نشریه فرهنگی، هنری و ادبی ایماژ
که آفتاب روزی
نویسنده: مجید عطاری
شعر اسماعیل روایت کلمه وجنون است روایت دوزخ و کلمه است . روایت شاعری است که از شعرهایش شاعر تر است. شعر اسماعیل روایت ناموزونی تاریخی شاعر است، شاعری با تناقض های ابدی ،اسماعیلی که متکثر می شود در مکان ها ،زمان ها و جهان های گوناگون. شعر اسماعیل روایت اسماعیل هاست گویا اسماعیل حکایت و یا حدیث نفس همه شاعران ماست. اسماعیل شاعری است در وطن وطنی که دوزخ شاعرانش است .اسماعیل با سویه های اجتماعی و سیاسی مرثیه ای است برای اسماعیل شاهرودی.
« قسم به چشم های سرخت اسماعیل عزیزم که آفتاب روزی بهتر از آن روزی که تو مردی خواهد تابید،»
اسماعیل با این سطرهای های امید دهنده به آینده که درون مایه سیاسی و اجتماعی دارد آغاز میشود در ادامه ما وضعیت اسماعیل شاهرودی در بیمارستان مهرگان را میبینیم و سپس با شخصیت و تناقض های ابدی اسماعیل رو در رو میشویم .
«ای امیدوار به این خیال که زمانی استالین در خیابان چرچیل ظهور خواهد کرد.
ای متناقض ابدی عاشق استالین دوگل آل احمد هوشی
مینه،زنی رنگین چشم و سیاوش کسرایی باهم ای که در تیمارستان های تهران خواب بیمارستانهای سواحل کریمه را میبنی»
و سپس دوباره از رنجهای اسماعیل در تیمارستان سخن میگوید و سطرها ما را با خود میبرند و در رنج اسماعیل شریک میشویم.
« ای بی حافظه شده پس از نوبت های شوک برقی..» و این اسماعیل است که تکثیر میشود میشود« پسر واقعی ابراهیم نیما با هم . شاعر نسلی تهی دست» .
شعر در سطرهایی به نثر های بلند تبدیل می شودسطرهایی شاعرانه تر و سهمگین تر چون:
« نخستین بار که تو را دیدم گمت کردم باز دیدمت باز گمت کردم وقتی یافتمت دیوانه بودی شعر شعر شعر می خواندی .»
اما این اسماعیل کیست؟ اسماعیل راز سنگر و ستاره را می داند او شاعری است که راز نیزه و خون را میداند او شاعر کارگران بوده است و براهنی میخواهد به مدد عشق اسماعیل را از گور بیرون کشد. اسماعیل نمرده است که فقط دیوانه شده است و با هم بر دوش ابوالهولی نشسته اند و آنگاه «جنگ است اسماعیل جنگ است .اسماعیل ها به راستی ذبح می شوند . مواظب باش روی مین ها پا نگذاری.» و ما از این سطرها و از اسماعیل به خوزستان می رویم.
« جنگ است اسماعیل جنگ است و کوسه ها از خلیج فارس عقب نشسته اند ماهی ها کشته شده اند...» و در این تصویر های زنده از جنگ ما با نفت خوزستان آشنا می شویم و نفتکش هایی که طلای خوزستان را میبرند و« چه جوانانی اسماعیل میبینی چه جوانانی بسیاریشان هنوز صورت عشق را بر سینه نفشرده اند گریه نکن اسماعیل جنگ است »و این کدام اسماعیل است که سر از این سطرها در آورده است؟ چرا شاعر از جنگ خوزستان و غارت منابع آن با اسماعیل سخن میگوید؟ و در سطرهایی می بینیم که این اسماعیل راز حجره و چاه را می داند .
« زنده باشی تو که این راز را می دانستی و شاعر کیست؟ «برای شاعر شدن تنها کلمه کافی نیست کسی که دوزخ را تجربه نکرده باشد مصداقی یقولون مالا یفعلون خواهد بود .»
دوزخ از هر نوع دوزخ رانده شدن از بهشت، دوزخ جدا شدن از معشوق...» و غیره و« برای شاعر شدن تنها کلمه کافی نیست تجربه دوزخ به اضافه کلمه یعنی شاعر» آه ای اسماعیل ،ای دوزخی سر سرخ کرده در تابه وحشت ...» و «دوزخ به اضافه کلمه یعنی شاعر» و دوباره خوزستان .
«خوزستان ۸۰سال جهان شیر سیاه تو را نوشیده حق داری که حالا خون سرخ بخواهی . و در سطرهای پایانی دوباره اسماعیل را صدا میزند و دوباره شعر است و شعر و« این را هم بگویم شعر زیبا شدن شاعر به سوی کلمات است و یا شعر عاشقانه هم شهید است چرا که قلمرواش کشتارگاه بوسه هاست است»
دانـــــــلود رایــــــگان شــــــماره اول ایــــــــماژ
دانــــــلود رایـــــگان شــــــماره دوم ایــــــــماژ
مطلبی دیگر از این انتشارات
دعوای چند کچل بر سر شانه: { یک نمایشنامه علمی- گزارشی }
مطلبی دیگر از این انتشارات
سمفونی سقوط نقدی کوتاه بر فیلم منتخب تار (Tár)
مطلبی دیگر از این انتشارات
بیگانه با خویشتن: نگاهی بر بیگانگی ونگوگ با خود در زندگی و آثار