مارول یا دی‌سی؟ مسئله این است.

سلام چیزی که می‌شنوین دومین قسمت از پادکست هیرولیکه که در اواسط مرداد ماه نود و هشت ضبط میشه.


هیرولیک در مورد قهرماناس؛ در واقع ابرقهرمانا و کتاب‌های مصور و فیلماشون. من تو این پادکست اول از چرایی بوجود اومدن این کاراکترها میگم و تو قسمت‌های بعدی میرم سراغ اصل کاریا. یعنی تو هر قسمت یک سوپر هیرو معروف رو انتخاب می‌کنم و از بدو تولد تا همین امروز خط داستانی و تغییرات شخصیتیش رو تعریف و تحلیل می‌کنم. فیلما و کتاب‌های موفقشون رو هم حتما معرفی می‌کنم.

یه سری نکته رو دفعه قبل گفتم الانم می‌گم و قول میدم دفعه آخر باشه، دیگه هم تکرار نکنم. اول اینکه من از منابع مختلفی استفاده می‌کنم ولی در واقع چیزی که می‌شنوین تحلیل ها و برداشت‌های خودمه. دوم این که مطمئنا چیزهایی هست که ممکنه جا بمونه یا ذهن من کلا به اون سمت نرفته باشه بنابراین از هر گونه معرفی منبع و شخصیت استقبال می‌کنم. نکته‌ی اختصاصی این قسمت اینه که باید یه تشکر ویژه بکنم از مرحوم علی معلم و مجله سینماییش، دنیای تصویر.

من برای نوشتن این اپیزود کمک خیلی خیلی زیادی از این مجله و نویسنده‌هاش گرفتم چون بهترین منبع ترجمه شده‌ای بود که پیدا کردم. خلاصه علی معلم عزیز روحت شاد و به قول بردیا هنرت جاودان.




تو قسمت قبلی یکم در مورد دلایل تولد ابرقهرمان‌ها و همینطور سیر شخصیت‌پردازی‌شون گفتم. اگه نشنیدین و دوست دارین از اولش با هیرولیک همرا بشین، برین اول اونو گوش بدین بعد بیاین اینور؛ زیادم نیست، حوصلتون سر نمیره. حالا تو این قسمت می‌خوام در مورد دو تا از بزرگترین کمپانی‌های ساخت کامیکا یا همون کتاب‌های مصور و خالق محبوب‌ترین شخصیت‌های بد و خوب این کتاب‌ها حرف بزنم. از کمپانی DC، آفریدگار سوپرمن و بتمن و جوکر و از مارول و آیرون‌من و کاپیتان آمریکا و اونجرز.

سعی می‌کنم خیلی وارد تاریخ‌ها و جزییات نشم که خسته نشید؛ ولی برای اطلاعات دقیق‌تر می‌تونین به شبکه‌های اجتماعی هیدرولیک برین و اگه سوالی هم داشتید کامنت بذارید، من همه‌ سعیمو می‌کنم که جواب درست رو براتون پیدا کنم. من، فائقه تبریزی هستم و به کمک بردیا برجسته نژاد این پادکست رو تهیه می‌کنم؛ این شما و این دومین قسمت از پادکست هیرولیک.

ماجراجویی ابرقهرمانا از همون اوایل قرن بیستم شروع شد. مهاجرین فقیر اروپایی و آسیایی برای رسیدن به آرزوهاشون همه چی رو ول کرده بودن و به سرزمین تر و تازه آمریکا اومده بودن. سرزمینی که می‌شد هنر تو مجله‌های ارزون قیمت و کاهی یا سالن‌های کوچیک و کثیف سینما پیدا کرد. جایی که صنعت سرگرمی ارزون و خریدنی بود و لازم نبود با حسرت پشت درای سالن‌های مجلل تاتر و اپرا وایسیو اشراف‌زاده‌های چیتان پیتانی رو ببینی که به نظر نمیومد حتی داره بهشون خوش میگذره.

تو آمریکا خبری از این زرق و برقا نبود، می‌شد رفت سینما و فست فود خورد و خیلی‌ام فقیر بود. این فرهنگ که الان به عامه پسند می‌شناسیمش تو فاصله جنگ جهانی اول و دوم بیشتر و همه‌گیرتر شد. در واقع رونق کامیک بوک‌های کاهی و سینما و سرگرمی‌های ارزون قیمت از همون دوران شروع شد.

