علاقهمند به برنامه نویسی 😉 احتمالا از مطالب صفحه ❤️️ virgool.io/introverts ❤️️ خوشتون میاد. --درحال حاظر سربازی هستم و دسترسی به ویرگول ندارم--
مشکل غیر اجتماعی بودن (#کمک)


تاحالا بهتون گفتن یکم اجتماعی تر باش؟ به من گفتن، زیاد ...
مشکلی که شاید خیلی از برنامه نویس ها باهاش درگیر باشن چون خیلی جاها شنیدم (اما ندیدم!) که برنامه نویس های دیگه هم همینطوری هستن. اما چرا میگم شنیدم ولی ندیدم؟ چون مشکل من همین غیر اجتماعی بودن هست. البته اولا مشکل بقیه بود، ولی الان مشکل منم شده 😔. هرچند هنوزم این بقیه هستن که از با من بودن لذت نمی برن، اما این من رو هم اذیت میکنه.
من کلا دوست ندارم کسی بدونه دارم چیکار میکنم، در حال یادگیری برنامه نویسی هستم یا روی چه پروژه ای کار میکنم. دوست ندارم کسی توی فامیل و دوستان (البته من تقریبا هیچـ... نه، واقعاً هیچ دوستی ندارم) بدونه که توی سایتی به اسم ویرگول چیز مینویسم، به همین دلیل هم هست که اسم کاربریم اینه (علی ام، بجای اسم و فامیل اصلیم)
از تعارفات الکی بدم میاد، مثلا وقتی یکی از سرباز ها میخواد بره مرخصی، الکی به بقیه نگه شیراز چیزی نمیخواید؟ نه والا.. تعارف نمیکنما!
یا وقتی با کسی تلفنی کاری داریم چه عیبی داره زنگ بزنیم به طرف بگیم سلام، (حالا ارفاق میکنم یه احوالپرسی میکنم 😒) خوبی؟ میگما، (کارمون رو بگیم) و طرف مقابل هم بگه آره یا نه... بعدم بگیم: خب دسست مرسی (تشکر)، خدافظ!
... و طرف نگه این علی هم چقدر غیر اجتماعیه، این چرا اینجوریه، نه چه خبری.. نه چیکار میکنی، نه خانواده خوبن ای ... یک راست میره سر اصل مطلب تهش هم نه چاکریم، مخلصیم، قربانت، عزیزی.. هیچی نگفت خدافظی کرد. (البته اول مطلب هم گفتم من هیچ مشکلی ندارم اینجوری درموردم بگم مشکل مواردی هست که در ادامه میگم)

فکر میکنم این هایی که گفتم یکم شایع باشه و شاید شمایی که داری میخونی هم داری با خودت میگی این یارو چقدر مثل منه...
از طرفی مشکلاتی رو هم برام بوجود آورده مثلا در موارد زیر:
- دوست یابی
دوست دارم دوستی داشته باشم که با هم درباره رشد شخصی، کتاب، دین، فکر، برنامه نویسی، کار، زندگی... حرف بزنیم، نه پشت سر بقیه حرف بزنیم و خیابون گردی کنیم و فحش بار هم کنیم بخندیم

ترجیح میدم وقتی دو نفر با هم حرف خاصی ندارن کنار هم ساکت با هم بشینن و از با هم بودن لذت ببرن.

همیشه چه توی مدرسه، دبیرستانم، 2 ماهِ پیش دانشگاهیم (+)، و الان هم سربازیم، هیچ ردی از خودم برجا نگذاشتم (شماره یا آی دی) و پرونده دوستی خودم رو با همه، ته همون سال بستم.
درحال حاظر چندان شانسی برای آشنا شدن با آدم های جدید ندارم، نصف ماه رو که سربازیم و نصف دیگش که خونه هستم هم روی سایتم کار میکنم که امیدوارم بیاد صفحه اول گوگل تا بتونه به درآمد برسه.
و یک سوال همیشگی که در ذهن همه ما هست:
میگن با کسی دوست شو که از تو بهتر باشه
کسی که از من بهتره، چرا باید بیاد با من دوست بشه؟ خوب میره با یکی که از خودش بهتره دوست میشه 🙂
👆 دوست پیدا کردنه خیلی سخت نیست، دوست شدن با اون آدم هایی که دوست دارم باهاشون معاشرت داشته باشم برام سخته.
- سر زدن به فامیل
یه باوری در من بوجود اومده که: توی دوست و آشنا اگر بفهمن چیزی بلدی همه توقع دارن رایگان براشون وقت بزاری و انجام بدی. مورد دیگه هم اینکه: هیچ حُسنی برام نداره که دوستان یا آشنایان بدونن چه تخصصی دارم و اوقاتم رو صرف چه کارهایی میکنم.
یه مشکل دیگه هم که اینجا پیش میاد اینه که نمیتونم تنهایی برم خونه فک و فامیل یه سری بزنم، به خاله ای ، عمه ای، خونه مامان بزرگی ... (با اینکه خیلی دوست دارم این کار رو) چون هیچ حرف مشترکی ندارم که باهاشون بزنم. توی ذهنم اینجوری مجسم میشه:
در میزنم، من رو که میبینن خیلی تعجب میکنن، حتما یکم سختشون میشه و من حس مزاحمت بهم دست میده.. :
- سلام
- سلام خاله 😍😯 خوبی عزیزم و ...
- خوبم.
- ...😐
- ...😐
همیشه تا همینجاش رو میتونم تصور کنم، بعد از سلام احوالپرسی دیگه حرفی ندارم. نه فقط با این کیس استادی ها.. بلکه با هییچ کسی، هییچ حرف مشترکی ندارم.

- برقراری ارتباط
اولا که داشتم برنامه نویسی یاد می گرفتم انقدر سایت های برنامه نویسی، کانال های برنامه نویسی، گروه های برنامه نویسی و برنامه نویس دور و برم بود که فکر میکردم بیام تو اجتماع هم همه یا برنامه نویس هستن یا لااقل وبمسترن و یه سایتی دارن. رفتم سربازی و توی گردان 400 نفرمون فقط یه برنامه نویس (وردپرس کار) آشنا به html css php بود! که اگر بشه تعمیمش داد به جامعه یعنی احتمالا کمتر از %1 از جامعه برنامه نویس هستند! و این یعنی من توی این جامعه میتونم با %1 افراد راجع به Laravel، فریمورک های js php Curl، bootstrap 4، و ... صحبت کنم!

ارتباط با هر فرد جدیدی رو دوست ندارم با اینکه میدونم ارتباطات و دوست چقدر لازمه زندگی هستند. کلا ارتباط برقرار کردن با یه آدم جدید برام یکی از سخت ترین کار های دنیاست!
دلیل اینکه این پست رو اینجا نوشتم اینه که توی ویرگول آدمای هم فکر خودم دیدم. جنس دغدغه های آدم های اینجا خیلی شبیه دغدغه ها و فکرای منه و احتمال میدادم اینجا کسایی این مشکل رو داشته باشن، و امیدوار هستم کمکم کنن.

ریشه همه این مشکلات ...!
نِمدونَم چمه و ریشه همه این مشکلاتم چیه، برای این نوشته به نظرات دوستان خیلی نیاز دارم. مخصوصا اونهایی که بعضی از اخلاق های من رو دارند، کسی که بتونه حدسی بزنه که ریشه این مشکلات من چیه و چه صفت ناپسندی دارم که باعث شده این مشکلات برام بوجود بیاد؟ چجوری بتونم دوستانی که میخوام داشته باشم؟ بدون دغدغه به فامیل و دوست سر بزنم و با هر کسی قرار ملاقات بزارم یا تلفنی صحبت کنم.
مکالمت با خاله خیلی باحال بود، دیدت به مامان بزرگت بعنوان کیس استادی هم خیلی خنده دار بود 😂
تاحالا با هرکی هم خواستم مشورت کنم میگن یکم بیشتر برو تو اجتماع، اما نمیفهمن که من نمیدونم از کجا شروع کنم، و پیش نیاز هاش رو ندارم مثلا آدم خوش صحبتی نیستم که کسی بخواد باهام حرف بزنه.
در کل، ممنون از نظرتون؛ و اگر راه حلی پیدا کردید ممنون میشم با من هم به اشتراک بزارید.
