فقیه و سلطان، از همکاری تا رقابت

گزارش کتاب
فقیه و سلطان، دیالکتیک دین و سیاست در تجربه تاریخی عثمانی و صوفیه - قاجاریه
نوشته وجیه کوثرانی، ترجمه یاسین عبدی، نشر کتاب پارسه 1402

کتاب فقیه و سلطان طرحی کلی است از تاریخ رابطه فقیه و سلطان در اسلام. نویسنده در سراسر نوشته‌اش به پیش‌فرضی که از ابتدا اتخاذ کرده وفادار می‌ماند و شواهدی را که با نظریه‌اش سازگارند برجسته می‌کند و از شواهد تاریخی ناسازگار چشم می‌پوشد. چنین شیوه تاریخ‌نگاری گاهی تحلیل‌های جسورانه و تازه‌ای از تاریخ ارائه می‌کند و گاهی آنچه ترسیم شده به کلی بی اعتبار است و کتاب کوثرانی این هر دو را دارد. کتاب فقیه و سلطان یک چشم‌انداز کلان تاریخی را شرح می‌دهد و معمولا در چنین طرح‌هایی جزییات، که اغلب ناسازگار با طرح‌های کلی است، نادیده گرفته می‌شوند.

ترجمه کتاب خوب نیست. متاسفانه مواردی که متن بد فهمیده شده یا با عجله ترجمه شده و گاه مفهومی متضاد با متن اصلی ارائه شده کم نیستند. بخصوص آنجا که گزارش‌های تاریخی تمام می‌شود و نویسنده جمع‌بندی‌های خودش را ارائه می‌کند ترجمه بیشتر دچار اختلال شده است. برای فهم کامل متن گاهی لازم است سری به اصل عربی کتاب، که در اینترنت در دسترس است، بزنید


اسلام و سیاست

می‌گویند که در مسیحیت دین و دولت از ابتدا (یعنی از زمان جناب مسیح) از هم جدا بوده‌اند اما در اسلام چنین نبوده است. وجیه کوثرانی در گام نخست این انگاره را غلط دانسته و تاکید می‌کند که در واقعیت تاریخی دین و دولت چه در عالم اسلام و چه در عالم مسیحیت روابط متغیری داشته‌اند و اساسا اینکه به استناد یک گفته منسوب به عیسی (کار قیصر با قیصر بسپار) یا یک حدیث از پیامبر حکمی درباره واقعیت تاریخی اسلام یا مسیحیت صادر کنیم اشتباه است. در ادامه نویسنده تلاش می‌کند نشان دهد که در طول تاریخ اسلام نظریات مختلف سیاسی در ظرف واقعیت تاریخی و تحت تاثیر آن ساخته شده است. در حقیقت نکته مهم روش‌شناختی در کتاب او اولویت دادن به زمینه تاریخی شکل‌گیری تئوری‌های سیاسی درباره رابطه دین و قدرت است. فرضیه کوثرانی تاکید بر این است دین و سیاست در واقعیت تاریخی‌اش جنبه‌های مختلفی از همکاری تا رقابت را طی کرده است.

با اینکه در عهد خلفای راشدین (الگوی مثالین اهل سنت) و امامان معصوم (الگوی مثالین شیعه) دین و سیاست با هم متحد بود و این الگویی بود که از قرآن و تجربه نبوی اخذ شده بود، اما از دورانی که حکومت‌های مستقل از خلافت در داخل قلمرو خلافت عباسی شکل گرفتند نظریه پردازدی فقهی برای توجیه استقلال سیاسی حکومت‌ها از خلافت آغاز شد. ماوردی (درگذشت 450 قمری) در عصر آل بویه کتاب احکام السلطانیه را نوشت و امارت استیلا را پذیرفت و برای خلیفه تنها نقش مشروعیت بخشی در نظر گرفت. علمای اهل سنت در سده‌های بعدی نیز دوگانگی قدرت سیاسی و خلافت را پذیرفتند و از لزوم پذیرش اضطراری حکومت مستقر سخن راندند. این چیزی است که بعدا در اندیشه شیعی نیز جایگاهی پیدا کرد. از جمله در اندیشه سیاسی علامه حلی که سلطه سلطان ایلخانی را پذیرفت. (البته برخی پژوهش‌های شیعی تاکید می‌کنند که علامه حلی، فقیه دارای شرایط را در عصر غیبت حاکم می‌داند.)