برگردیم به کامیک؛ اوایل دهه‌ی سی بود که تو صنعت چاپ یه پدیده‌ی جدید بوجود اومد که بهش می‌گفتن کامیک، حالا این چی بود؟ یه مجله با کاغذهای بسیار ارزون قیمت که بیشتر از اینکه مهم باشه محتواش چیه، تبلیغاتش واسه ناشرا اهمیت داشت. یعنی اینکه بتونن باهاش تبلیغ بگیرن و پول دربیارن، یه چیزی تو مایه‌های همین اینستاگرام خودمون. حالا نه تبلیغاتی مثل کوکاکولا و این‌چیزا بله همون جنسای عادی بقالی‌ها هم کافی بود. تو این مجله‌ها داستانایی‌ام که چاپ می‌شد همه جور ژانری داشت و بسته به اینکه اون روزا چی تو بورس بود، تم این داستانا عوض می‌شد.

کمدی، عاشقانه یا کارآگاهی؛ این میون یه سری شخصیت هم خلق شده بودن که کارایی می‌کردن که از دست کس دیگه‌ای برنمیومد، مثل رابین هود یا هرکول. مخاطب اصلی این کاراکترها و کامیک‌هاشون پسربچه‌ها بودن که حتی خیلی وقتا خودشون شروع می‌کردن به نقاشی کشیدن و اصلا همین علاقه‌ی این رده‌ی سنی باعث شد ابرقهرمانا کم‌کم به صفحه‌های کامیک مجله‌ها و بعدتر به ماهنامه‌های کامیک راه پیدا کنن. همه چی همینجوری داشت پیش می‌رفت تا اینکه در سال 1938 دنیا با چاپ اولین سوپرمن ترکید. یه ابرقهرمان کاملا اورجینال که از یک سیاره‌ی دیگه اومده بود و مجبور بود روی زمین زندگی کنه و تبدیل بشه به یک منجی که قدرتش اول و آخر نداره.

من اینجا خیلی چیزی از خالق‌شو و نویسنده‌ش و ایناش نمیگم چون قراره تو قسمت بعدی مفصل در موردش حرف بزنم و پدر جد سوپر منو بیارم جلو چشاتون یا حالا گوشاتون. فعلا همین داشته باشین که سوپرمن خلق شده و همه مجله‌های کامیک به تکاپو افتادن تا سوپرمن خودشونو تولیدکنن. یه ماه نگذشت که همه جا پر شده از بدلا یا کاپی‌کت‌های(copycat) سوپرمن. در اصل با اینکه لفظ ابرقهرمان یا Super Hero قبل از انتشار سوپرمن وجود داشت و ناشناخته نبود ولی در واقع شهرت ابرقهرمان‌ها از خود ایشون شروع شد.

تا قبل از سوپرمن مجله‌های کامیک با الگوی مونتاژ صنعتی چاپ می‌شدن یعنی چه جوری؟ داستان و طرح و گرافیک نهایی هر کدوم از سه جای مختلف در میومدن، هیچکدومشون دستمزد خاصی نمی‌گرفتن، در واقع همونی که قبلا گفتم؛ ناشرا بیشتر دنبال رسیدن به صفحه‌های آگهی بودن. اما حالا همه چیز عوض شده بود، فروش باورنکردنی این ابرقهرمان سرمه‌ای زرشکی، که البته اون روز آبی آسمانی و قرمز جگری بود ناشرا رو به فکر انداخته بود که بیفتن دنبال استعداد های واقعی و در نهایت پول بیشتر در آوردن از این موجی که داشت شکل می‌گرفت. همینجوری شد که از اواسط دهه‌ی سی تا اوایل دهه‌ی پنجاه معروف شد به عصرطلایی.

عصر طلایی که پر بود از ابرقهرمانان سوپرمن نشون؛ یعنی قهرمانایی که زور هرکولو داشتن و می‌تونستن پرواز کنن. شخصیت‌هایی که وقتی لباس شنل تنشون نبود آدمای مقبولی بودن با کردار و پندار و گفتار بی‌نقص، بدون اشتباه و کاملا اخلاق‌گرا قانون‌مدار، که خب قابل حدس هم هست که اکثرشون فراموش شدن یا نویسنده‌ها مجبور شدن که تغییرش بدن تا یکم قابل درک‌تر بشن.

