کرونا و یک رویای قدیمی! (گلکسی وَ نوت من)

خب طبیعیه که من هم دوست داشتم در #روایتگرباش، درباره‌ی استفاده از گوشی Samsung Galaxy Note20 Ultra 5G و امکاناتی که ساعت هوشمندم در اختیارم گذاشت بنویسم. اما من یک کارآفرین در اقتصاد این سرزمینم. گوشی خسته‌ی من یک Samsung J500 2015 هست که ۵ ساله همراهمه. اگر در شغل قبلیم مونده بودم و سراغ کارآفرینی نمی‌رفتم، حتما از تاثیرات فوق‌العاده گوشی و گجت‌هام براتون می‌نوشتم. برای همین از تاثیر کرونا بر رویایی که در سر داشتم تو این مطلب نوشتم.

موبایل خسته من نه نوته و نه پرچمدار، ولی هنوز هم مهمترین ابزارمه
موبایل خسته من نه نوته و نه پرچمدار، ولی هنوز هم مهمترین ابزارمه

رویای من

رویایی که از ۱۱ سالگی (سال ۱۳۷۴) و به واسطه‌ی برنامه‌ای که در تلویزیون با نام «دنیای کامپیوتر» دیدم، شروع شد. از آن پس تصمیمَم را گرفتم که متخصصی در حوزه کامپیوتر شوم. چند سال بعد به واسطه‌ی یک فیلم سینمایی در مورد دو دوست برنامه نویس، عاشق سبک زندگی آنها شدم و این شیوه کار از راه دور که در آن فیلم دیده بودم و بعدها فریلنسری نامگذاری شد شیوه مطلوب من (که فردی کاملا درونگرا بودم) شد. در دانشگاه مهندسی نرم‌افزار خواندم و در سال ۸۳ از شهرستان، برای یک دوره برنامه‌نویسی مقدماتی، هر هفته به تهران می‌رفتم.

بازار

سال ۸۹ با راه اندازی یک استارتاپ در حوزه فروش آنلاین سخت‌افزار، وارد بازار لپ‌تاپ شدم. ۶ سال در آن بازار ماندم و رویایم را به خاطر تامین اقتصاد زندگی متاهلی، رها کردم و در سال ۹۵ دوباره به حوزه علاقه‌ام بازگشتم و با دوستانم یک شرکت نرم‌افزاری تاسیس کردم.

در بازار‌ که بودم برای فروشنده‌هایی که با من کار می‌کردند ساعت کاری تعیین می‌کردم اما برخلاف روال بازاری‌ها کارهایی می‌کردم که در ابتدا باعث تعجب بقیه بود. هرگز جریمه ای برای تاخیر همکارانم در نظر نمی‌گرفتم. قالب‌های چند ساله بازار برایم قابل قبول نبود. می‌گفتم اگر حالتان خوش نیست به سر کار نیایید. هر ساعتی دوست دارید در محل کار حاضر باشید اما اگر آمدید، با تمام توان کار کنید. کم کم متوجه شدم که ساعت بیدار باش آدم‌ها با هم متفاوت است. همینطور شرایط زندگی و سبک علاقمندی‌ها. خود من از دسته‌ آدم‌های کله سحری نبودم و نیستم. ساعت مطالعه‌ام از ۱۰ شب تا ۳ صبح است و به تجربه متوجه شدم بیشترین توانم در یادگیری در همین ساعت‌هاست. هنوز هم خیلی از دوستان و همکارانم در شرکت این را یک نقیصه در من و تیم ما می‌دانند. اما نگاه من به راندمان و خروجی اجراییست و نه صرفا به مدت زمان حضور یک فرد.

کدام درست است؟

همیشه این سوال که کدام درست است در ذهنم بوده و هست. البته به شدت با شب‌کاری مخالفم ولی گاهی چار‌ه‌ای هم برایش نمی‌بینم که در مقاله‌ای درباره‌اش نوشتم. همیشه به دنبال شیوه‌ای بوده و هستم که چه کنیم تا بتوانیم از راه دور هم با هم کار کنیم؟ از هر جای دنیا؟ چطور با هم هماهنگ شویم‌؟

ماجرای کمپانی زیمنس

یکی از دوستانم که مدیر موفقی در حوزه‌ی نفت و پالایش و پتروشیمی‌ست خاطره‌ای برایم تعریف کرد که خیلی برایم جذاب بود. دوستم میگفت: اینکه در جلسه‌ای در آلمان با شرکت زیمنس ۱۵ نفر از ایران رفته بودیم. همه از یک ساختمان و یک تشکیلات. طرف مقابل ۸ نفر بودند. مدیرشان در ابتدای جلسه از دوستان خودش کارت ویزیتشان را برای صورتجلسه گرفت. من جا خوردم. این کارش یعنی همکاران خود را نه دیده بود و نه میشناخت. جالب اینجا که در این مذاکره طرف آلمانی بسیار هماهنگ‌تر و یکنواخت‌تر از تیم ما صحبت می‌کرد و در نهایت هم به خواسته‌های خود رسید.