و کامنت تو اینترنت گذاشتم
مشکل شما روخیلی دارن
یعنی من خودم هم باتلفن کردن مشکل دارم و حتی با بابام نمی تونم پشت تلفن حرف بزنم
تو جمع هم معمولا ساکتم مگر اینکه بحث سیاسی پیش بیاد که تحریک بشم
دوست خاصی ندارم بشینم درمورد دغدغه هام صحبت کنم
و دوست هایی که تو هر مرحله داشتم رو باهاشون ارتباط خاصی ندارم
مثلا یک ترم با یکی دوستم بعد اگر ترم بعد دیگه اگر کلاس باهاش نداشته باشم ارتباط ندارم
و ذکر کنم این اجتماعی نبود افتضاحه
من روحیه لیدر بودن و محبوب بودن رو دوست دارم ولی شخصیت حمایت کننده رو ندارم
و اون کارکتری که با هر کسی جور بشه و بتونه تطابق پیدا کنه رو ندارم
دارم سعی می کنم ایجادش کنم
ولی خب این ویژگیهای شخصیتی خیلی کار می خواد که درست بشه
و این در حالی که راهش رو بلد نیستم
شما نظرتون چیه ؟
منم همه دوستایی که توی مقطعی بالاجبار، ترجیح دادم باهاشون ارتباط برقرار کنم (که 90% مواقع بغل دستیم بودن) رو از همون اول فکر اینجاش بودم که یه جوری ارتباطم رو باهاشون تنظیم کنم که بعد از این یه سال کلا رابطه رو ختم کنم.
آره منم توی مطلبم هم اشاره کردم که هم مزایای داشتن دوستای خوب رو میدونم و هم دوست دارم شخصیتم جوری باشه که با هرکسی بتونم ارتباط برقرار کنم. فکر میکنم مشکل اصلی فیلتر ها و اصولی هست که توی ذهنمون داریم و میخوایم بهشون پایبند باشیم. حتما هم دلایلی برای خودمون داریم و این فیلتر ها احتمالا درستن....
منم گیر کردم دیگه، نمیدونم فیلتر ها رو بزارم کنار و یه شخصیت دیگه پیدا کنم یا همینجوری بمونم و..
این مطلب از جنس #کمک ـه، من خودم هم جواب رو نمیدونم، اما مسئله رو تا حدودی با نوشتن پیدا کردم، [موندن سر اصولمون -یا- تغییر اصول و تبدیل شدن به شخصیتی دیگر]
یعنی به شخصه وقتی یک حرکت ببینم که زیاد به روحیه ام نخوره تو گارد دفاعی فرو می رم
از طرفی خوشم نمی یاد به کسی خودم رو خل کنم
یک ذره فکر کنم برای طرف مقابل ازار دهنده ام کنار می کشم
بعضی کارکتر ها رو دقت کردین
اصلا انگار مردم خود به خود جذبشون می شن ولی خب افرادی مثل ما چتین کارکتری ندارند
وجالبه
به نظرم باید اول خودمون رو بهتر بشناسیم و بعد شروع کنیم به کنترل شخصیت و ارتباطاتمون
باید بفهمیم چه شخصیتی داریم
و بعد به شخصیتمون شکل بدیم تا ادم هایی رو که میخوایم روجذب کنیم
اما یه دوستی دارم هروقت میبینه من تنهایی نشستم جایی مثلا دارم محوطه رو نگاه میکنم، یا ماه رو نگاه میکنم زودی یه صندلی ورمیداره میاد میشینه پیشم.. بعد هم در دقیقه 60 بار میگه چه خبر، 30 بار هم میگه تعریف کن ...😐 بهش هم که میگم عامو تَریف ندارم ولُم کـــُ .. ناراحت میشه میگه یکم اجتماعی تر باش!
البته کم حرف ها هم همیشه شخصیت های مرموز و خاصی دارن، کامنت دوم باران خانم (یه 10 تا کامنت پایین تر) رو بخون.
به هر حال هر نوع شخصیتی بدی و خوبی های خودش رو داره
هر چند من کارکتر های پر حرف رو دوست ندارم
بیشتر از ادمای مرموز خوشم می یاد
اونایی که به موقعش حرف می زنن ولی یک بعد پنهانی دارن
یعنی تنهاییشون مخصوص خودشونه
ولی خب کارکتر خیلی اجتماعی مزیت ها و شاد بودن های خودش رو داره
به نظرم ادمی می تونه در تنهایی هم شاد باشه فقط باید خودش رو پیدا کنه
و این که چه چیزی بدون ایجاد وابستگی به ادما اونو شاد می کنه
ی حس و انرژی مثبتی هم تو حرفات باشه که دیگه بقیه از خداشون بات دوس بشن
حس صاحب عزا بهم دست داد، همه دارن باهام همدردی میکنن :)))))
پیشنهاد میکنم پست خانم هدیسا:
http://vrgl.ir/V4MdV
و خانم min00t:
http://vrgl.ir/KgoSw
رو هم بخونی، امشب فهمیدم خیلی ها مثل من هستن؛ درحالی که وقتی مطلب رو مینوشتم فکر میکردم هیچکس با متنم ارتباط برقرار نکنه. مگر قسمت دوستیابیش. اما فعلا که برای تک تک دردهام، همدرد پیدا کردم.
دوست پیدا کردن خیلی سخت نیست، پیدا کردن آدم هایی که دوست داریم باهاشون معاشرت داشته باشیم سخته.
— Susan Cain
وقت آزادت را جوری که دوست داری صرف کن، نه طوری که فکر میکنی قرار است. اینکه شما گوش دادن را به صحبت کردن ترجیح میدی اصلا چیز بدی نیست. بهترین هم صحبت ها هم اونهایی هستند که 90 درصد گوش می دهند 10 درصد صحبت می کنند. همین الان بین دوستانت بررسی کن به این موضوع پی می بری.
این مقاله و دیگر مقالات این سایت را بخون
https://sookhtejet.com/5-%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%B1%D8%AA-%D8%B4%D9%86%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AD%D8%B1%D9%81%D9%87-%D8%A7%DB%8C/
http://devlopertips.blog.ir/post/%DA%A9%D8%A7%D9%81%D9%87-%DA%A9%D8%AF
ولي بحث اجتماعي بودن يه سير طبيعيه ... هر چه بيشتر پيش ميريم تو زندگي بيشتر اجتماعي ميشيم . .. البته اگه ادم طبيعي باشيم ... مثلا وقتي ميريد سربازي و دوست پيدا ميكنيد و يا وقتي ميريد سركار و با ادم هاي جديد ارتباط برقرار ميكنيد و يا وقتي كه ازدواج ميكنيد و اقوامتون دو برابر ميشه دي:
مطلبتون رو خوندم. خیلی بِجا از توصیف "مدینه فاضله" استفاده کردید.
من هم هیچ دوست برنامه نویسی ندارم، تنهای برنامه نویس هایی که باهاشون صحبت کردم توی همین بلاگ ها و تلگرام بوده.
شاید همه اینها بخاطر این باشه که ما در روز حدود 8 ساعت با موجودی به اسم کامپیوتر سر و کله میزنیم، کسی که اگر توی 1000 خط حرفی که باهاش زدیم، یه نقطه رو کم بزاریم، نه ارفاقی توی کارش هست نه بیخیال میشه. تا اون نقطه رو سر جاش نزاری به حرفت(کد) گوش نمیده.. شاید به خاطر همین ما هم سختگیر هستیم توی انتخاب آدمای دور و برمون؛ از هرّ لحاظ.
الکی نگفته جیم ران که: شما میانگین پنج نفری هستید که در روز بیشتر وقتتان را با آنها می گذرانید. بزارید ادامش رو نگم که من پنج موردم: IDEـیم، سایت و هاستم، کروم، بازیم که CS1.6 یا جنگهای صلیبی یا PESـه ... هستن!
- عمیقا دلم معاشرت با یه برنامه نویس هم سن خودم (و لاراول کار!) میخواد 😭
و اینکه علی خیلی خوب می نویسی شاید چون دغدغه ات رو می نویسی.
دلم میخواد همه مطالبت رو بخونم
ممنون از نظرت و ببخشید اگر دیر جواب دادم. روحیه دادیـــ
یه موضوعی که خیلی توی چشم من میزنه اینه که خیلی تاکید داری با کسی که برنامه نویسی بلده بگردی، دوست بشی، حرف بزنی یا حتی کارای دیگه 😆 بکنی. خب چرا؟ فکر کن اگر این اتفاق که خیلی هم دنبالشی افتاد... خب بعد از ده سال تو میشی یه آدم سی ساله که میتونه با اونایی که مثلا تو حیطه خاصی تخصص دارمد دوست باشه. خب قاعدتا از این تعداد هم همه اخلاقشون به تو نمیخوره. برای همین دنیات خیلی کوچیک میشه.
