داستان یک تولد: علوم شناختی چگونه شکل گرفت؟

علوم شناختی، اشاره به یک حوزه‌ی میان رشته‌ای دارد که به طور مشخص، شامل شش رشته انسان‌شناسی، روان‌شناسی، علوم اعصاب، زبان‌شناسی، هوش مصنوعی و فلسفه‌ی ذهن می‌گردد. هدف مشترک همه این رشته‌ها مطالعه ذهن و شناخت است. البته هر کدام از این رشته‌ها از جنبه‌های گوناگونی به این مطالعه می‌پردازند و به دنبال جواب سؤالات متفاوتی هستند. فصل مشترک آن‌ها می‌تواند دانش ما را روی مغز و فعالیت‌های شناختی انسان افزایش دهد.

شش حوزه‌ی اصلی تشکیل دهنده علوم شناختی
شش حوزه‌ی اصلی تشکیل دهنده علوم شناختی

ذهن و شناخت می‌تواند به صورت محدود و گسترده استفاده شود. حالت محدود آن زمانی است که ما فقط در مورد ذهن و شناخت در انسا‌ن‌ها صحبت می‌کنیم و حالت گسترده آن ذهن و شناخت در انسان و سایر اشیاء و پدیده‌های ذهن‌مند می‌باشد. منظور از اشیای ذهن‌مند هر نوع موجودی می‌باشد که می‌تواند فکر کند، محاسبه کند، احساس کند، تصمیم بگیرد و رفتار هوشمندانه داشته باشد. بنابراین حیوانات و ماشین‌ها و ربات‌ها نیز می‌توانند در این تعریف گسترده قرار بگیرند.

اگر بخواهیم سالی را به عنوان مبدأ پیدایش علوم شناختی به معنای امروزی انتختب کنیم، سال ۱۹۵۶ میلادی بهترین انتخاب خواهد بود. در این سال اتفاقات مهمی در حوزه‌های مختلف علمی رخ داد که همگی از جهاتی به هم شباهت داشتند.

  1. همایشی در شهر دارتموث با هدایت مک کارتی از دانشگاه دارتموث، مینسکی از دانشگاه هاروارد، روچستر از دانشگاه ام آی تی و شانون از آزمایشگاه بل برگزار شد که در آن همایش به طور رسمی از شکل‌گیری دانش جدیدی تحت عنوان هوش مصنوعی پرده‌برداری شد.
  2. سمپوزیوم در مؤسسه فناوری ماساچوست با موضوع نظریه خبر برگزار شد که دانشمندان معروفی مانند چامسکی و میلر که در حوزه‌های زبان‌شناسی و روان‌شناسی فعالیت داشتند، در آن شرکت کرده بودند. مقاله‌هایی در این نشست ارایه شده بود که حکایت از تولد رویکرد شناختی در حوزه‌ی روانشناسی رفتاری می‌کرد.
  3. تحولاتی مشابه در حوزه‌ی انسان شناسی اتفاق افتاد. مقالات زیادی از انسان‌شناسان منتشر شد که به نوعی با موضوعات شناختی همپوشانی داشت.

تحولاتی که در سال ۱۹۵۶ اتفاق افتاد، تبلور فعالیت‌هایی بود که از چند سال قبل آغاز شده بود. این فعالیت‌ها در سال‌های بعد با شتاب بیشتری ادامه پیدا کرد تا به امروز که یک شاخه اساسی از علوم را به خود اختصاص داده‌است.

حوزه علوم اعصاب، حوزه‌ی دیگری است که با تأخیر در چارچوب علوم شناختی قرار گرفت. اما پس از زمان کوتاهی تبدیل به یکی از محوری‌ترین حوزه‌های علوم شناختی شد. رابطه مغز، سیستم عصبی و شناخت چنان نزدیک است که به باور بسیاری از دانشمندان این حوزه، مطالعه شناخت بدون مطالعه مغز امکان‌پذیر نیست.

در ابتدا متخصصین علوم اعصاب برای بررسی مساله شناخت، محدود به بررسی مغز افراد مبتلا به اختلالات شناختی بودند. افرادی که بر اثر بیماری یا تصادف، قسمتی از مغز و به تبع آن قسمتی از فعالیت‌های شناختی خود را از دست می‌دادند، این امکان را در اختیار محققان قرار می‌دادند تا به نظریه‌پردازی در مورد رابطه فرآیند‌های شناختی و مراکز مختلف مغز بپردازند. تحول جدی علوم اعصاب، زمانی رخ داد که دانشمندان این حوزه توانستند به صورت مستقیم به مطالعه در ارتباط با مغز بپردازند. این امکان با گسترش فناوری و تکنولوژی‌های جدید و ابداع روش‌های مختلف مشاهده و دستکاری سیستم عصبی، فراهم شد. با فراهم شدن این امکان، متخصصان علوم اعصاب به تدریج از مطالعه فیزیولوژی و آناتومی سیستم عصبی پا را فراتر گذاشتند و به مطالعه کارکرد‌های شناختی مغز روی آوردند.

تمام رویدادهایی که در بالا به آن‌ها اشاره شد، در حوزه‌ی دانش تجربی قرار داشتند. اما به موازات این تحولات علمی جنبشی در حوزه‌ی فلسفه هم شکل گرفت که به سرنوشت علوم شناختی مرتبط بود. فلسفه‌ی ذهن با استفاده از روش‌هایی که عمدتا میراث فلسفه‌ی تحلیلی محسوب می‌شد، تلاش‌های جدیدی را برای صورت‌بندی فلسفی علوم شناختی آغاز کرد. دانشمندان و فلاسفه در این مسیر به بررسی سوال‌هایی کلی نظیر رابطه ذهن با بدن و تأمل در مفاهیم مورد استفاده دانشمندان علوم شناختی پرداختند.

بر اساس فعالیت‌های شکل گرفته مسایل علمی جدیدی در قرن بیستم مطرح شدند که به نوعی بین شش رشته نام برده شده مشترک بودند. مرکزی که برای نخستین بار تمامی حوزه‌های مختلف علوم شناختی را تحت عنوان علوم شناختی گرد هم آورد، بنیاد اسلوان بود. این مرکز توانست در سال ۱۹۷۸ میلادی، متخصصان مختلفی از حوزه‌های فلسفه، روان‌شناسی، انسان‌شناسی، علوم اعصاب، زبان‌شناسی و علوم رایانه‌ای را گرد هم بیاورد تا علوم شناختی به معنای بین رشته‌ای، موجودیت خود را اعلام کند.