در فرهنگ ما، سیستم جایگاه واقعی خود را ندارد. همه‌ی سال‌های تحصیل ما متاسفانه با نگاه به کنکور پیش می‌رود و سال‌های دانشگاه با نگاه به کارمندی و تخصص!. هیچ واحد تحصیلی به مهارت‌های نرم (مانند مهارت همکاری، کار تیمی، همدلی، مذاکره، برندسازی شخصی و...) اختصاص نداده‌اند. در هیچ لیست دروسی، به فرهنگ سازمانی، کارآفرینی و کار تیمی هیچگاه نپرداخته‌اند. این‌ها چیزی‌ نیست که بتوان به سادگی از کنار آسیب‌های آن گذشت.

فرصتی به اسم کرونا

همه می‌دانیم که برای بسیاری، بیماری کرونا، یک نقطه عطف بود. نه صرفا برای حوزه‌ی فناوری اطلاعات و ارتباطات و حوزه‌ی اقتصاد دیجیتال که برای هر کسب و کاری که مهیای تغییر بود، یک فرصت خوب بود. کمتر از یک قاشق چایخوری ویروس، که توانست یک‌تنه، دمای زمین را بکاهد و بسیاری از کسب و کارهای متعصب و سنتی را نابود کند و آن‌هایی که برای این روزها فکر کرده بودند را با رشد سریع همراه سازد. آن‌ها که اعتقاد داشتند بستر آموزش آنلاین دنیا را فرا خواهد گرفت. آن‌ها که بستر‌های ارتباطی مجازی را توسعه می‌دادند. فروشگاه‌های آنلاین که باور داشتند روزی همه چیزمان را آنلاین خواهیم خرید.

فراموشی یک رویا

در سال‌های بازار کامپیوتر و سخت‌افزار، روزهایی بود که فراموش کرده بودم که برای چه به اینجا آمدم. همین فراموشی بود که باعث شد، روزی به خودم بیایم و ببینم همه چیز همانگونه که روزی فکرش را می‌کردم تغییر کرده است. آن روزها می‌گفتیم، حالا که دیجیکالا قدرت فروش دارد و تصمیم گرفته که لپ‌تاپ‌هایش را با کمترین سود عرضه کند، نابودمان می‌کند، اما تا به آنجا برسیم لااقل ۳ سالی طول خواهد کشید. سعی کردیم راهکاری پیدا کنیم ولی تا بجنبیم به سه ماه هم نرسید که همه‌ي بازار لپ‌تاپ، با ورشکستگی و کاهش فروش نود درصدی مواجه شدند، یا دست به کارهای متفرقه زدند و یا به کل نابود شدند. برخی هم مثل من به بازار موبایل و تبلت رفتند و برخی هم که هوشمند‌تر بودند در حاشیه دیجیکالا قرار گرفته و فروشگاه‌های آنلاین زدند و یا محصولاتشان را در مارکت پلیسِ دیجیکالا عرضه کردند. در آن ایام آموختم که باید برای آینده اندیشید و همواره به دنبال راهکاری برای تغییر بود. اگر اینگونه عمل نکنیم، قطعا در یک لحظه‌ی غافلگیر کننده نابود خواهیم شد.

بازگشت به ساری

از سال ۹۵ که به ساری برگشتم، به همراه تیمی که توسعه‌اش دادیم، در اکوسیستم استارتاپی مازندران مشغول به فعالیت استارتاپی شدیم. استارتاپ‌هایی مانند سامانه آموزش آنلاین ویندی و سامانه برگزاری رویداد سمیار، پیاده و اجرا کردیم ولی رسیدیم به «گشتیم نبود، نگرد نیست».

شرکت توسعه نرم‌افزار

از مهر ۹۷ با توجه به ساختار توسعه یافته‌ در منابع انسانی‌مان، تصمیم گرفتیم که به یک شرکت ارائه دهنده‌ي خدمات نرم‌افزار و محتوای دیجیتال تبدیل شویم. از همانجا بود که دوباره رویای یک شرکت توزیع شده به سراغم آمد. همیشه به آن فکر می‌کردیم و از آن حرف می‌زدیم اما در خلال پروژه‌ها و کارهای زیاد باز هم توان اجرای مطلق آن را نداشتیم.

کرونا و بانجی

جناب کووید۱۹، به محض ورود همانند کسی که در سکوی بانجی جامپینگ ایستاده، هُلِمان داد و ما با یک جیغ بلند از سقوط نابهنگام، شروع کردیم.