چیزی که جالبه اینه که سوپرمن هیچ وقت نیاز به این تغییر شخصیت نداشت. به طرز شگفت‌انگیزی بی عیب و نقص بودن این قهرمان فضایی برای همه به قدری دلنشین بود و هنوزم هست که همونجوری که تو قسمت قبل گفتم شاید چند لایه کردن شخصیتش و در واقع اضافه کردن پیچیدگی‌های روحی روانی به Man Of Steel یکی از اولین اشتباهاتی که دنیای سینمایی کمپانی DC تو این چند فیلم اخیرشون کرده ‌بود، که حالا اینم می‌ذاریم تو قسمت بعدی مفصل در موردش حرف می‌زنیم.

خلاصه اینکه عصر طلایی و قهرمانان بی‌عیب و نقصش دوام زیادی نداشتن. اوایل دهه‌ی پنجاه دیگه خبری از خلاقیت نبود، داستانا همه تکراری و خسته‌کننده شده بود، ناشرا یکی یکی ورشکست می‌شدن، اوناییم که مونده بودن به زور داشتن روزگارشونو می‌گذروندن، عصر تبلیغات شروع شده بود و گرافیستا دیگه براشون صرف نمی‌کرد تو بیزینس کامیک بمونن، می‌رفتن سراغ شرکت‌های تبلیغاتی.

نیمه‌ی دوم دهه پنجاه میشه آغاز دوره‌ی دوم، یعنی عصر نقره‌ای کامیک؛ DC که یکه‌تاز دنیای کامیک بود شروع کرد به خلق شخصیت‌های جدید و بازنویسی کاراکترهای قبلی، اما اتفاقی که بیشتر از هر چیز دیگه‌ای به این صنعت یه جون تازه داد ظهور کمپانی مارول بود که اون موقع به نام اطلس و تایمی می‌شناختنش. مارول با نویسنده‌های مثل استنلی و طراح‌هایی مثل جک کروی، شروع به خلق کاراکترها و داستان‌هایی کرد که سبکشون با DC فرق داشت. منبع الهامش از دنیای واقعی و اتفاقایی بود که داشت تو کل جهان می‌افتاد.

در واقع بیشتر شخصیت‌هایی که ما الان تو فیلمای مارول می‌بینیم بین سال‌های 1960 تا 1966 نوشته شدن و از اون موقع با توجه به اوضاع و احوال دنیا به روز شدن تا همین الان. خلاصه محبوبیت کامیکا بیشتر شد ولی هنوز به جایی نرسیده بود که صنعت سینما به جز ساخت چند تا کارتن کودکانه بخواد توجهش به همچین چیزی جلب بشه. توی دهه‌ی هفتاد بود که دیگه کامیک به عنوان یک سرگرمی و در واقع یک هنر مستقل جای خودش باز کرد و همه مجبور به پذیرش شدن. اما تو این دوره یعنی دوره‌ی سوم که اسمش میشه عصر برنزی، تغییرات بزرگی اتفاق افتاد.

کامیکا شروع کردن به پرداختن به مسائل سیاسی و اجتماعی و مثل سینمای اون دوره، مخصوصا سینمای اروپا خیلی ساختار شکسته و افسارگسیخته روایت‌های ابرقهرمانی رو تعریف کردن. همینکه نگاه‌ها به کامیک طوری شده بود که اون رو به شکل یک هنر می‌دیدن، هنرمندا ام دوباره جذب این صنعت جذاب شدن و همین باعث کشف نابغه‌هایی شد که داستان‌هایی که می‌نوشتن و طراحی می‌کردن خیلی فراتر از مجله‌های ساده و برنامه کودک تلویزیون بود. تو همین دور هم اولین اقتباس بزرگ سینمایی از سوپرمن ساخته شد و قهرمان یکه‌تاز DC روی پرده‌ی جادویی به پرواز دراومد.

