نشریه فرهنگی، هنری و ادبی ایماژ
میان پرده
{ وقتی آقای مهندس پور را دیدم و خواستم چند کلمه هم از ایشان بشنوم }
تئاتر گاو !
{ صحنه یک کافه است،کچ-آپ فقط به دیدن دکتر احتیاج داشته و خواسته دلی را از دلتنگی در آورد ،اما شاید بهتر بود روز دیگری را برای آن انتخاب کند}
کچ-آپ :
استاد به نظر شما این موضوعی که ما در حال بررسیش هستیم در حال حاضر چقدر میتواند حائز اهمیت باشد که برای کسی کارکرد داشته باشد؟
دکتر: این ادعای صادقی درمورد تئاتر ملی بی معناست. هرکسی هرکاری کند میگوید تئاتر ملی است! نمیشود پذیرفت. کی ما تئاتر ملی داشتیم؟! چه ویژگیهایی داشته؟! چطور وقتی تو کار میکنی تئاتر ملی نیست؟! بنده این اجرا(آژاکس سال ۶۶) را دیدم. اجرای آقای صادقی یک مزخرف مهمل بود. اولین کاری بود که ازش دیدم. هیچ ربطی به متن نداشت و اجرا بسیار عجیب و غریب بود. ستاری به آتیلا پسیانی در آن شب مصاحبه اشاره میکند و به صادقی میگوید از این بچه تئاتر یاد بگیر.
کچ-آپ:
چه میشود که آقای صادقی اکنون نیز این نگاه را دارد و آن را ناجی میداند و بر اساس آن دانشجو و شاگرد پرورش میدهد؟
دکتر:یک لیستی میتوانم بدهم از کسانی که ادعا میکنند میتوانند تئاتر ایران را نجات بدهند و برخی نیز مدعیاند با هر اجرایی که میبرند ورق زرینی در تاریخ تئاتر ایران ثبت میکنند. در مملکت دیوانگان این همه مدعی وجود دارد؛ مثل سیاستمداران و دولتمردان، در تئاترش نیز وجود دارد.
کچ-آپ :
معتقدید اجرای آقای پسیانی میتوانست راهگشا باشد؟ یا بهتر بپرسم، آن نگاه میتوانست نجات دهنده باشد؟
دکتر: اساسا این کلمه بیمعنا است. تئاتر قرار نیست ما را نجات دهد. تئاتر در ایران دوران طفولیتش را میگذراند.زرت و پرت الکی نباید بکنیم. ما در دورههایی تک و توک آدمهایی داشتیم که یک کارهایی کردند. مثلا فاصلۀ 1300 تا 1309 چندتا نمایشنامهنویس خوب داریم. از اجراهاشون خبر نداریم. مثل حسن مقدم. یک تعدادی داریم. واقعا نمیشناسیم. بعدش دورۀ ویرانی تئاتره. دوباره بعدش یک دورۀ کوتاه داریم از 1320 تا 1327. این دوره هم شکوفایی است. ولی اونجا هیچ چیزی نهادینه نشده. نه توی استتیک، نه توی نگرشش در رابطه با تماشاگر، نه تئاتر در صحنه، هیچی.
کچ-آپ:
علتش چیست؟
دکتر: بیسوادی. هنوز هم تئاتر ایران بیسواد است. وجود این همه مدعی بخاطر بیسوادی است.
کچ-آپ:
یعنی ریشۀ اینها رو در آموزش میبینید؟
دکتر: بله. ما باید یاد بگیریم. کسانی که میگویند نیازی به یادگیری نداریم معلوم است که احمقند. تئاتر ایران نابالغ و کودکاانه است. نمیتواند بگوید من چی هستم. فقط میتواند ادعا کند. از اواسط دهه 40 تا دهه 50 یک عده تلاش کردند. مثل عباس جوانمرد، بهرام بیضایی و علی نصیریان. که به آنها گفتند تئاتر ملی. البته اینها مدعی نبودند. میخواستند این ایده را تعریف کنند اما دوام نداشت. البته کارهایی که مثلا این سه نفر میکردند بسیار با یکدیگر متفاوت است. نمیشود ذیل یک تعریف آن را جمع کرد. البته اشکالی هم ندارد.
کچ-آپ:
اصلا آن تئاتر تجربی که میخواهیم درموردش حرف بزنیم بعد از اینها اتفاق افتاده؟
دکتر: کمابیش. از اوایل دهه 50 اتفاق افتاده اما استمرار پیدا نکرده. دوباره در نیمههای دهه 60 اتفاق افتاد.
کچ-آپ:
خب اگر تئاتر از هر نوعش اینطور که شما میگویید نتوانسته جایگاه خودش را حفظ کند، یا تعریفی برای خودش پیدا کند یا حتی نتوانسته نسبیتی بین خودش و اجتماعش بیابد چه میشود که تا نسل ما این نگرش های تجربی همواره استمرار دارند؟
دکتر: این به آن معنی نیست که جریان دارد. جریان الزامات دیگری دارد. ما نمیتوانیم این را به عنوان یک جریان نگاه کنیم. ولی میتوانیم بگوییم بریده بریده یک جاهایی منتقل میشود. آن چیزی که به عنوان جریان وجود دارد تئاتر تکست است. در تئاتر ایران این یک جریان است. مداوم و پیوسته وجود داشته است. فهم سادهای که از دورۀ مشروطه با آن آشنا شدیم و فکر کردیم تئاتر یعنی قرائت متن بر روی صحنه. هنوز هم همین کار را میکنیم. ذرهای هم درش تغییر ایجاد نکردیم.مسئله جایگاه هم موضوع دیگری است و ما الان درمورد آن حرف نمیزنیم. درمورد یک استتیک حرف میزنیم. این که تئاتر تکست است یک استتیک دارد. به نظر من بد است به نظر تو خوب است. چه مخالف باشیم چه موافق این یک جریان است. اینکه این جریان چقدر ارتباط برقرار کرده چقدر جایگاه دارد موضوع دیگری است.
