نشریه فرهنگی، هنری و ادبی ایماژ
هوهوی بوف در برف : حضور بینامتنی «بوف کور» هدایت در «ایمان بیاوریم» فروغ
نویسنده: حِسان طاهری
صادق هدایت هنر و ادبیات غرب را میشناخت و با نویسندگان مطرح آن روزگار مانند کافکا، سارتر، شنیتسلر، وولف، هسه و دیگران بهقدر کفایت آشنا بود. روانشناسی و تکنیکهای داستانی مبتنی بر روان و ناخوداگاه را میدانست و بهویژه پس از بوف کور به جمع برترینها پیوست. او یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان ایران است و این مسأله یک نکتۀ مهم دارد؛ گاهی تصور میشود که یک نویسندۀ داستان، فقط بر نویسندگان و یک شاعر فقط بر شاعران تأثیر میگذارد، اما نکته اینجاست که تأثیر، نوع و گونه نمیشناسد و بهقدر اهمیتِ اثر مؤثر، دایرۀ تأثیر توسع دارد؛ هدایت بر شاعران نیز تأثیرگذار بود، آنهم بر شاعران درجۀ یک! او بر برفِ همچنانبارندۀ فروغ فرخزاد، نامرئیوار قدم میگذارد و رد پایش محو و مات برجا میماند.
فروغ نیز مانند هدایت بسیار تأثیرگذار بود و باتوجهبه اینکه همۀ متون با یکدیگر گفتوگو دارند و میان آنها روابط آشکار و پنهان هست، باید گفت پیش از آنکه بتوان از تأثیر مسلم هدایت بر فروغ سخن راند، باید از بینامتنیت میان «بوف کور» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» پرده برداشت. شاید بهتر است از حضور و غیاب هدایت و خوانش بینامتنی سخن بگوییم.
زن اثیری بوف کور را به یاد بیاوریم؛ معشوقی پریوار اما از پیشمرده و در حال زوال که حضوری مبهم و مرگی مبهمتر دارد. آن چشمهای مورب ترکمنی در یک نیمهشب وهمآلود در بستر راوی_ که یک نقاش جلد قلمدان است_ بسته میشود و راوی از شراب بسار کهنی که در روز تولدش ساخته شده، جرعهای به گلوی زن مرده میریزد، اما مرده، همچنان مرده و روح زندگی به آن چشمهای بسیار درشت و بیاندازه سیاه برنمیگردد؛ بنابراین روای در سپیدهدم، آن پیکر اثیری را تکهتکه و در زیر درخت سرو و انبوه نیلوفرها دفن میکند و غروب به خانه بازمیگردد، شب که به پایان میرسد خود را در دنیای رجالهها بازمییابد و اپیزود دوم داستان آغاز میشود. نشانهها در طول داستان تکرار میشوند. گورکن، شب، گور و تم خوفآور و مهِگون مرگ در سرتاسر رمان مانند خوابی سنگین حضور دارد. زن اثیری یا بهقول راوی فرشتۀ عذاب، تن و روحش را تسلیم او میکند اما از لحظۀ ورود، درحال تجزیه و زوال است، بهزودی کرمها بر جسدش میلولند و زنبورهای طلایی بر گرد تن سرد و متعفنش چرخ میزنند.
حالا مرد اثیری (این تعبیر من است) شعر فروغ را به یاد بیاوریم؛ ساعت چهار عصر، مردی که رشتههای آبی رگهایش مانند مارهای مرده به شقیقههایش منتهیمیشوند، از زیر درختهای خیس کوچۀ راوی درحال گذر است، عجیب آن است که این مرد که به راوی سلام میکند، از پیش مرده: «چگونه میشود به مرد گفت که او زنده نیست/ او هیچ وقت زنده نبوده است». راوی میان عین و ذهن در نوسان است؛ اما در هر حالی که است از حس مرگ و دفن و گور و مهمتر از همه از زوال یگانهترین یارش که همان مرد اثیری است، دور نمیشود.