دوره‌ی بعدی یعنی دوره چهارم که بهش میگن عصر مدرن، از دهه‌ی نود شروع شد و تا همین الانم ادامه داره. دیگه تو این عصر خیلی شخصیت جدیدی به دنیای Super Hero ها اضافه نشد ولی اتفاق بزرگی که افتاد استقلال سندیکایی و Fandom دار شدن این صنعت بود. یعنی دیگه واسه خودشون مراسم داشتن، جایزه می‌دادن و کلا طرفدارای قرص و محکم خودشونو داشتن؛ تا اینکه نسل جدید نویسنده‌ها و کارگردانای هالیوود از راه رسیدن، نسلی که با همین کتاب‌های گرافیکی و قهرمانان رنگی و غیر رنگی بزرگ شده بود و حالا اومده بود که این تصاویر عجیب و هنرمندانه رو به لطف پیشرفت تکنولوژی تبدیل به یک اثر سینمایی کنه. کارگردانایی مثل کریستوفر نولان که اقتباس شون از بتمن تبدیل به یک شاهکار موندگار شد.

برای فیلم‌های سریالی مارول که الان Avengers‌ش هنوز در حال شکوندن رکوردهای اکران تو کل دنیاست. البته هنوز مونده که آکادمی اسکار یا گولدن گلاب از خر شیطون بیان پایین و بتونن این فیلما رو جدی بگیرن ولی واقعا چه فرقی می‌کنه؟ کامیکا و ابرقهرماناش هیچوقت نه تو ادبیات و نه تو هنر راه داده نشدن، حالام سینمای فاخر بهشون اجازه‌ی ورود نمیده ولی مهم اینه که از روی کاغذهای کاهی و تبلیغات بقالی‌های کوچیک الان به جایی رسیدن که دیگه کل دنیا میشناسنشون، مهم نیست کی و کجا قبولشون دارن، مهم اینه که مردم هر روز برای دیدنشون مشتاق تر و تشنه‌تر میشن که به نظر من هنر جذب عموم اونم با این قدرت خیلی باحال‌تر از جلب نظر خواصیه که شاید هیچ وقت درک نکنن چرا وجود اسپایدرمن انقدر برای دنیا مهمه.

خیلی اجمالی در مورد چهار دوره کامیکا براتون گفتم؛ عصر طلایی، عصر نقره‌ای، عصر برنزی و عصر مدرن. حالا می‌خوام خیلی اختصاصی‌تر برم سراغ مارول و DC؛ دو تا از بزرگ‌ترین و ماندگارترین کمپانی‌های کامیک که دیگه میشه گفت امپراطوری این صنعت واسه خودشونه. از همون هشتاد سال پیش تا الانم تا بوده بین طرفداراشون جنگ و دعوا بوده، چه وقتی فقط تو روزنامه‌ها و مجله‌ها می‌شد دنبال عمل قهرمانا گشت، چه حالا که عصر سینما و اینترنت و کلا گلریزون اطلاعاته.

این دعوا هم برای طرفدارا خیلی جدی و حیثیتیه، همینم کار دو تا کمپانی رو سخت‌تر می‌کنه. به نظر خود من خیلی نیازی به دعوا نیست چون سیر داستان کلا تعریف کاراکتری و قهرمانی شخصیت‌ها برای هر دو تا کمپانی کلا با هم فرق داره و لزومی نداره که حتما یکیشون رو دوست داشته باشیم.

در واقع جهان بینی شون با هم فرق داره که یکم اینجا براتون بازترش می‌کنم؛ از DC شروع می‌کنم، از خالق Super Manو Bat Man و Wonder Woman و Green Lantern و Aqua Man و Shazam و اینا تعدادی از قهرمانا بی‌همتای DCان. کاراکترایی که خدای‌گون طراحی شدن و پیکر تراشیدن رو هم میشه مثل مجسمه‌های یونان تو موزه‌ها به نمایش گذاشت. DC در واقع الگوی سفر قهرمان که تو قسمت قبل توضیح دادمو کامل رعایت می‌کنه. برای یادآوری فقط بگم که سفر قهرمان در واقع یه سری مرحله‌‌اس که تقریبا تمام اسطوره‌های کتاب‌ها و فیلم‌ها پشت سر میذارنش.

