مترجم و تولید کننده محتوا _ پیج من در اینستاگرام Us.translation
۷ راه برای جلوگیری از ترس رها شدن و تبدیل شدن به خون آشامهای احساسی
بدترین احساس در دنیا به دنبال کشیدن حس ترس با خودمان است!
انگار که قلب میخواهد از قفسه سینه بیرون بزند و احساس میکنیم موج اضطراب در تک تک سلولهای بدن ما جریان دارد. این احساس همان حس ترس است که ما تنها و آسیبپذیر باقی میمانیم و احتمالاً نابود میشویم. کاملاً و کاملاً نابود شده... وحشت میکنیم چرا که این حس با منطق مخالف است و ما نمیتوانیم این حس اضطراب رو به افزایش خود را برطرف کنیم.
ترس از رها شدن و تنها ماندن این باور است که افراد نزدیک به ما، ما را ترک خواهند کرد و ما با این احساسات وحشتناکی که میتواند به ما آسیب برساند تنها خواهیم ماند.
ترس از رها شدن به خودی خود اختلالی نیست. این همان چیزی است که همه ما در روابط (به خصوص روابط صمیمی) تجربه میکنیم. با این حال هنگامی که این حس در شکل شدید خود بروز کند، به عنوان بخشی از اختلالات دیگر مانند اختلال شخصیت مرزی، اختلال شخصیت اجتنابی، اختلال اضطراب جدایی، اختلالات دلبستگی، اضطراب، افسردگی و اختلال استرس پس از سانحه خواهد بود.
ترس از رها شدن و تنهایی برای اکثر بزرگسالانی که با آن روبرو هستند احساسی تازه نیست. این احساس اولین بار در سالهای حساس زیر سه سال ما تجربه شدهاست. زمانی که ما هیچ کلمه یا کلمات محدودی برای توصیف احساسات خود داشتیم. زمانی که ما به راحتی همه این احساسات را در بدن آسیبپذیر خود نگه میداشتیم. احساس ترس از این رو بود که آنهایی که برای مراقبت از خود نیاز داریم برای آرامش ما وجود نداشته باشند.
به نظر میرسد روابط نزدیک ما در حال حاضر به عنوان بزرگسالان (به ویژه روابط عاشقانه) باعث ایجاد این احساس اضطراب میشود. وقتی نتوانیم ترس از رها شدن را برطرف کنیم، در بزرگسالی دچار این نوع اضطراب رابطهای میشویم. رفتاری را انجام میدهیم که احساس دیوانگی و شرم ما را افزایش میدهد. گویی ما وابسته به این روابط هستیم و میترسیم که هر عشقی داشته باشیم ناگهان ناپدید شود. از این رو ناامید میشویم و میخواهیم منبع عشق را به طور مداوم در دسترس خود نگهداریم.
متأسفانه این رفتارها خود موجب میشود تا حس رها شدن و تنهایی دوباره در ما ایجاد شود زیرا دیگران احساس خستگی کرده و فکر میکنند که نمیتوانند با عشق ناقص خود ما را تسکین دهند. این احساس ناامنی و دوست داشتنی نبودن را در ما تشدید میکند.
نوروساینس شواهدی را ارائه میدهد که نشان میدهد پاسخ قابل توجه مراقب ما به رفتار دلبستگی جویی ما در آینده مرتبط است. ما نیازی به والدین عالی یا حتی هر دو پدر و مادر نداریم. ما برای تأمین نیازهای خود حداقل به یک والد موجود، هماهنگ و پرورش دهنده نیاز داریم.
همه اینها در زیر سه سالگی اتفاق میافتد که مراکز بدوی مغز ما کاملاً در حال نیرو گرفتن هستند. Amygdala یا بادامه که رادار تهدید/ترس در مغز است، در حال تنظیم شدن با روندهای داخلی بدن ما و تهدیدهای خارجی در محیط است. در حقیقت ما با یک سیستم بقا در درونمان ساخته شدهایم.
