روشنفکری یا روحانیت
نگاهی به کتاب تبیین جامعهشناختی انقلاب مشروطه، کوششی در تحلیل تغییرات اجتماعی تاریخ معاصر مشروطه نوشته رضا رمضان نرگسی، انتشارات موسسه آموزشی امام خمینی، ۱۳۹۳.
شیوه تفسیر پدیدههای تاریخی وابستگی شدیدی به پیشفرضها، نگرشها و انتظارات و منافع صنفی و طبقاتی و اجتماعی مفسران دارد. در تاریخنگاری معاصر، که تفسیر پدیدهها به شدت سیاسی و وابسته به زندگی امروز است، منظرهای تفسیری را میتوان تقریبا به سادگی دستهبندی کرد: برای نمونه به نظر من برچسبهایی مانند تاریخنگاری چپ، تاریخنگاری لیبرال، تاریخنگاری مهاجران خارج از کشور، تاریخنگاری دانشگاهی داخل کشور، تاریخنگاری روحانیت، تاریخنگاری دولتی، تاریخنگاری روشنفکری و ... برچسبهایی غیر واقعی یا تهی از معنا نیستند.
مطالعه منظرها، اختلافشان و چگونگی شکلگیری آنها حتی بیش از شناخت واقعیت پدیدههای تاریخی (گیریم که ممکن باشد) اهمیت دارد. به عبارت دیگر تاریخ تفسیر پدیدهها بیش از تاریخ پدیدهها آموزنده است.
یکی از نمونههای اختلافهای تفسیری در تاریخ معاصر، اختلاف بر سر سهمخواهی در عاملیت بین روشنفکران و روحانیت است. بعد از انقلاب اسلامی، گفتمانی در میان روحانیت شکل گرفت که تمایل داشت نقش پر رنگ روحانیت را در تاریخ انقلاب به تمامی تحولات مثبت تاریخ چند صد ساله اخیر ایران تعمیم دهد. اساسا تاریخنگاریای شکل گرفت که روحانیت را در مرکز وقایع میدید. درست و غلط این پدیده موضوع سخنم نیست. در حالی که روشنفکری چپ سالها هرگونه فعالیت فکری (از جمله تاریخ نگاری) را در قبضه خود نگاه داشته بود یا روشنفکری لیبرال غربگرا از منظری انتقادی و سیاسی حرکت روحانیان را نوعی انحراف از مسیر جنبشهای آزادی بخش تفسیر میکرد، واکنشی اینچنین از سوی روحانیت جای تعجب ندارد. اصلا چنین نیست که روحانیان، تاریخنگاری روحانی محور دارند و مثلا سایر اقشار چنین نیستند.

مشروطه، یک انقلاب شیعی
بسیار شنیدهایم که جنبش مشروطیت جنبشی غربگرا و دست کم تحت تاثیر نفوذ تفکرات غربی بوده است. این تفسیر رایج از جنبش مشروطیت است و تاکنون شواهد بسیاری در اثبات آن ارائه شده است. حتی مذهبیهایی که با مشروطیت و نتایج آن مخالفاند بیشتر تمایل دارند آن را به کلی جنبشی غلط و در راستای اهداف و خواستهای غربیان تلقی کنند. اما کتاب مورد بحث چنین نیست. برعکس بسیار مدافع جنبش مشروطه است و آن را یک گام درست در تاریخ ایران تلقی میکند.
نظریه نویسنده این است: علت اصلی انقلاب مشروطه بلوغ نسبی فرهنگ تشیع در بین مردم ایران بود. یعنی بقیه علتها نهایتا یا زمینهساز بودند یا علت کمک کننده و تسریع بخش. مثلا نفوذ افکار غربی یا آشنایی با شیوه حکمرانی غربی، نشر اندیشه سیاسی جدید یا نارضایتی از حکومت قاجارها هیچیک علت اصلی نبودند بلکه تنها محرک به حساب میآمدند.
متناسب با فرضیه بالا آنچه از نظر نویسنده در میدان انقلاب مشروطه موثر افتاد رهبری علمای دین و پیروی مردم دیندار و آگاه از این علما بود. برخلاف آنچه در کتابهای تاریخ مشروطه رایج است، انقلاب مشروطه انقلابی غربگرا نبود. بلکه به نوعی واکنش مردم ایران در برابر فشار استعمارگرانه غرب بود. مردم که بعد از جنگهای ایران و روس با استعمارگری غرب مواجه شده بودند و فرهنگ و اقتصاد خود را در خطر میدیدند به خودشان بازگشتند و ظرفیت عظیم تشیع را کشف کردند. چون همگی یا بیشترشان شیعیان معتقد و پایبندی بودند و با مظاهر و مفاهیم تشیع خو گرفته بودند.
