بررسی فیلم استاکر ساخته تارکوفسکی: یکصد و شصت و سه دقیقه برای رسیدن به آرزوها

نشریه ایماژ
نشریه ایماژ

نویسنده: آیدا محمدی زاده

استاکر، محصول سال ۱۹۷۹به کارگردانی فیلم اقتباسی آزاد از رمان گردش کنار جاده اثر برادران استروگاتسکی است، متشکل از عناصر ژانرهای، علمی تخیلی با موضوعات دراماتیک روانشناختی و فلسفی با پرداختی شاعرانه به موضوع انسان در پی خواسته ها و آرزو هایش است در حالی که حتی کمی امید داشتن غیرممکن به نظر می رسد و این فیلم توانست جایزه کلیسا ی جهانی جشنواره فیلم کن کشور فرانسه، که در شهر نیس برگزار می شود، برای آندری تارکوفسکی روس به ارمغان آورد.

شروع فیلم از خانه تاریک و سرد شروع می شود و خانواده ای که از روابط آنها از خانه هم تاریک و سردتر و از یک دیگر بسیار دوراست و آنچنان دور که گویی هر یک بر قله های کوهی دور از هم ایستاده اند و هر چقدر تلاش کنند، نه توانایی دیدن یکدیگر را دارند و نه توانایی شنیدن صدای یکدیگر را. زن( با بازی آلیسا فرایندلیش) آنقدر صدای خود را در پشت رنج هایش پنهان کرده و سکوت را هر روز بعنوان وعده های غذایی به خود خورانده، که ذره ذره صبرش تمام گشته، تارکوفسکی فیلمساز توانست تنها در چند ثانیه پنج سال رنج و سختی و تنهایی زن که به یک حمله عصبی ختم شد را به ما نمایان کند و هر لحظه به انسانیت ما و درک ما از هر آنچه به آن رنج و سختی این زندگی تلنگر بزند و این حقیقت تلخ را از نو و یک بار دیگر یادآوری نماید که گاهی چه قدر در مقابل وقوع برخی از اتفاقات عاجز هستیم.

اگر به نقد فیلم و سریال علاقه‌مند هستید، می‌توانید وبسایت نشریه ایماژ را دنبال کنید.

استاکر(با بازی الکساندر کایدانوفسکی)، از خانه خارج می شود و ازمسیری طولانی پس مسیر ریلی قطار به نویسنده (با بازی آناتولی سولونیتسین)می رسد و که در کنار زنی همراه اتومبیل به انتظار استاکر مشغول صحبت هستند، تا اینکه استاکر به آنها می رسد، پس از آنکه از استاکر از به همراه بردن زن امتناع می ورزد همراه نویسنده به سراغ دانشمند( با بازی نیکولای گرینکو) می روند. و از آن پس سفر آنها آغاز می شود. سفر آنها به مکانی آن را منطقه می خوانند در حالی آغاز می شود که هر یک می دانند سرزمین آرزوها علاوه بر مخاطرات خود مجازات مرگ و زندان را نیز به همراه دارد، از آن لحظه است که استاکر در لباس پیامبر جبران خلیل جبران ظاهر می شود و لحظه ی پیامبری آغاز می شود و آلبینیسم (زالی) موجود در سمت چپ سر استاکر نشانه از تقاوت عمده ی

اوبا دیگران است و همین رسالت او برای پیامبری و هدایت افراد نا امید ولی آرزومند به سوی منطقه است و پس از مسیری طولانی که هر ثانیه آن، ترس از گرفتار شدن و به دام سرباز ها افتادن و نرسیدن به مقصد را تارکوفسکی بسیار هنرمندانه و زیرکانه به مخاطب القا می کند به شکلی لحظه ای که احساس می کنیم جریان صورت گرفته در آن واحد ما را با مقدار کمی vegetaive state (حالت نباتی یا آلفاکوما) درگیر می کند و این ها همه نشان دهنده ی آن است که تارکوفسکی به هر لحظه ای در پی خلق آن است آنچنان اشراف دارد که از انتخاب های دقیق اندازه نماها و حرکت دوربین و خصوصیات رفتاری هر کارکتر و هر پلان به طور متناسبی به یکدیگر مربوط هستند و همگی برای رساندن یک پیام انسانی در تلاش هستند و دیدگاهی رمانتیسمی از معانی و بعدهایی زندگی فانی ارائه می کند.

