در آرزوی انسان مصنوعی

تتست تورینگ
تتست تورینگ

فرض کنید شما به بازی دعوت شده‌اید. در این بازی دو اتاق وجود دارد که در یکی از آن‌ها یک کامپیوتر و در اتاق دیگر یک انسان قرار دارد. درب اتاق‌ها بسته و شما هیچ اطلاعاتی از اینکه در هر اتاق چه چیزی وجود دارد ندارید. وظیفه‌ی شما در این بازی این است که سوالاتی را از این دو موجود، یعنی انسان واقعی و رایانه بپرسید. انسان واقعی سعی می‌کند شما را متقاعد کند که انسان واقعی است. اما رایانه هوشمند هم کاری مشابه انجام می‌دهد، و سعی می‌کند با پاسخ‌هایی که می‌دهد، شما را فریب دهد و متقاعدتان کند که خودش انسان است، نه فردی که در اتاق کناری قرار دارد. اگر رایانه بتواند در این کار موفق شود، آیا شما می‌پذیرید که او یک موجود هوشمند است؟ هوشمند بودن به همان معنایی که مختص انسان هوشمند است؟

این آزمون فکری، آزمونی بود که توسط ریاضی‌دان قرن بیستم آلن تورینگ مطرح شد. او یکی از پیشگامان حوزه‌ی هوش مصنوعی بود. تورینگ به دنبال دستیابی تعریفی از هوشمندی بود تا بتواند نشان دهد، هوشمندی ویژگی نیست که فقط منحصر به انسان‌ها باشد. تفاوت مدل فکری تورینگ با دانشمندان هم رده‌ی خودش بسیار جالب بود. ازنظر تورینگ، دانشمندان برای فهمیدن اینکه هوش چیست، به جای آنکه خود را با تعاریف نظری سردرگم کننده مشغول کنند، بهتر است به دنبال تعریفی رفتاری و عملیاتی از هوشمندی باشند. به همین دلیل تورینگ با اقتباس از یک بازی تحت عنوان بازی تقلید آزمون خود را طراحی کرد. از نظر او اگر رایانه‌ای که در اتاق قرار دارد، بتواند فرد سوال کننده را فریب دهد، باید او را هوشمند دانست.

آزمون تورینگ یکی از بحث برانگیزترین آزمون‌های تاریخ علم شناختی به شمار می‌آید. این آزمون نشان‌دهنده آرزوی انسان برای ساختن موجودی هوشمند است و نیز آگاهی وی از اینکه تحقق این امر به راحتی امکان پذیر نیست. تلاش دانشمندان برای پاسخ‌گویی به آزمون تورینگ، دستاوردهای بسیاری در زمینه‌ی طراحی ماشین‌های محاسباتی واجد رفتارهای هوشمندانه مشابه انسان شد.

نکته‌ی قابل توجه در تلاش دانشمندان علاوه بر اینکه ما را به ماشین‌های هوشمند نزدیک‌تر کرد، یک تاثیر عمیق‌تر نیز بر جا گذاشت. بر اساس مشاهدات و مدل فکری موجودیت ماشین هوشمند این ایده متولد شد که انسان اساسا چیزی شبیه به یک ماشین محاسباتی یا کامپیوتر است.

علاقه به تولید ماشین‌هایی که بتوانند رفتارهایی شبیه انسان داشته باشند، تاریخ طولانی دارد. قرن هفدهم در اروپا، دوران شکوفایی علم مکانیک بود. در این دوران در برخی از نقاط اروپا، مراکزی برای به رخ کشیدن توانایی دانشمندان اروپایی وجود داشت. یکی از این مراکز، پارک‌های سلطنتی بود. در این پارک‌ها مجسمه‌هایی به نمایش در می‌آمدند که به انسان شباهت داشتند و کارهایی مشابه کارهای انسانی انجام می‌دادند. در درون برخی از این مجسمه‌ها، لوله‌ها و محفظه‌هایی وجود داشت که مقداری آب می‌توانست در آن‌ها جریان یابد. منبع اصلی آب، پمپی بود که در زیر مجسمه و دور پاهای او قرار داشت. نزدیک شدن بازدید کنندگان به مجسمه باعث فشرده شدن منبع آب زیر پاهای آن‌ها می‌شد و این کار آب را به درون لوله‌های مجسمه پمپ می‌کرد. نتیجه‌ی آن حرکت انسان مانند توسط این مجسمه‌ها بود. افراد مختلفی از این مجسمه‌ها بازدید می‌کردند و از حرکات این مجسمه‌ها لذت می‌بردند. در میان این بازدیدکنندگان، فیلسوفی به نام دکارت حضور داشت که از مشاهده مجسمه‌ها سوالی فلسفی در ذهنش شکل گرفت. آیا انسان هم می‌تواند چیزی شبیه به یک ماشین باشد؟ پاسخ دکارت به این سوال دو بخشی بود. از نظر او تا آنجا که به رفتارهای غیر ارادی آدمی مربوط می‌شود، انسان شبیه یک ماشین است. اما انسان نیمه‌ی دیگری نیز دارد که از ویژگی‌های متافیزیکی برخوردار است و این بخش از وجود انسان، بخشی می‌باشد که واجد توانایی‌هایی مانند تفکر، اراده، قدرت محاسبه، زبان و سایر توانایی‌هایی از این دست است. این دوگانه انگاری دکارت با بسیاری از سنت‌های فلسفی دوران خودش همخوانی داشت. این تصور دکارت می‌توانست از شتاب دانشمندان برای ساخت ماشین انسان مانند بکاهد، اما زمان زیادی از ارایه ایده دکارت نگذشته بود که شکافی در این باور به وجود آمد.

