness) اتفاق میفته.
که این هم از یه نظر جالبه که کارگردانش سم ریمی هستش که کارگردان اون سهگانهی اول در واقع اسپایدرمنها بود و حالا این افتادن این دو تا کنار هم میتونه خیلی جالب باشه.
بعد از اون می بیست و دو، عشق و تندر دیگه، تور میادش. قسمت بعدی که اونم تایکا وایتیتی ساخته و بعدش فیلم خیلی مهم و خیلی چی میگن، مورد استقبال.
بلک پنتر قسمت دومش قراره بیاد. واکاندا فور اور (wakanda forever).
دو سه سال پیش بود که اسپایکلی کارگردان معروف هالیوود اومده بود مونترال یه جلسهای داشتش. اونجا وقتی ازش پرسیدن مهمترین اتفاق تاریخ سینمای سیاهپوستی بود. میگفت بلک پنتر، می گفت بلک پنتر تاریخ ما رو عوض کرد.
هم قشر عمدهی سیاهپوستان آمریکایی تبار در واقع آشتی داد با سینما و هم از طرف دیگه نشون داد که فیلم چیز میتونه بفروشه، موفق باشه و شخصیت محبوب داشته باشه.
حالا در نظر بگیرید که اون درواقع تراژدی فوت هنرپیشهی اصلی در واقع بلک پنتر هم اضافه میشه و اینکه اینها گفتن که ما این رو جایگزین نمیکنیم هنرپیشهش رو. این که چطور میخوان داستان رو پیش ببرن خیلی همه منتظرش هستن.
بعد از اون، نوامبر بیست و دو مارولها میاد که قسمت دوم کاپیتان ماروله ولی احتمالا میس مارول هم بهش اضافه میشه و به نام مارولها میاد.
و بعد فوریه بیست و سه، بیست بیست و سه، قسمت سوم انتمن و واسپ میادش که به نام کوانتومنیا، دیوانگی یا مثلا چه میدونم، دیوانگی در دنیای کوانتوم، علم کوانتوم، یه همچین چیزی.
که این هم برای ما مهمه به خاطر اینکه یکی از احتمالا شخصیت منفی اصلی شخصیتیه که ما الان باهاش آشنا شدیم تو لوکی و اون جا برمیگرده و بعد از بیگ بنگ بزرگه و در نهایت گاردینز آف د گلکسی (Guardians of the Galaxy)، قسمت سومش، 2023، ماه می اگر چیزی تغییر نکنه قراره که بیاد.
از این فاز دوتای دیگه یا یکی و نصف دیگه میمونه. یکی فنتستیک فوره (Fantastic Four) که هنوز زمانش اعلام نشده ولی تکنیکلی توی این فاز قرار میگیره.
و همینطور بلید که نمیدونیم آیا اصلا تو این فازه، تو این فاز نیست قراره یه پاکت یونیورس برای خودش باشه یا مرتبط میشه.
بنابراین این دو تا هنوز زمانش اعلام نشده ولی تا جایی که میدونیم قراره که به این ترتیب در واقع دنیای سینماییمون پیش بره.
توی تلویزیون هم میدونیم دیگه تغییرات پیش اومد.
اول واندا ویژن اومد، بعد فالکن اومد که در واقع زمینه رو برای کاپیتان آمریکای بعدی مهیا کرد. لوکی، الان وات ایف داره پخش میشه و اگر اتفاق عجیب غریبی نیفته به ترتیب سریالهایی که بعد از این اتفاق میفته.
هاکای نوامبر میادش، میس مارول 2021 میاد که این هم میتونه داستان جالبی باشه چون اولین سوپرهیروی مسلمون به نوعی هستش که اتفاق بیفته نوجوون مسلمون.
بعدش مون نایت میاد که با بازی در واقع اسمش یادم رفتش، ولش کن. بعدش مون نایت میاد و بعد از اون سریال شی هالک.
که میدونیم که غیر از خود شخصیت شی هالک که تاتیانا ماسلانی بازی میکنه که اگر نمیشناسید تاتیانا رو به خاطر اون سریال سایپای خیلی معروفش که خودش نقش هفت هشت نفر رو بازی میکرد و در واقع کلنهای همدیگه رو بازی میکردن به نام اورفان بلک، خیلی درخشان شد.
و اونجا ما میدونیم که مارک رافالو هم در نقش خود هالک میاد. اگر خوب پیش بره و اگر همه چیز خوب باشه اینجا جایی که خیلی مت مورداک میتونه حضور داشته باشه چون تو کمیکها خیلی اینا با هم کار داشتن.
و بعدش سکرت اینویژن (Secret Invasion) در 2022 دسامبر یه ویژهنامهی احتمالا ابلهانهی اسپشیال ایونت تعطیلات برای گاردنینز آف گلسکی میاد.
بعد از اون قراره که آیرون هارت، آرمور وارز و واکاندای متحد منتشر بشه منتها اونا هنوز تاریخ نداره.
من فکر میکردم که، یعنی در واقع امیدوار بودم که اکران اسپایدرمن زمانی باشه که دیگه کرونا تموم شده و یه جورایی این اکران میتونه آشتی دوباره مردم و زنده کردن سینما باشه.
ولی الان به نظر نمیاد تا آذر ماه که قراره اکران اسپایدرمنه حتی تو آمریکا هم رفتن به سینما خیلی بیخطر باشه و احتمالش زیاده که این فیلم هم همزمان تو شبکههای اینترنتی استریم بشه.
به نظرت تلویزیون میتونه مارول رو از نظر اقتصادی تامین کنه؟ میتونه جبران کنه این ضررها رو با توجه به هزینههای هنگفتی که به نظر میاد هر پروژهای داره؟
ببین واقعیتش اینه که مسئلهی کوید و درواقع تعطیلی سینماها به شدت اثر گذاشت و تقریبا بخشی از صنعت سینما رو تا مرز ورشکستگی پیش برد. حالا ما داریم راجع به دیزنی و مارول صحبت میکنیم و از اونطرف وارنر برادرز و دیسی.
ولی واقعیتش اینه که کمپانیهای کوچیکتر و فیلمهای یه مقدار مستقلتر، جدا با بحران در آستانهی ورشکستگی مواجه شدن.
شما حساب کن تمام سینماها تعطیله، حتی الان که باز گشایی شده، حالا من کانادارو میدونم مثلا شما زمانی که میخواین برین برای یه فیلمی مثلا مثل سوساید اسکواد شما وقتی که به طور عادی میرفتین سالنها پر بود در هفته اول.
الان به طور پراکنده مثلا بین هر دو نفر مثلا پنج تا صندلی خالی میذارن، نمیدونم اینور خالی باشه. خب طبیعیه که نمیتونه بکشه.
در مورد دیزنی و مارول با توجه به اون سرمایهی وحشتناکی که وارد سیستم کردن و سودای عظیمی که از قبل آوردن، خب یه ذره وضعیتشون بهتر هستش ولی رو اینام اثر گذاشته.
مثلا شما برین ببینین، حالا من عدداش رو یکی دو تاشو میگم که ببینین چطور این بازی رو انجام داده. کاری که خیلی از کمپانیها در واقع شروع کرده بودن و تو این دوره به اوج رسوندن، رفتن به سمت الگوی پخش دیجیتال و پخش آنلاین و شبکههای آنلاین خودشون بود.
اینا با الهام از موفقیتی که نتفلیکس داشتش شبکه های خودشون رو ساختن. معروفترینش الان دیزنی پلاس هستش. اونور برای دنیای وارنر برادر و دی سی، hbo max هستش.
و اینا اومدن یه سیستم هیبریدی به پخش گذاشتن. کاری که مارول کردش این بود که گفت که خیلی خب، من همزمان پخش میکنم به خاطر اینکه اگه فقط تو سینما بذارم کسی نمیبینه و بعد میفته تو بقیه داستانا.
من همزمان که تو سینما پخش میکنم توی سرویس مثلا دیزی پلاس هم من میذارم، منتها با یه تفاوت. شما اگه تو دیزنی پلاس میخواین ببینین باید برای مثلا سه ماه اول چهار ماه اول که روی پرده هست، غیر از اشتراک ماهانهای که دارین میدین مثلا ده دلار نه دلار دوازده دلار، حالا بسته به جاهای مختلف اشتراک ماهانهی دیزنی پلاستونه، بابت دیدن این فیلم پونزده دلار دیگه بدین.
یعنی مثل این که یه بلیط سینما میگیرین، فیلم رو تو خونه میبینین. نسخهی اچ بی او مکس این کار رو نکرد. واسه همینم خیلی اونور سر و صدا کرد.
گفت نه هرکس اچ بی او مکس رو داشته باشه، من همزمان که فیلمم رو میذارم توی در واقع باکسآفیس اصلی، رایگان در واقع برای مشترکان خودم میذارم. این هدفش این بود که اچ بی او مکس مشتریای بیشتری بگیره، خیلی هم دعوا شد.
برای مثال تصور کنید که تو فهرست چیزایی که داره میاد توی وارنر برادر و اچ بی او مکس الان دوم (doom) قرار داره، سوساید اسکواد بود، قسمت بعدی ماتریس قرار داره و خب اینا فیلمایی که امیدوار بودن تهیهکنندهها که بترکونه دیگه، درآمدشون رو تامین کنه ولی حالا وقتی که بیاد خب خیلی از افراد نمیرن.
حالا غیر از اون کسایی که حالا از ترس کوید نمیرن یا سینماها بستهست یا هر چیز دیگه تازه ما تصور کنیم که ما کلی افراد تو دورههای قبلی حتی از ایران یا کشورهایی که اکران نداشت، بلیط میگرفتن میرفتن یه کشور دیگه که یه فیلم رو ببینن.
خب الان همزمان باهاش نسخهی دیجیتال کیفیت عالیش هم هست واسه همین دیگه صبر و اینا فایدهای نداره. بنابراین اثر گذاشتش به شدت.
اما عددهایی که از دیزنی داریم نشون میده که با توجه به شرایط کوید، نه نسبت به مقایسه با شرایط قبلش، اوضاع خیلی بد نبوده.
برای مثال بلک ویدو اولین فیلم در واقع این مجموعه بود که اومدش، حدود پونصد میلیون دلار فروخت. این مجموعهی در واقع دیجیتال و سینماش بودش.
و وقتی عدداش رو خرد میکنیم، مثلا فرض در مورد بلک ویدو تو آخر هفتهی اول اکرانش اولین آخر هفته اکرانش، هشتاد میلیون دلار تا آمریکای شمالی فروخت.
حدود هفتاد میلیون دلار توی بینالملل در واقع خارج از آمریکای شمالی و شصت و هفت میلیون دلار هم در دیزنی پلاس.
بنابراین عدد قابل مقایسهست با سیستم سینما با این توجه که عدد سینما خیلی کاهش پیدا کرده و اصلا هم چیز نیست.
انقدر هم قضیه چیز بود که الان فرض کن مثلا اسکارلت جوهانسون صحبتش هست که شکایت کرده از توزیع دیزنی، صحبتش هست اما واتسون بری توزیع کروئلا که اونم به همین ترتیبه پخشش شکایت بکنه.
در مقایسه با بقیه و در مقایسه با بازار سینمایی، خب موفق بوده دیجیتال ولی اصلا قابل مقایسه با سینما نیستش.