هنگامی که ما جوان هستیم و مراقبی غیرقابل پیش بینی و اطمینان را تجربه میکنیم، مراکز درد مغز ما فعال میشوند. این رنج عاطفی دقیقاً همان احساس رنج جسمی را ایجاد میکند. وقتی غیرقابل پیش بینی بودن و در دسترس نبودن مکرر وجود داشته باشد، بادامه بیش از حد حساس شده و فعال میشود.
اگر هیچ مراقب عاشقی نداریم که ما را آرام کند، بادامه مغز ما خطر را فریاد میزند. اگر فکر کنیم میخواهیم بمیریم، مغز ما که ضامن بقای ماست بیش از حد فعال میشود و ما فقط سه گزینه داریم: ستیز، گریز، فلج شدن (مرگ تقلبی). روابط عادی بزرگسالان فاصلهای بین مواجهه با وقایع و زمانهای عدم اطمینان دارند اما برای برخی، ترس واقعی یا تصور شده از رها شدن، سیگنالی از تهدید است.
این زندگی کسانی است که در اثر تأثیر اولیه ترس از رها شدن از کار افتادهاند، کسانی که نمیتوانند حضور یک مراقب دوست داشتنی و در دسترس را بخاطر بسپارند. نیازهای اساسی آنها برای ایمنی، ثبات، امنیت، عشق و اطمینان حداقل با یک مراقب برآورده نشده است. وقتی بزرگ میشویم و از وابستگی به استقلال میرسیم هیچ کس نیست که از ما حمایت کند. و به ما این پیام را میرساندکه جهان امن نیست. هر حرکت به سمت استقلال بعد از سه سالگی پر از اضطراب است که همراه با بزرگ شدن منجر به ناامیدی و حس تنهایی میشود. جای تعجب نیست که ما در روابط خود به سمت وابستگی پیش میرویم.
اگر مراقب ایمن و قابل پیش بینی داشته باشیم، حتی اگر از والدین جدا شویم، "او" را در ذهن خود نگه میداریم. به این حالت پایداری جسم گفته میشود و این اتفاق در سن بین دو تا سه سالگی رخ میدهد. ما میتوانیم جدایی را تحمل کنیم، زیرا میدانیم که پدر و مادری مهربان در درون خود داریم که حس ترس ما را تسکین میدهد حتی وقتی از او جدا هستیم. این والد ناقص اما به اندازه کافی خوب است. در عوض، آن دسته از ما که هیچ تصور ذهنی از یک مراقب ایمن نداریم، در یک پاسخ دائمی برای زنده ماندن زندگی میکنیم.
سه پاسخ مقابلهای ما به شرایط به این صورت اند:
فلج شدن: ما این باور را قبول داریم که دیگران ما را رها خواهند کرد اما با این حال پارتنرهایی که ما را رها خواهند کرد، در دسترس نیستند و غیرقابل پیش بینی اند را انتخاب میکنیم. این روابط شبیه روابط اولیه ماست. آنها ممکن است ما را دوست داشته باشند اما به سادگی در کنار ما نیستند یا افرادی سرد و دور از دسترس هستند. و این از لحاظ عاطفی در دسترس نبودن به حس و حال آشنایی برای ما تبدیل میشود. ما منفعل هستیم، به سادگی راضی میشویم و خلاهای زیاد خود را میپذیریم و هرگز نیازهای خود را مطرح نمیکنیم. در واقع، ما نیازهای خود را انکار میکنیم.
گریز: ما از هر چیزی که این باور و احساسات را برانگیزد اجتناب میکنیم. بنابراین ما از مواجهه با مکانها، افراد یا موقعیتهایی که باعث ترس رها شدن در ما میشوند، اجتناب میکنیم. ما از روابط صمیمی اجتناب میکنیم تا احساسات مرتبط با رها شدن را تجربه نکنیم.
