نشریه فرهنگی، هنری و ادبی ایماژ
بیگانه با خویش : مروری بر ساختههای پاول پاولیکوفسکی فیلمساز لهستانی
نویسنده: شایان رهسپار عظیمی
پاول الکساندر پاولیکوفسکی فیلمساز لهستانی با ساخت فیلم ایدا (Ida)، در سال 2013 برنده دو جایزه اسکار شد. همچنین وی پیشتر در سال 2004 با ساخت فیلم تابستان عشق من (My Summer of Love)، نیز برنده جایزه بفتا شد. پاولیکوفسکی در سال 2018 با ساخت فیلم جنگ سرد (Cold War) همواره به عنوان کارگردانی تحسین شده از سوی جشنوارههای جهانی با قاببندیهایی منحصربهفرد و ویژه به خود، داستانهایی خاص و تک خطی با شیوه پرداخت هنری شناخته میشود. در آثار او همواره نوعی از خودبیگانگی، اضمحلال و حرکت به سوی خویشی در ماورا دیده میشود. گویی یک تحول دوباره، یا بهتر است بگوییم تولد و زایشی مجدد اتفاق میافتد که همه چیز را متحول میکند. از خودبیگانگی، حرکت به سوی فرا خویش انگاری، رها شدن از قید و بند انسان سنتی، افسردگی و ملال، رهاشدگی و… مولفههایی است که میتوان در آثار او به خصوص سه موردی که در ابتدای مقاله گفته شد، اشاره کرد.
مدحی در وصف خنیاگری از بیگانگی
واژه «alienation» كه در زبان فارسي غالباً به «از خودبیگانگی» ترجمه شده است، در فلسفه غرب سابقه طولاني دارد. ريشه اين اصطلاح كلمه لاتيني «alius» به معنای «ديگر» است. پسوند en در زبان لاتيني صفت ساز است. بنابراين، «alien» به معناي منسوب به ديگري است. از صفت alien فعل alienate ساخته شده است، به معناي «از آنِ شخص ديگر كردن» يا به عبارت واضح تر، «انتقال به غير». سپس از اين كلمه، اسم فعل alienation به معناي «انتقال به غير» (اليناسيون) ساخته شده است. مورد استعمال اصلي آن مناسبات حقوقی است به معنای سلب حقي از يك شخص و انتقال آن به شخصي ديگر. اما با گذشت زمان، اين مفهوم آنقدر توسعه پيدا كرده، كه در جامعه شناسي، روان شناسی، فلسفه و حتي روانپزشکی كاربرد دارد.
اليناسيون يا از خود بیگانگی به معناي مثبت يعني وارستن از خود يا از خود بیخود شدن است. از اين رو، به معناي خَلْسه يا وجد و حال عرفانی است. اگر اليناسيون را به اين معنا در نظر بگيريم، در واقع يك روش عرفاني (mystic) است براي رسيدن به دانش حقيقی. در اين صورت، در مقابل روش عقلاني قرار میگيرد. در روش عقلاني انسان مي كوشد با تحليل و تركيب مفاهيم به حقايق جهان دست يابد، ولی در روش عرفانی، عارف براي رسيدن به حقيقت سعي میكند از خويشتن خويش بيرون آيد و حقيقت را در خود حقيقت درك كند.
در فلسفه نوافلاطونی قرن سوم نيز در آثار فلوطين (205ـ270 م) اين تعبير به كار برده شده است. او نيز راه دستيابي به دانش حقيقی را بيرون شدن از خود و جذب شدن به سوی مطلوب میداند. چنانكه مي بينيم در فلسفه اشراقي و در يهوديت و مسيحيت قرون وسطايي و در عرفان ايران و به طور کلی در تفکر شهودی، بي خويشتني يا از خود بيگانگی ارزش مثبتي است. اما در عصر جديد، بخصوص از زمان هگل (1770ـ1831) به اين سو، مفهوم از خودبيگانگی يا بی خویشتنی معنای منفي پيدا مي كند و تقريباً در همه حوزه هاي علوم انساني، اعم از جامعه شناسي، روان شناسي، فلسفه و حتي روان پزشكي به عنوان يك آسيب و بحران كه هويت انساني را هدف قرار داده و او را نه تنها از مسير كمال دور می كند، بلكه سلامتی انسان را نيز تهديد مینمايد به كار رفته است.