توی برنامه نویسی در اکثر موارد باید یه برنامه بنویسی که مشکل یه حیطه دیگه رو حل میکنه. برای اینکه بتونی این کار رو بکنی باید با یه حیطه دیگه هم آشنا باشی. یعنی تا ندونی مثلا توی نجوم چی میگذره چطوری میخوای یه برنامه براشون درست کنی؟( مثال و نحوه گفتنم یه کم داغون بود ولی خودت می دونی چی منظورمه)
یه بنده خدایی ما رو نصیحت باحالی کرد. گفت گه گداری برو دنبال چیزایی که دوست نداری. اگه آهنگ راک دوست نداری، چند وقت یک بار یه آهنگ راک گوش کن، فیلم جنگی دوست نداری چند وقت یک بار فیلم جنگی ببین، کتاب اون سبکی که دوست نداری بخون، اون ورزشی که برات جالب نیست رو برو و الی آخر. نه که خودتو اذیت کنی ولی تو صد تا فیلم جا برای دو تا جنگی هم هست، این باعث می شه شخصیتت گسترده تر بشه. افکار آدم مثل سنگهای کنار رودخونه است. اونایی که توی آب بودن، با هم برخورد کردند و گذر آب رو دیدند گرد و بی آسیب و اونایی که کنار رود بودند و جز با سنگ بغلدستی با سنگ دیگه ای معاشرت نداشتن تیز و خشن و برنده هستند.( تبدیل شد به این مثال آخوندیها ولی منظور رو میرسونه😀😜)
به خودت هم تلقین نکن که وای من باید تنها باشم و فلان، توی هر موقعیتی سعی کن از همون لذت ببری، اتفاقا این نوشتن هات نشون میده حرف برا زدن زیاد داری، ممکنه توی جمع اونی نباشی که دبه گرفته دستش همه رو به طرب آورده ولی اونی هم نیستی که گلدون رو بغل کرده. بیشتر گویا از جاج شدن ترس داری.
در نهایت بگم نه که من خودم خیلی حرفهایی که زدم رو رعايت کنم، خودمم تا اینجا این تئوری ها به ذهنم رسیده و سعی بر انجامش دارم و واقعا آسون نیست. این حرکت که آدم از بقیه کمک بخواد خودش کار شجاعانه ای هستش. و نوزده سال که سنی نیست، تازه کلی وقت داری، کلی کتاب نخونده، فیلم ندیده، سفر نکرده، حسرت نخورده، گریه نکرده، خنده نزده، کمک نکرده، کمک نگرفته و الی آخر
این مورد ناخنک زدن به هر حیطه رو جدیدا درک کردم، توی سربازی بخاطر مرخصی (که چه کار ها که نمیکه آدم واسه دو روزش..) یکی دو ماهه شدم آشپز، و یه چیزهایی توی این بازار هست که اصلا شاخ درمیاره آدم! مثلا پسر عمم تعریف میکرد یکی از دوستاش توی 3 ساعت 1800 تا سیخ کوبیده زده(البته طرح روش با یکی دیگه بوده)، برا هر سیخ 200ت میگیره...
یا باعث شده یه حرف مشترک با خاله ها و عمه هام داشته باشم که اصن خیلی حال میده...
خیلی روحیه گرفتم از این نظرتون
خداروشکر که این احساس مسئولیت رو تو وجودتون انداختم :))))
یوقتا از لاکت بیرون بیا و ادا درار بعد دوباره کار خودتو کت. مهم تر از همه گور بابای نطرای بقیه وقتی داری زندگیتو بدونشون با ارامش میگذرونی
ممنون بابت نظرت
اینکه سلیقه بقیه زیاد برامون مهم نباشه موضوع خیلی مهمیه. اصلا شاید اونها اشتباه میکنن. شاید فاز من درسته! (از این منظر به قضیه نگاه نکرده بودم) اما میترسم اگه همینجوری بمونـم، تا ابد بدون دوست بمونـم 😐🙁
منم همچین روحیه ای داشتم. بلاخره براش راه پیدا کردم
باید به موقعیتی برسونی که وقتی رفیق خواستی کسی باشه باهاش باشی. مثلا اینستاشو داشته باشی گاهی دنبال کنی، ول کن نبود دیر به دیر جوابشو بدی دور نگهش داری. صمیمی نشی که خلوتتو داشته باشی ولی دوستشونم باقی بمونی. یعنی به شخصه این روش که رو من کار کرد.
بلاخره راه خودتو پیدا میکنی✌
حتی مورد داشتم طرفتو با تکست נ متن ׆ کشوندم سر قرار ولی موقع حرف زدن که شده همینجوری نشستم طرفو نگاه کردم 😐 در نتیجه نتونستم درست ارتباط برقرار کنم و گَند خورده تو همه چی יִ
حرف زدن خیـــلـی کار سختیِـــهـــــــــ 😭
https://reader.taaghche.ir/book/21363/قدرت-سکوت؛-قدرت-درونگراها-در-جهانی-که-قادر-نیست-از-سخن-گفتن-باز-ایستد
(منتظر پست هات هم هستم)
http://it-voice.ir/jadi
دقیقه : 46:10
برعکس ،به نظرم چیز خوب و قوی است
شخصی غیر اجتماعی است که توانایی ارتباط با محیط و افراد پیرامونش رو نداشه باشه ، ولی آیا به همین دلیل باید بگیم این یک مشکل است ؟
نه، برعکس می تونه چیز خوبی باشه ، چیزی شبیه به : شخص از خودش شناخت داره، اصول و پرینسیپل خودش رو داره و نمی تونه ازش کوتاه بیاد ،به همین دلیل شخص خاصی است
این جور افراد ، بر اساس قوی بودنشون بر روی شخصیت و باور های خودشون ، می تونن آدم ها رو بهتر بشناسن و بر اساس قواعد شخصی خودشون تقسیم بندی کنن
همین قدرت و تمرین تصمیم گیری باعث میشه بعد از مدتی ، اجتماع ها و دوستای خاص خودشون رو پیدا کنن
گروهی افراد با ویژگی های دقیق مشخص :)
فقط درمورد جمله آخرت: میدونی که خیییلی سخته؟ امیدوارم تا چندسال دیگه همچین گروهی رو داشته باشم. تاحالا که یکیشون رو هم پیدا نکردم؛ معلوم نیست کجا قایم شدن😭. یعنی اونقدر سخته که تا نوزده سالگیم هیچ دوستی نداشتم 😐
اینطوری سریعتر پیداشون میکنی :)
هرچقدر سختر باشه
متفاوت تر هستی
سعی کن خودت باشی. همینی که هستی عالیه...
خیلیا این جورین...
برای دوست پیدا کردن هم به نظرم خیلی حساس نباش. چون بالاخره دیر یا زود کسی رو پیدا میکنی که سلایق و تفکرات مشابه داشته باشین البته ممکنه مدتها طول بکشه ولی در عوض مطمئن باش اون دوستی خیلی خوب و پایدار میشه و حتی میتونه مسیر زندگیتو عوض کنه...
(برای من که تقریبا همچین اتفاقی افتاد)
البته دید هرکسی تو هر موضوعی فرق میکنه...
مثلا من دوستی رو اصلا تو بیرون رفتن با همدیگه و همچین کارهایی که بقیه انتظار دارند ، نمیبینم...
البته با گذشت زمان این شرایط عوض میشه...
سخت نگیر...
از محبتت بی نهایت ممنونم.
یه پیشنهاد🤔
قبل از اینکه بیشتر در این مورد حرف بیشتر بزنم
نظرتون چیه که یه گروه تشکیل بدیم آدمای مثل خودمون دور هم جمع بشیم؟ من حدس میزنم اتفاقن امثال ما وقتی ببینیم مثل هم هستیم میتونیم خیلی صحبتا داشته باشیم که با هم بزنیم و به قول خودت اعتماد به نفسمون هم زیادتر خواهد شد.
چی بگیم؟
+ این خطِ پستم رو هم یبار دیگه بخونیــــ.. 🙄: "همیشه چه توی مدرسه، دبیرستانم، 2 ماهِ پیش دانشگاهیم..."
http://panahian.ir/post/1460
من هم برنامهنویسم و فکر میکنم در خیلی از چیزایی که نوشتی مشترک باشیم. ولی وقتی قواعد اصلی دنیایی که توش هستی و کاری که باید بکنی رو بدونی دیگه مشکل خاصی وجود نداره. اینم بد نیست یادآوری کنم:
و اگر از بيشتر مردم روى زمين پيروى كنى تو را از راه خدا گمراه میكنند آنها جز از ظن و گمان پيروى نمیكنند و جز اين نيستند كه به تخمين میپردازند (قرآن-انعام:116)
اما اینبار میریم که داشته باشیم 😉
پ.ن: این پست باعث شد با افرادی آشنا بشم که خیلی از خودم، خودم تر هستن.