حالا دو تا فیلم هست که امیدوارن که در واقع این روند رو بشکنه. اولیش همین شانگچیه و باکسآفیس آمریکا.
به خصوص امیدوارم با توجه به اینکه وضعیت پندمی تو چین خوب شده و این فیلم اساسا فیلم مبتنی بر هنرهای رزمی هست و باساختار درواقع کشورهای شرقی و آسیایی سازگاری داره در اونجا بتونه بترکونه.
البته این یه قماره دیگه، بعضی وقتا اونا میبینن میگن نه اصلا خوشمون نمیاد این مدل خیلی خوبی نیست.
و بعدیش اسپایدرمنه که با آنچنان هایپی که اطرافش هستش خیلی سخته آدما رو بشه کنترل کرد که نرن ببینن و این دو تا امیدوارن که درواقع برگردونه چرخ مارول رو روی اون ساختاری که وجود داره.
بریم در مورد فیلمها و سریالهایی حرف بزنیم که تا حالا پخششدن. تو سریال وانداویژن بر همگان روشن شد که واندا داره اوج قدرتش به عنوان اسکارلت ویچ رو تازه درک میکنه و خب طرفدارای کمیک خوب میدونن که این یعنی چی.
بعد از اونم فالکن و وینتر سولجر یا سرباز زمستان رو دیدیم که بینندهها رو برای یه کاپیتان آمریکای رنگین پوست آماده کرد ولی من فکر میکنم تا حالا تاثیرگذارترین محصولی که داشتن لوکی بوده.
نه تاثیرگذار به معنای فیلمنامهی خوب یا اثر ماندگار که اونم بود البته به نظر من، منظورم تاثیریه که روی آیندهی فاز چهارم داشته.
انگار سریالهای واندا ویژن و فالکون ادامهی عزاداری و سوگواری ما برای از دست رفتگان فازهای قبلی بود و سریال لوکی بود که یه جورایی بهمون فهموند که دیگه باید خودمون رو جمع و جور کنیم و وارد مرحلهی جدید زندگیمون بشیم.
مثلا اون صحنهی سریال لوکی که سنگهای اینفینیتی همینجوری ریخته شده بودن تو کشوی نگهبانان زمان، به نظر من بهترین راه فهموندن به من بیننده بود که ایناف ایز ایناف.
تانوس و اونجرز و آیرون من رو بیخیال شو، اون سنگا تموم شدن، که ما برات مولتیورس رو آوردیم، دنیاهای موازی رو آوردیم؛ که خب بعد از سریال لوکی هم تو انیمیشن وات ایف دیگه به راحتی داریم دنیاهای موازی رو میبینیم.
خیلی برامون دیگه یه چیز عادی شد. چیزی که درکش تا قبل از لوکی برای من سخت بود. یعنی اصلا نمیتونستم بفهمم که مارول قراره چه جوری ما رو با این کانسپت آشنا کنه، با کانسپت دنیاهای موازی.
حالا بگذریم به نظر تو توی کدوم یکی از این سریالها یا فیلمایی که پخش شدن میشه آیندهی فاز چهارم رو پیشبینیکرد. به نظرت ممکن ترین احتمال برای ابر ویلن جدید چیه؟ یه چیزی در مقایسه با تانوس. اصلا ویلنی در حد تانوس ما داریم؟
این قضیه مفیستو چیه همه ازش حرف میزنن؟ البته قبلش بگم به شنوندهها که مفیستو شیطان یا لوسیفر دنیای ماروله که با توجه به سریال واندا ویژن و تاریخچهی کمیکش خیلیا به این تئوری رسیدن که مفیستو میتونه ویلن بعدی مارول باشه. تریلر اسپایدرمن هم این تئوری رو تقویت کرد.
ببین به نظر من البته اینا نظر شخصیه و واقعا ممکنه که افراد مختلف که به خصوص تخصص بیشتری دارند نظرشون فرق کنه.
به نظر من دو تا داستانی که توی سریال لوکی و واندا ویژن داریم یه درصد پایینتریش در واقع حالا تو فالکن و ونیتر سولجر داستانهای فوقالعاده انسانیای بودن.
داستانهای فوقالعادهای در واقع درگیر کننده با روحیات هم انسانی هم اجتماعی بودن.
برای مثال در مورد وانداویژن مفصل درنوردش صحبت شده که چطور فرایند سوگواری، فرایند عزاداری، فرایند این غصهی از دست دادن میتونه باعث بشه که ما یه دنیایی رو در ذهنمون بسازیم که ذهنش اسیر بشه درش اون مرز بین واقعیت و مجاز، واقعیت و خیال رو بشکنیم.
این خیلی نماد درواقع جذابی بود، اینکه چقدر افراد در این دوره آسیب پذیرن و چقدر ممکنه مورد سوء استفاده قرار بگیرن.
ما میبینیم که از واندا داره به طرق مختلف در اوج عزاداریش، در اوج سوگواریش که آسیبپذیره، سواستفاده میشه. دولت از یه طرف میخواد سو استفاده کنه، در واقع شخصیتهای دیگه به طریق دیگه.
و این ممکنه باعث بشه که درواقع این به مسیر مختلفی کشیده بشه. بره به سمت دیگهای و فوقالعاده از این نظر به نظر من جذاب بود.
به نوعی شاید مثلا ویلن اصلی توی واندا ویژن، افراد نبودن سوگواری بود. گذر از چهارچوب سوگواری ویلن اصلی بودش.
توی لوکی اما به نظرم از این حد جذابتر بود در واقع بحث داستانگوییش. خب از یه طرف بازیهای درخشان رو داشتیم به خصوص بازی تام هدیلتسون رو.
لوکی مارول خدای فریب و خدئهست به نوعی، خدای میسشیپ ئه، خدای در واقع بازی با شرایط مختلفه و فریب دادنه و نمیشه بهش اعتماد کرد.
اما این روایتی که حداقل ما تو مارول میبینیم که طبیعتا متفاوته با روایت اسطورهای اسکاندیناویش، لوکی داستان یک شخصیت سرگشته رو از اول حضورش تا الان داره بیان میکنه.
ببینید فرزند هیولاست، یعنی فرزند بدترین نوع هیولاهایی که میشناسیم که به فرزندخواندگی گرفته شده از سوی خدایان پیروز، قهرمانان.
اما نکتهی مهم اینه که تو ذهن لوکی که به خصوص بعد از اینکه میفهمه درواقع heritageش رو و در واقع میراثش رو هیولاها فقط به این دلیل هیولان که شکست خوردن.
یعنی که اگر تو اون جنگ بزرگ بین آزگارد و درواقع جاینت فارستها اونها پیروز میشدن الان داستان برعکس بود. آزگاردیا تبدیل به هیولا میشدن. اینا در واقع هیولای شکست خوردن.
حالا این باید با این بار اینکه من از یک طرف قرار بر این بوده که پادشاه بشم اگر داستان به گونهی دیگهای بود، من پرنس در واقع حاکم بودم. حالا اومدم پسر خوندهای شدم که همیشه باید نقش دوم رو بازی کنم اونم به دست دشمنی که الان شخصیت خوبه چون من رو شکست داده.
ببین این شروع میکنه شخصیته رو تیکه پاره کردن، درونش رو انگار به هم میریزه و بعد سودای سلطنت داره اما این سودای سلطنتش رو اگه بخوایم یه ذره مثلا عمیقتر نگاه بکنیم، خیلی سودای جاهطلبانه شخصی شاید نباشه.
این از دل اون درگیری دورهی کودکیش داره میاد. اصلا برای چی هست؟ کسی که فکر میکنه که تمام هدفش تو زندگی این بوده که باید به فرمانروایی برسه.
حالا چه تو آزگارد به هر حال خیلی ما میدونیم که تو دورهی قبل از داستان اول، آدم معقولتری بوده نسبت به تور که مثلا خیلی عقل درست حسابی نداره، وحشی بازی درمیاره.
معقولتر بوده ولی عملا تنها دلیلی که تور رو در واقع پدرش اودین قبول میکنه بشینه به جاش به خاطر اینه که خب پسر خونه. در واقع مسئلهی خون وجود داره و این هی دوباره شکست میخوره.
و بعد سوالی که داره اینه که به قول اون چیزی که توی سریال لوکی تو اون صحنهی آخرش که لوکی پیر در واقع داره کمک میکنه، فریاد میزنه اینه که این گلوریس پرپس (glorious purpose) من چیه؟ هدف باشکوه زیستن من چیه؟ انگار تمام داستان لوکی اینه.
حالا توی یه لایهی پایینتر از این نمادهای در واقع کمیتی که بریم، برداشت منه. دوستان ما به خصوص روانشناسا میتونن بگن که اشتباه دارم برداشت میکنم.
اینه که به نظرم کل سریال لوکی یه بخشش اینه که روانکاوی شخصیت لوکیه. ببین لوکی توی این داستان با ورینتهای مختلف یا نسخههای مختلفی از خودش مواجه میشه.
با نسخهی پیر خودش مواجه میشه، با نسخهی بچگی خودش مواجه میشه، با نسخهی تمساح خودش مواجه میشه و از همه مهمتر با سیلوی که نسخه زن خودش هست مواجه میشه.
درسته که اینها ورینتها و در تایملاینهای دیگهای هستند اما در واقع بخشهایی از شخصیت لوکین. در واقع اگر ما این فرض رو بذاریم برای یه لحظه که در واقع این ورینت بخشی از شخصیت درونی و بخشی از جدال درونی لوکیه، اون موقع میبینیم که در واقع تو این سریال لوکی داره مثل کسی که میره سراغ سایکو آنالیز و در واقع با بخشهای مختلف روان خودش مواجه میشه، این داره با بخشهای مختلف روان خودش آشنا میشه.
و اینا هر کدومشون از نظر نمادین، مثلا تمساح که ما میبینیم خب خیلی فانیه ولی میدونیم تمساح از نظر نمادین از یه طرف نماد و سمبل دانش و خرد و نگه داشتن دانش برای خوده، از یه طرف به اشک تمساح میشناسیمش که فریبکاره و در واقع میتونه خودش رو مظلوم جلوه بده.
واسه همین نمادها رو که نگاه میکنیم و همهی اینها در یک طرف، اصلا لوکیای که میره پرزیدنت میشه و همدیگه رو فریب میدن، هر کدومشون دنبال اون پرپز باشکون خودشونن، اون هدف باشکوهشون.
به نظر میرسه تو مجموعهی این روند لوکی با خودش آشتی میکنه یعنی با مواجهی با شخصیتهای مختلفش به صلح با خودش میرسه.
یه چیزی که برای من خیلی جالب بود شاید این پتانسیلش باشه اینه که عالیترین بخشهای مواجهش، همون مواجهش با سیلویه که در واقع نسخهی زنانهی خودش هستش و تا زمانی که با اون به صلح نمیرسه با خودش به صلح نهایی نمیرسه.
این رو حالا بعضی از کسایی که روانکاوی کار میکنن میگن که اونجاییه که شخص حالا فارغ از اینکه جنسیتش چیه، بین بخشهای فمنین و مسکیولین خودش در واقع آشتی برقرار میکنه.
باعث میشه که این پارگیای که به واسطهی جامعه به خصوص خیلی شدیدتر هم شده به التیام برسه و با خودش به صلح برسه.
