شغل محبوب خود را از دست داده‌اید… شغلی که هویت شما بود؟


کار کردن چیزی فراتر از کسب درآمد صرف است. به ما شناخت، موقعیت، تعلق و عزت نفس می‌دهد و تصور ما از خودمان را تقویت می‌کند. پژوهش‌ها حاکی از آن هستند که داشتن یک هویت شغلی قوی (به این معنی که شغل شما چقدر مهم است و چقدر روی کیستی شما تاثیر می‌گذارد) می‌تواند از شما، بهترین‌تان را بسازد. اما از دست دادن شغل چطور؟

رها شدن بدون توجه به شرایط مطمئنا تجربه بسیار دشواری خواهد بود. با این حال اگر هویت شخصی شما به شدت به شغل‌تان گره خورده باشد، از دست دادن آن شغل – حتی اگر این از دست دادن تقصیر خودتان نبوده و ناشی از یک رکود اقتصادی یا تغییر ساختار هم بوده باشد – ممکن است فاجعه‌بار به نظر برسد. اتفاقی که می‌تواند حتی منجر به یک بحران وجودی شود که نویسندگان کتاب مکالمات دشوار از آن به تعبیر «لرزه هویتی» یاد می‌کنند.

بدون شک از دست دادن یک لنگر و منبع قابل اطمینان (شغل شما) می‌تواند بی‌ثبات کننده بوده و به شما، حس توقف در دل دریای بی‌کرانی از مشکلات و ناامیدی‌ها را بدهد.

یا حتی می‌تواند از این نیز فراتر رفته و با زیر سوال بردن ارزش‌ها و توانمندی‌های‌تان، خوره بی‌ارزشی و بی‌لیاقتی را در وجود شما بیاندازد. اگرچه به احتمال زیاد مدت زمان زیادی طول خواهد کشید، با این حال روش‌های مختلفی برای آغاز فرایند بازیابی – و حتی تعریف مجدد – حس شما وجود دارد.

با رفقای قدیمی تماس بگیرید

روابط ما نشان دهنده شخصیت ما هستند. توانایی برقراری ارتباط مجدد و متداوم با افراد و دوستانی که مدت‌های مدید به واسطه نزدیکی، همکاری حرفه‌ای یا غیره با آن‌ها در ارتباط بوده‌اید، مثل دوستان دوران مدرسه و دبیرستان، همکاران‌تان در محیط کار و امثال آن، می‌تواند تاثیر مثبتی داشته باشد.

این افراد، کسانی هستند که شما را فارغ از شغل و سِمت موفقیت‌آمیزی که داشته‌اید شناخته و دوست داشته‌اند. افرادی که ارزش ذاتی و شخصیتی شما را درک کرده‌اند فارغ از این‌که برای‌شان مهم باشد شما چکاره‌اید. صحبت با این می‌تواند به شما یادآوری کند که در کنار هویت شغلی‌تان، هویت‌های دیگری نیز دارید، همچون دوستی مهربان و فداکار، مربی سخاوتمند، فردی متفکر و خلاق و یا انسانی جسور و بی‌باک.

اعتقادات محدود کننده‌تان را بشناسید

هویت و احساس ما نسبت به خودمان ساخته ذهن‌مان هستند. وقتی احساس عقب‌ماندگی، درماندگی و گیر افتادگی می‌کنیم، دقیقا زمانی‌ است که خودمان از منظری منفی، ناکارآمد و اغلب غیر مولد می‌بینیم. ادواردو کسی است که علیرغم داشتن جایگاه حرفه‌ای والا، از شغلش کنار گذاشته شد، چرا که اعضای تیمش را به سمت فرسودگی شغلیسوق می‌داد. مربی منفی‌نگری که باور محدودش باعث می‌شد فکر کند «ارزش من در چیزی است که تولید می‌کنم».

ادواردو برای این‌که بتواند این احساس را در خود کشف کرده و به چالش بکشد مجبور شد با افراد زیادی از دوستان و همکارانش تماس گرفته و دو سوال از آن‌ها بپرسد. اولین سوال این بود «چه چیزی در من بود که ارزشمند بود؟» پرسیدن این سوال به او کمک کرد تا به ارزش‌های ذاتی و درونی خود، فارغ از ارزش و هویت شغلی‌اش پی ببرد. اما سوال دوم، که می‌‌پرسید «در مورد خودت چه چیزی را ارزشمند می‌بینی؟» سوالی که به ادواردو کمک می‌کرد بتواند ارزش‌های وجودی دیگری از خودش را کشف کرده و به آن‌ها ببالد.

