نشریه فرهنگی، هنری و ادبی ایماژ
زوال ناپیدای بشری جستاری در باب نمودهای خلع انسانیت در ادبیات
نویسندگان: فرشاد جابرزاده و محمدجواد صابری
یکی از دشواریهای درک مقولهی «dehumanization»، انتخاب ترجمهای مناسب برای آن است. از آنجایی که در کتابخانهام جز فرهنگ-دانشنامهی کارای بهاالدین خرمشاهی، فرهنگ لغات دیگری ندارم، عجالتاً دست به دامن آن شده و در جستوجوی معادل مناسب برای فعلِ «dehumanize»، با این عبارات مواجه شدم: «شخصیتشکنی کردن، ناانسانی کردن، از انسانیت انداختن، خلع انسانیت کردن، از حالت انسانی خارج کردن، غیر بشری ساختن، فاقد صفات انسانی کردن و تحقیر شدید کردن.» این معانی از شیوهی رویکرد فعل مذکور در جهان حکایت دارند؛ فعلی که قرنهاست به طرق مختلف اتفاق میافتد و به حیات خود ادامه میدهد و در جهان ادبیات نیز نمونههایی از آن به چشم میخورد.
دانلود رایگان شماره سوم نشریه ایماژ
ایدئولوژی: مدرک جرمی برای تحقیر
میتوان استنتاج کرد که «خلع انسانیت» اصولاً به پروسه یا خود امری اطلاق میشود که طی آن، فاعل با وصول به فعل یا افعالی، ویژگیهای انسانی دیگری را خدشهدار کرده یا از سلب کند. یکی از معروفترین نمونههای خلع انسانیت، نوع برخورد نازیها با یهودیان است که همانطور که حتماً میدانید، با ایجاد اردوگاههای کار اجباری، عملاً حقوق اولیهشان، بهسبب مذهبی که داشتند، از آنها سلب شد و با آنها همچون شهروندانی درجهچندم برخورد میکردند. نمونهای از این برخورد نابرابر با یهودیان را میتوان در رمان غمانگیز برنارد مالامود (Bernard Malamud)، «تعمیرکار» (The Fixer) رویت کرد که یاکوف یهودی، شخصیت اصلی داستان، صرفاً بهخاطر مذهبش توسط روسها به زندان فرستاده میشود و بدترین شکنجهها را روی او پیاده میکنند. مالامود در «تعمیرکار» بهگونهای وحشتناک، فضای مالیخولیایی و سرد این شکنجهگاههای بیقانون را ترسیم میکند که قلب هر انسانی را به درد میآورد. البته که خود رمان مالامود برگرفته از قضیهی مندل بلیس یهودی بود که شرایط یکسانی را در روسیهی تزاری تجربه کرد. در حقیقت، یکی از مکانهایی که امر «خلع انسانیت» رخ میدهد همین زندان است. در اینکه مجرم باید تقاص جرمش را بدهد هیچ بحثی نیست، ولی در بحث مجازات تا چه حد میتوان پیشروی کرد؟
وقتی با رژیمی توتالیتر روبهرو هستیم، همانقدر که نمیتوان سازوکار قابل درکی برای دلایل زندانی شدن پیدا کرد، به همان میزان کار سختی در فهم شیوهی مجازات داریم. بهطور مثال، الکساندر سولژنیتسن (Alexander Solzhenitsyn) صرفاً بخاطر نقد یوزف استالین در نامههای شخصیاش به گولاگ (Gulag) [اردوگاههای کار اجباری در روسیه] فرستاده شد. نمونهی روسی و معروف دیگر، وارلام شالاموف (Varlam Shalamov) است. شالاموف عضو تشکیلات لئون تروتسکی بود و همین باعث شد که سه مرتبه زندانی شود و مجموعاً ۱۴ سال از زندگیاش را در زندان بگذراند که نتیجهی این زمان، زمینهساز مجموعهداستان «قصههای کولیما» (Kolyma Tales) بود که در آن شالاموف داستانهایی از همزندانیهایش را روایت میکرد. همانطور که میبینید، هیچ منطقی به چشم نمیخورد. سولژنیستن و شالاموف تنها بخاطر ایدئولوژیهایشان حبس شدند و خصوصاً دومی، از شکنجههایی میگوید که تجربهشان آدمی را عاری از هرگونه ویژگی بشری میسازد.