و خب این خیلی جذاب بود از این نظر، اگرچه ممکنه که من زیادی دارم روش بار سوار میکنم و اصلا داستان دیگهای بوده باشه.
آره ولی برداشت من اینه که حالا فارغ از این بخش زیرین، لوکی دروازه رو باز کرد به طور علنی و خب ما در آخرش دیدیم که در سیتادل آخر زمان، معبد آخر زمان، جهانهای درواقع تایملاینهای مختلف شکل گرفتند و در واقع بارور شدن و رشد کردن.
یه نکتهی کوچولو رو اینجا قبل از اینکه به ویلنش برسیم بگم. من یه چیزایی رو هنوز تو دنیای مارول باهاش درگیره ذهنیتم و نتونستم به نتیجه برسم. نمیدونم خودشون رسیدن یا نه.
این که ما با سه تا مفهوم مواجهیم. یکی مولتیورسه یا جهانهای مختلف موازی یا چندگانه. یکی ابعاد یا دایمنشنها هست و یکی تایملاین.
تا یه زمانی آدم فکر میکرد که اینها دارن به جای هم به کار گرفته میشن. مثلا وقتی که تایملاین عوض میشه ما میریم تو یه دنیای دیگه و یه یونیورس دیگه خلق میشه.
مثلا توی لوکی ما میدیدیم که اگر این شاخههای تایملاین از یه حدی بیشتر بشه مولتیورسها با هم برخورد میکنن، تداخل پیدا میکنن.
از یه طرف دیگه مثلا تو همین قسمت آخر وات ایف که ما دیدیم انشنت وان (Ancient One) اومد و تو یه یونیورس دوتا خط زمانی مختلف ایجاد کرد.
حالا من هنوز نمیدونم که آیا واقعا اینا رو به جای هم بکار میبرند یا مثلا یونیورس با تایم لاین با دایمنشن فرق داره.
توی داکتر استرنج اول ما از یه طرف میبینیم که مثلا انشنت وان میگه که ما نیرومون رو از سایر ابعاد میگیریم، از در واقع ابعاد دیگهای نیرو رو میگیریم که بهش میگیم جادو.
از یه طرف از مولتیورس حرف میزنه که داکتر استرنج میگه تو تو این مولتی ورس وحشتناک، کجا قرار گرفتی و از طرف دیگه هم مثلا میبینیم که میاد میرور دایمنشن یا بعد آینه رو میسازه که تو همین یونیورس ماست.
حالا احتمالا این رو باید تو دو سه تا فیلم آینده یه ذره دقیقتر باهاش ببینیم و ببینیم که چطور باهاش بازی میکنند ولی به هر حال. تایملاین شکل گرفته، مولتیورس شکل گرفته و ما میدونیم مولتیورس وجود داره.
در مورد کنگ د کانکورر (Kang the Conqueror) یا کنگ فاتح البته اگه من تلفظش رو درست بگم، این هستش که ما میدونیم که احتمال خیلی زیاد این شخصیت اصلی منفی هست که قراره که در قسمت سوم انت من واسپ برگرده. کوانتومنیا.
و کسی که ما تو لوکی دیدیم یکی از ورینتها هست. در واقع نسخهای از این شخصیته که به نام آن که در آخر زمان باقی میماند بهش اطلاق میشه.
تو یه سری از داستانها اینها در واقع بنیانگذاران همین تایم ورینس اتوریتی (Time Variance Authority) هستن به خاطر اینکه مطمئن بشن که تایم لاین به گونهای تغییر نمیکنه که در پایان تایم لاین اینا منقرض بشن.
اما کنگ رو چیزی که ازش میدونیم اینه که دانشمند برجسته است در قرن 31 ما. این روایت، روایت کمیکاست بنابراین ممکنه که کاملا متفاوت بشه.
و حدس هم میزنیم که از نوادگان غیرمستقیم پدر ریچاردز باشه. ریچادردز که در واقع مستر فنتستیک هستش. یعنی پدر اون تایم ترول (time travel) داشته.
این یه روایت اینه که که از نوادگان ریچاردزه، یه روایت اینه که از نوادگان دکتر دومه که خود دکتر دوم توی دنیای کمیکها کسیه که اولین ماشین زمان رو میسازه و این با استفاده از همون سیستم برمیگرده.
حالا این از این نظر هم خیلی جذابه به خاطر اینکه این چون شخصیتش گره خورده با فنتستیک فوره، ممکنه که توی داستان فنتستیک فور هم یه جایی باشه که این گره و ارتباط با دنیای مارول جدید رو بتونن ایجاد بکنن.
خلاصه این تو قرن سی و یکم هست. با کمک در واقع توسعه یافته ابزاری که دکتر دوم ساخته سفر میکنه تو زمان و انقدر عقب میره که تبدیل میشه به یکی از فرائنهی مصر و در اونجا در واقع شروع میکنه حضورش رو.
اصلا دلیلی که میره مصر باستان و تبدیل میشه به یه فرعونی به نام رام اتوت یه همچین چیزی، دلیلش اینه که میخواد اونجا چون داستان به قدرت رسیدن شخصیت صباحالنور رو میدونه، صباحالنور همون شخصیتیه که بعدا تبدیل به آپوکالیپس میشه.
میخواد بره جلوی اون رو بگیره و میره واسه همین تو دوره مصر و بعد برمیگرده. در نهایت وقتی که برمیگرده به زمان خودش یه خطای محاسبه کوچیک میکنه هزار سال پرت میفته.
به جای این که قرن 31 بیفته میره هزار سال بعد و بعد میبینه که زمین دچار بحرانه. از اونجا شروع میکنه به فتوحات خودش. روایتی که توی سریال داره میده یه مقدار متفاوته.
این میگه که تو قرن سی و یک در واقع امکان ملاقات نسخههای مختلف شخصیت از تایم لاینها به یونیورسهای مختلف ایجاد شد، اینا با هم ملاقات کردن، بعضیاشون خوب بود، بعضیاشون بد بود.
بعد یه ورینتی که خب ورینت یکم آشوبگرتری هم بوده میاد شروع میکنه به جای فتح سیارات که تو داستان اصلی اتفاق میفتاد، میاد جنگ مولتیورس رو به وجود میاره.
و بعد الان اینی که ما تو لوکی دیدیم، این ورژنش، در واقع برمیگرده و این بنیاد نظارت بر خط زمان یا تایم لاین رو میذاره که اجازه نده که اونقدر رویدادها خارج از پرده بشن که برخورد این مولتی ورس رو امکانپذیر کنه.
و در نتیجه کنگ د کانکوئرر بتونه به طور به قول تانوس ایناینورتبل برگرده. به نظر میرسه که در نهایت شکست میخوره با تصمیمی که سیلوی میگیره بنابراین احتمالا برمیگرده کوانتومنیا میبینیمش.
بنابراین این یه روایت هستش که داره اتفاق میفته و حالا اگه خواستی بعدا راجع به بقیهی ویلنها صحبت کنیم و به خصوص مفیستو که روح مفیستو بالا سرمون وایساده کوتاه نمیاد.
خب نظرت رو در مورد مفیستو هم بهمون بگو. درمورد ویلنهایی که ما تو این فاز و البته این نکته رو بگم وقتی میگیم تو این فاز، واقعیتش اینه که ما اون بیگ بدمون (big bad)مون رو هر وقت راجع بهش صحبت میکنیم، یادمون باشه که احتمالا با اون بیگ بد یا ویلن اصلی یک فاز سر و کار نداریم. مثلا یادمون باشه که تانوس در آخر فاز یک معرفی شد و در واقع ویلن اصلی سه فاز بود.
بنابراین احتمالا شخصیتهایی که ما به عنوان شخصیت منفی میگیم بعضیاشون ممکنه که ویلن یه فیلم باشن، بعضیاشون ویلن یه فاز باشن و یه بیگ بد باید پیدا بکنیم که حالا من یه پیشنهادی دارم آخرش بگم که به نظرم کدومشون میتونه باشه.
اما کسانی که در واقع هیرولیک رو گوش میدن و داستانهای هیجان انگیزی که تو تعریف میکنی، حتما با مفیستو آشنا هستن
به خصوص در داستان گوست رایدر و شراره و اون که در واقع چطور این عمل میکنه و چه جایگاهی داره.
اونجا توضیح دادی فکر میکنم که مفیستو دلیل این که شیطان نیست و یه روایتی از شیطانه به خاطر همین مسائل سانسور دوران انتشار کمیکها بوده و در واقع قراره که شیطان باشه.
اما حداقل براساس مارول، مفیستو یه اهریمن یا شیطان فرابعدی یا ultradimensional ئه که در ابعاد مختلف یا در یونیورسهای مختلف میتونه حضور داشته باشه.
بروزش عمدتا برای ما همون بروزیه که ما از شیطان عادی میشناسیم. شیطان برمبنای برخی از تعابیر ما اینه که… حالا شیطان شاید درست نباشه، مدل لوسیفر مانندیه درواقع. ابلیس، آره ابلیس شاید بهتر باشه به خاطر اینکه شیطان رو ما میترسم که بار شیطانی که ما میشناسیم رو بیاره.
این میاد و با شما معامله میکنه، این درواقع همون شیطانیه که مثلا تو داستان گوته ما میبینیم که در واقع اونجا مفیستوئه که میاد و قول میده که در واقع چیزی رو که تو میخوای بهت بده و در مقابل روحت یا بخشی از روحت رو ازت میگیره.
عمدهی حضور مفیستو رو ما در قالب این bargaining یا چونهزدن یا داد و ستد میبینیمش. نمونهی بارزش در مورد داستان شرارهست و بقیهی ماجراها.
دلیلی که ما و در واقع همه خیلی منتظر بودند که مفیستو رو ما در وانداویژن ببینیم و از اونجا در واقع حضور مفیستو تبدیل بشه به یکی از بیگ بدایی که وجود داره اینه که مجموعهای از داستان وجود داره که در واقع داستان فوقالعاده مهمیه.
میدونیم که واندا یا بدل اسکارلت ویچ یکی از قویترین شخصیتهای دنیای ماروله. شاید واقعا رقیب نداشته باشه در حد امگا لوله.
و این شخصیت تو یکی از داستانها که منجر میشه به مجموعهی داستانهای house of M، خانهی ام، کاری که انجام میده اینه که در دوران درواقع از دست دادن بخشی از کنترلش، کنترل ذهنش، دوتا دوقلو و فرزند دوقلو برای خودش از تکههای روح مفیستو ایجاد میکنه.
یعنی آن دوقلوهایی که توی کمیک ما میبینیم برای وانداویژن، بخشهایی از روح مفیستو هستن و این همه رو در واقع در نوعی از هالهای از این طلسم خودش قرار میده.
حتی ویژن اگرچه گاهگداری شک میکنه که اینها واقعا بچهش هستند یا نه ولی باور میکنه. بقیه باور میکنن حتی دکتر استرنج اینارو به دنیا میاره به عنوان پزشکی که در واقع توی کمیک حضور داره.
و بعد از یه مدتی مفیستو این بچهها رو ازش میگیره و درواقع روحش رو ازش پس میگیره، بچهها گم میشن و این باعث میشه که یک شکست روحی و ذهنی عظیم برای اسکارلت وبچ اتفاق بیفته.