پاول الکساندر پاولیکوفسکی، ایستایی و چند قصه درباره زندگی
پاول پاولیکوفسکی، (متولد 15 سپتامبر 1957، ورشو، لهستان)، کارگردان و فیلمنامه نویس بریتانیایی لهستانی الاصل که از آثار تحسین شده او می توان به آیدا (2013) اشاره کرد که برنده جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی زبان شد. پاولیکوفسکی که به عنوان یک کاتولیک رومی غسل تعمید داده شد اما خانواده اش تا حدی یهودی بودند (مادبزرگ پدری او در اردوگاه کشتار نازی ها در آشویتس درگذشت)، بیشتر دوران کودکی خود را در ورشو گذراند. با این حال، او در سال 1971 پس از طلاق والدینش لهستان را ترک کرد و در نهایت با مادرش به انگلستان نقل مکان کرد. پاولیکوفسکی پس از تحصیل در رشته ادبیات و فلسفه در دانشگاه آکسفورد، به فیلمسازی علاقه مند شد و در اواسط دهه 1980 شروع به کار در صنعت تلویزیون بریتانیا کرد. از اولین تلاشهای کارگردانی او، مستندهایی بود که توسط بیبیسی تامین مالی شد، از جمله از مسکو تا پیتوشکی (1990)، درباره نویسنده و طنزپرداز روسی وندیکت یروفیف، و حماسههای صرب (1992)، درباره رهبر صربهای بوسنی، رادوان کاراجیچ، که بعدا توسط یک متهم متهم شد. دادگاه جنایات جنگی سازمان ملل
پاولیکوفسکی با فیلم Last Resort 2000، درامی که زندگی پناهجویان را در یک شهر تفریحی ساحلی در انگلیس روایت میکند، بهعنوان یک کارگردان فیلم سینمایی به خوبی ظاهر شد. این فیلم در سال 2001 جایزه کارل فورمن را به عنوان امیدوارکننده ترین تازه وارد از آکادمی هنرهای فیلم و تلویزیون بریتانیا (بفتا) به ارمغان آورد. تلاش بعدی او - تابستان عشق من (2004)، در مورد رابطه عاشقانه بین دو زن جوان در روستایی یورکشایر - همچنین در جوایز بافتا مورد تقدیر قرار گرفت و جایزه الکساندر کوردا را برای بهترین فیلم بریتانیایی در سال 2005 دریافت کرد.
هنگامی که همسر پاولیکوفسکی در سال 2006 مبتلا به سرطان لاعلاج تشخیص داده شد، او حرفه کارگردانی خود را به حالت تعلیق درآورد تا از او و دو فرزند خردسالشان مراقبت کند. او ماهها بعد درگذشت، و پنج سال بود که پاولیکوفسکی به فیلمسازی بازگشت و در این مدت در مدرسه ملی فیلم و تلویزیون در نزدیکی لندن تدریس میکرد. فیلم بعدی او، زن در پنجمین (2011)، یک تریلر روانشناختی، عموماً نقدهای مثبتی دریافت کرد. پاولیکوفسکی سپس فیلم تحسین شده آیدا (2013) را کارگردانی کرد. ایدا که در سال 1962 در لهستان اتفاق میافتد، یک راهبه تازهکار کاتولیک رومی را دنبال میکند که پس از اینکه متوجه شد یهودی به دنیا آمده است، به همراه آخرین خویشاوند زندهاش، عمهای فاسد، به سفری میرود تا حقیقت مرگ والدینش را در جریان این جنگ دریابد. اشغال لهستان توسط نازی ها این درام سیاه و سفید به زیبایی فیلمبرداری شده اولین فیلم لهستانی است که اسکار بهترین فیلم خارجی زبان (2015) را دریافت کرده است. از دیگر افتخارات او می توان به جایزه بفتا برای بهترین فیلم غیر انگلیسی (2015) اشاره کرد.