در دوره آل‌بویه قوای فکری شیعه صرف ترسیم مرزهای کلامی و فقهی در برابر تهدیدهای عالمان سنی شد. در این دوران علم اصول شیعه تکوین یافت. اما درباره مشروعیت حکومت آل بویه که شیعی مذهب بودند، هیچ بحثی در منابع کلامی و فقهی شیعیان صورت نگرفت. گویا در شرایط تاریخی پس از عصر غیبت، در زمان آل بویه، دوران عمل سیاسی شیعه گذشته بود و حالا علمای امامی تدوین سرگرم نظریه شیعی بر اساس واقعیت غیبت بودند.

فقها و خلیفه عثمانی

در حکومت عثمانی از عهد سلیمان قانونی دولت، فقها را در منصب‌های گوناگون به استخدام خود درآورد و به آنها حقوق داد و این باعث ایجاد اختلافات داخلی بین فقها و وادار شدن آنها به همراهی با حکومت شد. به گفته کوثرانی در این زمان نهاد دینی وابسته به دولت دریچه رسیدن به مقام و موقعیت و مکنت مالی فاتحان نظامی یا امیران محلی بود. در حالی که نهاد افتا به دولت نزدیک می‌شد، در ولایات امیران و والیان به دنبال منافع خود بودند و قاضی محلی و مفتی هم به دنبال به دنبال تثبیت و ارتقای جایگاه خود از راه‌های گوناگون بود.

با آشکار شدن ضعف دولت عثمانی و برآمدن نظم‌ سیاسی مدرن و آغاز اصلاح‌گرایی در حکومت عثمانی، علما دو دسته شدند. گروهی که وابسته به سلطان بودند به دامن سنت‌گرایی افتادند. اما گروهی از علما نیز با اصلاح‌گران هم‌صدا شدند. در سده بیستم حتی برای اصلاح‌گران آشکار شده بود که احیای خلافت در عصر جدید ممکن نیست. در عوض آنان دست به کار ساخت احزاب اسلام‌گرا شدند. چیزی که در جنبش‌های اسلام‌گرا در مصر و جاهای دیگر تبلور یافت.

فقیه و سلطان در ایران

در ایران سال‌های پیش از ظهور صفویه، نوعی رواداری مذهبی رایج شده بود که به اختلاف تشیع و تسنن با میانجی تصوف انجامیده بود و اختلافات مذهبی کم‌رنگ شده بود. این وضعیت حتی در قلمرو سلطان عثمانی هم وجود داشت اما با برآمدن صفویه و در اختلاف با حکومت عثمانی بر اختلافات مذهبی بین تشیع و تسنن تاکید شد و با آن عامل میانجی یعنی تصوف نیز برخورد و دشمنی شد. صفویه به دنبال یکپارچه سازی ایران و ایجاد یک جامعه دینی همگن بودند و فقها به خدمت این کار درآمدند.

اختلاف سنتی بین سلطنت و فقاهت چگونه حل شد؟ راه حل صفویه مانند عثمانی‌ها فروغلتیدن دولت به دامن طیف وسیعی از علمای امامیه بود. ایجاد نهاد مذهبی رسمی که بر تمام امورات مذهبی نظارت داشت، زیر نظر صدر و شیخ الاسلام. برخی از علمای این دوره از جمله علی بن حسین کرکی با پذیرش برخی اختیارات برای سلطان در واقع بخشی از ولایت امام را به دولت سلطانی تفویض کردند و نوعی تقسیم کار بین دولت و فقها ایجاد شد.