شخصیت آگاتا هارکنس که ما دیدیمش توی وانداویژن، اینجا در واقع به نوعی مربی اسکارلت ویچ هستش. اونجا میاد و حافظهی این رو پاک میکنه که یادش بره که این بچهها رو داشته اما این مجددا حافظه رو به دست میاره و در اثر اون سوگواریای که دوباره داره یک جهان تازه خلق میکنه.
تو این جهان تازه پدرش که میدونیم تو کمیکها مگنتو همون ویلن معروف اکسمن، پدر کوئیک سیلور و واندا هستش، در واقع رهبری دنیا رو میگیره، همهی شخصیتها میرن. خلاصه حالا من خیلی هم نمیخوام اسپویل کنم.
نکتهی مهم اینه که در پایان اون ماجراها، اون نبردهایی که اتفاق میفته، واندا کنترلش رو از دست میده و چیزی حدود شونزده هیفده میلیون نفر از نیوتنتها رو قتل عام میکنه.
یعنی جمعیت نیوتنتها یا جهش یافتههای دنیای مارول بعد از اون اتفاق از چند میلیون نفر به چند صد نفر خلاصه میشه. برای داستان گویی مارول اتفاق خوبی بود به خاطر اینکه حالا میتونستن منیج کنن دوباره داستانشون رو ولی این چیزی از بار قدرت و بار فشاری که اسکارلت ویچ انجام داده کم نمیکنه.
حالا ما تو سریال شاهد در واقع مشابه این بودیم دیگه. یه دنیای فردی ساخته میشه، ویژن برمیگرده، دوقلو داره و خب آگاتا اون جا حضور داره. بنابراین خیلیها انتظار داشتند که در واقع حضور این داستان به مفیستو برگرده.
به خصوص یه سری سر نخها رو میدیدیم مثلا گاهگداری اون چی بود لکلک که کنترلش از دست میداد، یا مثلا اون پشه رو زوم میکرد رو اون مگسه که داشت حرکت میکرد. خب اینا همه نمادهاییه که با مفیستو و شیطان در ارتباطه. واسه همین ما رو تا لب تشنه برد و برگردند و واسه همین مفیستو حک شد تو ذهنمون.
اینجام تموم نشد متاسفانه داستان و یه بار دیگه ما شاهد نشانههای مفیستو هستیم به خصوص در تریلر اسپایدرمن هیچ راهی به خانه نیست.
یک مجموعه داستان جذابی وجود داره تو کمیکها به نام وان مور دی (one more day). این که میگم جذاب از این نظر که خیلی مناقشه برانگیز بود، بعضیا به شدت ازش متنفر بودن بعضیا عاشقش بودن و به نظر میاد که توی داستان اسپایدرمن هیچ راهی به خانه نیست اینا الهام گرفتن از اون.
تو این داستان وان مور دی اینه که توی ما میدونیم که توی جنگ داخلی کمیکها اولین جنگ داخلی، اونجا بعد از اینکه این درواقع قانون ثبت هویت ابرقهرمانا یا superhero registration تصویب میشه، پیتر پارکر در واقع هویتش رو بارز آشکار میکنه، میگه که من اسپایدرمن و اینا.
خلاصه تو افترمت اون ماجرا، پس از این ماجرا تو یکی از نبردهای حاشیهای، تیراندازیای میشه که، می انت می، زنعموش درواقع تیر میخوره و در آستانه مرگ قرار میگیره.
پیتر پارکر اینجا تو این مجموعه داستان برای این که می رو نجات بده شروع میکنه به تلاش مختلف کردن، میره اول سراغ تونی استارک ازش کمک مالی میگیره فایده نداره.
میره سراغ دکتر استرنج، استرنج بهش میگه نه هیچ راهی برای نجاتش نداریم ولی استرنج کمکش میکنه که مثلا فرض کن از آدمایی مثل دکتر دوم که شخصیت منفیایه یا دکتر اختاپوس که ما اینجا میبینیمش تو این فیلم دوباره کمک بگیره.
اونها هم به نتیجه نمیرسه. در نهایت استرنج بهش میگه که بیخیال شو. این در واقع گریزناپذیره مرگ می.
حواس استرنج که نیستش پیتر میره و در واقع یکی از طلسمهای استرنج رو بدون اینکه خودش خبر داشته باشه به کار میگیره که نتیجهش این میشه که در واقع دوباره گند بزنه و درواقع بیفته تو یه مولتیورس و آسی ببینه.
استرنج نجاتش میده، زخماش رو درمان میکنه ولی بهش میگه که برو، تموم شدهست این داستان. اونجا یه دختر بچهای رو میبینه و اون دختر بچه بهش میگه که من یه راهی میشناسم که می رو نجات بدیم.
بعدا دختربچه تبدیل میشه به مفیستو و میگه من باهات یه معاملهای میکنم. من میام می رو نجات میدم، برخلاف همیشه که روحش رو میخواد این بار روحش رو نمیخواد.
میگه یه کار دیگهای میکنم، ازدواج با امجی رو حذف میکنم از تاریخ. یعنی من می رو نجات میدم به جاش صبح که بلند میشی ام جی دیگه نمیشناسه تو رو و بقیه داستان…
بعد از یه سری داستان قبول میکنه و مفیستو ازدواج پیتر پارکر و ام جی رو ورمیداره. صبح نشون میده که این دوباره تک و تنها بلند شده با میه و با ام جی اصلا رابطهای ندارن.
نکتهی جالب اینه که اونم برای اینکه اوج داستان رو از لحاظ احساسی بسازه قبل از این که این اتفاق بیفته، مفیستو بهش نشون میده اون دختر بچهای که اول دیده که در واقع اومده بهش پیشنهاد داده، در واقع دختر خودش و ام جیه که حالا بخاطر این که این ازدواج پاک شده دیگه به وجود نمیاد هیچوقت و این در واقع شروع این داستان میشه.
حالا چیزی که ما تو تریلر دیدیم با این پرانتز که تریلرهای مارول ممکنه گولزنک باشه یعنی مخصوصا ما رو در واقع به یه سمتی ببره و حتی شخصیت اضافه و کم کنه مثل کاری که مثلا فرض کن برای سیویل وار کرد یا بگو اسمش رو، نبرد بینهایت یا نبرد اینفینیتی وار.
ما میبینیم که این در واقع هویتش شناخته شده، میره پیش استرنج میگه که حافظه بقیه رو پاک کن و انقد ور میزنه اون وسط که به نظر میرسه کنترل استرنج قطع میشه و میزنه یه بلایی سر مولتیورس و این حرفا میاره.
این خیلی شباهت داره با اون داستان و اینکه حالا پشتصحنهی این آیا ممکنه مفیستو حضور داشته باشه و اصلا قراره که ویلن اصلی کی باشه. چون ما میدونیم که حداقل پنج تا ویلن به نظر میرسه که اینجا حضور دارن، حداقل.
ما میدونیم که دکتر اختاپوس برمیگرده، گرین گابلین با بازی ویلیم دفو برمیگرده. یه صحنه کوچیکی تو بک گراند از لیزارد نشون میده که درواقع یکی از ویلنهای امیزینگ اسپایدرمن بودش.
الکترا با بازی جمی فاکس برمیگرده و اینا میشن چهارتا، یه نمادی میبینیم که گویا سندمن برمیگرده، البته نه سندمن بزرگ، سندمن داستان اسپایدرمن و اینا پنج تا میشن.
بعضیا حدس میزنن که این در واقع نشون دهندهی اینه که سینستر سیکس (sinster six) اینجا ظهور پیدا میکنه، حالا این که ششمی کیه دعواست سرش که ممکنه که مثلا مایکل کیتون برگرده در قالب والچر یا هرکس دیگهای که اون ساختار سینستر سیکس رو بده.
ولی خب اصلیه کی میشه؟ این هنوز دعواست ممکنه که یه ابرویلن پشت سر همهی اینا حضور داشته باشه که در اون صورت مفیستو به نظر میرسه گزینه خیلی خوبی میشه. انقدر هوادارا در واقع به مفیستو گیر دادن تا مجبور نکنن مارول رو که این رو بیاره دیگه دست از سرش بر نمیدارن.
اما غیر از مفیستو و کنگ که میدونیم که برمیگردن، چندتایی ویلن هستن که ما میدونیم برمیگرده، چندتایی هستن که حدس میزنیم برگردن. بعضیاشون این قابلیت رو دارن که بیشتر از یه فیلم باشن بعضیاشونم این قابلیت رو دارن که فقط تو یه فیلم باشن.
ما یکی دیگه از ضد قهرمانایی که میشناسیم برمیگرده که اگرچه حضورش توی کمیکها خیلی کوتاهه ولی خیلی داستان هیجانانگیزی داره، توی درواقع مجموعهی تور هست، تو قسمت بعدی توره که کریستین بیل نقش گور د گاد بوچر (Gorr the God Butcher) یا قصاب خدایان رو بازی میکنه.
من نمیدونم چه تفسیری یا چه نسخهای ازش رو میارن ولی داستان گور د گاد بوچر خیلی جذابه. اینکه چطور درواقع از یک آدم مومن که خدایان فراموشش کردن تبدیل میشه به کسی که اصلا فقط میخواد خدایان دنیای کمیک رو از بین ببره.
اون رو میدونیم که هستش، کنگ رو میدونیم که حضور داره تا اینجای ماجرا ولی چندتایی رو حدس میزنیم. یکی از مهمترین سوالا شاید تا الان این باشه که ویلن اصلی دکتر استرنج و مولتی ورس آف مدنس کیه؟
به خاطر اینکه اون احتمالا خیلی تاثیر گذاشته و تصور کنید که دو تا از ابرشخصیتهای ابرقدرتمند مارول یعنی اسکارلت ویچ که الان اسکارلت ویچ شده با استرنج داریم. احتمالا لوکی حضور پیدا میکنه، احتمال زیاد یکی از اکسمنها حضور داره.
یه شخصیت دیگهای که در واقع قابلیت پورتال باز کردن بین دایمنشنارو داره، داره میادش. کی قراره که اینجا آدم بدهی این ماجرا باشه یا در واقع شخصیت بده.
خیلیا حدس بزنن یه شخصیتی که اگه من درست تلفظ کنم اسمش رو به نام شوماگرات (shuma-gorath) که این در واقع ممکنه که نسخهی اصلی باشه.
این شوماگرات درواقع یه اختاپوس عظیمالجثه فرابعدیه که یه چشم گنده وسط بدنشه، یه جوری شبیه اون استارفیشیه که تو سوساید اسکواد دیدیم این ولی اختاپوسه.
این از اون شخصیتهاییه که مارول از داستانهای لاوکرافت گرفته و خیلی تحت تاثیر هیولاهای اون قرار داره ولی این نسخهی فرابعدی هم هست، چندین میلیون سال حضور داشته، چند صد یونیورس رو در واقع حکمرانی میکرده نه فقط یه کهکشان یا سیاره نه، چندین و چندصد یونیورس رو کار میکنه.
یه زمانی هم میاد روی زمین ولی یه اتفاقی میفته که تبعید میشه، حدود یک میلیون سال پیش از زمین تبعیدش میکنن.
حالا تو یه مجموعهای از داستانهایی که استرنج داره این جزو ویلنهای اصلی استرنجه یعنی همه جا باهاش بوده.