کچ-آپ:
اگر این سوال را بپرسم جواب چیست؟
دکتر: باید مطالعه شود. اصلا نگاه شخصی نیست. باید بر اساس اسناد و مدارک مطالعه شود. دو میلیون بلیت تئاتر در تهران در یک سال فروخته شد. یک میلیون و چهارصد هزار در لالهزار بوده و بقیه، فروش همۀ تئاترهای تهران. شما به کدام جایگاه میگویید؟!
کچ-آپ :
این جریان فردیتگرا که در نسل امروز رشد کرده چه؟ فردیت گرایی به قدری پررنگ شده که به خود اثر هنری تبدیل شده...
دکتر:به نظر من اینگونه نیست. تاکید بیش از حد رویش دارید. اینجوری نیست. یک چیزهایی شنیدید و دیدید. هنوز خیلی خط و ربط پیدا نکردهاند. تلاشهایی هستند که به یکدیگر متصلشوند. چهارتا کله معلق و یک پشت پا تبدیل به جریان نمیشود. جرقههایی میدرخشند اما تبدیل به جریان نمیشود.
کچ-آپ:
آن جرقه ها را نمیشود با یک نخی به یکدیگر وصل کرد؟
دکتر: خیر.
کچ-آپ:
راه چاره چیست؟
دکتر: این هم موضوع دیگری است. این نوع از آثار را میشود بررسی کرد اما من نکردهام. هرکسی مدعی است حرف بزند. چقدر علاقه مندیم این کارها اجرا بشوند، چقدر علاقه مندیم اینها را ببینیم و چقدر علاقه مندیم درموردشان حرف بزنیم؟ ولی علاقه مند به ادعا هستیم. تئاتر من آلترناتیو است! فقط میخواهند این را بپذیریم.
کچ-آپ:
فکر میکنم زبان تئاتر را بلد نیستیم.
دکتر: مشکل سادهتر داریم. تئاتر ایران مشکلات ابتدایی دارد.
{ پسرکی از آن سوی کافه که دکتر را کمابیش میشناسد داد میزند} :
ما هنوز در تئاتر به دهه 20 اروپا نرسیدیم.
دکتر: { با فریاد متقابل } قرار نیست به جایی که آنها رسیدهاند ما هم برسیم. اگر همون فستیوال جشن هنر شیراز الان هم برگزار میشد بازهم به درد نمیخورد. هم اون موقع زود و هم الان زود است. گروتوفسکی را آورده. بهترینهای جهان را آورده. ما مثل یابو اینها را نگاه کردیم. به یارو گفتند کجای کارت کمونیستی است؟ آدم دوست دارد سرش را به دیوار توالت بزند. فکر میکرده تئاتر کمونیستی، تئاتری است که درمورد کمونیست باشد. چه میشود که کوروش زارعی میشود دبیر تئاتر فجر؟! این همون پرت و پلایی است که امروز نتایجش را میبینیم. گفتوگوی یونسکو با دانشجویان و علاقهمندان تئاتر در تالار مولوی موجود است. برو بخوان. از گاو چه انتظاری داریم؟! از گاو میخواهی جریان درست کنی؟! گاو فقط میتواند گاو باشد و «ما» بکشد. فقط یک چیز میدیده. هرچیزی محمدرضا پهلوی میآورده بد بوده و هرچیزی خوب بوده که یا کمونیستی باشد یا علیه محمدرضا پهلوی.
{مکث}
{ دکتر کمی آرام میگیرد، لیوانی آب برایش می آورند و باز سر جایش مینشیند }
کچ-آپ:
نمیخواستم اعصابتان را خرد کنم، فقط اینکه در این زمانه امثال من چه کارهایی میتوانیم بکنیم ؟
دکتر: باید یاد گرفت. ما خیلی چیزها بلد نیستیم و باید یاد بگیریم. اول از همه هم یاد بگیریم ادعا نکنیم و زد نزنیم. ما فعلا باید یاد بگیریم. کار و تلاش هم میکنیم برای این باشد که چیزی بفهمیم. نه اینکه با آن ادعا کنیم.
کچ-آپ:
این یاد گرفتن باید چگونه باشد؟
بروید بیرون و مردم را تماشا کنید. ما خیابانها را نمیفهمیم. رمان نمیفهمیم. چون همه چیز را بلدیم. ما زیادی فهیم هستیم.
{ دکتر پول کافه را روی میز میگزارد، با من دست می دهد و میگوید از دیدنت خوشحال شدم، از کافه بیرون میرود.آخرای همان شب در گوشه ای از خیابان فاطمی میبینمش که آرام آرام قدم میزند و در کیسه اش یک پاکت شیر است،ساعت را که میبینم حیرت میکنم، طرفای سه و نیم بعد از نیمه شب است }
دانـــــــلود رایــــــگان شــــــماره اول ایــــــــماژ
دانــــــلود رایـــــگان شــــــماره دوم ایــــــــماژ
مطلبی دیگر از این انتشارات
بازگشت
مطلبی دیگر از این انتشارات
تابلو پنجم
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاثیر رنج بر روابط اجتماعی، با نگاهی بر یک داستان از چخوف