ابداع ماشین حساب پاسکال!!!! با ابداع ماشین حساب پاسکال در سال ۱۶۴۲ و بعد از آن با کارهای فیلسوف و ریاضی دان آلمانی به نام لایبنیتس ایده دکارت زیر سوال رفت. ماشین‌هایی که توسط این دانشمندان طراحی شده بود، انحصار بخشی از توانایی‌های ذهنی را از انسان برداشت. ماشین حساب‌های اولیه، دستگاه‌های مکانیکی بودند که از توانایی انجام بعضی از اعمال محاسباتی مانند جمع و تفریق و ضرب و تقسیم برخوردار بودند. به این ترتیب اولین گام برای تولید ماشین‌هایی که بتوانند برخی از کارهای منحصر به انسان مانند محاسبه را انجام دهند، برداشته شد.نکته مهم‌تر در آثار لایبنیتس این بود که او تصور می‌کرد، می‌توان زبان منطقی و محاسباتی طراحی نمود که بتوان تمام اندیشه‌ها را به آن برگرداند. حدود ۱۶۰ سال بعد از او جرج بول با ایجاد جبر بولی در ایجاد زبان منطقی و محاسباتی، قدم‌های بزرگی برداشت.

در قرن هجدهم میلادی کتابی توسط یک فیزیولوژیست فرانسوی به نام دولامتری با عنوان انسان ماشین منتشر شد که هسته اولیه نوعی کارکردگرایی را در خود داشت. او در کتابش با رد دوگانه‌انگاری ذهن و بدن، بیان می‌کند که:

ویژگی‌های حیاتی یا ذهنی انسان چیزهایی نیستند که به مواد سازنده بدن یا جوهری غیر مادی مثل روح وابسته باشند. شرط تحقق این ویژگی‌ها، وجود ساختارهایی مادی است که از برخی خصوصیات کارکردی و سازمانی برخوردار باشند.

آنچه از دیدگاه دولامتری حاصل می‌شود، بسیار شبیه دیدگاهی است که نظریه پردازان تکامل بعدها مطرح می‌کنند. اینکه هرگاه سیستمی ایجاد گردد که از ویژگی‌های کارکردی لازم برخوردار باشد، هوشمندی یا حیات نیز می‌تواند در آن تحقق یابد. این ایده که در ادبیات فلسفی کارکردگرایی نامیده می‌شود، اهمیتی حیاتی در شکل‌گیری علم هوش مصنوعی و روان‌شناسی شناختی دارد. اگر هوشمندی حاصل کارکرد یک سیستم باشد، آنگاه هوشمندی قابلیت تحقق در میزبان‌های مختلف را خواهد داشت و این میزبان واجد شرایط، فرقی نمی‌کند که انسان باشد یا ماشین.

نظریه‌ها و فرضیات و ایده‌های مختلف برای پیشبرد ایده‌ها بسیار مهم بوده‌اند. ایده‌هایی که در بالا ذکر شده‌اند با پیشرفت و مطالعات بیشتر یا از بین رفته‌اند یا نگاه به آن‌ها تغییر کرده است. ولی نکته مهمی که وجود دارد این است که این سیر در علوم و چینش افکار و نظریات گذشتگان کمک می‌کند که بتوان ارتباطات شکل دهنده یک علم را بر اساس این تلاش‌ها مشاهده کرد.