وقتی با هم رابطه داریم، از ایجاد نزدیکی اجتناب میکنیم زیرا باعث ایجاد اضطراب در ما میشود. ما از نظر احساسی در دسترس نیستیم. وقتی رابطه را قطع یا پایان میدهیم، به سرعت از پس آن برمیآییم و زندگی تنها خود را از سر میگیریم. ما یک احساس کاذب استقلال و خودکفایی پیدا میکنیم، این اعتقاد که برای رفع نیازهای خود به دیگران احتیاج نداریم. در بعضی از فرهنگها، این قابلیت فعال و پشتیبانی زیادی میشود. فشار برای استقلال ارزش گذاری شده است اما قطع ارتباط عالی است.
ستیز: هنگام تحریک حس رها شدن، ما بیش از حد دست به جبران میزنیم. ما دیگران را با رفتارهای چسبنده، مالکانه یا کنترل کننده دور میکنیم. بسیاری ممکن است دائماً به اطمینان خاطر و حضور پارتنرهای خود یا افراد مهم دیگری نیاز داشته باشند. بعضی از آنها حسادت غیر منطقی دارند و میتوانند منجر به کنترل دیگری شوند. ما به شدت تلاش میکنیم تا جلوی این رها شدن را بگیریم. ما با آن مبارزه میکنیم. کسانی که صفات ضد اجتماعی بیشتری دارند کسانی را که آنها را تهدید به ترک کردنشان میکنند، تهدید، آزار و اذیت و تهدید میکنند.
ما خون آشامهای احساسی هستیم، از عطش وابسته بودن به خود میپیچیم، احساس دوست داشتنی بودن نمیکنیم، از نزدیک شدن میترسیم اما در عین حال عطش و طمع داریم که شخص مقابل را به عنوان گروگان نیاز سیری ناپذیر خود نگه داریم و هرگز رها نشویم. ما فریاد میزنیم که، "من تو را دوست دارم، لطفا مرا ترک نکن."
حتی اگر ترس از رها شدن یک تشخیص بالینی نیست، مطمئناً میتواند چگونگی زندگی ما در دنیا و بیش از همه نحوه ارتباط ما با دیگران را فلج کند. ما فقط برای تسکین درد عاطفی خود با دیگران ارتباط برقرار میکنیم و دیگران را فردی با نیازهای جداگانه، خطا پذیر و بهم پیوسته نمیبینیم. ما آنها را به عنوان کودک دو ماههای که هنوز هستیم میبینیم. کاملا درمانده و وابسته.
چگونه میتوانیم خلا موجود را پر کنیم؟
چگونه میتوانیم سه پاسخ مقابلهای با ترس از رها شدن را که ما را به خون آشامهای احساسی تبدیل میکند، برطرف کنیم؟
از طریق فرایندهای درمانی و آموزش خودم در روان درمانی رابطهای، فقط میتوانم این را با اطمینان بگویم:
"ما ممکن است در اوایل کودکی باعث زخمهای آسیب زای عمیق خود نشده باشیم، اما ما مسئول بهبودی خود هستیم."
بنابراین با توجه به این موارد:
۱. برای رفع زخمهای رابطهای اولیه یک مراقب ناسازگار و غیرقابل پیش بینی به دنبال درمان مداوم باشید. این یک راه حل سریع نیست و قبل از بهتر شدن احساس بدتری خواهد داشت.
۲. اگر رفتارهای تهدیدآمیز در زندگی وجود داشته باشد، باید رفتار درمانی دیالکتیک با هدف اصلی کاهش رفتارهای مداخله گر و تهدید کننده زندگی را انجام دهیم. ما نمیتوانیم بدون ایمنی و ثبات شخصیت، درگیر ترمیم آسیب عمیق شویم.