میگویند که وقتی مالامود مشغول نگارش «تعمیرکار» بوده، گوشهچشمی هم به قضیهی دریوس داشته است. قضیهی دریفوس از معروفترین پروندههای حقوقی و البته، نمونههای تبعیض مطلق است. آلفرد دریفوس افسری یهودی بود که به جرم خیانت به کشور و افشای اسرار ارتش به آلمان، به حبس ابد در جزیرهی شیطان محکوم شد. ماجرای دریفوس واکنشهای شدیدی در سرتاسر فرانسه را رقم زد که از جمله مهمترینشان میتوان به رسالهی درخشان امیل زولا، من متهم میکنم! اشاره کرد که زولا در آن ضمن حمایت از دریفوس، دولت وقت را به تبعیض مذهبی محکوم کرد که بعدتر معلوم شد مخالفان دریفوس عمدتاً شامل کاتولیکهای رادیکال میشدند. در کنار مالامود، روژه مارتن دوگار، خالق رمانهای خانوادهی تیبو، رمانی به نام «ژان باروا» نوشته که روایتی مشابه و الهامگرفته از همین ماجرا دارد.
سانسور تفکر/مذهب به اشکال مختلف و در همهجای دنیا به اشکال مختلف وجود داشته و خود امر سانسور، بهنوعی حذف و تحریف اندیشهی فرد محسوب میشود که خود حاکی از سلب او از قدرت تفکر آزاد [ویژگی انسانی] است. از نمونههای سانسور ادبی میتوان به مشکلات ولادیمیر نابوکوف برای حق انتشار «لولیتا» اشاره کرد. مقامات و چهرههای مذهبی آمریکا از پیامدهای احتمالی رمان نابوکوف واهمه داشتند و معتقد بودند که چاپ رسمی لولیتا به منزلهی تایید کودکآزاری (Pedophilia) خواهد بود. حال این پرسش به میان میآید که آیا تفکر آزاد همان تفکر بیقاعده است؟ مشکلی که تندروها در مواجهه با «لولیتا»، چه رمان نابوکوف و چه اقتباس استنلی کوبریک، با آن دستوپنجه نرم میکردند، خوانش اشتباه از متن است. اصولاً هر اثری که سانسور میشود قربانی مبارزه با سیستم یا اصول اخلاقی دینی نیست، بلکه گاهی این مسئله در فهم تکبعدی و سطحی سیستم از اثر ریشه دارد. «لولیتا» نه اثری در مدح کودکآزاری، بلکه رسالهای در مذمت این بیماری روانی بود که نابوکوف هم نمود این شیفتگی بیمارگونه را در زوال روحی هامبرت هامبرت [شخصیت اصلی رمان] ترسیم کرد.
حال با این پرسش مواجه میشویم که دین تا چه اندازه در «خلع انسانیت» تاثیرگذار است؟ اگر دین را نوعی ایدئولوژی بدانیم، مثل هر ایدئولوژی دیگری، خوانشی رادیکال از آن ممکن است تبعات ناگواری به همراه داشته باشد. همانگونه که دریفوس فرانسوی در کشوری لیبرال قربانی مسیحیانی رادیکال شد، مسلمانان و غیرمسلمانانی در خاورمیانه بازیچهی حکومتها و گروههای افراطیای شدند که جز خود، کسی را قبول نداشتند.
بدن به مثابهی انسان
عمر زلفی لیوانلی (Ömer Zülfü Livaneli)، نویسنده و سیاستمدار ترک، در سال ۲۰۱۷ رمانی به نام «بیقراری» (Huzursuzluk) منتشر کرد. او در این رمان، پیامدهای ظهور گروهکهای تکفیری، نظیر داعش، را در قالب داستانی نقل میکرد که فرق چندانی با حقیقت نداشت. آنچه که ما در شمایل داعش دیدیم، نمودی از رفتاری در جهت خلع ویژگیهای انسانی بود و بعید میدانم کسی تصویر سرهای قطعشده و بدنهای تکهتکه را دیده و فراموش کرده باشد. میتوان ادعا کرد که رادیکالیسم با بدن بیگانه است. راهی جز پوشاندن، تقطیع و حذف آن نمیبیند و زنان از زخمخوردهترین قربانیان این رویکرد بوده و هستند. وقتی فرد تمام هموغمش را در یک ایدئولوژی ثابت خلاصه میکند، این ایدئولوژی به مثابهی پدری مستبد و خیالی حاضر میشود که نقشی دستوری در زیست روزمرهی او بازی میکند و اجازهی تفکر پویا را از او میگیرد.