پاولیکوفسکی کارگردانی و نویسندگی جنگ سرد را بر عهده داشت که از رابطه والدینش الهام گرفته شده بود. این درام مورد استقبال قرار گرفت و پاولیکوفسکی به عنوان بهترین کارگردان جشنواره فیلم کن انتخاب شد.
ایدا: از خودبیگانگی دینی، رهایی افسارگسیخته
ایدا بیش از هر چیز یک اضمحلال درونی، فروپاشی شخصیتی، از خود رها شدگی عاطفی، بدرود با متعلقات مذهبی و پایانی هر چند کوتاه بر افسارهای تحمیلی است. پاولیکوفسکی در ایدا به دنبال خفه کردن خنیاگری مذهبی است. نجواهایی که مدام از ایدا دور و دورتر میشوند و او را از زندگی قبلی بیگانه میسازد. این جا دقیقاً ما با مفهوم مثبت از خودبیگانگی طرفیم. مفهومی که از نظر شخصیت اصلی هرچند کمی زود هنگام و نامعقول جلوه میکند اما گویی زندگی به او یکبار دیگر این فرصت را میدهد تا خود حقیقیاش باشد و شکوفا شود.
ایدا سراسر تمثیل است و نماد و شگفتی! زنی که از قدیسگی گذر میکند و پس از طرد شدنش از جامعهای قدسی، رهاشدگی را تجربه کرده و دوباره سعی میکند به آغوش اصالت از دست رفتهاش برگردد. او در زنجیر است و زنجیر را دوست دارد. قانون وسوسه اما زنجیر را اخته میکند و به او خودی میبخشد که تا پیش از آن، چنین چیزی را تجربه نکرده بود. عشق و مذهب؛ دو موجود اسطورهای که همواره با هم در تضاد و کشمکش هستند، یکی به دنبال قدرت و دیگری به دنبال غلبه بر قدرت؛ ایدا بازی تنازع این دو قدرت است. پاولیکوفسکی در ایدا با قاببندیهای ایستا و عمق میدانهای وسیع، انسانهایی را در گوشهای از قاب به تصویر میکشد که به طور کامل زندگی آنها را در ارتباط با محیط پیرامونشان تصویر میکند. انسانهای بیربط، محیطی سرد و خنثی، سیاه و سفید بودن نماها و… اِلمانهایی هستند که بازی با آنها باعث شده تا اثر او یک کار تجربی جذاب، گیرا و همه چیز تمام باشد.
در دنیایی زندگی میکنیم که تصویر نبرد بین اندیشه معنوی و اندیشه رهایی همواره دور از ذهن نیست؛ عرصهای که در آن فاصله گرفتن از ریشهها دردناک، وسوسه انگیز و گاهی سراسر پشیمانی است. تراژدی این نزاع، نه امپراطوری یکی بر یکی که تباهی انسانیت بر سر خواستههایی در حوزه فردی است. فردیتی که فدای آرمانهای اجتماعی و ملال زندگی جمعی میشود؛ ایدا تصویری از همه اینهاست.
جنگ سرد: جنگ رهایی انسان از قید و شرط
پس از تجربه موفق Ida، پائولو کوفسکی به سراغ ساخت Cold War رفت، این بار هم با همان فرمول، قاب بندی ثابت، تم سیاه و سفید، داستانی از امیال و خواستههای انسانی، تضادها، نشانهها و… است. جنگ سرد فیلمی است که در آن پائولو کوفسکی به سراغ ارتباط موسیقی و سینما، موسیقی و رابطه انسانی، تضادها و کشمکشهای رابطههای عاشقانه، خیانت، دروغ، شهرت و غرور رفته است.