خب پس اگر آشنا هستی که هیچی. شاید فعلا فرصت تفکر نداشتی. فقط یه نکته کلیدی رو بدونی بد نیست: دین مثل استراتژی هست برای همه چیزهای دیگه. و تنها استراتژی درست هست چون خود سازندش ابلاغ کرده. الان هم من هرچی با یافتههای اخیر علمی و مدیریتی و اصول موفقیت و ... بیشتر آشنا میشم این نکته بیشتر برام واضح میشه.
راستی یکی دیگه هم هست به اسم استاد محمد شجاعی و یه بحث طولانی تر:) به اسم انسانشناسی قم. بالاخره تفکر و تکرار برای اصلاح گرایشها به سمت بینهایتها اجتناب ناپذیر هست.
خواسی بیو بو هم دووس شیم. البته خیلی حرفی ندارم با هم بزنیم، بیشینیم نگوی هم بوکنیم:))
(فک کنم یه مقداری از روحیاتمم بخاطر شرایط اقلیمیه)
اصولا برنامه نویس ها درون گرا هستند، راجب خودم نمی نویسم.
مشکل اصلی شما را از نوشته هاتون فهمیدم، منتهی باید خودتان همت کنید.
مشکل اصلی شما این هست که سعی می کنید که فقط با یک برنامه نویس خوب دوست شوید. این انتخاب کاملا اشتباه هست برای موضوع شما.
زندگی همین هست توی خیابان با دوستت شعر گفتن راجب یک موضوع احمقانه صحبت کردن و کل کل کردن و کلی خندیدن.
رفیق همین هست بعد دو سال نبینیش و زنگش بزنی مثل اینکه همین دیروز دیدش.
ساده بگم یک برنامه نویس خوب نمیاد اوقات سرگرمیش را با یک برنامه نویس آماتور یا یک برنامه نویس خبره دیگه سر علم کل کل کنه میاد با دوستش شعر میگه و میخنده. اصل زندگی همین هست. همین لحظات شیرین.
اصولا از نظر حرفه ای همیشه باید کار از رابطه دوستی جدا باشد.
من غیر اجتماعی بودن را نداشتن دوستی و رابطه در این مسئله قلمداد کردم.
وقتی می خواهی با یک برنامه نویس خوب دوست بشی یعنی می خوای توی فیلدت پیشرفت کنی، اما به نظرم این طرز فکر اشتباه هست. اگر میخوای توی فیلدت بهترین بشی باید راجب خیلی از مسائل یک شناخت کلی داشته باشی. و رابطه دوستی را از علم جدا کنی. یک بنده خدایی می گفت اگر میخوای یک کارگردان خوب بشی باید ماهانه چند کتاب بخوانی و راجب همه علم ها اطلاعات داشته باشی.
یک فیلد را همیشه فقط دنبال کن و توی اون فیلد بهترین باش. اما رابطه دوستی از کاری جداست. و اطلاعات عمومی نیز لازم هست. یعنی شما بشین ده ساعت روزفقط روی یک فیلد بسیار تخصصی برنامه نویسی وقت بزار. دو ساعت نیز با دوستان و خانواده راجب شعر ترین مباحث صحبت کن و دو ساعت اطلاعات عمومی راجب هر چیزی.
همیشه خط قرمز کار و رابطه دوستی را از هم جدا کن.
حالا راجب خودم: من باشم ده ساعت روز روی فلان مسئله کوفتی ریاضیاتی وقت میزارم و بعدش یک دوست داشته باشم بیاد بپرسه این مسئله اینجور حل میشه یا نه، یعنی همون جا بعد این همه فشار روانی خفش می کنم. هیچ وقت یکبرنامه نویس خوب نمیاد کارش را با لحظات شیرین زندگی مخلوط کند. وگرنه همش میشه کار نه زندگی، همه مشاغل اینطور هستند.
امیدوارم این وقت تایپ کردن ارزشش را داشته باشد.
برنامه نویس ها اکثرا درونگرا هستن، دقیقا، اتفاقا توی هر فیلمی که جدیدا دیدم هم به این خصوصیت برنامه نویس ها یا طراح ها اشاره شده و انقدر این
موضوع جذابیت داره (انگار) که توی همه فیلم های جدید یه کاراکتر اینطوری میزارن.
درسته که من حسرت دیدن یه برنامه نویس و حرف زدن با اون درباره چیزهایی که هیچکدوم از اطرافیانم درموردشون
نمیدونن رو دارم، اما بیشتر از اون حسرت داشتن یه دوست رو دارم، و بخاطر ضعف شدیدم در ارتباطات(یک)، و
افتخار ندادن به هیچکس که باهام دوست بشه(دو)، و سه و چهار و پنجی که الان به ذهنم نمیاد، هیچ دوستی ندارم.
دوس دارم که دوستی داشته باشم اما.. اما یجورایی میخوام هر وقت من بخوام، باشه، هر وقت نخواستم بره :))
مدیونید اگه فکر کنید دید ابزاری به آدما دارم.. بد یا خوبشو نمیدونم ولی بخوام صادق باشم اینجوریم!
من خودم سه تا دوست دارم، یکیش دکترای نرم افزار هست، یکی مال دوران تحصیل، یکی مال دوران خدمت سربازی اما هیچ کدومشون را برای کارشون نخواستم، فقط برای روحیات خودشون باهاشون دوست شدم.
بایک نفر هم روحیه خودت دوست شو.
باور کن با هر سه تاشون راجب مسائل تکنیکی صحبت نمیکنم، فقط موقع صحبت راجب تاکتیک های اجرایی صحبت می کنم.
یک چیزی میگم خوب بهش فکرکن می بینی ده سال گذشته یک هم صحبت واقعی نداری!
یک زمانی بود یک آدم عادی، یک فرمول می نوشت میشد آلبرت اَینشتَین الان زمانی هست که ما میلیون ها آلبرت اَینشتَین داریم، علم به جایی رسیده که باید روی دوش هم سوار بشیم تا دستمون به بالاتر برسه.
توی سطوح حرفه ای هوش مصنوعی صحبت سر کد نویسی نیست، صحبت سر الگوریتم بهینه هم نیست، صحبت سر این هست که یک کاری کنیم که یک مشکل از جامعه رفع شود. مثل طراحی یک عضو مصنوعی بدن. یعنی افرادی را میبینی که میگی خدا من یک زبان برنامه نویسی خاص منظوره نوشتم اینا دارن روی طراحی عضلات و مفاصل، استخوان، لیگامنت مصنوعی کار می کنند. چیزی که عملکرد سخت راه رفتن را مثل انسان به صورت روان شبیه سازی کنه، ادمایی را می بینی که توی فیلد خوشون خدا هستند، اون وقت بعضی از این برنامه نویسان آماتور دعواشون سر انگولار یا react js هست این کجا و آن کجا. یعنی هیچ وقت یک برنامه نویس خوب مغرور نباید شود. همیشه افراد بهترتر هست.
خوبی کار ما اینه که کاملا مستقل هستیم نه جیره بگیر دولت هستیم نه حقوق ماهیانه ثابت داریم،(حتی بهمون سبد کالا و عیدی هم نمیدن) حقوقمون اندازه وسعت خلاقیتمان هست.
یک مثال خفن برای خودم:
حداقل دو تا دوست داشته باش که اگر زمانی سر از گونی برای یکپروژه فرعی ریز در اوردیم کل اطلاعات پروژه اصلی زندیگتون براشون ایمیل شود، تا راه را ادامه دهند. یک دفعه دیدی چند سال بعد همون پروژه نجات یافته شد، راهی برای خلق نسلی پیشرفته تر. البته آدم مرده که نمی بینه اما جالبه. شایدم اون رفیقتون اسمی هم از شما نبرد، که هر چند کوفتش بشه اما بازم جالبه.
میخواستم مزایای دوست داشت را روشن کنم، توی سریال ها فقط قسمتی از شخصیت را نشان می دهد.
و دقیقا توی احوالپرسیا هم به همون مشکلی میخورم که خودت خوردی. بگذریم از اینکه سعی کردم از مدل تماس تلفنی گرفتن فیلمای امریکایی تقلید کنم که شکست خورد. هاها.