پس حدود آنکه یک سوم اول فیلم به پایان می رسد، تارکوفسکی به استاکر و دانشمند و نویسنده، اجازه می دهد تا با آرامش از جهان واقعی عبور کرده و وارد دنیای درون خود شوند، دنیایی که رنگین تر و آرام تر که تمثیلی از آرزوهای آنان است و با این تفاوت که دیگر آنتاگونیست هایی که متشکل از سربازان ارتش و دولت بودند، وجود خارجی ندارند و هیچ مانعی برای رسیدن به آرزوها وجود ندارد و فقط بقایای از بین رفتن آنها وجود دارد ولی استاکر که با آنکه بی احساس دیده می شود آرزوی قبلی اش درمان شدن فرزندش از معلولیت است و نویسنده به دنبال الهاماتی که مدتی است به سراغ او نمی آیند و دانشمند به دنبال استخراج حقیقت به راه خود ادامه می دهند، تا اینکه استاکر به آنها اعلام می دارد که اتاق موعود نزدیک شده اند، با اینکه مقصد در یک قدمی است، استاکر پیشنهاد می دهد که از که از مسیر دورتر و طولانی تر اما امن تر به اتاق برسند، نویسنده ابتدا مخالفت می کند اما همان طور به همراه آنان ادامه می دهد و کمی بعدتر از آنکه قرعه ی طبیعت برای عبور از طونل منتهی به منطقه از میان چوب کبریت های کوتاه، بنام نویسنده در می آید. ترس و رنجی در آن لحظه نویسنده تجربه می کند همان مجازاتی است که استاکر قبل تر به او گوشزد کرده بود; مجازات بی احترامی به منطقه. ترسی که وجود نویسنده را فرا می گیرد که آن طونل را چرخ گوشت می نامند که به درگیری وتفرقه میان این سه می انجامد، پس از کمی فراز و نشیب، این سفر کوتاه ادامه پیدا می کند و استاکر پس از آنکه از امن بودن مسیر اطمینان حاصل کرد و اسلحه در آب افتاده را پنهان می کند و این معنی را می دهد که رازهایی درباره آن منطقه وجود دارد که استاکر از گفتن آن به افراد دیگر پرهیز می کند و که با ورود غیرمنتظره نویسنده به مکانی دیگر پس از پرواز چند پرنده، وقفه ای رخ می دهد که به احتمال زیاد حاصل اختلال نگاتیوها است که در زمان ساخت فیلم به وجود آمده بود، نویسنده به هوش می آید و در حالی که امیدی که وجود داشت از بین رفته و این تجربه را "تجربه واقعیت و بالاترین نمومه ی حقیقت" می نامد، منطقه برای نویسنده ساخته ی ابلهانه ی ذهن یک نفر است کاملا باور و ایمان او در لحظه توسط فیلمساز از او گرفته می شود و اما ارمغان منطقه به دانشمند شجاعتی بود که در صحبت تلفنی با استاد سابق خود بدون آن به پس آمد آن بیندیشد با این حال که آرزوهایش در معرض خطر و سقوط قرار گرفتند، کم کم امید و باور رنگ می بازد و هر یک به هر آنچه داشته قناعت می کند.

یک سگ سیاه از میانه های دو-سوم پایانی همراه آنان می شود نماد همان سگ سیاه است که روانشناسان از آن استفاده می کنند، نماد ناامیدی و افسردگی و بازگشت به آن دنیای تک رنگ و تکراری است . هر سه به مبدا از این سفر باز می گردند اما بدون رهاورد. زن دوباره بازمی گردد با اینکه استاکر او و مارتیشکا( با بازی ناتاشا آبرامووا، دختر استاکر) را رها کرده بود و پس از آن همگی با سگ سیاه به خانه باز می گردند، غم اینکه دیگر کسی به سرزمین مقدس استاکر باور ندارد او را زمین گیر کرده و مکانی که برای ورود به آن زحمت فراوان کشیده شده اما مقصد همه را می آزارد. هر واقعه همانگونه که انتظار می رود، پیش نخواهد رفت و این چگونگی را فقط طبیعت ایمان و باورهای ما قادر به تصمیم گیری است و دخالت انسان فقط در مسیر به آن اثر می کند نه نتایج آن و فقط زمان رخ دادن آن را کندتر می کند.

دانلود رایگانه شماره سوم نشریه ایماژ