جنگ سرد فیلمی است که درآن مردمی که بیشترین خسارت را در جنگ جهانی دوم دیدهاند، ساز مینوازند تا احساس امیدواری کنند. فیلمی که در آن بهای آزادی دوری از اصالت و تبعید است. تبعید از خویشتن خویش و دور شدن از خودی که باید آن را فراموش کنی. گروه موسیقی که بیشتر نوعی مارش نظامی است تا صدای رها شدگی، حضور تصویر بزرگ استالین خونخوار در صحنههایی از مجالس رقص که گویی همه را زیر نظر دارد، تفکر کمونیستی حاکم در فیلم و… همگی باعث شده است تا مجموعهای جاندار از اِلمانهایی به تصویر کشیده شود که استعاره از خود بیگانگی شخصیتها و چه بسا ملتی چون لهستان را به تصویر بکشد. بیگانگانی که نه رها شدهاند و نه به خودی جدید دست یافتهاند.
شما میتوانید بهترین نقدهای فیلمهای ایرانی و خارجی را در نشریه ایماژ مطالعه کنید.
در ستایش از بند خویش رهاشدگی
معمولا تصور میشود که اصطلاح «بیگانگی» منشأ نسبتاً مدرن اروپایی دارد. در زبان انگلیسی، این اصطلاح در اوایل قرن پانزدهم پدیدار شد، که قبلاً دارای مجموعهای جالب از تداعیها بود. «ازخودبیگانگی»، و همزادهای آن، میتواند به گونههای مختلف اشاره داشته باشد: به بیگانگی یک فرد از خدا (به این ترتیب در کتاب مقدس مسیحی، به ویکلیف اشاره شده است)، به انتقال قانونی حقوق مالکیت (در ابتدا، به ویژه در حق مالکیت بر زمین) و به آشفتگی روانی (ارتباط تاریخی که تا قرن نوزدهم استفاده از اصطلاح «بیگانه گرا» که از سوی روانپزشکان به آن اشاره شد). گاهی اوقات گفته میشود که «بیگانگی» از انگلیسی وارد زبان آلمانی شده است، اگرچه G.W.F. هگل (1770-1831) برای اشاره به انتقال دارایی معمولاً از «Entäusserung» و نه «Entfremdung» استفاده میکند (Hegel 1991a: §65) اما این مفهوم هم در از خودبیگانگی مرسوم شده است (تنها اصطلاح اخیر است که پیوند ریشهشناختی با «فرمد» یا «بیگانه» دارد.) علاوه بر این، شاید اولین بحث فلسفی از بیگانگی، با در نظر گرفتن هر نوع پیچیدگی، به زبان فرانسوی مربوط باشد. در گفتار دوم، ژان ژاک روسو (1712-1778) اشکال "التهاب" عشق به خود (که گاهی در ترجمههای انگلیسی قدیمیتر به عنوان "غرور" ترجمه میشود) را تقویت کرد. این واژه توسط برخی از تحولات اجتماعی و تاریخی، که خود را در اشکال بیگانه از خود نشان میدهند متحول شد؛ یعنی در اعمال و زندگی افرادی که به نحوی از طبیعت خود جدا شدهاند، اطلاق میشد.
اگر تمام این مولفهها را به عنوان موجودیت فیلمهای پائولو کوفسکی در نظر بگیریم، مفهوم ازخود بیگانگی موجود در آثار او برایمان بیشتر از قبل هویدا خواهد شد. به عنوان ماحصل این مقاله خوب است بگوییم که پائولو کوفسکی یکی از نوظهورترین کارگردانی است که به خاطر تحصیلاتی که در حوزه ادبیات و فلسفه داشته، توانسته آثاری خلق کند که زیبایی آنها چه در فرم و چه در محتوا آنقدر شایسته است که در کنار خلق یک اثر سینمایی تمام عیار میتواند تا مدتها دغدغههایی را در ذهن مخاطب بیدار کند که او را به فلسفه اصلی زندگی مشغول کند.
دانلود رایگان شماره سوم نشریه ایماژ
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقشِ شهر در ازخودبیگانگی
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقد فیلم سینمایی پرتقال خونی + خلاصه!
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاثیر اسپیلبرگ بر سینما یا سیـــنما بر اسپیلبرگ؟