درمورد اینکه چرا آدمای موفق تر از ما باید با ما دوست بشن میتونم بگم که ما همه یه غریزه ای داریم که باعث میشه اگه ببینیم یه فرد یه لول از ما پایینتره اما در همون مسیری هست که ما طی کردیم... به هر طریقی یه کمکی بهش میکنیم. من خودم اکثر افرادی که باهاشون در ارتباطم همینجور هستن و از من یه سر و گردن همیشه بالاترن.
"میدونی مشکل خود من اینه که نوشتنم بهتر از حرف زدنمه"
وای که تماس تلفنی چقدر سخته. فکر میکنم بخاطر اینه که توی تماس تلفنی همه به دلیل نامعلومی بر خود واجب میدونن تا میتونن از جملات تعارفی استفاده کنن. یه دلیل دیگش هم اینه که هم اینور همه به مکالمه آدم گوش میدن و هم اونور نمیدونیم طرف پیش کیا هست.
من کلا تصمیم گرفتم همین باشم که هستم. آقا من ساکتم دیگه، همیه که هس..
درمورد منتوری هم آره، توی تلگرام زیاد تجربش کردم (هم منتور بودم، هم منتور داشتم). قسمت 8 و 9 پادکست ده صبح هم درباره همینا بود:
https://shenoto.com/10ampodcast
اپیزود 13 یا 16 بهترینِ خودت شو هم درمورد همین موضوعات چیزای جدیدی می گفت:
پ.ن1: چقدر لذت داره خوندن کامنت های این پست... یه مدت پیش پست علی نقدی رو پیدا کردم و چون یکم لذت فکر کردن توش بود و دید علی به آدمای اطراف هم تقریبا مثل من بود ، خیلی از خوندن اون پست و باقی پست هاش لذت بردم ولی کامنتای اینجا یه چیز دیگست :)))
http://vrgl.ir/AZQQk
پ.ن2: از قبل از اذون ظهر تا اذون مغرب دارم جواب کامنت تو رو مینویسم، وسطش یکی دو ساعت یه کار داشتم، یکی-دو بار رفتم سوپری و میوه فروشی و اینا خرید، چیز میز خوردم😍 و.. 😂 اگه موضوعات متنوعی توی کامنت هست بخاطر اینه..! (خودش یه پست شد😁)
ایده ساده و خوبیه.
مطلبتو از برترین مطالب هفته ویرگول پیدا کردم(اخرین پست منم دوست داشتی بخون 😅 http://vrgl.ir/vjwLp )
من حدود چهار سال پیش توی اولین شرکتی که کار میکردم، مدیرمون یه روز اومد گفت امروز باید یه تست شخصیت شناسی بزنید...
من بعد از اینکه تست رو زدم نتیجه شد INTJ!
به مدیرمون نتیجه رو گفتم و اونم با تعجب به من نگاه کرد و گفت : «بهت تبریک میگم!»
من هیچ وقت معنی جملشو نفهمیدم.(التبه الان که گفتی INTJها کمتر یه درصد جامعه رو تشکیل میدن فهمیدم چرا گفت😁 )
منی که خیلی درونگرا بودم و ارتباط موثری نمیتونستم با بقیه داشته باشم واقعا این جمله برام سنگین بود و بخاطر اعتماد به نفس پایینم گفتم شاید میخواسته یه چیزی بگه که خوشحالم کنه :) (اعتراف میکنم که با بابام رفته بودم برای مصاحبه اولین کار زندگیم😅 دیگه خودت حساب کن چه جور آدمی بودم!)
اما تو این چهار سال اتفاقای زیادی برام افتاد که باعث شد خیلی رشد کنم چون واقعا خودم داشتم زجر میکشیدم که نمیتونم ارتباط موثری داشته باشم (البته هنوزم اونطور که باید ندارم ولی نسخهٔ خیلی خیلی بهتری دارم نسبت به چهار سال قبلم)
آخرین کاری که کردم بازاریابی یه محصولی بود که رفتم کف بازار و با کاسب جماعت حرف میزدم تا بگم این خدماتی که میخوام بفروشم چی هستن و به چه کارشون میاد (هرچند هیچ چیزی نفروختم ولی اون روز یه حس فوق العاده ای داشتم، حس کردم از محدودههای ذهنیم خیلی فراتر رفتم)
به نظرم یه چیزی که باعث میشه آدم رشد کنه، عزت نفس و به دنبالش اعتماد به نفسه (این دوتا رابطه مستقیمی باهم دارن، هر چقدر عزت نفس بالاتر بره اعتماد به نفس هم بالاتر میره...)
عزت نفس خیلی خلاصه یعنی اینکه یه کارایی رو انجام بدی که باعث میشه حالت خوب بشه و از خودت راضی بشی و وقتی از خودت راضی باشی، اعتماد به نفست بیشتر میشه...
مثلا من یکی از کارهایی که باعث میشد حالم بهتر بشه، رفتن به همایشهای فن بیان و ارتباط موثر بود (اون روزها واقعا حسم عالی بود)
یا اینکه یه کارایی رو انجام بدی که همیشه ازشون ترس داری و خودت رو وسطش بندازی...
مثلا من از ارتباط برقرار کردن با دخترا خیلی میترسیدم و فکر میکردم اگر با دختری ارتباط برقرار کنم کار بدیه!
ولی رفته رفته متوجه شدم ارتباط با همکلاسی همکار و ... اصلا کار بدی نیست و فقط یه ذهنیت اشتباهیه که از کوچیکی داشتم.(ما انسان هستیم و ذاتا اجتماعی و به نظرم انسان میتونه با هر کسی ارتباط داشته باشه. البته ارتباط صحیح و به جای خودش!!!)
خلاصه اینکه من یکی از کارایی که میکردم این بود که خودم رو وسط بعضی ترسام مینداختم و رفته رفته خیلی بهتر شدم(البته دنبال کردن همایش ها و کارای استاد بهرام پور هم بیتاثیر نبود! https://www.bishtarazyek.com)
ذهن خودمونه که شخصیت و رفتارامون رو مشخص میکنه و تو این زمینه من خیلی سعی کردم ذهنیتم رو در خیلی موارد هم اصلاح کنم و هم بسازم(که از طریق ارتباط با افراد و دوستای جدید تو شرکتهایی که کار کردم و همچنین مطالعه و خوندن بلاگای مختلف)
تا خودت نخوای هیچ اتفاقی نمیوفته
در آخر شاید برات جالب بشه که بگم دو ماه پیش که تست شخصیت شناسی زدم اصلا یه چیز دیگه بود!😁
این برترین مطالب هفته که میگید کجاست؟ به ایمیل ما که چیزی نمی فرستن!
یا خدا پس وضعتون از من هم خراب تر بوده :دی حدودا توی چه سنی بوده اولین مصاحبتون مگه؟
این حس سختی ارتباط برقرار کردن رو کسی که خودش کشیده باشه خوب میتونه بفهمه، وگرنه هرچی هم توصیفش
کنیم باز هم یه چیزایی جا میمونه و یه حس هایی هم اونطور که باید، به قلم نمیان.
اتفاقا از بهتر شدنمون گفتید، دیروز داشتم سمینار معارفه مدرسه استادی 5 رو که با قیمت 1000 تومان گذاشته بودن
توی سایت بیشترازیک رو نگاه میکردم، یه قسمتش همین نکته رو گفتن، میدونم خوشتون (چون لینک بیشترازیک رو توی کامنتتون میبینم)
میاد این قسمتشو براتون بریدم:
http://bit.do/video-30mg-5min
این عزت، و اعتماد به نفس رو انقدر شنیدیم حس میکنیم بلدیمشون یا یجورایی خز شده درموردشون خوندن. اما
بخاطر اشاره ای که کردید یادم آوردید یه سرچ درموردشون بزنم.
نتیجه سرچ "اعتماد به نفس یا عزت نفس" در بلاگ "cylog.ir" :
http://bit.do/cylog
در روزنوشته های آقای شعبانعلی:
http://bit.do/mrshabanali
http://bit.do/mrshabanali-again
(گفتم شاید بدرد کس دیگه ای هم بخوره، بخصوص دوتا مقاله آقای شعبانعلی)
منم ارتباط برقرار کردن با دختر ها برام خیلی سخت و مجهوله و دقیقا نمیدونم باید چجوری رفتار کنم :(
خیلی خوشحالم که مشکل ارتباط برقرار کردنتون حل شده :) برای ما ها هم دعا کن
ببخشید کامنتم یه مقاله شد :))
به روانشناس مراجعه کن و بذار از این نظر بررسی بشی. شاید سطحی از اتیسم (مشخصا آسپرگر) رو داشته باشی.