دلیلی که خیلی حدس میزنیم این اتفاق بیفته دو تا سر نخیه که تو وات ایف دادن. ما تو قسمت اول وات ایف که کاپیتان کارتر بود در واقع، تو آخر اپیزود اونجا که پورتال باز میشه میبینیم یه سری موجود هشتپا مانندی داره این بازوهاش رو میاره تو.
تو قسمت آخر تا الان پخش شدهی وات ایف که دکتر استرنجم هست یه بار دیگه اون موجود اصلیه که داره میاد، یه موجودیه که دارای همین بازوهای هشت پا گونهست.
خیلیا حدس میزنن که ممکنه این درواقع شوما گورات باشه مگراینکه حالا دوباره وارنر بخواد باهامون بازی کنه دیگه.
توی داستانها داستانش به این ترتیبه که این به قدری شخصیت چیزیه که بعد از یه مدتی تصمیم میگیره برگرده و زمین رو تصاحب کنه اما تنها راه برگشتش اینه که از ذهن یک موجود خیلی قدرتمند به بعد ما وارد بشه. کسی که میتونه که بین ابعاد سفر کنه.
این شخصیت انشنت وانه، در واقع استاد استرنج و از یه جایی به بعد در واقع این نفوذ میکنه و تو یه نبرد میستیک خیلی عجیب غریبی، تنها راهی که جلوی ورودش رو بگیره اینه که استرنج انشنت وان رو بکشه.
یعنی توی کمیک در واقع اینطوری انشنت وان میمیره که در واقع استرنج میکشتش برای اینکه جلوی ورود این شخصیت رو بگیره.بنابراین این یکی از گزینههاییه که ممکنه که وارد بشه.
غیر از این درواقع دو سه تا شخصیت هستند که ما اسماشون رو اینور و اونور شنیدیم ممکنه که بیان. دکتر دوم به خصوص با توجه به اینکه فنتستیک فور داره شکل میگیره ممکنه که یکی از ویلنهای بلند مدت باشه.
آدام وارلاک که سرنخش رو تو گاردین دو دیدیم که ممکنه که این در واقع برگرده و حداقل بعد از گاردین آف گلکسی تبدیل بشه به یه ویلن بزرگ.
از دشمنای در واقع استرنج کس دیگهای که میتونه نقش بزرگتری بازی بکنه نایتمر هست یا کابوس که از اون موجودات عجیب غریبی هست که از کابوس دیگران تغذیه میکنه و تو کابوس بقیه زندگی میکنه.
و یه گزینهی خیلی جذاب دیگه هم مگنتوئه که خب میدونید جزو محبوبترین قهرماناست و با توجه به الحاق این دوتا یونیورس میتونه بیاد.
ولی حداقل من نمیبینم هیچ کدوم اینا تبدیل بشن به سوپرویلن مثل تانوس که سه تا فاز رو بخوان برن. شاید اگر کسی بخواد پیشبینی کنه یکی از گزینههای محتمل برای چنین سوپرویلنی که شاید مثلا آخر فیلم فاز معرفی بشه و دو سه تا فاز بره گالاکتوس باشه.
و خب میدونیم که گالاکتوس درواقع تناسخ آخرین تناسخ مولتیورسه توی داستانها اگر تا الان قضیه پیچیده نیست، اینه که خود مولتی ورس علاوه بر این که چندین جهانه، خودش یه هویتی هم داره یه ماهیت و موجودیتی داره که این هر از چندگاهی تناسخ میکنه. در پایان ششمین تناسخ در بدن یک وجود انسان گونه میره، تبدیل میشه به گالاکتوس.
بنابراین گالاکتوس عملا بازسازی و عملا تناسخ تمام مولتیورسهی قبلیه که درون این جهان ما وجود داره و برای اینکه انرژی حیاتی فراهم کنه باید سیارهها رو بخوره بنابراین حمله میکنه به سیارهها.
این جونوریه که اصلا تانوس در مقابلش شوخیه یعنی اصلا از این حرفا نداره و برای این دنیایی که اینا دارن میسازن با این نفوذش تو فضا شاید واقعا گزینهی معقولی باشه که انتخابش بکنن.
حتی شاید بیشتر از سه فاز یا چهار فاز بتونه ویلن اصلی بمونه و بعد نسبت داره به خصوص با مثلا فرض کن که فنتستیک فور به شدت رابطه داره، اصلا سیلور سرفر یا اون موجسوار نقرهای رو میفرسته که پیش قراول خودش باشه. با دکتر استرنج خیلی رابطه داره، این شاید گزینهی هیجان انگیزی باشه.
دیگه وقتشه بریم سراغ یکی از پرستارهترین فیلمایی که قراره اکران بشه، اترنالز. خدایانی که معلوم نیست از کی روی زمین بودن و چرا تانس رو نابود نکردن. حالا ما به اون کاری نداریم.
خدا هم نه البته، حالا پوریا توضیح میده ولی موضوع اینه که خیلیا از جمله خود من هیچ ایدهای ندارن که این اترنالز کین و از کجا اومدن. جناب پوریا ناظمی عزیز من از شما میخوام که به ما معرفیشون کنید.
میدونم که اولین بار جک کربی آوردشون تو مارول ولی بعد نیل گیمن افسانهای، نویسندهی سندمن هم یه کاری باهاشون کرده. ما سراپا گوش توضیحات شما هستیم.
این سوال، سوال خیلی مهمیه که نه فقط اترنالها باید جواب بدن، هر قهرمان جدیدی که بخوان اینا معرفی کنن ناچاره به این سوال جواب بده که شما کجا بودین تا الان.
این یکی از مشکلاتیه که کلا مارول مجبوره داشته باشه دیگه. مثلا فرض کن برای پیداکردن اون عصای لوکی، کل اونجرز اسمبل میشن بعد مثلا یه جای دیگه که کل دنیا داره بهم میریزه هیچ خبری ازشون نیست.
مثلا چهار تا مامور افبیآی باید با ماجرا کنار بیان. چارهای ندارن، میدونی نمیتونه برای هر کدوم همه رو جمع کنه ولی بهرحال.
داستان… خب کسایی که هیرولیک رو گوش میدن هم با جک کربی، هم با گیلمن و این خالقان این دنیاها آشنا هستن. من اون بخش معرفی نویسندهها رو بذار بذارم کنار.
خیلی پیچیدهان در واقع اترنالها و شخصیتهایی که دارن. خلاصهی داستان رو اگه بخوام بگم بر مبنای مجموعهی روایتاش، واقعیتش اینه که من از بین اترنالها فقط اترنال گیلمن رو خوندم. واسه همین اون چه که دارم میگم بر مبنای اسناد در واقع دایرهالمعارف این حوزه هستش.
ما البته بگم که تو دنیای سینمایی مارول با سلانا هستیم که حالا یه شخصیت مهمیه که اینجا بازی میکنن میگم که کجا دیدیمشون.
قبل از اون فقط بگم که چقدر این فیلم میتونه هیجان انگیز باشه به خاطر این که فارغ از حالا داستانش، شما یه همچین کارگردانی رو دارید، یه همچین ست بازیگرایی دارین، یه همچین موسیقیای دارین و شاید پرستارهترین فیلمشون تا الان باشه که داره ساخته میشه و قراره که اکران بشه.
اما طبق داستان طبق روایتی که داریم چیزی حدود یک میلیون سال قبل، یک گروهی از خدایان، یک گروهی از نژادی از خدایان به نام سلسشوالها (Celestial) یا آسمانیها هر جور که میتونیم ترجمش کنیم اینا به زمین سر میزنند تا ببینند که زمین آیا قدرت باروری بذر حیات هوشمند رو داره یا نه.
سلسشوالها یه سری موجوداتیاند که در واقع معادل خدان. ما میدونیم که تو دنیای مارول خدایان مختلف داریم. اینها عملا نامیرا هستن، قدرت بیکران دارن.
حالا اگه میخواید شکلگیری خودشون هم بگیم برای اینکه یه ذره عجیبتر بشه، اینها اصطلاحا ناخودآگاهشون، unconscious شون و بعد conscious در قالب قلب یه کهکشان بزرگ به وجود میاد.
رشد میکنه و وقتی که رشد کرد، زمانی که شایستگیشون رو به دست آوردن، حالا به هر ترتیبی میتونن بدن بگیرن و جسمانیت بگیرن و دارای بدن بشن.
ما این رو توی دنیای سینمایی مارول تو قسمت دوم گاردینز آف گلکسی دیدیم. ایگو د پلنت یکی از سلسشوالهاست که در واقع اون هم اگه یادت باشه هدف اصلیش این بود که میرفت بذر حیات رو جاهای مختلف میکاشت تا ببینه کجا چجوری پیش میره تا به هدف خودش برسه.
حالا غیر از اون، اینها در واقع شکل میگیرن. پروژهی اصلیشون، هرکدوم درواقع یه قدرتی داره، یه پروژهای داره ولی پروژهی اصلیشون اینه که برن جاهای مختلف حیات رو شروع بکنن و ببینن که حیات میتونه که توسعه پیدا بکنه.
و بعد از یه مدتی مثلا عموما یک میلیون سال بعد از اینکه بذر حیات رو راه میندازن، برمیگردن به نوعی جاجمنت دی برای اون گروه میزنن و میان قضاوتشون میکنن.
که آیا اون حیاتی که رشد کرده لیاقت موندن داره یا نه. اگر از جاجمنت با موفقیت عبور کنند خب اجازهی حیات میدن اگر نه از بین میبرنشون، با خاک یکسان میکنن، دوباره مثل زمینی که آتیش میزنی آتیش میزنن و دوباره از اول بذر میکارن.
داستان اینه که اینا یک میلیون سال پیش اینا میان رو زمین و روی زمین در واقع میبینن که این پتانسیل وجود داره. مسیر حیاتی که شروع میکنن به سه تا شاخه تقسیم میشه. یه شاخهش ماها میشیم، انسانها میشیم که در واقع ادامه پیدا میکنه تا الان میاد.
یک گروه دیگهشون تبدیل میشن به یه موجوداتی که اینا تقریبا نامیرا هستن. ممکنه بمیرن ولی به طور عادی با مقیاسهای ما نامیرا هستن، قدرتهای فرابشری دارن، اینا رو به نام اترنال ها میشناسیم.
و یک گروه دیگهام هستن دیوینتها که در واقع اینا هر کدومشون یه ظاهر و شکل هیولاواری دارن و اینام رشد میکنن.
خب ما میدونیم که اترنالها که درواقع یکی از این سه شاخهای هستند که شکل گرفتن، قدرتهای فوقالعادهای دارن، خودشون بین خودشون یه جنگ داخلی دارن، گروه دارن و اینا.
اما اینا منع میشن از دخالت در امور انسانی به هر شکلی مگر در مواردی که دیوینتها بخوان دخالت کنن، چون ما میدونیم دیوینتها موجودات قدرتمند، وحشی و حالا هرچیز دیگهای هستن که میتونن انسان رو از بین ببرند.
بنابراین اینها از سوی سلسشوالها در واقع بهشون دستور داده میشه که حق ندارید دخالت کنید مگر در زمینهی دیوینتها. توجیهی که میاد که چرا در زمینهی تانوس نبودن همینه.
توی داستان اینگونهست که بعد از یه سری ماجراهایی که پیش میاد اینا با دیوینتها میجنگن، خود سلسشوالها رو احضار میکنن و اونها درواقع با دیوینتها میجنگن.