همان‌طور که انتظار می‌رفت، پاسخ هیچ‌یک از دو سوال فوق از طرف هیچ‌یک از دوستان و اطرافیان ادواردو به هویت شغلی و سمت و منصب اشاره نداشت و در حقیقت، برخلاف تصور ادواردو تولیدات او یا دیگر افراد را منعکس نمی‌کرد. پاسخ‌هایی که دریافت کرده بود بیشتر حاوی «پدر بزرگی خوب، فردی شاد برای باهم بودن، شنونده‌ای خوب، همسری حمایت‌گر، همیشه قابل اعتماد، دوستی خوب و غیره» بود. پاسخ‌هایی که به او کمک کردند تا از بند عقاید محدود کننده‌اش مبنی بر این‌که «ارزش من در چیزی است که تولید می‌کنم» رها شود و ارزش شخصی خود را از ارزش شغلی‌اش جدا کند.

به فعالیت‌های گسترده‌تری بپیوندید

اگرچه فرهنگ غربی در کل کارمحور است، اما باز هم می‌توان بیش از پیش روی کار وقت گذاشت، چرا که افرادی که دارای هویت شغلی غنی‌تر هستند، تمایل بیشتری هم برای کار کردن دارند. دکتر نیل تالکوف، روانکاو سانفرانسیسکویی، معتقد است «وقتی بیش از حد روی یک کار سرمایه‌گذاری می‌کنیم، برخی چیزهای دیگر در زندگی را نیز قربانی آن می‌کنیم و آن کار تبدیل به یک هدف و معنی برای ما می‌شود».

این قربانی‌ها می‌توانند تفریحات و سرگرمی‌های ما، روابط شخصی‌مان و غیره باشند.

مشارکت در مجموعه‌ای گسترده‌تر از فعالیت‌ها می‌تواند به ما کمک کند زمان را مدیریت کنیم، روابط جدیدی تشکیل دهیم، روابط موجود را تعمیق ببخشیم، از منایع دیگر ارزش و اهمیت اخذ کنیم و در نتیجه، نحوه دیدمان به خود را تغییر داده و هویت جدیدی را تعریف کنیم. درست مثل ادواردوی به شدت ناامید و مضطرب از بیکاری (چرا که گمان می‌کرد اکنون که مولد نیست پس ارزش و هویتی هم ندارد) که در سایه این راهکارها، فرصت بیشتری برای وقت گذراندن با فرزند کوچکش در زمین بازی پیدا کرده، سرعتش در کار را تنظیم کرده و اکنون، دید متعادل‌تری به خود و هویت و ارزش ذاتی‌اش دارد.

آینده‌تان را متصور شوید

هویت ما ساکن نیست. به مرور زمان تکامل می‌یابد. تعداد انگشت شماری از افراد می‌توانند بگویند همان فردی هستند که 10 سال پیش بوده‌اند. با این حال، این تعصب اغلب با ماست که گمان می‌کنیم هویتی که اکنون داریم، هویت همیشگی ماست (پس اگر با مشکلی مواجه شده تا آخر عمر گریبان‌گیرمان خواهد بود).

تمرکزتان و دیدتان را فراخ‌تر کنید و از خودتان بپرسید: «من در 5 تا 10 سال آتی چه کسی می‌خواهم باشم؟»

با توصیفی که خود و آینده‌تان در این چشم‌انداز 10 ساله دارید، روایتی جدیدی از هویت خود داشته باشید (منظور از این روایت، داستانی است که در مورد خودتان برای گفتن دارید).

این به شما کمک می‌کند تا از اندیشه منجمدی که فکر می‌کنید درجا می‌زنید و گرفتار شده‌اید رهایی یابید و حتی قادر است رفتار و کردار شما را نیز به سمت موفقیت و هویتی بهتر و ارزشمندتر سوق دهد. رویکردی که شما و عملکردتان را انعطاف‌پذیرتر می‌کند. ضمنا این‌که مثل هر هدف دیگری، این هدف را نیز اگر با دیگران در میان بگذارید، ثمربخش‌تر و دست‌ یافتنی‌تر خواهد شد.