از شیوهنامه زندگیات دیگران رو مطلع کن. بذار به جای اینکه ارتباط برقرار کردن مسئلهٔ تو باشه، مسئلهٔ بقیه باشه.
مثل فال های ماه تولد که همه مواردش به همه میخوره، همه علایم آسپرگر رو هم هرکس بخونه حس میکنه خودشم
داره! آخرش هم نفهمیدم چه بدی داره؟ اگر چیزی داره که باید نگرانش باشم ممنون میشم بهم بگید.
ارتباط برقرار کردن با اینهایی که الان باهاشون ارتباط دارم خیلی برام مشکل نیست اما پیدا کردن دوست جدید، و
جدیدا بعضی جاها احقاق حقم، (چی گفتم! 😂) برام مسئله شده.
می دونی عین برنامه نویسی که یاد می گیریم ولی تا ازش استفاده نکنیم ، مهارت مون بهتر نمیشه ، مهارت های اجتماعی هم همین شکلیه. منم عین توام. بیشتر گوش می کنم تا حرف بزنم. ولی باور کن اطرافیان با کسی بیشتر حال می کنن که خوب حرفاشون رو گوش می ده ، واکنش نشون می ده یا بینش اظهار نظر می کنه.
یه راه حل هم این شکلیه که وقتی حرفی برای گفتن توی بحث نداری ، سوال بپرس ... اینطوری بهتر هم میشه ارتباط گرفت.
ممنون از راهکار هات. موقعیتش پیش بیاد حتما ازشون استفاده میکنم.
1- نزدیک به 4 ماه با یه بابایی هم اتاق بودم توی خوابگاه (اتاق 2 نفره) و حتی شماره تلفن همو نداشتیم ... (در حدی که مادرمو دیده بود گفته بود این پسرت خیلی بی معرفته)
2- از بس سر باز میزنم از تلفن جواب دادن هر ماه صاب خونم باید بیاد دم در خونه اگه باهام کار داشته باشه و همه همکلاسیام میدونن دهکردی تلفن جواب نمیده مگه اینکه تو دانشگاه گیرش بیاری
بی معرفت.. همم.. صفتی که به من هم زیاد نسبت میدن. با هر متر و معیاری هم حساب کنی هستم البته. خیلی هم هستم. داره همینجور نمونه هاش یادم میاد، و مهمترینش هم فکر کنم موضوع مقاله بعدیمه.. !
تو روح مخترع تلفن، از گاز متان بیشتر خفگی میاره این تلفن :|
من خودم از آدمهای دسته اول فرار می کنم و همیشه دنبال آدمهای دسته دومم.
می خوام بتون اطمینان بدم که اون بیرون آدمهای مهربون هستن -- اونهایی که همه اون چیزهایی که شما گفتین رو می فهمن. اگر خیلی خوش شانس باشید اونها توی زندگیتون هستن یا شما رو پیدا می کنن. در غیر اینصورت باید شما اونها رو پیدا کنید. چند نکته که به ذهنم می رسه:
(۱) قوانین ارتباط بین آدمها خیلی شبیه قوانین فیزیکه، از جمله قانون عمل و عکس العمل. دیگران رو درک کنید که اونها هم شما رو درک کنند: به دیگران احترام بگذارید تا احترام ببینید.
(۲) اکثر آدمها خیلی نمی تونن ذهن شما رو بخونن. بنابر این یادبگیرید که احساساتتون رو خیلی خوب به دیگران بگید.
(۳) آرزو کنید که یک همراه خوب گیرتون بیاد و برای یافتنشون تلاش کنید.
نهایتا، همه مهارت ها بدون مهارت های ارتباطی بی فایده اند. این رو دست کم نگیرید. همونطور که کلی زبان برنامه نویسی یاد می گیرین، می تونین قوانین ارتباط بین آدمها و مهارت های ارتباطی رو یاد بگیرید.
مردم تو آهنگ قفلی میزنن من تو این مطلبت بیشتر از 2 ساعته قفلم :دی
دمت گرم..
اما یه سوال اساسی دارم ازت و باید پاسخ بدی
من تو ام یا تو منی؟ :))
بعد از یه شیفت سربازی الان برگشتم خونه (مرخصی) اولین کامنتی که خوندم این بود خیلی مزه داد.
درمورد سوالت هم باید بگم اگر به شروع بعضی کامنتای خودم هم توجه کنی به این موضوع پی میبری که من خودم هم از توصیف بعضی دوستان از خودشون و شباهتشون با مخّفیانـــه ترین عادت های من شوکه شدم.
مثلا این دوتا خط رو توی صفحه ctrl+f کن:
- یا خدا.. D: یه منِ دیگه! تاجایی که یادمه من این مورد بیرون رفتن رو توی پستم ننوشته بودم ، ولی شما بهش اشاره کردی!
- یا خدا D: چقّدر مثه من😍
و تقریبا نصف کامنت ها با جمله هایی مشابه "اِ منم همینطور.." شروع شدن.
ولی یه نکته عجیب. *چرا توی جامعه من نمیبینم اینجور آدمایی رو؟ -من تو جامعه نرفتم اصن؟ -اینجور آدما مثل من کمتر توی جامعه میان؟ -اینجور آدما توی ویرگول جمع شدن؟
خیلی خوشحال شدم که کامنتم مزه امشب ویرگولت شده 😂
واقعا برای خودمم هم عجیبه .
فکر میکنم درونگرا ها اینچیزا رو به زبون نمیارن . واسه همونه جمع شدیم اینجا :))
یکی گفته بود اکثر کامپیوتریا درونگران ، این واقعا درسته! همشون این شکلی ان.
اینکه میگی باید خودمونو اونطور که هستیم دوست داشته باشیم مسئله سر اینه که هممون یه سری اصول تو زندگیمون داریم(درست یا غلط) که اونها باعث میشن تن به یه کارهایی بدیم یا ندیم. مثلا من دوست ندارم توی مهمونی ها، توی زندگیم؛ با آدم های حقیر و بدرد نخور که تایمشون رو با موارد زیر میگذرونن بُر بخورم:
- گفت و گو درموارد چرند، مثل فحش دادن به نوامیس هم، غیبت، نظر دادن راجب بازیگرا، آهنگ، معرفی و دیدن فیلم(اگر بیش از حد بشه)، یا حتی در خفیف ترین موردش اینستاگردی و لایک و کامنت عکس های هم... 😔
آخه که چی بشه...
دوست دارم با آدمایی که اینجا کامنت گذاشتن باشم. با بهرامپور، پناهیان، و کلی آدمای بدردبخور دیگه تایمم رو پر کنم که بهم بگن چجوری باید زندگی کنم! و قطعا مطمئنم که دارم درست میرم و لذتش رو هم هر لحظه حس کردم، و میکنم.
دوست دارم تایمم رو برای برنامه نویسی بگذارم بجای اینستاگردی، که هم الان لذت میبرم از این کار. هم بعدا احتمالا دغدغه شغل ندارم..
آره این سبک زندگی و این اصوله که باعث میشه یه عده تصمیم بگیرند توی خونه بمونن. کارایی که بقیه میکنن رو نکنن. وگرنه اگر اینها نبود "باری به هر جهت شدن" کار سختی نیست... کافیه خودتو ول کنی بدی دست جامعه.. توی خدمتی همه سیگار کشیدن؟ خب تو هم بکش. همه اینستا دارن؟ خب تو توی ویرگول چه غلطی میکنی وقتی هیچکدوم از دوستات اینجا نیستن. آخه این چه شبکه اجتماعی ای هست که واسه خودت انتخاب کردی؟ ویرگول؟! (این پست که توی ویرگول نوشتم و بحثای بعدش به من مسیر داد و من الان یه شخصیت با ثبات دارم. پست دانشگاه هم منو مطمئن تر کرد راجع به تصمیمی که گرفتم -دانشگاه نرفتن.) چون اینجا آدم های به دردبخوری هستن که میشه باهاشون مشورت کرد.
خلاصه اینکه ساکت بودن، اینا پشتشه...
(یه نکته دیگه رو هم توی پرانتز بگم که آقای بهرامپور میگفت که بعضی ها میگن ما درونگراییم و دیگه بیخیال ارتباطات میشن. دیگه مهارت های ارتباطی رو یاد نمیگیرن، تعریف کردن، متقاعد کردن، پرزنت کردن و حتی حرف زدن رو هم بلد نیستند و قصد یادگیری رو هم ندارند. اما اون فرد درونگرایی تحسین برانگیزه که وقتی جایی لازم شد حرف بزنه، خیلی مسلط باشه و همه اینها رو بلد باشه، اما ترجیح داده بیشتر سکوت کنه. -ایکنه کسی نتونه خوب صحبت کنه، درونگرا و برونگرا نداره، یک عیب هست.)