در پایان اون یک میلیون سال، سلسشوالها برمیگردن که انسان رو قضاوت کنن، یعنی نژاد ما رو، اون گونهی سوم رو و به دلیلی تصمیم میگیرن که آقا اوکی اینا لیاقت ندارن باید نابودشون کنیم.
و اترنالها شروع میکنن حالا جلوی سلسشوالها که حالا خالق خودشون هم هستن، ایستادن برای حفاظت از انسان.
این کلیت ماجراست و حالا ما دقیقا مطمئن نیستیم که تو فیلم کدوم بخشش بره. ما یکی از سلسشوالها رو میبینیم توی در واقع تریلر فیلم.
اون نمای باشکوه قرمزرنگی که با اون آرمر بزرگش نشسته. به نظر میرسه اون چیزی که از تریلر میفهمیم، بعد از اتفاقاتی که در مورد اینفینتیوار افتاد، بخصوص اون در واقع بشکن دوم که هالک میزنه و بقیه رو برمیگردونه، شرایط انرژی کیهانی به گونهای میشه که اجازه میده دیوینتها برگردن به زمین.
اون emergencyای که گفته میشه حدس میزنیم برگشتن دیوینتهاست که این باعث میشه اترنالهو جمع بشن دور هم و شروع کنن به مبارزه.
خیلیا حدس میزنن که در واقع مبارزه اینها با دیوینتها که ما یکی دو تا صحنهش رو هم میبینیم تو تریلر، با یه موجود گرگمانندی میجنگن و اینا، این نیمهی اول یا شروع داستان باشه و شخصیت منفی یا در واقع مقابل اصلیشون در واقع خود سلسشوالها شاید باشن.
حالا یا تو این فیلم یا اینکه اینجا زمینهسازی بشه برای فیلم بعدی که در واقع مجموعهی این گروه اترنالها به رهبری شخصیتی به نام کرونوس بتونه که اینها رو رهبری کنه و در واقع تو این جنگ ببره.
البته شخصیتی که داریم فعلا از کرونوس میبینیم یه ذره از کل دنیا به نظر میاد که پرته، خیلی در جریان نیست که ماجرا چیه و چه اتفاقی افتاده.
بریم به تریلر اسپایدرمن. میخوام یه سوال مهم ازت بپرسم. به نظرت چندتا اسپایدرمن تو اسپایدرمنه؟
در مورد تریلر اسپایدرمن خیلی جذابه و به قدری هایپ رفته بالا که اصلا آدم نمیتونه نفس بکشه انقدر که شخصیتهای جذاب قراره بیان.
صحبت از اینه که ممکنه، ممکنه که دوتا شخصیت اسپایدرمن قبلی برگرده. حدس زده میشه که مت مرداک با همون هنرپیشهای که تو نتفلیکس تو دردویل بود برگرده و واقعا بینظیر و نفس گیر شده.
حداقل میدونیم دو سه تا از ویلنهای قبلی دارن برمیگردن. خیلیا در واقع بعد از این که تریلر رو دیدن راجع به استرنج صحبت میکردن که چرا این استرنج انقدر شنگول بود و یه ذره عجیب غریب بود.
ممکنه که این بازی تریلر باشه، ممکنه که شخصیت دیگهای خودش رو جای استرنج جا زده باشه، اگه در نهایت معلوم بشه که این خود استیفن استرنج هست من خیلی تعجب نمیکنم.
ما استرنج رو خیلی کم درکش کردیم به نظرم توی سینما حداقل، این از بین تمام قهرمانهای موجود بیشترین خسارت رو داده و بیشترین بلا سرش اومده. یعنی فقط در یک مورد در زمانی که میخواست با دورمامو بینهایت بار خودش رو به کشتن داد و خب صدها بار کشته شد به معنای واقعی کلمه به انواع مختلف.
یا مثلا اون زمانی که میره تمام آیندهها رو میبینه خب به نوعی تجربه میکنه تمام پلنهای علیه تانوس رو که شکست میخوره و همه از بین میرن.
از طرف دیگه مثلا میبینیم که ارزشمندترین چیز، دستاش رو حاضر شده که بیخیال بشه که بمونه و از طرف دیگه آدم یاغیایه. توی قسمت اول بهش میگه که تو چطوری میخوای کار بکنی…
یه جملهی بینظیر داره به نظرم جزو بهترین خطهای دیالوگهای مارول تا الانه که میشینه جلوی انشنت وان و میگه که خب اگه دستای من هم حرکت کنن چطور از اینجا برسم به اونجا و بهش میگه چطوری یاد گرفتی عصبها رو چیز کنی میگه study and practice.
میگه خب همین کار رو بکن و همون مدل تحصیلیش رو انگار اینجا میاره، اونجام روشهای تندروانه داشت دیگه که مثلا نمیدونم مغز رو مثلا روش عصبشناسی عجیب غریبی داشتش.
به نظر میرسه تو دورهی جادو هم داره همین کار رو میکنه به خصوص تو این قسمت آخر وات ایف قدرتهایی داره، چه توانایی عظیمی داره.
و یادمون باشه مثلا تو اوج دورهی سوگواری و مثلا خردشدنش که هنوز راهی نداره اونقدر چیزه که میاد با وان کلکل میکنه، میاد تو کتابخونه یواشکی حفره ایجاد میکنه کتاباشو میدزده یا مثلا بدون این که بدونه مثلا از یه سری ابزار استفاده میکنه.
خیلی خارج از کاراکتر نیستش که استرنج بیاد یه طلسمی رو شروع کنه به اجرا کردن که از کنترلش در بره. حالا قبلش احتمالا یه همچین بلایی سر خونه آورده که ما میبینیم انقدر سرماست وسط تابستون و یخبندون ایجاد شده.
ولی من خیلی تعجب نمیکنم اگه خودش باشه و درواقع این آزمایش کردناش با چیزهای مختلف کار رو به اینجا کشونده، ضمن اینکه نباید نقش پرحرفی پارکر رو هم از دست بدیم.
انقدر این آدم حرف زد، در واقع به نوعی بازتاب شخصیت خودشه که همهی داستانهای خودش رو لو میده، انقدر حرف زد که طلسمه به فنا رفت جهان رو به هم ریخت.
ولی به هر حال، روی تریلر به نظرم نباید خیلی حساب باز کنیم، چون میدونیم که مارول فریب میده. حتی ممکنه یه شخصیتی رو از یه صحنهای حذف کنه، یه شخصیتی رو اضافه کنه. همون طور که تو تریلر اونجرز جنگ بینهایت، هالک رو گذاشت درصورتی که ما تو اون صحنه اصلا هالک رو نداشتیم. ولی داستان به نظرم هیچکدوم از فیلماش تا الان به اندازهی اسپایدر من هایپ نبوده.
تو دوست داری کدوم یکی از اسپایدرمنها برگردن؟ این شاید خیلی نظر محبوبی نباشه ولی من واقعا اسپایدرمن اندرو گارفیلد رو دوست دارم، خیلی امیزینگ اسپایدرمنه رو.
خیلیا مثلا توبی مگوایر رو میگن ولی بنظرم خیلی آندرریتد موندش طفلکی و خیلی پیتر پارکر خوبی بود، پیتر پارکر یه ذره بالغتر که در عین حال میدونست چیکار میکنه.
عمیق بودش، فهمیده بودش، بعد مثلا تو قبول میکردی که این نرده. از قیافهش و باهوشی چشماش میفهمیدی که این نرده. مگوایر خیلی خوب بود ولی خب واقعا تو تهش یه نرد نمیدیدی، یه آدمی که بتونه کار فنی بکنه.
حالا خیلی خوبه ولی نوجوونشه، یعنی هنوز قبل از اینه که شاید به اون مرحله برسه و اونقدر عمیق نیست، خیلی چیزتره انگار. یعنی همون تینیجریه که داره بزرگ میشه. هنوز به اندازهی اون امیزینگ اسپایدرمنه به نظرم خوب نشده.
حیف شد این مجموعه در واقع حالا به دلایل مختلف ادامه پیدا نکرد و اگر قرار باشه یه کدومشون برگردن من امیدوارم که گارفیلد برگرده اگرچه خیلی به شدت داره انکار میکنه ولی امیدوارم دروغ بگه و واقعا برگرده یه جورایی.
یکم درمورد شانگچی حرف بزنیم، ابرقهرمان آسیایی که تو سالهایی که بروسلی و مارشال آرتز یا همون هنرهای رزمی رو بورس بودن وارد مارول شد. الان که ما داریم ضبط میکنیم فکر میکنم که روز اول اکرانشه. نظرت درموردش چیه؟ اینکه قراره چه تاثیری تو دنیای مارول داشته باشه؟
شانگچی به نظر من از اول سرنخهای حضور در واقع این داستان شانگچی رو از اولین فیلم مارول میبینیم. اکه یادتون باشه گروهی که تونی استارک رو میدزدن گه منجر میشه به تولد آیرون من گروه ده حلقه هستن و پرچمی که پشتشون تن رینگه (ten ring).
ما دفعهی دوم هم این رو میبینیم در واقع توی آیرونمن سه که حالا به نظر میرسه خیلی فیلم قویای نبود ولی اونجا در واقع یه نفری خودش رو به نام رهبر ده حلقه، ماندارین، جا میزنه که با بازی شگفتانگیز بن کینگزلی که بهترین بخش اون فیلم بودش و اونجا ما دوباره میبینیمش که در واقع اینا حضور دارن.
یه قسمتی هم توی قسمت اول انتمن اشاره میشه بهشون که یکی از خریداران اون یلو جکت، از وابستگان در واقع تن رینگ هستن اما اینا در واقع به نظر میرسه که به طور جدی فیلم فاصله گرفته از داستان حالا کمیکها.
مارول چندین بار در واقع تلاش کرده بود که المانهایی برای اضافه کردن تنوع خودش، تنوع فرارفتن از قهرمان سفیدپوست استاندارد، شخصیتهای مختلف رو بیاره.
خیلی کارای عجیب غریب و خوبی انجام داد از جمله اینکه برای مثال با بلکپنتر فضای ابرقهرمانان زن رو توسعه داد، با کاپیتان مارول و ویدو در واقع زنان رو تو پوشش مرکزی گذاشت و حالا به نظر میرسه توی ادامهی بلکپنتر هم همین اتفاق بیفته.
والکری رو تبدیل کرد به یک شخصیت بایسکشوال که خب این هم اتفاق در واقع تازهای بود تو دنیای مارول که داشت تو سینما اتفاق میافتادش.
و توی این روند به خصوص، حالا یه زمانی هم متهم شد سر جریان دکتر استرنج که وایتواشینگ میکنه و برخی از شخصیتهای آسیایی رو تبدیل میکنه به شخصیتهای سفیدپوست، خیلی سعی کرد که در واقع وارد کنه کم کم شخصیتهای باتنوع نژادی و مکانی مختلف رو.
قبل از اینکه در واقع دیزنی پلاس و دنیای تلویزیونی مارول هم بیاد زیرمجموعهی مارول، این تلاش رو توی دنیای نتفلیکس خودش انجام داد با سریال آیرون فیست که خیلی نتونست در واقع جذب بکنه و الان به نظر میرسه که فرصت خوبیه.