همون ساختار ثابت اسطوره‌های کلاسیک که قدرتی بهشون میده که جای هیچ سوالی برای کسی باقی نمیذاره. مثلا هیچکس از خودش نمی‌پرسه سوپر من از کجا اومده و اصلا چرا روی زمین زندگی می‌کنه، نمی‌پرسه این قدرت‌های بی‌انتها اصلا چرا باید وجود داشته باشه و مگه سیاره کریپتون چه فرقی با زمین داره که اونا انقدر خفنن و ما نیستیم.

تنها چیزی که مهمه قهرمان بودنه یا به قول خود سوپرمن نجات دادن روز یا Save The Day. چالشی که قهرمانای DC باهاش دست و پنجه نرم می‌کنن، باور کردن خودشون و قدرتاشونه تا مسئولیتی که جهان به دوششون گذاشته رو به درستی انجام بدن. در واقع اینا برگزیده شدن تا هدف والایی رو دنبال کنن؛ این وسط مشکلات روزمره اجتماعی و خطاهای انسانی هیچ معنی نمی‌تونه داشته باشه.

میون نسل اول قهرمانای DC، بتمن و فلش اند که با بقیه یکم فرق دارن. معرفی فلش مصادف میشه با عصر نقره‌ای، درست زمانی که مارول شروع به اوج گرفتن می‌کنه. در واقع بتمن و فلش با ساختار قبلی قهرمان نمیشن و با اصل برگزیدگی تناقض دارن.

اصل برگزیدگی هم همون انتخاب شدن برای هدف والا و بزرگه؛ سوپرمن انتخابی برای چیزی که هست و قدرت‌هایی که داره نداشته و انگار مثلا انتخابش کردن ولی خب بت‌من اینجوری نیست دیگه، شرایط سوقش داده به این سمت ولی انتخابش در نهایت با خودش بوده.

همین میشه که مارول بت‌من رو کاملا زیر نظر می‌گیره و به گفته استنلی، نویسنده فقید مارول، در واقع این بت‌منه که الهام‌بخش خیلی از شخصیت‌های مارول میشه ولی بازم تفاوتی که بت‌من و فلش با قهرمان‌های مارول دارن رویکردیه که بعد از به دست گرفتن قدرت پیش می‌گیرن. بنابراین شاید خلق و چگونگی قهرمان شدنشون برای مارول جذاب بوده ولی راهی که پیش می‌گیرن چیزی نیست که مارول برای قهرماناش انتخاب کنه.


بریم سراغ مارول و قهرمانانی مثل Iron Man، Spider Man، Captain America و Hulk که ما الان دیگه خوب می‌شناسیم‌شون. اینا از نظر شخصیتی فرقی با آدمای معمولی ندارن یعنی به رتبه و مقامی نرسیدن که بهشون یه قدرت ماورایی خدای‌گون داده بشه. ابر قهرمان‌های مارول معمولا در اثر یک اتفاق قدرتشون رو به دست آوردن، قدرتی که زندگی‌شون رو تحت تاثیر قرار میده و حالا باید تصمیم بگیرن می‌خوان باهاش چیکار کنن. می‌تونن تبدیل به هیولا بشن یا قهرمان؛ اینکه این راهو باید خودشون انتخاب کنن ما رو به فکر فرو می‌بره و می‌تونیم باهاشون همزاد پنداری کنیم. تو دنیای DCگفتم که چالش اصلی ایمان و اراده‌ست ولی قهرمان‌های مارول بین قبول مسئولیت یا زندگی عادی باید یکی رو انتخاب کنن و ما به عنوان مخاطب می‌تونیم بخشی از این تصمیم و رشد شخصیت باشیم.

جهان‌بینی مارول منطبق بر اصل رئالیسمه، جایی که معجزه با اون حجم اتفاق نمیفته. من نمی‌خوام اینجا بگم که مارول تخیلی نیست و همه چیز خیلی واقعیه‌عا، نه، من دارم دوتا دنیا رو با هم مقایسه می‌کنم. هالک شدن در هر دنیایی اصلا رئال نیست ولی مسیر تبدیل شدن بروس بنر به این هیولای سبز رنگ خیلی واقعی و قابل هضم تره تا مثلا زندگی یه زن افسانه‌ای توی جزیره‌ای که فقط زنا تو اون زندگی می‌کنن و قدرت‌های ازلی دارن که واندروومن منظورمه.