من دقیقا مثل بقیه کساییم که پای مطلب کامنت گذاشتن. با این فرق که از تنهایی بسی عذاب میکشم. یعنی نه میخوام اجتماعی باشم و نه تنها. چه کنم عزیزان؟!؟!
من که سوادم نمیرسه بخوام راهنمایی ای کنم متاسفانه.
خب حالا این چرا ترسناکه
من ۱۵ ساله که تقریبا هر روزم رو سعی کردم پای کامپیوتر باشم و حالا احساس ربات بودن دارم :| دیگه زبون اولم زبون آدمیزاد نیست در واقع راحت تر کد میزنم تا اینکه حرف بزنم چون مغزم اینطور شکل گرفته. بطور ناخودآگاه همواره در حال بهینه سازیه یه چیزی ام حتی تعداد قدم هام !
حالا حرفم اینه که یه سری مهارت ها یا تجربه ها رو نباید از دست داد اینکه درونگرا هستی دلیل این نمیشه که تک بعدی رشد کنی برای همین باید بگردی چیزهایی غیر از کامپیوتر رو تجربه کنی میتونه یک هنر باشه یا یک ساز یا یک ورزش یا یک سری فعالیت های مذهبی یا گروه های خیریه یا جهادی هرچی ... (زمانی که تو همچین گروه هایی بودم شادترین اوقاتم بود) و در نهایت خود زبون آدمیزاد هم یه جور زبان برنامه نویسی فرض کن که باید یاد بگیری :)
واسه من هم یه تجربه جالبی که هست (و البته ضایه) اینه که من فضای وب رو بهتر از نقشه شهرمون میشناسم. یعنی خیلی از سایت ها رو به اسم میشناسم، توی یک سرچ گوگل از url ها میتونم بفهمم سایته چجور سایتیه و کلی تجربه های ریز دیگه. اما اسم خیابون های اصلی شهرم رو هم بلد نیسم.
میدونم باید بیشتر بگردم. اما مسئله اینه که حتی یدونه رفیق ندارم 😐 باید تنهایی پاشم برم تو خیابون. واقعا درمورد دوست پیدا کردن هیــچ ایده ای ندارم!
دیگه کلا زیر این پست برام عادی شده دیدن آدم های اینقدر مثل خودم 😐
انگار اون یه درصد جامعه اینجا جمع شدیم. اما حیف که دستمون به هم نمیرسه، کلی میگم، هممون رو میگم... آخه توی جامعه اصلا کسی شبیه خودمون نیست. دقیق نفهمیدم به تعداد 0.5 یا به تعداد 1.5 از اینجور آدما میشناسید! اما واسه من که 0 ـه. (البته بجز دوستان ویرگولی)
دلیل تعجب بیشترم هم کلمه "دین" توی کامنتتون بود. (بدون شرح)
توی ویرگول از اینجور آدم ها میشناسم :) اینجا میتونید پیداشون کنید:
virgool.io/introverts
من هم تایپ شخصیتی INTJ ام! و برنامه نویسم
به عنوان یه برنامه نویس به نظرم آدم حتما باید یه دوست برنامه نویس داشته باشه. (دیدم بعضی دوستان نوشته بودن روی این موضوع تاکید نداشته باش. دوست رو واسه شخصیت اون فرد داشته باش و اینا) آدم بعضی وقتا واقعا به یه دوست برنامه نویس نیاز داره که درکش کنه و اگر حتی بهترین دوست دنیام رو هم داشته باشی وقتی از برنامه نویسی چیزی ندونه انگار یه چیزی کمه!
بعدم چیزی که من خودم تجربه کردم این بود که دوستی با کسی رو انتخاب کردم فک کنم دقیقا خصوصیات برعکس منو داره!! بی نهایت برون گراست!! ولی خصوصیت فوق العاده اش اینه که میتونه درک کنه من واقعا نیازم به تنهایی خیلی زیاده! و به این احترام میذاره! من حتی بارها گفتم که اون بیشتر دوست منه تا من دوست اون باشم. (هر چند سخته ولی غیر ممکن نیست!!!)
کتاب قدرت سکوت سوزان کین فوق العاده ست اینم توصیه میکنم بهت.
مطلبت رو خیلی دوست داشتم کامنت ها هم بسیار جالب بودن!
امیدوارم موفق باشی
اصن کلی حرف هست که میشه باهاش زد. (به قول پازل بند) نگم برات...
خودم هم کامنت ها رو خیلی دوست دارم. این صفحه توی ویرگول برای من خیلی با اهمیته...
کتاب سوزان کین رو هم یکی دو بار توصیه کرده بودند بالاتر هم. دیگه واقعا واجب شد گیرش بیارم بخونمش.
امیدوارم زودتر شروع به نوشتن کنید :)
شاد و شادتر باشید.
يه شرکتی گروهی چیزی میزدیم و دوتایی کد میزدیم و کد میزدیم و شبا میرفتیم خیابون چهارباغ و يه بستنی میخوریم و برمیگشتیم خونه
تو راه از دغدغه ها و برنامه هامون حرف میزدیم و وقتی این جمع هایی که چرت میگفتن و بی هدف و درگیر کلیشه ها بودن رو میدیدیم بهت ميگفتم " اه علی اصن اينا رو درک نمیکنم،خوشبحال خودمون"
شاید صبحا باهم میرفتیم ورزش تو پارک نزدیک خونه و بعد صبحونه و ادامه ی روز
هفته ای یک بار جمعه صبحا کوه صفه
با غم هم غصه خوردن و دلداری دادن و با شادی هم شاد شدن
انگیزه دادن به هم ديگه و کار کردن
مثل این فیلمایی که طرف از بچگی با يه نفر دوسته و باهم مثل داداش میمونن
و دلیلی نداره دوستی خودشون رو به غالب (قالب؟؟؟(شت!هیچوقت یادنمیگیرم باید از کدوم استفاده کنم)) دوستی های بقیه در بیارن
خوشحال کردن خانوادمون و يه حس خوب و تجربه کردن
چقدر حرف دارم که بهت بگم ولی خب فکر کنم تهش تشکر تو از من بخاطر کامنت گذاشتن زیر مطلب قشنگت باشه و تمام این عشقی که به کسی که نمیشناسم و تمام این رویاها همینجا دفن میشه....
دنیا هیچوقت کاملا مطلوب کسی نميشه و
إن الإنسان لفى خسر...
ببخشید.
خدا همچین کامنت محبت آمیزی نصیب گرگ بیابون هم نکنه 😐. [بلند بگو آمّین]
تاحالا چند بار اومدم جواب کامنتت رو بدم هی گفتم بیخیال بزار واسه بعدا. آخه یه مشت چی مینوشتم، بعد میخواستم ارسال رو بزنم، میگفتم بیاد بخونه پیش خودش میگه برای چه اُسـ..ـی نشستم اینهمه تایپ کردم. ولی اینبار بعد از دوو مآآه بالاخره اومدم هرچی شد جواب بدم دیگه...🤷♂️(هوراا)
... خب چند خط اول رو کلا ارجاع میدم به همون "کاش" ـه اولش که خودت نوشتی.
چه لایف استایل سالمی و باحالی ترسیم کردی. یعنی داشتن دوست اینقدر میتونه رویایی باشه؟! نکن، دوباره این فکرا رو نیار تو سرم، تازه یاد گرفتم تنهایی خوش بگذرونم، فیلم ببینم، پارک برم، سینمااا(بهترین مورد برای شروع تکی بیرون رفتن، چقدر کیف میده فیلم دیدن دسته جمعی)...!
[❌خطر اسپویل فایت کلوب، این خط رو نخونید❌] مثل فایت کلوب. بعد تهش هم یکیمون غیب شه :))
منم ترجیح رو بلد نبودم بالاخره یادش گرفتم. (ترجیح درسته، و اصلا ترجیه نداریم!)
تهش...؟ مم...! تشکر بابت اینکه کامنت گزاشتی؛ موفق باشی؛ شاد🙂 و شادتر😊 و شادترتر😂 باشی؛ و از این حرفا دیگه :)).
کیان. موفق باشی.