دیگر مجبور بودیم که دورکار باشیم. از همان روزهای اولیه اخبار داغ کرونا، شرکت را تعطیل کردیم و از آنجا که از قبل برایش تا حدی اندیشیده بودیم از بسترهای اشتراک پروژه مانند Open Project و ساختار ‌SVN که استفاده می‌کردیم ادامه دادیم. ناگهان چند پروژه‌ی فروشگاهی به سراغمان آمد، اما نابلدی ما در دورکاری باعث شد تا نتوانیم همه‌ی آن‌ها را به جمع بندی برسانیم و عدم حضور در جلسات حضوری فروش،‌ مانع از نهایی شدن آن‌ها شد.

۲ ماه طول کشید تا متوجه شدیم، همه‌ی این تعویض قوانین‌ (از ساعت کاری گرفته تا نحوه‌ی اداره جلسات) به راحتی که در ذهن می‌چرخد اداره نمی‌شود. این شد که از ابتدای اردیبهشت با تدابیر بهداشتی برخی از دوستان را به محل کار دعوت کردیم و با هفته‌ای دو روز کار شروع کردیم. با برخی از دوستان هم که نتوانستند حداقل خروجی‌ها را داشته باشند و دائما از شرایط می‌‌نالیدند، خداحافظی کردیم. با توجه به نامشخص بودن وضعیت کرونا و مدت پایان آن به آرامی تمرین کردیم که چطور دورکاری کنیم.

تغییر روش

از دوسال قبل به دنبال نرم‌افزارهای مدیریت پروژه بودیم و البته با هزینه‌های دلاری آن نتوانستیم کنار بیاییم. رفتیم سراغ تسکولوی خودمان. با هفته‌ای دو سه روز کار، جمعیت شرکت را نصف کردیم. قوانین شدید بهداشتی وضع کردیم و با جدیت به حالت قبل بازگشتیم. همچنان دوستانمان به دلایل مختلفی در منزل قادر به کار نبودند که با شیوه‌ها و ابزارهای مختلف این مشکلات را حل کردیم. قوانین کار را از ابتدای خرداد به نفرساعت مفیدی که خودشان در تایم‌شیت هفتگی ارائه می‌‌دادند و با تایید مدیر نهایی می‌شد تغییر دادیم. میزان حقوق را هم برپایه عملکرد (با ضرایبی که بسته به تجربه و سختی کار و اهمیت آن داشت) وضع کردیم. با روش‌های مدیریت زمان و ممنوعیت کار در زمان ناهار حداکثر توانمان را برای بالا بردن بازدهی در شرکت و منزل انجام دادیم.

در مسیر یک رویا

یکی از بهترین عباراتی که در مدت کارم با آن مواجه شدم، عبارت « بهبود مستمر فرایند» است. این تفکر رشد محور در هر شرایطی، شما را به پیش خواهد برد. همین نگاه باعث شد تا، مشاور استراتژی و توسعه به گروه مشاورینمان اضافه کنیم. یکی از دوستان قدیمی‌ام که به تازگی به دایره وکلا پیوسته‌، بعنوان مشاوره حقوقی کنارمان قرار گرفت. یک مشاور برندینگ هم به ما پیوست تا انرژی در جای درستی صرف شود.

با راهنمایی مشاوران به تولید محتوا به صورت جدی‌تری پرداختیم و دپارتمان‌های طراحی و دیجیتال و امنیتمان را توسعه دادیم. استراتژی‌هایمان را مورد بازبینی قرار دادیم و با توجه به شرایط جدید و وضعیت اقتصاد، تصمیمات جدیدی گرفتیم و با امید و توان مضاعف در حال ادامه راه هستیم.

این تصمیمات در مواجهه با این بحران برای جلوگیری از یک پایان تلخ بود، اما حالا در راستای محقق کردن یک رویای قدیمی قرار گرفته. رویای یک شرکت توزیع شده.

حال بیش از نیمی از فعالیت‌های شرکت، از راه دور انجام می‌گیرد و احتمالا در کمتر از یکسال آتی،‌ به جز فعالیت‌های ستادی، باقی فعالیت‌ها را بتوانیم از طریق دورکاری حفظ نماییم. نیروهای جدید را هم به صورت دورکاری استخدام می‌کنیم. بحران کرونا توانست ما را تغییر دهد به سویی که همواره می‌خواستیم.

در پایان:

آنچه در تمام این سال‌ها آموخته‌ایم این بود که مهم نیست شرایط چه به روز ما می‌آورند؛ مهم اینست که ما چه اندازه آمادگی تغییر در برابر شرایط را داریم؟!

با تشکر از شما که تا اینجای متن همراه بودید. امیدوارم که روایت این روزهای ما در اینوسافت، حتی شده برای یک نفر مفید باشد.

از نظرات و تجربه‌های مشابه شما نهایت استقبال را دارم.

اگر سوالی در موردی برایتان پیش آمده، حتما در کامنت‌ها پاسخگو خواهم بود.