تقویت موضع علما از عصر صفوی تا زمان قاجار یکی از زمینههای به ادعای نویسنده رشد فرهنگ تشیع بود. چنان که در عصر قاجار گروهی از علما در شهرها پدیدار شده بودند که نفوذ و قدرت اجتماعی زیادی داشتند و در نهایت نیز مراجعی ظهور کردند که قدرت بسیج عمومی داشتند مانند جنبش تنباکو و میرزای شیرازی. گسترش عزاداریها که الگویی از بسیج عمومی بودند نیز در آمادگی انقلاب موثر بود.
نویسنده در فرضیه خود از رشد نسبی فرهنگ تشیع در انقلاب مشروطه سخن میگوید برای اینکه طرح جامعتری از حرکت تاریخ شیعی دارد که بر اساس آن انقلاب مشروطه هنوز پختگی کامل را نداشت و شکست خورد اما مرحله بعدی رشد فرهنگ تشیع انقلاب اسلامی بود که پیروز شد و مرحله نهایی اش هم انقلاب مهدی است.
نویسنده در این پژوهش هیچ نکته تاریخی تازهای را آشکار نکرده است. او تنها یک نظریه غیر تاریخی پیشکشیده است. فایده هیچ یک از گفتارهای مرتبط به جامعهشناسی را در این کتاب درک نکردم. مسئله و پاسخ نویسنده یک مسئله تاریخی است و نظریهآزمایی نظریات جامعهشناختی در اصل حرف او نقشی ندارد. آنچه باید در کتاب پیگیری شود پیش کشیدن راه و روشی برای آزمودن ادعا و فرضیه است. نویسنده ادعا میکند که یک عامل از عامل دیگر نقش مهمتری دارد اما چگونه میتوان در یک پدیده چند عاملی چنین ادعایی را اثبات کرد؟ نویسنده در این کتاب نتایج بیشتر پژوهشها درباره علل انقلاب مشروطه را میپذیرد. او هم رشد شهرنشینی را قبول دارد، هم نارضایتی بازار و عامل اقتصاد وابسته را میپذیرد، هم نقش جمعیتی را در انقلاب در نظر میگیرد و هم حتی تاثیر جریان روشنفکری را قبول میکند. تنها تفاوت سخن او با دیگر پژوهشها این است که مدعی است آنچه در عمل روی داده نتیجه رشد فرهنگ تشیع بوده نه عوامل دیگر. عوامل دیگر تنها کمک کننده بودهاند یا سرعت بخش.
بیشتر نویسندگان دیگر نیز تاثیر دین، روحانیت و مظاهر تشیع را در انقلاب مشروطه پذیرفتهاند و بر آن تاکید هم کردهاند، پس این پژوهش چه چیز تازهای دارد؟ مسئله فقط نوع تفسیر از پدیدهها است. نوعی مفهوم پردازی که اولا در سازش با روشنفکران، انقلاب مشروطه را به عنوان نوعی گام مترقیانه میپذیرد و در عین حال آن را سازگار با دین و حتی در راستای رشد و گسترش تشیع میداند. در این طرح اولا جایگاه روحانیت به حد تنها رهبران هوشیار انقلاب و تنها مراجعی که توانایی بسیج مردم را دارند بالا میرود، ثانیا قدرت فرهنگ غرب به شدت کمرنگ و تنها به عنوان یک گروه اقلیت منحرف در میان یک اکثریت آگاه و بیدار و دیندار محدود میشود و سوم اینکه وقایع تاریخ معاصر در یک منظر تکاملی از دیدگاه دینی تفسیر میشود و در یک سنت الهی فراتاریخی جا میگیرد و معنا مییابد؛ دیدگاهی که گذشته را از رهگذر یک آرمان دینی به حال (انقلاب اسلامی) و آینده پیوند میزند (انقلاب مهدی). در این الگو، تشیع تنها با دستیابی به حکومت به رشد و تکامل واقعی دست پیدا میکند. در نتیجه از منظر چنین الگویی، عناصری همچون رشد قدرت اجتماعی علما یا رشد آیینهای جمعی مانند عزاداری امام حسین(ع) (که نوعی تمرین همبستگی و سازماندهی اعتراضی دانسته میشوند) همچون گامهایی از رشد فرهنگ تشیع تفسیر میشود.
مطلبی دیگر از این انتشارات
گزارشی از کتاب ایران دوران قاجار
مطلبی دیگر از این انتشارات
دیالکتیک علم و دین؛ الگوی عقلانی تاریخ ما
مطلبی دیگر از این انتشارات
گذار ناتمام از فئودالیسم به سرمایهداری