راوی هشدار میدهد که این مرد بهزودی به زوال خواهد رسید و هیچ چیزی نمیتواند مانع از نابودی او شود: «و این صدای سوتهای توقف/ در لحظهای که باید، باید، باید /مردی در زیر چرخهای زمان له شود/مردی که از کنار درختان خیس میگذرد». راوی اذعان میکند که این مرد صاحب همان دستهایی است که باد ویرانش کرد: «آن روز هم که دستهای تو ویران شدند باد میآمد». فروغ نیز مانند هدایت میخواهد از همان شراب کهن بنوشد یا بنوشاند که زندگی دوباره ببخشد: «ای یار! ای یگانهترین یار! آن شراب مگر چند ساله بود؟» اما حقیقت مرگ تلخناک از شراب گسی است که بتواند در کالبد یخین مرده، گرمای حیات بجوشاند. حالا راوی برای تشییع آن دست ویران، شبی تاریک و تنها به گورستان میرود: «من از کجا میآیم که این چنین به بوی شب آغشته ام؟»، «هنوز خاک مزارش تازهست/مزار آن دو دست سبز جوان را می گویم»، دستهایی که حالا در زیر انبوه برفها دفن شده و راوی امید دارد که در بهار آینده، سبز و شکوفا شود.
مرگ مانند باد و به شکلی مرموز و هدایتوار در تمام منظومۀ ایمان بیاوریم حاضر و ناظر است، بهگونهای که حتی خود فروغ از مرگ قریبالوقوعش خبر میدهد و پیشبینی میکند که بهزودی خواهد مرد: «به مادرم گفتم: دیگر تمام شد/گفتم: همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد/باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم». در یک نگاه تأویلی شاید بتوان گفت که فروغ نیز مانند مرد اثیری در گذشته مرده و آگهی ترحیم او صرفاً یک ثبت تاریخمند در زمان مضارع است.
دنیای پیرامون فروغ، همان دنیای رجالههاست، همان دنیای آدمکهای یکشکل و بیهویت هدایت است در شمایل پیرمرد قوزی لبشکری. دنیای فروغ دنیای همین آدمکهای از پیش مرده، همین جنازههای متحرک است: «جنازههای خوشبخت/جنازههای ملول/جنازههای ساکت متفکر/جنازههای خوشبرخورد، خوشپوش، خوشخوراک...» و طنین ساعت به راوی یادآور میشود که زوال حتمی است و فصل سرد با برفی که در پایان شعر میبارد آغاز میشود.
این گونه است که زن اثیریِ تکهتکه در چمدان، که در زیر درخت سرو دفن میشود، گل نیلوفر میدهد و پیوسته شکوفه میکند. این نیلوفر به اعتراف راوی داستان، قرنهاست که برروی تصاویر قلمدانها کشیده میشود. پر بیراه نیست اگر مقطع شعر فروغ را از همین منظر بخوانیم: شاید حقیقت آن دو دست جوان بود/آن دو دست جوان/که زیر بارش یکریز برف مدفون شد/و سال دیگر وقتی بهار/با آسمان پشت پنجره همخوابه میشود/و در تنش فوران می کنند فوارههای سبز ساقههای سبکبار/شکوفه خواهد داد/ای یار /ای یگانهترین یار».
دانـــــــلود رایــــــگان شــــــماره اول ایــــــــماژ
دانــــــلود رایـــــگان شــــــماره دوم ایــــــــماژ
مطلبی دیگر از این انتشارات
سمفونی سقوط نقدی کوتاه بر فیلم منتخب تار (Tár)
مطلبی دیگر از این انتشارات
بررسی سینمای دارن آرنوفسکی از منظر ازخودبیگانگی
مطلبی دیگر از این انتشارات
تأثیر اوضاع معیشتی جامعه بر سواد فرهنگی، هنری مـــــردم