وقتی به آفرینش «پادآرمانشهر»های ادبی مینگریم، دیگر با «انسان» روبهرو نیستیم. موجودی که مطلوب نظام حاکم است، بیشتر به رباتی شباهت دارد که سیستم مذکور، کدهایی از پیش تعیینشده روی او نصب کرده و اجازهی تفکر پویا را از وی میگیرد. یوگنی زامیاتین (Yevgeny Zamyatin) در «ما» (WE) از رویکرد انسانیترِ اورول در «۱۹۸۴» و هاکسلی در «دنیای قشنگ نو» (Brave New World) فراتر میرود و انسان را با «اعداد» معرفی میکند. در پادآرمانشهرِ زامیاتین که بعدتر الهامبخش اورول و هاکسلی شد، انسان دیگر هویت مشخصی ندارد و صرفاً یک عدد است که طبق زمانبندیهای بسیار دقیق، به امور روزمرهی خود میپردازد. در هر ۳ رمان مذکور، نه تنها ذهن آدم، بلکه بدن او هم به سیستم تعلق دارد و مجبور است بهگونهای از آن استفاده کند که سیستم انتظار دارد و برایش برنامه معین کرده است.
پس نتیجه میگیریم که تنانگی ارتباط ویژهای با خلع انسانیت دارد. اگر به خانهی اول بازگردیم، میبینیم که بدن کلید ورود شکنجهگر برای شکستن حفاظ ذهنِ شکنجهشونده است. او با آسیبهای فیزیکی قصد دارد تا قفل را بشکند و به اطلاعاتی که میخواهد دسترسی پیدا کند. از طرف دیگر، مذهبگرای رادیکالی که میخواهد تفکرات غلطش را به دیگری دیکته کند، سعی دارد با کشیدن حصاری بر بدن او، زمینهساز افت روحانی و نفس آن دیگری شود. به توتالیتر میرسیم. چرا او به این بدن نیاز دارد؟
پادآرمانشهر و حکومتهای توتالیتر، جولانگاه خلعکنندگان انسانیت است. همانطور که پیشتر اشاره کردم، این نظامها نمیخواهند فرد تفکری پویا داشته باشد و به اصطلاح، تکبعدی باشد. در «۱۹۸۴»، جرج اورول از قوانین سفت و سختی میگوید که برادر بزرگ، آن ناظر بر همهچیز و همهکس، دربارهی سکس و برخورد فیزیکی زن و مرد وضع کرده است. در جهان اورول، سکس به امری ناممکن بدل شده که تنها به اذن سیستم حاکم و با مقررات مربوطه ممکن است. اورول رابطهی جنسی میان وینستون و جولیا را خاتمهای بر زندگی چهارچوبزده و آغازی بر زیست آزاد ویسنتون قرار میدهد. فعلی که او روایت میکند نه عملی حیوانی (به شکلی که سیستم از آنها میخواهد)، بلکه تماماً انسانیست زیرا از عشقی نشات میگیرد که رژیم بهسبب دشمنیاش با انسانیت، از آنها گرفته است. برای اورول، این دو تن، جسم یا ربات نیستند، بلکه معاشقهی دو روح آزاد است که از ساختار ملالآور و سختگیرانهی برادر بزرگ فرار کردهاند.
