دانشجوی دامپزشکی علاقمند به فلسفه و داستان و آدما و نویسنده شدن...
آدم های امن
برای یک کاری که خیلی دوست داشتم انجام بدم درخواست دادم و قرار مصاحبه داشتم،مصاحبه خوب پیش رفت قرار شد نمونه کارم رو تا دو روز دیگه براشون بفرستم تا تایید نهایی رو بهم بدن، با شوق و ذوق اون کارو آماده کردم چند تا ایده خلاق هم توش به کار برده بودم، رئیس تیم آموزشی رو چند بار باهاش حرف زده بودم و مهربون به نظر میرسید از بقیه هم تعریفش رو شنیده بودم براشون ایمیل رو فرستادم و بهم جواب دادن تا سه روز آینده جواب رو برام میفرستن.
سه روز گذشت و جواب اومد ناخودآگاه تپش قلب گرفته بودم تا ایمیل رو باز کنم وقتی باز کردم ۵ تا شماره دیدم مواردی که تو نمونه کارم باهاشون مخالفت جدی شده بود و حتی یک مورد مثبت هم نوشته نشده بود در مورد کارم.دونه دونه خوندم و لحن ایمیل رو دوست نداشتم بدون این که از کار من سوال کنن ایراداتی رو به صورت پیش فرض در کارم قرار داده بودن. این مصاحبه و درخواست شغل اولین تجربه من محسوب میشد با حال بد سعی کردم بهشون روند کار رور بفهمونم و از سو تفاهم جلوگیری کنم.سه روز گذشت و هیچ ایمیلی نگرفتم که حتی به من دوباره جواب میدن و منتظر باشم.دنیا برام سیاه شد و این موضوع باعث شد که تمام استرس های هفته های اخیر من مثل یک زخم سر باز کنن و من تا میتونستم گریه کنم.به دوست صمیمیم گفتم چرا آخه چرا؟؟و اون بیشتر سعی میکرد من رو آروم کنه و بگه که اینا همش تجربه هست و میگذره .دوباره این موضوع رو در مورد خودم شنیدم که زیادی احساساتی هستم و رو موضوعات انرژی زیاد میزارم و زیادی فکر میکنم. نمیتونم خودم رو تغییر بدم و حتی نمیتونم وانمود کنم این موضوع برام اهمیتی نداره.فقط دارم با این چرخه سراشیبی زندگی کنار میام و هر وقت حس کردم نمیتونم تحمل کنم دوباره با دوستم حرف میزنم .حرف زدن با آدمای امن زندگی مثل این هست که تمام قضیه رو از یک دید دیگه ببینی و بتونی کم کم به جای غرق شدن تو دریای احساسات یاد بگیری که شنا کنی آدم های امن زندگی من مثل یک سپر محافظ میمونن که حتی وقتی کاملا حس میکنم دنیا من رو از پا انداخته تمام حس های منفی و سیاه رو از کنارم جمع میکنن و من رو با موج های آروم احساساتم تنها میزارن تا توشون اینقدر شنا کنم تا به این قسمت زندگی عادت کنم.از خودم توقع ندارم سر درد نداشته باشم یا از ته دل بخندم ،فقط این که خوشحالم که لِم خودم رو شناختم .
امضا :آنا یک HSP که تازگی ها قبل از خواب یاد گرفته خودش رو بغل کنه.
مطلبی دیگر از این انتشارات
پسر بسیار حساس، «پسرم زود گریه می کنه»
مطلبی دیگر از این انتشارات
طبیعت؛ پناهگاه آدمهای بسیار حساس
مطلبی دیگر از این انتشارات
هفت قانون برای حفاظت از انرژی آدم های بسیار حساس