با این حال بخشی از مرجعیت کم و بیش مستقل ماند چون ساختار حوزه‌ها تا حد زیادی مستقل بود و حوزه‌های خارج از ایران استقلال بیشتری داشتند. نویسنده از مثال شهید ثانی یاد می‌کند که استقلال خود را از صفویان نگه داشت. او همچنین از شیخ بهایی یاد می‌کند که علی‌رغم اینکه مدتی با صفویان همکاری کرد در برخی آثارش به صراحت ملازمت با پادشاه را تقبیح کرد و از اینکه پدرش او را با خود به ایران آورده بود اظهار تاسف می‌کرد. نیز مقدس اردبیلی که حاضر نشد به اصفهان برود و در نجف حوزه مستقل خود را تشکیل داد. نویسنده ملاصدرا را نیز نمونه‌ای از علمایی می‌داند که با طرح سیاسی/شیعی صفویان هم‌گام نبودند. زیرا اساسا نگاهی فراتر از فقه و سیاست به مذهب داشت و به نظر او مذهب تشیع الگویی عرفانی برای اندیشه بود نه الگویی سیاسی برای حکومت. در نهایت کوثرانی جریان علمای اخباری را نیز یکی از گروه‌های مخالف سیاست می‌داند زیرا در کناره‌گیری آنان از اجتهاد و تمرکزشان بر پیروی بی‌چون و چرا از روایات و نیز پرداختن به روایات نوعی سلوک زاهدانه و کناره‌گیری از سیاست را می‌بیند و از جمله از حر عاملی سخن می‌گوید که هر چند خود مناصبی در ایران داشت اما همچنان دل در گرو وطن اصلی خود داشت و از همکاری با سلاطین نهی می‌کرد.

معلوم است که تفسیر نویسنده از نظریه سیاسی شیخ بهایی یا حر عاملی و حتی ملاصدرا قانع کننده نیست. اینکه نویسنده‌ای در کتاب‌هایش از همکاری با سلطان نهی کند لزوما نشانه این نیست که او از نظر تئوریک با همکاری فقیه و سلطان مخالف است بخصوص که خودش نیز در زندگی با سلطان همکاری کرده باشد. نظریه کوثرانی درباره نسبت اخباری‌گری با سیاست نیز قانع کننده نیست. حر عاملی اخباری، شیخ الاسلام مشهد بود و محمد تقی و محمد باقر مجلسی هر دو از مقربان سلاطین صفوی بودند.

مشروطیت جایگزین عصمت

دولت قاجار نیز در ابتدا تلاش می‌کرد علما را به حکومت وابسته کند، اما راه استقلال علما از حکومت هموار شده بود. مرجعیت بیش از پیش در این دوران اهمیت و استقلال یافت و نجف مرکز مرجعیت مستقل شد. چیزی نگذشت که گروهی از علمای شیعه در مشکلاتی که کشور را دچار کرده بود در برابر قاجارها ایستادند و با رواج اندیشه مشروطیت تجربه علمای اصلاح‌گرا در امپراتوری عثمانی،‌ در ایران آستانه انقلاب مشروطه نیز تکرار شد. یعنی بخشی از علمای شیعه به نظریه‌پردازی برای هماهنگ کردن فقه سیاسی شیعه با شرایط دوران جدید پرداختند. از جمله محمدحسن نائینی که نویسنده کتاب را با بازخوانی آرای او به پایان برده است. نائینی نه تنها مخالفت با استبداد و دموکراسی را سازگار با اصل اسلام می‌دانست بلکه حتی سازوکار نظارتی شورا (مجلس) را جایگزینی برای عصمت در عهد غیبت به شمار می‌آورد و بدین ترتیب نظریه فقهی شیعی را یکسره در مخالفت با سلطنت به کار می‌برد.

بدین ترتیب کوثرانی کم و بیش موفق می‌شود که نشان دهد که نظریه فقهی در اسلام، طرحی از پیش‌تعیین شده یا ثابت نبوده و همواره در ظرفی از شرایط سیاسی و اجتماعی زمانه شکل گرفته و از آن تاثیر پذیرفته است و تجربیات گوناگونی را از سر گذرانده است.
طرح تاریخی کوثرانی در این کتاب با انقلاب مشروطه در ایران تمام می‌شود، اما تاریخ با آن پایان نیافته و اتحاد دین و دولت در قالب انقلاب اسلامی ایران و دیگر تجربیات سیاسی اسلام‌گرایانه در دهه‌های اخیر نشان می‌دهد که دیالکتیک دین و سیاست در اسلام همچنان ادامه خواهد یافت.