یک تیم حرفهای بازیگران بینظیر با مارشال آرت بینظیر. اینجا جاییه که به نظر میرسه ما میریم سمت هنرهای رزمی شرق آسیا و از طرف دیگه با المانهای جادویی و المانهای درواقع جادویی غیر مدل دکتر استرنج بیشتر آشنا میشیم.
ما بر مبنای چیزی که تو تریلرها دیدیم، حالا این وارد اسپویل دیگه چون تو تریلر پخش شده، ما اینجا با اژدهاها مواجه میشیم، با شیرهای غولآسا مواجه میشیم، نبردهای باستانی مواجه میشیم. بنابراین این میتونه شروع در واقع تعیین مسیر جدی مارول به سمت آینده باشه.
شخصیت اصلی منفیش هم احتمالا پدر شانگچی هست که در واقع همون ماندرین اصلیه این بار که تو نسخهی بن کینگزلی ماندرین اصلیه که در واقع رهبر این گروهه ده حلقه است.
ده حلقه هم تو این داستان براساس تریلرها میفهمیم که حداقل فقط یک اسم نیست در واقع یک نوع سلاح باستانی که با نوعی انرژی جادویی کار میکنه و این رو دیدیم توی ماجرای تریلرهاش در واقع.
و به نظر میرسه که…حالا بذارین این بخش رو من کمتر بگم چون چند هفتهی دیگه یا یکی دو روز دیگه میاد و دمش هست اسپویل خیلی جدیای اتفاق نیفته ولی این میتونه در واقع مسیر تازهای رو روی آیندهی دنیای سینمای مارول باز بکنه. در این حد داشته باشیم حالا بعدا اگه فرصت شد در پایان فاز چهار برگردیم ریویوش کنیم.
به نظر تو مهمترین اثر مارول تو فاز چهارم تا حالا کدوم بوده؟ چه از نظر داستان و چه تصویر، چون میدونم که تصویر هم خب خیلی برای مارول مهمه.
راستش از نظر شخصی و حالا الان دو تا فیلم اومده و سه تا در واقع سریال، سریال لوکی به نظر من جزو چشمگیرترین داستانها تا الان بوده. دلیلش اینه که خب بلک ویدو یکم زمانش گذشته و در واقع ما آخر داستان رد میدونیم.
و از اون طرف مثلا شانگچی رو البته باید ببینم، هنوز من ندیدم واسه همین خیلی نمیتونم درموردش صحبت بکنم ولی مثلا در مورد سریالهایی که اومده وانداویژن سریال عالیای بود و حالا اگه فرصت شد راجع بهش صحبت میکنیم که چقدر نمادین و عالی بود.
وینتر سولجز برای من نتونست فالکن وینتر سولجر. خیلی گاهگداری به دام کلیشههای بیش از اندازه افتاد و کلیشههارو خیلی شاید آشکار داشت میگفت درحالی که میتونست خیلی ظریفتر بگه. خیلی از روند داستان به نظر میرسه که یه جاهایی شاید تحت تاثیر پندمی هم بوده، اونقدری که آدم انتظار داشت نبود.
ولی لوکی به نظرم به خاطر مجموعهای از روایتها، هم از لحاظ نمادینش، هم از لحاظ معنی پایانیش، هم از لحاظ نقشی که داره در ساختار آینده مارول و هم از بازیهای خیره کنندهای که توش شاهد بودیم، جلوههای ویژهی اثرگذار، حداقل تا الان برای من این به نظرم جذابترین بوده.
اگرچه که تک و توک اپیزودهای وات ایف فارغ از بخش در واقع گرافیکیش از نظر داستانی که میگه، از جمله قسمت آخری که تا الان پخش شده، یعنی داستان دکتر استرنج، فوقالعاده داستان سنگینیه که جذابه به تنهایی ولی خب در مجموع اگر سریال بخوایم از نظر من لوکیه.
راستش رو بخوای به نظر من سریال فالکن و سرباز زمستان از این نظر ارزشمند بود که اولین بار بود که در مورد تانوس و اتفاقی ته باعثش شد، حرف زد.
تانوس نیمی از مردم زمین رو نابود کرد، پودر کرد یه جوری که انگار اصلا نبودن و پنج سال طول کشید تا اونجرز دوباره تونستن اونا رو برگردونن. توی این سریال برای اولین بار از تاثیرات اجتماعی اون کم شدن جمعیت زمین رو بهمون نشون داد.
یعنی اون پنج سالی که نصف آدمای دنیا نبودن، نصف جمعیت زمین نبودن، حتی یه جاهایی در مورد این حرف زد که انگار یه تعادلی تازه برقرار شده بود، یه صلح جهانیای اتفاق افتاده بود یه اتحادی و با برگشتن دوباره مردم به وسیلهی اونجرز دنیا دوباره به هرج و مرج کشیده شده بود.
از این نظر به نظرم خیلی مهم بود به خاطر اینکه جنبهی اجتماعی ماجرا رو و در واقع اینکه کار قهرمانانهای که قهرمانها همیشه میکنن یه سری عوارض و کانسیکوئنسهای ناخواسته هم داره.
یعنی که تو نمیتونی همه چیز رو پیشبینی کنی. وقتی که نصف جمعیت رفتن، وقتی دنیا تازه داره سعی میکنه خودش رو ایجاد کنه، بعد یه دفعه برمیگردونی. حالا مرزها چی میشه، خونهها چی میشه، زندگیها چطور به هم میریزه.
خیلی جنبهی انسانی داره ما یه اشارهی کوچیکی ازش رو توی واندا ویژن دیریم که درواقع شخصیت اصلی ما در واقع برمیگرده توی جریان بلیپ دوم ولی اینجا واقعا به طور جدی داشت باهاش بحث میکرد و خب خیلی در واقع نقد اجتماعی سنگینیم داشت.
اونجایی که مثلا میره بانک که وام بگیره، میگه شما پنج سال گذشته کجا کار کردی میگه اقا پنج سال گذشته من نبودم و بعدشم که برگشتم شماها رو نجات دادم ولی کماکان باید پیپرورکش انجام بشه، کار اداریش انجام بشه.
از این نظر فوقالعاده بود. دلیلی که من گفتم که بد بود در مقایسه با اینا به نظرم میومد که میتونست روایت جذابتری داشته باشه، یا شاید هم سلیقهست. یه بخش عمدهش هم واقعا به سلیقه برمیگرده. میدونی پرکردن کفش کاپیتان و نشستن جای کاپیتان کار سادهای نیستش و خب واسه همین شاید یه ذره سخت باشه.
خب بریم سراغ آخرین سوال. میشه چندتا کمیک بهمون معرفی کنی و بهمون بگی که خوندن کدوم یکی از کمیکهای مارول میتونه بهمون کمک کنه تا از فاز چهارم سر در بیاریم و آیندهش رو پیشبینی کنیم.
شاید این چیزایی که من میگم بهترین کمیکها نباشه به خاطر این که طبیعتا من همه رو نخوندم بنابراین برمبنای چیزایی که تو ذهنم هست میگم.
برای داستانهایی که احتمال داره تو دکتر استرنج و بعد ادامهش توی مجموعه روایتهای اسکارلت ویچ ببینیم، داستان کوتاه یا سری هاوس آف ام شاید داستان هیجان انگیزی باشه که در واقع قدرت عظیم اسکارلت ویچ رو اونجا میتونیم ببینیم.
درباره دکتر استرنج، این شخصیت احتمالی شوما گورات که در واقع ممکنه که نفوذ بکنه، دوتا آنتولوژی هست، یعنی دو تا مجموعهای از کمیتههای مختلفش هست.
یکی دونت پی د فری من (Don't Pay the Ferryman) هست یکی از داستان آقای دکتر استرنج هست. یکی دیگهش هم رایز آف د دارک هولد (Rise Of The Darkhold) که ما با دارکهولد آشنا هستیم توی مجموعهی وانداویژن و اون جا در یه مجموعهای به نام رایز آف د دارک هولد داستان این دو تا رو و ارتباطشون و قدرت گرفتنشون رو نشون میده.
برای اسپایدرمن شاید نزدیکترین چیزی که حداقل در مبنای تریلر میدونیم نسبت به کمیکها وجود داره، همون کمیک پر سر و صدای وان مور دی باشه که در واقع داستان معاملهش با مفیستو هست و اینکه چطور درواقع مفیستو شکل میگیره.
درمورد اترنالز راستش میدونم که خیلی کمیک خوب وجود داره ولی من خیلی نخوندم. من فقط گیلمن رو خوندم و خب هر کسی که گیلمن خونده باشه احتمالا خیلی سختش میاد که بره داستانهای دیگه رو بخونه.
واسه همین پیشنهاد میکنم اگر یک مجموعه رو میخواین بخونین که فقط کلیت بدونین، شاید گزینهی در واقع روایتی که گیلمن نوشته گزینهی خوبی باشه.
میدونم که این قرار بود آخرین سوال باشه ولی من الان یه چیزی به ذهنم رسید و دلم میخواد که ازت بپرسم. با توجه به حرفایی که زدیم، دلم میخواد نظر شخصیت رو بشنوم.
چرا کمیک و دنیای ابر قهرمانی مهمه؟ چرا دنیایی که مارول داره میسازه و کاری که داره تو سینما میکنه اهمیت داره؟ چرا خوبه که این فیلما رو ببینیم؟
این جوابش خیلی به نظر من طولانیه ولی من سعی میکنم خلاصه فقط سر خطها رو بدم. چندتا دلیل داره که من برام مهمه. یک اینکه من دارم تو این دنیا زندگی میکنم که این دنیا الان وجود داره و این آدما وجود دارن.
و پاپ کالچر، فرهنگ عامه که از جمله روایتش کمیکها هستن و داستانهایی که بر مبنای اونها هست، بخشی از بافت اجتماعی و تفکر ما رو میسازه. من اگر میخوام بفهمم که دنیای امروزم چی میگذره بدون اینکه این نشانگان رو بشناسم یه بخشیم فلجه.
مثل این میمونه که فرض کن من عمدا بخوام یه زبان رو یاد نگیرم در حالی که میدونم همهی مردم دارن به اون زبان حرف میزنن. من اگه میخوام فرهنگ عامهی امروز رو که تاثیر میذاره…
حتی تصور کن رئیس جمهور آمریکا میاد سخنرانی نیکنه، در بخشی از موضوع جدیش ارجاعش به کمیک هست، به استار وارز هست، به فلان هست بنابراین من اگه اینا رو ندونم، قطعم، بخش جامعه رو هم نمیشناسم، اما اینا رو بذار کنار این بخش اجتماعیش رو.
هر کدوم از این داستانهای فانتزی، سایفای و کمیک ما رو جدا میکنه از فریم ورک ذهنی آشنایی خودمون که دنیای اصطلاحا رئال خودمون هستش، دنیای واقعیمون هستش.
اما این به این معنی نیستش که اینها وجود ندارن، این نشون میده که در واقع به ما این امکان رو میده و کمک میکنه که ذهنمون رو بتونیم در دنیاهای دیگه تطبیق بدیم و درواقع مسیرهایی رو بریم که هیچ وقت در این دنیا وجود نداره.
حالا با این که نمیخوام خیلی چیزش کنم ولی مسئاه اینه که ما درکمون از دنیای واقعی اطرافمون که میگیم چیه؟ غیر از اینه که بر مبنای تفسیریه که مغز ما از پالسهای ورودی جهانمون ایجاد میکنه. شما اگه مغز رو دستکاری بکنی بنابراین دنیای واقعیت رو هم یه جور دیگه میبینی.