۳. کودک درونی ما باید غم و اندوه خود را در مورد کمبود ظرفیت مراقبانمان ببیند تا واقعاً در کنار ما باشند. بیشتر مراقبان ما هرگز نمیتوانند آنچه را که خودشان دریافت نکردهاند، به دیگری ببخشند. برخی از مراقبان ما با خشونت خانگی، بیماری روانی و اعتیاد دست به گریبان بودند تا در دسترس باشند.
۴. خود بزرگسال و باهوشتر ما باید با کودک درون خود هماهنگ شده و او را دوست داشته باشیم. ما باید متعهد شویم كه با انجام اقدامات مراقبتی هماهنگ، هرگز مراقبت از فرزند درونی خود را ترک نكنیم. ما میتوانیم ترس خود را تسکین دهیم. میتوانیم جستجوی مراقب دیگری را که هرگز نداشتهایم متوقف کنیم.
۵. هنگامی که ما ماندگاری جسم را ایجاد میکنیم، یاد میگیریم که عزیزانمان بعضی اوقات ما را ترک خواهند کرد، اما پیوند امن ادامه خواهد یافت. آنها میتوانند از ما عصبانی شوند و هنوز هم ما را دوست داشته باشند. در بعضی مواقع ممکن است برای سوخت گیری به فضای دور از ما نیاز داشته باشند، اما دور از دید به معنای دور از ذهن نیست. ما دیگر دیگران را خوب و بد نمیبینیم. ما درک میکنیم که پارتنرهای ما و افرادی که برای ما قابل توجه هستند میتوانند به اندازه کافی خوب و در عین حال خطا پذیر باشند. ما در صورت عدم تحقق انتظارات غیرواقعی مان، ایده آل سازی و سپس کاهش ارزش را متوقف میکنیم.
۶. ما، به عنوان بزرگسال، هیچ تضمینی نداریم که دیگری برای همیشه در کنار ما باشد. بعضی اوقات روابط به دلیل عدم تطابق با یکدیگر پایان مییابد گاهی اوقات آنها به دلیل مرگ پایان مییابند. ما هرگز نمیتوانیم به عنوان بزرگسال رها شویم زیرا میتوانیم از خود مراقبت کنیم و مانند کودکی وابسته و درمانده نیستیم.
۷. ما میتوانیم محدودیت و فضا تعیین کنیم و نیازی به تنها بودن نداریم تا از عشق و علاقه و روابط نزدیک جلوگیری کنیم. ما میتوانیم بدون غرق شدن نزدیک شویم زیرا میتوانیم محدودیتهای سالم تعیین کنیم.
از آنجا که من روی ترس رها شدن خود کار کردهام و دیگران را نیز در حل این مساله همراهی کردهام، کاملاً آگاه هستم که این عادلانه نبوده و ترک یک کودک از نظر عاطفی بی عدالتی بیرحمانهای اس ، اما به عنوان بزرگسال، ما نمیتوانیم چرخه آسیب رساندن به خودمان را ادامه دهیم.
ما نباید ایمان و امید خود را برای بهتر شدن از دست بدهیم. اینکه ما میتوانیم بهبود یافته و احساس کامل بودن داشته باشیم و میتوانیم کودک درون خود را ارج نهیم و ارتباطی را که عمیقاً خواهان آن هست به او ارائه دهیم. ما لیاقت این را داریم که با وجود تمام عدم قطعیتهای زندگی، زندگی اصیل خود را داشته و به طور مداوم و به طور سالم با دیگران در ارتباط باشیم.
ما یه گروه هستیم که تلاش میکنیم درباره آدمهای بسیار حساس مقالههای خوب تهیه کنیم. در انتشارات پناهگاه ما اطلاعات ارزشمندی درباره آدمهای بسیار حساس پیدا خواهید کرد.با ما همراه باشید?
منبع: www.elephantjournal.com
مطلبی دیگر از این انتشارات
مرد بسیار حساس
مطلبی دیگر از این انتشارات
تکامل هویت ۲
مطلبی دیگر از این انتشارات
دلیل اینکه آدمهای بسیار حساس، از تولد رهبر هستند