دو خاطره برایت بگویم از خودم و بعد شرح حال امروزم:
۱. سال پیشدانشگاهی بودم که مدیر مدرسه پدرم را خواست. پدرم که آمده بود به او گفته بودند پسر شما نه با کسی حرف میزند، نه کسی با او حرف میزند، نه شوخی میکند نه با او شوخی میکنند، همین طور صاف میآید مدرسه و صاف میرود خانه!
۲. در دوران تحصیل دانشگاه چهار سال در خوابگاه زندگی کردم. دو سال اول مسیر رفت و آمدم این بود: از اتاق به اتوبوس - از اتوبوس به کلاس و برعکس! بدون یک کلمه صحبت با کسی حتا هماتاقیها!
و دگردیسی رخ داد.
برای شما هم رخ میدهد. زمانش معلوم نیست ولی اتفاق میافتد و زیاد بهش فکر نکن. خودش میآید.
امروز در محیط کارم یکی از فعالترین اعضای گروه همکاران هستم. به طوری که خود ۱۰ سال پیشم را نمیتوانم باور کنم.
الان سربازی هستم. یکسالش گذشت :) دارم اون دوران خوابگاهِ شما رو می گذرونم فکر کنم. شرح حال الانم رو هم توی یک جمله خلاصه میکنم(که توی کامنتای این پست http://vrgl.ir/44Gw3 نوشتم)؛ یکی از هم اتاقی هام یکبار به شوخی گفت ما از تو فقط یه اسم و فامیلیت رو میدونیم. راست هم میگفت! (درحالی که حدود 6 ماه باهمیم)
فقط یه چیزی... توی پست های قدیمی تر شما دیدم از برنامه نویسی هم نوشتید. ولی وضعیت رو نوشتید آموزگار.
حدسم درسته(!)؟ اینکه هرچی بخوای از این حالت درونگرایی در بیای باید از برنامه نویسی فاصله بگیری؟ یا حدّاقل زمان کمتری روش بزاری؟
یا شما هنوز بصورت حرفه ای برنامه نویسی می کنید؟
- ممنون که امیدواری دادید ؛)
و دست بر قضا معلم شدم. هم دوست داشتم، هم رشته تحصیلی دانشگاهی من علوم تربیتی بود و مرتبط بود و هم این که دنبال شغل ثابت میگشتم.
البته دگردیسی از سال آخر دانشگاه شروع شد و با شغل جدید وضعیت من تثبیت شد.
امروز همین وضعیتی را دارم که شما توصیف کردید. هرچه از درونگرایی فاصله بگیرم از دنیای کامپیوترم دور تر میشوم و هرچه درگیر یک پروژه شوم و مدتی روی یک موضوع کار کنم تعاملاتم با اطرافیانم به شدت کاهش پیدا میکند یا به مشکل میخورد.
یک جور زیست دوگانه پیدا کردهام.
گاهی مجلس گرم کن و نقل مجلس! گاهی منزوی و گوشهگیر و در فکر فرو رفته.
این هم سبک زندگی ماست.
بخوام چیزی بگم باید نیمه دوم پیام شما رو کپی، پیست کنم. همه چی زیر سر پروژه است. 😉
من روحیه ندم کلا ... :))
خوندن این پست برای من جالب بود.علاوه بر اینکه حسهای مشابهی دارم، بخش هایی از نوشتتون جالب توجه بودن مثل اینکه دوست پیدا کردن خیلی سخت نیست، دوست شدن با آدمهایی که دوست داریم باهاشون وقت بگذرونیم سخته:)
اگه من بخوام از حسم نسبت به این موضوع بگم، این میشه که با خوندن تجربیات آدم های مشابه خودم این دیدگاه که مشکل دارم رو تغییر دادم و به اون به چشم یک ویژگی نگاه کردم و اینکه یکسری مناسبات اجتماعی(!) باعث میشن آدمها در اجتماع از خود واقعیشون دور بشن وگرنه حتما در اطراف ما و تو جامعه ی نه چندان کوچیکی مثل مدرسه و دانشگاه، آدم های شبیه به ما وجود دارند.فقط امکان اینکه بتونیم باهاشون آشنا بشیم شاید زیاد نباشه:)
این جمله فکر کنم از خودم بود :)
اتفاقا من هم توی کامنت های همین پست به این نتیجه رسیدم که اصلا خیلی باحاله این تیپ شخصیت رو داشتن! اگر واقعا چیزی که توی عکسه نوشته، درست باشه و تیپ in*j ها فقط 1 درصد جامعه باشن نباید هم توقع داشته باشیم که جایی بجز امثلا اینجا، که با سرچ اومدیم پیداش کردیم، و مربوط به نوشتن هم هست(ویرگول رو میگم)، همدیگه رو ببینیم.
تازه مگه چند درصدِ این یه درصد تصمیم گرفتن خودشون باشن؟
ممنون از اینکه نظرتون رو گفتید
اما در عوض درونگرایی خیلی حسن هم داره
مثلا ما خیلی راحت تر از برونگرا ها میتونیم خلوت کنیم،تمرکزمون بالاتره،عمیق تر میبینیم،کسی که کمتر حرف میزنه بیشتر میشنوه و بیشتر یادمیگیره من که خوشحالم از درونگرا بودن.
(خیلی برام جالب بود جدیدا من هم به همین نتیجه رسیدم) اینکه نوشتید:
من خودم بارها برا این که در این مواقع حرف الکی زدم خودم رو سرزنش کردم و به خودم گفتم بیخیال بقیه و نظرشون این دفعه حرفم نیومد هیچی نمیگم
*****
آره کاملا موافقم. من هم خیلی از درونگرا بودن خوشحالم و فکر میکنم خیلی زیباست و حتی با همه مشکلاتش حس میکنم حسن هاش خیلی بیشترن.
چند شب پیش با یکی از بچه های فامیلمون هم کلام شدم. نمیدونم 7، 8، 9 یا ده سالش هست؟ قبلا هم میدونستم این بچه عاقّل تر از بقیست. یه حرفایی زد که خیلی لذت داشت برام شنیدنشون.
- می گفت: تاحالا دقت کردی چرا دردمون میگیره؟ الان مثلا من تو رو پنجیر میگیرم مگه چیت میشه که دردت میگیره؟ اصلا درد...
یا می گفت: اگه خدا رو ببینی بهش چی میگی؟ من خیلی دوست دارم فقط یه بار خدا رو ببینم.
گفتم مثلا چی میخوای بهش بگی؟
یکی دوبار سین جیمش کردم ولی دهنش قرص تر از این حرفا بود.
یکم اذیتش کردم و بهش میگفتم مثلا بستی میخوای ازش؟ میخوای کلش لول 100 بهت بده؟ قرصاتو خوردی داری چرت و پرت میگی؟ و ...
ولی توی دلم خیلی دوست داشتم بهش بگم: بی چاره. قراره خیلی لذت ببری... منم این راه رو رفتم. اگه بخوای همینجوری به فکر کردن ادامه بدی قراره خیلی تنها بشی. ❤️️ولی می ازره.
من یه برونگرام که براحتی میتونم ارتباط برقرار کنم یکم حس میکنم نمیتونم درکتون کنم...من همیشه دلم میخواسته درونگرا باشم و ساکت بمونم😑چون همیشهههه اون من بودم که مجلس گرم کن بودم وباعث شدم به همه خوش بگذره...گاهی وقتا بااذیت کردنم یا حتی خندیدنم...منم عین تو وقتی از یه جایی میام بیرون پرونده همچیو میبندم چون دلم نمیخواد آدما اززندگیم باخبر بشن اونا صرفا تو یه لحظه هایی بامن بودن وقرارنیست همیشه باشن...این اخلاقمو دوس دارم واینکه هیچوقت دلم نمیخواد باکسی صمیمی بشم یعنی باهاش دوست هستم اما صمیمی نه...توعمرم باهیچکس احساس صمیمیت نداشتم شاید راحت حرف بزنم باهاش اما اونو بعد یه مدت میتونم بذارم کنار بدون حتی ذره ای ناراحتی...چون یکم سختمه بقیه برام تصمیم بگیرن
واقعا داری عین حقیقتو میگی مخصوصا اون قسمت تعارفای بیجا و الکی
infj اینا و همششو اصن
فک میکردم فقط من اینجوریم و همه بهم میگن افسرده ای و فلان :/
مثلا دوستام میگن بیا بریم بیرون
میگم حال ندارن
به قول خودشون:” ای دگه اوو مریضیو ایگفته”
البته تو یه چند لول ازم بالاتری..
اصن دوس نداریم تو جمعای الکی باشیم ، وقتی هستی هم فک میکنی داری وقتت تلف میشه و هرجور شده باید از اینجا بری ، اینجا جای تو نیست