گلولههایی در کمین ارواح
ژاپن پس از پایان جنگ جهانی دوم، موج گستردهای از افسردگی و خودکشی جمعی و فردی را تجربه کرد که حاصل رخدادهای تلخی نظیر حملهی اتمی آمریکا به هیروشیما و ناکازاکی و مرگ صدها هزار ژاپنی در جبهههای شرق و غرب کشور بود. این افسردگی عمومی به ادبیات هم راه پیدا کرد و اگر آثار نویسندگان ژاپنی در بازهی قبل و بعد از جنگ را بررسی کنید، متوجه این امر خواهید بود. بهطور مثال، اوسامو دازای (Osamu Dazai) نویسندهای بود که عادت داشت قصههای فولکور را به زبان امروز و برای جوانان بنویسد، اما پس از پایان جنگ، دو مورد از غمانگیزترین رمانهای تاریخ ادبیات ژاپن، شایو (The Setting Sun) و زوال بشری (No Longer Human) را خلق کرد.
امر از خود بیگانگی انسان نتیجهی جنگی بود که هیتلر و مخالفانش در بازهای نزدیک به یک دهه در سرتاسر دنیا به آتش آن دمیدند. البته که این مقوله پیشتر هم در ادبیات دنیا و زیست روزمره به چشم میخورد و کیست که کافکا نخوانده باشد؟ اما در ادبیات ژاپن بهطور ویژه، این سوژه تبدیل به یکی از عناصر اصلی متنها تبدیل شده بود که هر نویسنده با رویکردی اختصاصی به آن مینگرید.
اگر اوسامو دازای و یوکیو میشیما (Yukio Mishima)، که هر دو از دوستداران ناتسومه سوسهکی (Natsume Sōseki) بودند، مسیر استاد بزرگ را از سر گرفتند و با نگاهی ناتورالیستی و پژمرده این از خود بیگانگی را ترسیم کردند، کوبو آبه در کشتی ساکورا و آدم جعبهای مسیر متفاوتتری در پیش میگیرد و وجههی سورئال ماجرا را پررنگتر میکند. دازای در «زوال بشری» انسانی را روایت میکند که از چگونگی انسان بودن سر در نمیآورد و این سوال مانع اصلی میان او و سعادت است. اوبا یوزو (Oba Yozo) که شباهت بسیاری به سِنسیِ (Sensei) کوکورو [Kokoro – مهمترین رمان ناتسومه سوسهکی] دارد، به سبب حوادث ناگوار کودکیاش، نمیتواند در روابط احساسی و جنسیاش موفق شود و این مشکل او را به انزوایی ناخواسته متمایل میسازد. این انزوای درونی که با انزوای خارجی [وضعیت اجتماعی ژاپن] گره میخورد، عملاً اجازهی هرگونه بازگشت به انسانیت را ناممکن میکند. انزوای جمعی یکی دیگر از مسائلی است که ویژگی مهم انسان، یعنی میل او به اجتماع را از میستاند و در مورد جنگ جهانی میتوان ادعا کرد که ثمرهی منفی آن به کشتهها محدود نمیشد و تاثیر روانیاش تا دههها بعد گریبانگیر طرفین مناقشه بود.
سخن آخر
ما در زمانهای زندگی میکنیم که با افزایش روزافزون تکنولوژی، زیستی سادهتر از قبل را تجربه میکنیم. با اینحال بیراه نیست اگر بگویم که این مسئله از نگاهی بالاتر، میتواند نمونهی خوبی از جهانی باشد که مدنظر رژیمهای توتالیتر، حاکمان ضدانسان یا تندروهای مذهبی است؛ جاییکه آدمی نه تنها قدرت تفکر پویا را از دست میدهد، بلکه ارادهاش را در اختیار سیستم بگذارد و تفاوت چندانی با ربات نداشته باشد. حال اینکه چگونه میتوان در برابر این نظام طغیان کنیم و به طرز خواسته یا ناخواسته، تسلیم این امر ناپیدا نشویم، خود جستار بلندی دیگر را میطلبد و به تجربهای فرای سطور نیاز دارد. هرچند که در نهایت، این مردماند که پیروز خواهند بود و گاهی باید کتابها را به گوشهای انداخت و در خیابانها صفآرایی کرد.
دانلود رایگان شماره سوم نشریه ایماژ
مطلبی دیگر از این انتشارات
بوف کور و هدایت
مطلبی دیگر از این انتشارات
مرد یا زن بودن
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقشِ شهر در ازخودبیگانگی