خلاصه که میشه تو دنیای مارول یه نقشه‌ی هوشمند و دقیق پشت تمام اتفاقا احساس کرد. اینجوری نیست که مثل DC نشونه‌ها رو دنبال کنی تا به معنا برسی، نشونه‌های مارول بر اساس شهود شخصی به وجود میاد.

پس تو دنیای مارول داشتن قدرت ویژه ملاک صرف برای قهرمان بودن نیست بلکه راهی که انتخاب می‌کنی تا از قدرتت استفاده کنی تو رو تبدیل به هالک یا آیرون‌من می‌کنه. می‌دونم که دارم یه جوری حرف می‌زنم که انگار مارول جالب‌تره ولی اینجوری نیست. قهرمان کلاسیک ریشه‌های خیلی عمیق‌تری تو باورهای مردم داره و حتی به نظر من خیلی وقتا کنار اومدن باهاش راحت‌تره، مثال خوبشم همیشه سوپرمن بزرگ و خارق‌العادس؛ کاراکتری که اصلا هیچ مسئولیتی رو دوش تو نمیذاره و وقتی هست میدونی که نجات پیدا می‌کنی، لازم نیست فکر کنی الان میخواد چه تصمیمی بگیره یا نکنه یه وقت وسوسه سراغش بیاد یا تو یه موقعیتی قرار نگیره که به خاطر انتخاب بین بد و بدتر تو رو به کشتن بده.

نه، سوپرمن نیازی به این انتخاب نداره قدرتش باعث میشه که نیروی شر از بین بره و هیچ جای سوالی باقی نمونه. قدرتی که از بدو تولد داشته و تنها چالشش پنهان کردن هویت واقعیشه، اونم واسه آسیب نرسوندن به آدمایی که دوسش دارن و دوسشون داره ولی مثلا تو اونجرز، عصر آلتران، یه شهر کاملا از بین میره تا تیم ابرقهرمانا بتونن دشمنی که در اصل زاییده هوش سرشار تونی استارکه شکست بدن.

خیلیا میمیرن و کلا گند عظیم به بار میاد ولی ما می‌بخشیمون چون اونا مثل ما انسانن اما وای به حال روزی که سوپرمن همچین خطایی بکنه. می‌تونم همین الان راهپیمایی‌های طرفدارشو تو خیابون ببینم که خشمگین و دل شکسته دارن به باعث و بانیش فحش میدن.

به هر حال که طرفدار هر دو تا کمپانی بودن اتفاقا خیلی باحال‌تره؛ گاهی از دست انتخاب‌های مارولیا حرص بخوری، گاهی هم با خیال راحت بشینی و در حالی که داری پاپ‌کورن می‌خوری بشینی و واندروومن خوشگل و خوش هیکلو ببینی که با اون اندام تراشیده داره پدر جد دشمناشو میاره جلوی چششون. مهم اینه که اینا دو تا دنیای متفاوت هستن و دارن به کارشون ادامه میدن و سازنده هاشونم اینقدر باهوش هستن که بدونن واسه چه دوره‌ای کدوم قهرماناشون رو کنن.


خب اینم از این، تو قسمت بعد می‌خوام کلا برم سراغ سوپرمن؛ هر چی که به نظرم جذاب باشه رو براتون تعریف می‌کنم، قسمت بعدی رو پس از دست ندین.



کاری از : فائقه تبریزی و بردیا برجسته‌نژاد

لوگو و کاور: نسرین شمس

طراحی وبسایت: نیما رحیمی‌ها

موزیک:

Avengers Endgame: One-shot By Alan Silvestri
Captain America: Groove Addicts, The Gateway  - Groove Addicts, Shadow Game
Superman - The Movie (1978) :John Debney, Royal Scottish National Orchestra
Iron Man 3: Bryan Tyler
Avengers (Age of Altron): Bryan Tyler - The Mission.Danny Elfman - It Begins



بقیه قسمت‌های پادکست هیرولیک را می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/Herolic---E02-–-Marvel-vs-DC-id2202934-id173084777?utm_source=virgool&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=Herolic%20-%20E02%20%E2%80%93%20Marvel%20vs%20DC-CastBox_FM