اگر من بتونم یه کاری بکنم که علاوه بر این جهانی که دارم درک میکنم، هزارتا جهان دیگهی مختلف رو تجربه کنم، خب چه بیماریایه که نکنم و چرا نباید این کار رو انجام بدم؟
اینها هر کدومشون به خصوص در این دنیای به قول استرنج مولتیورسی که به طرز وحشتناکی ازش کم میدونیم ممکنه یه دنیای واقعی باشن.
حالا گزینهی آخرش اینه که فکر کنم مولاناست که میگه خوش تر آنکه سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران. عمدهی داستانهایی که کمیکها روایت میکنن، عمدهی داستانهایی که سایفای میگه، فانتزی میگه داستان ماست، مشکلات ماست.
تنها کاری که میکنه اینه که یه فاصلهی فانتزی بین ما و اونها میذاره. حالا طرف از چشمش یه اشعهای درمیاد، پرواز میکنه اما مشکلش و دغدغهش همون مشکلیه که من دارم.
با گذاشتن فاصله یه آینهای میشه که من میتونم خودم رو و رفتارم رو بدون اون بایسهای فعال اولیه که عه این داره به من میگه پس من باید موضع بگیرم، نه این داره راجع به مثلا اترنالها و سلسشوالهو صحبت میکنه، من میگم عه داستان که داستان منه پس مشکل، مشکل منه.
مثلا فرض کن داستانی که ما توی واندا ویژن دیدیم و دربارهش صحبت کردیم. خب کیه که این دوران غم رو سیر نکرده باشه یا این سوگواری رو یا اینکه در دورهی سوگواری نخواسته باشه یه دنیایی بسازه که بره اونجا.
و همهی اینا رو هم که بذاری کنار، خب اینا خیلی خوش ساخت و قصههای خیلی خوبیه. ما میگن که انسان حیوان قصهگوئه. ما از دورهی غار و قبل از غار، معمولا تنها ابزارمون که تکامل پیدا کردیم قصهگویی بوده.
دور آتش میشستیم قصه میگفتیم. قصههامون هم خیلی فرق داشت وقتی که ما اسطورههای اسکاندیناوی، یونان، ایران رو میگیم خب همینه. قهرمانها در واقع رویاها و باورهای خودمونن. حالا فرصت داریم یه بار دیگه. چرا نکنیم.
من همیشه جوابم به این چیزا که میگن چرا باید بخونیم؟ میگم چرا نخونیم. شما باید دلیل بیارید که چرا نباید خوند واسه همین لطفا ببینید و بخونید.
واقعا نفست گرم و تنت سالم پوریا. مرسی که انقدر وقت گذاشتی، مرسی که اومدی دمت گرم، دمت گرم، دمت گرم. اگه حرف دیگهای هست ما با جون و دل میشنویم.
راستش اولا خیلی ممنون که من رو دعوت کردی. یعنی واقعا جزو مواردی بود که من به شدت هیجان زده بودم براش و نمیتونستم نه بگم.
نه به خاطر اینکه مثلا نه بگم چون چیزه، معمولا گفتم چیزایی که یه ذره وارد نیستم رو سعی میکنم که واردش نشم ولی این مورد چیزی بود که احساس کردم که اوکی یه ذره باید پام رو از گلیم درازتر کنم چون نمیشه هیرولیک رو نبود.
و نکتهی دوم این که تنها چیزی که به نظرم میاد که اینجا لازمه که پیشنهاد کنیم، اینه که کمیک رو جدی بگیرید اگر دوست دارید و به بقیه توصیه کنین. یه تصور خیلی عجیبی وجود داره که بچهها کمیک نخونن، بچهها فلان…
این حرفا رو بریزین دور. مطالعات جدی دانشگاهی شده که چقدر اینا تاثیرگذاره. شما زندگی دانشمندا موفق، کارآفرینا، ببینین که اینا چطور کمیک تو زندگیشون اثر گذاشته. اینا به نوعی شاید قدیمیترین روش داستانگویی ماست دیگه و همه رو به یک چوب نزنیم.
همون طور که کتاب داستان خوب و بد داریم کمیک خوب و بد هم داریم، فیلم خوب و بد هم داریم ولی بچهها رو به خصوص تو سن رشدشون که در واقع دوران توسعهی خلاقیت و قوای شناختیه از این ابزار مهم در واقع محروم نکنیم.
و اگر هر کی رو میشناسید که تا الان هیرولیک رو گوش نداده بهش بگین گوش کنه و واقعا من این رو نه به خاطر اینکه الان فائقه اینجاست میگم، به خاطر اینکه بارها به همه گفتم این جزو بهترین روایتهای داستانگوییه که ما توی پادکستهای فارسی تا جایی که من میشناسم داریم.
و اینکه چطور داستانی رو که صدبار خوندی رو دوباره میشنوی و احساس میکنی دفعهی اوله شنیدی و اون هیجان دوباره برمیگرده و البته بیشتر. من این رو پشت سرت گفتم باز بگم.
من زمانی که سندمن تورو گوش میکردم خب من قبلش هم سندمن رو خونده بودم هم نسخهی آدیویی که آمازون داده بود رو گوش کرده بودم ولی اون صحنهای که تو در واقع داشتی اون مناظرهشون با شیطان رو میگفتی تو جهنم و اون صحنهای که میرسه به اون اوجش که در نهایت میگه من امیدم، با روایت تو و موسیقیای که گذاشته بودی من تقریبا داشتم دوباره دیوانه میشدم.
واسه همین لطفا ادامه بده، لطفا ادامه بده و امیدوارم که همه جوره بشه ازت حمایت کرد که بشه ادامه بدی به خاطر اینکه فقط برای خودت نیست. همهی ماها رو داری در واقع پیش میبری، دمت گرم.
اینجا دلم میخواد خیلی خودمونی در مورد این حرف بزنم که چرا اصلا دنیای سینمایی مارول و کاری که داره میکنه، برای شخص من انقدر مهمه.
دلم میخواد از علاقهی شخصی خودم به این دنیا حرف بزنم به عنوان کسی که عاشق سینماست، هر سینمایی. عاشق داستانه، عاشق تخیله.
من آدمیام که تو دورههای غم، افسردگی، شکست و تنهایی فقط با فیلم و سریال خودم رو نجات دادم و میدم. با کتاب، با داستان، با کاراکتر، با سفر قهرمانی یه آدم دیگه.
بنابراین وقتی برای اولین بار نشستم و دیدم که یه تونی استارک خودش رو از لابهلای غارهای ترسناک کشید بیرون و تصمیم گرفت زندگیش رو تغییر بده و بشه آیرون من، برای من آمریکایی بودن و شعاری بودنش مهم نبود.
برام تغییر اون شخصیت و ضربههای احساسی فیلم مهم بود. بهم انرژی داد اما این بار موضوع فقط اینا نبود. مارول یه دنیای مخصوص خودش خلق کرد که داشت برای اولین بار اتفاق میافتاد.
درسته که کلی سوپرمن و اسپایدرمن و بتمن قبلش ساخته شده بودن ولی هیچکدوم تبدیل نشدن به یه دنیای بزرگ و تودرتو، با کلی قصه و کاراکتر که در نهایت همهشون تو یخ صحنه و تو روزی دور هم جمع شدن که خاکستر آیرون من رو به آب سپردن.
من برای تک تک این جزئیات ارزش قائلم چون نشونهی اینه که اونا برای ما به عنوان مخاطب ارزش قائلن. مارول کلی هنرمند و فیلمساز رو دور هم جمع کرد. آدمایی که کارشون قصه تعریف کردنه.
کی فکرش رو میکرد که برادران روسو، خالقین سریال کمدی Arrested Development، کارگردان چهارتا از بهترین فیلمهای مارول بشن و یا تایکا وایتیتی با اومدنش و ساختن Thor: Ragnarok یه جورایی شخصیت پرنس ازگارد رو نجات بده.
انتخاب بازیگران هم که عالی بود. خیلی سخته بازیگر دیگهای رو جای الانیا تصور کرد. که میتونست کاپیتان آمریکا باشه، یا تور و البته لوکی.
به نظر من تام هیدلستون کاری کرد که سرنوشت کاراکتر لوکی تو مارول تغییر کرد. از نقشش جلو زد. شد اولین ویلن اونجرز. بعد دوباره بود و بود تا این که شد نقش اول سریال خودش و سیر ماجرای اصلی فاز چهارم رو هم شروع کرد.
و خب جالب اینجاست که همهی اینا در صورتی اتفاق افتاد که ایشون رفته بود برای نقش تور تست بده که شد لوکی. من همهی این تغییرات رو تو تمام کاراکترها دوست دارم.
حتی تانوس رو دوست دارم. تو یکی از قسمتهای انیمیشن وات ایف تو دنیای موازی، تانوس رو نشون میده که داره به این و اون میگه که قبلا یه ایدهی کشتار جمعی داشته و میخواسته که مثلا دنیاها رو نجات بده.
راستش دیدن همون تانوس مهربون انیمیشنی هم دلم رو تنگ کرد. خیلی دلم میخواست جزو اون آدمایی بودن که این فیلما رو تو سینما میدیدن. اونایی که ریاکشناشون تو یوتیوب پخش میشه.
یا جزو اونایی باشم که تا ته ته فیلم میشینن تو سالن که تیتراژ پایانی تموم شه و اون صحنهی کلیدی رو ببینن. اون صحنهی بعد از تیتراژ آخر که من عاشقش بودم. هنوزم هستم چون دلم رو برای چند ثانیه گرم میکنه که فیلم هنوز تموم نشده. کنده نشو نرو تو دنیای مزخرف و بلبشوی خودت، چند دقیقه صبر کن چون قراره یه اتفاق خفن دیگه هم بیفته.
خیلی دارم احساساتی حرف میزنم میدونم ولی گفتم دیگه دلم میخواست یکم خودم رو خالی کنم. خلاصه اگه مثل من عاشق سینما و قصه و قهرمانین شاید بهتر باشه به جای گفتن دلت خوشه ها یه شانسی به این دنیای اسرار آمیز و فیلماش بدین.
ما همهمون غرق واقعیتم و داریم نابود میشیم، یکی بیشتر و یکی کمتر. حالا که کلی آدم با استعداد و خفن و هنرمند یه تخیل فوقالعاده خلق کردن که آدماش خیلی فرقی با ما ندارن و مثل خودمون آسیبپذیر و پر از مشکلن، چرا از دستش بدین؟
اینم از اپیزود ویژه هیرولیک، مارول فاز چهارم. ممنونم از مهمون خوب و نازنینم پوریا ناظمی عزیز.
چیزی که شنیدین بیست و دومین قسمت از پادکست هیرولیک بود. هیرولیک رو من فائقه تبریزی به کمک بردیا برجستهنژاد میسازم. کار لوگو و کاور هر قسمت رو هم نسرین شمس انجام میده. طراحی وب سایت هیدرولیک رو هم نیما رحیمیها انجام داده.
بقیه قسمتهای پادکست هیرولیک را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
بتمن (قسمت چهارم): شوالیه تاریکی بر می خیزد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
گوست رایدر؛ ابرقهرمان جهنمی
مطلبی دیگر از این انتشارات
مارول یا دیسی؟ مسئله این است.