ارزش‌های اصلی خود را شناسایی کنید

یکی از جنبه‌های هویتی ما، که تقریبا هم در طول زمان ثابت باقی می‌مانند، ارزش‌های اصلی ما هستند. این ارزش‌ها همان چیزهایی هستند که ما به خاطر آن‌ها مهم هستیم و آن‌ها را هم مهم می‌دانیم. در واقع، ارزش ذاتی ما که همان چیستی ماست. ارزش‌هایی نظیر شمول، صداقت، خلاقیت، خودمختاری یا صراحت.

آن‌چه که ممکن است در طول زمان تغییر پیدا کند، نحوه بروز این ارزش‌ها و اهمیت نسبی آن‌ها است.

اگرچه این ارزش‌ها، به شما کمک می‌کنند تا در کار خود معنی و مفهوم پیدا کنید و موفق‌تر ظاهر شوید، اما فراتر از هویت شغلی رفته، و در بسیاری از مینه‌های غیرکاری نمود پیدا می‌کنند. این ارزش‌ها، لنز دیگری هستند که می‌توانید خود را آن از طور دیگری ببینید.

ضمن این‌که همین ارزش‌ها، به شما کمک می‌کنند تا بتوانید آینده‌تان را دقیق‌تر و واضح‌تر ترسیم کنید و نحوه برقراری ارتباط با دیگران و مدیریت و عملکردتان را نیز نسبت به آن‌ها بسنجید. به عنوان مثال، اگر در شغل سابق خود یک بانکدار بوده‌اید و از این ارزش ذاتی خود آگاهید که قادرید با دیگران به بهترین نحوه ارتباط برقرار کرده و اعتماد آن‌ها را جلب کنید، اکنون می‌توانید در زمینه‌های دیگری هم موفق ظاهر شوید.

اگر در گذشته بانکداری بودید که قادر بود بازاریابی کند، اعتماد مشتریانش را جلب کند و موفق باشد، در برنامه‌های بلند مدت‌تان نیز می‌توانید یک مدیر اجرایی موفق با اتکا به همین ارزش ذاتی‌تان باشید. مخصوصا که اکنون ارزش‌های دیگری همچون ماجراجویی و صراحت را هم در خود کشف کرده‌اید و بهتر می‌توانید پیش بروید.

پشتیبانی بگیرید

بدون شک بررسی و فکر کردن به این‌که چرا شغل‌تان را از دست داده‌اید بسیار غم‌انگیز و چالش‌برانگیز است و شما را ورطه ناکامی و ناامیدی رها می‌کند. شاید بهتر باشد زمانی که به این غم و احساس ویرانی می‌کنید از یک مربی یا درمان‌گر پشتیبانی بگیرید. این کمک گرفتن به شما کمک می‌کند تا رهایی پیدا کنید و خودتان را ترمیم کنید.

به گفته دکتر دانیل تالکف، این فرایند معمولا نوعی بی‌طرفی ذهنی به دنبال دارد… جایی که فکر با خود تصمیم می‌گیرد عقب‌نشینی کند یا این‌که نه، عمیق‌تر نگاه کند و و از خودش بپرسد «راه چاره چیست؟» وی معتقد است که درمان و دریافت پشتیبانی می‌تواند برای افرادی که شغل خود را از دست داده‌اند بسیار مفید باشد چرا که به افراد کمک می‌کند تا «تصورشان از خود را بازآفرینی کنند» و ناخواسته با منفی‌گرایی احساس پوچی و بی‌ارزشی نکنند.

دکتر تالکف توضیح می‌دهد که «استفاده از دیدگاه‌ها و نکته نظرات یک فرد دیگر می‌‌تواند به شما کمک کند تا از آن‌ها به عنوان ابزاری برای بازآفرینی دیدگاه‌ها و افکارتان استفاده کنید». با انجام این کار، به مرور زمان، قادر خواهید بود خود و شغل از دست رفته‌تان را طور دیگری ببینید.

ما می‌توانیم در کاری که می‌کنیم بهترین باشیم و در آن معنی و تایید پیدا کنیم. با این حال، ما چیزی فراتر از شغل‌مان هستیم. از دست شغل شما به معنای از دست دادن همه‌چیزتان نیست.