سلام بر همه
اسلحه، خدا و حقایق دگرگونپذیر
تحلیلگر: آرون اوریت**
تاریخ انتشار: ۳۱ آگوست ۲۰۲۵
"بسیاری از ناخشنودیهای جهان، ریشه در سرگشتگی و مسائل ناگفته دارد." – فئودور داستایوفسکی

پرداختن به موضوع مرگ نابهنگام جوانان، امری دشوار و تقریبا ناممکن است. قرار دادن خود در جایگاه والدینی که فرزندانشان را به محیطی آموزشی با تصور امنیت کامل فرستادند، اما این تصور با ورود یک فرد مسلح در هم شکست، قابل توصیف نیست؛ فردی که مرگ این کودکان را برای ارسال یک پیام سیاسی یا فرهنگی، امری ضروری دانست.
همدلی در چنین شرایطی ناممکن به نظر میرسد، زیرا تصور قرار گرفتن در جایگاه آن والدین، فراتر از توان است. مرگ خود بر تحمل چنین رنجی ارجحیت دارد. از دست دادن فرزند تحت هر شرایطی غیرقابلتصور است، بهویژه اگر با وحشت ناشی از یک حمله مسلحانه همراه باشد. هیچ کودکی در آخرین لحظات زندگیاش، در حالی که فردی مهاجم را در راهروهای مدرسه خود میبیند، قادر به درک عمق فاجعه نیست. بیتردید، با آغاز تیراندازی، قربانیان از آنچه در حال وقوع بود آگاهی نداشتند و از درک شر خالصی که بر شکنندگی جوانیشان مرگ میبارید، ناتوان بودند.
اینگونه حوادث به روایتی تکراری در آمریکای امروز تبدیل شده است. تیراندازیها با فراوانی نگرانکنندهای رخ میدهند و سیاستمداران برای بهرهبرداری سیاسی از این تراژدیها وارد عمل میشوند. حامیان حمل سلاح، فرد مهاجم را مقصر میدانند و مخالفان، خود اسلحه را. هر دو گروه، ابعاد پیچیده فاجعه را برای کسب شهرت در شبکههای اجتماعی، سادهسازی میکنند. این بار نیز روال متفاوتی در پیش نخواهد بود. افرادی مانند گاوین نیوسام که گمان میکنند پاسخهای سادهانگارانه سریعترین راه برای جلب نظر هوادارانشان است، اظهارات نسنجیدهای را بیان خواهند کرد، به این امید که واکنشهای بیشتری را برانگیزند.
ورود سیاستمداران به این مباحث، خود نمایانگر مشکلی بزرگتر در جامعه آمریکاست. این امر نشان میدهد که جامعه برای تأیید ایدئولوژیهای خود، به این چهرههای سیاسی نیازمند است؛ گویی این افراد پاسخ درد، سردرگمی و رنج دیگران را در دست دارند. این یک رابطه آسیبشناسانه است که از زوال معنوی جامعه حکایت دارد. اتکا به مراکز قدرت در واشنگتن یا دیگر ایالتها، تلاشی بینتیجه است که به صاحبان قدرت اعتباری بیش از حد میبخشد. هیچیک از آنها پاسخی برای فاجعه امروز مینهسوتا ندارند. آنها صفحات اجتماعی خود را با بیانیههای کلیشهای پر خواهند کرد، اما خودشان بخشی از سیستمی هستند که از پاسخ به مسائل عمیقتری که گریبانگیر ملت شده است، عاجزند. با این حال، جامعه هرگز به این ناتوانیها اذعان نمیکند و همچنان امیدوار است که دولت، به شکلی معجزهآسا مسائل لاینحل را حل کند.
مواضع چهرههای سیاسی توسط هوادارانشان بازنشر و توسط مخالفانشان مورد انتقاد و تمسخر قرار خواهد گرفت. به این ترتیب، اصل فاجعه، پیش از آنکه قربانیان به خاک سپرده شوند، در هیاهوی سیاست و جنجالهای رسانهای گم میشود.
ما در چه دنیایی زندگی میکنیم که در آن، ابعاد سیاسی یک تراژدی از سوگواری برای آن مهمتر است؟ جامعه آمریکا نباید در این لحظات، فضیلت اخلاقی را به یک حزب بر دیگری نسبت دهد. با این حال، به احتمال زیاد، بار دیگر شاهد صفآرایی در اردوگاههای سیاسی خواهیم بود تا از سیاستی که جایگزین دین و سنتهای اخلاقی شده، دفاع شود. هر طرف، پیروان خود را دارد، اما فارغ از جزئیات بحث، پاسخها توخالی و سیاستزده خواهند بود. ما در یک نظام شکستخورده زندگی میکنیم و حوادثی مانند امروز، تنها این شکستگی را نمایانتر میکنند، نه آنکه عامل ایجاد آن باشند.
در زمان وقوع فاجعه کلمباین، من در کلرادو کشیش بودم. آن رویداد آنچنان تکاندهنده بود که برای هفتهها تمام جامعه را تحتتأثیر قرار داد. آن روز، درکناپذیر بود. اما امروز، بیست و شش سال بعد، این تراژدی تنها برای یک چرخه خبری کوتاه اهمیت خواهد داشت. در آمریکایی که به اخبار هیجانانگیز خو گرفته، این فاجعه نیز بهزودی به فراموشی سپرده میشود. مردم به دنبال پاسخ خواهند بود، اما با جنجال رسانهای بعدی، این موضوع به حاشیه رانده میشود و کودکان قربانی، توسط یک طبقه سیاسی بیمار و رسانههای همسو با آنها فراموش خواهند شد.
جامعه آمریکا نیازمند یک بازنگری جدی است؛ نه درباره علائم ظاهری چون بحران هویت یا قوانین حمل سلاح، بلکه درباره چیستی خود به عنوان یک ملت. آیا آن صلابت معنوی برای طرح پرسشهای بنیادین درباره مسیری که تمدن ما در پیش گرفته، وجود دارد؟ جدایی آگاهانه و متکبرانه ما از خدا، جامعه را در جایگاهی مخاطرهآمیز قرار داده است. یک جمهوری باید به قدرتی برتر از خود متعهد باشد، وگرنه سرنوشتی جز پایانی تراژیک نخواهد داشت. این تمایل به خودانگاری بهعنوان خدایان این عصر، ما را به این نقطه رسانده است. تقدیس سرگشتگی، جامعهای را در آستانه فروپاشی روانی قرار داده است.
فرد مهاجم در مینیاپولیس، در مانیفست آنلاین خود، تصویری از سردرگمی و نفرت را به نمایش گذاشت. سلاح او حامل شعارهای سیاسی بود؛ همه چیز برای ایفای نقشی که انتخاب کرده بود، آماده بود: یک قاتل با انگیزههای افراطی.
این موضوع باید در بستری وسیعتر تحلیل شود. هدف، توجیه عمل مهاجم نیست، بلکه شناسایی دایره بزرگتری از عوامل دخیل در مرگ این بیگناهان است. جامعه ما مسیری را به دور از ارزشهای الهی برگزیده و فردگرایی افراطی را توجیهی برای این جدایی قرار داده است. مفاهیمی چون "خدا برای ضعیفان است" یا "خدا مرده است"، در حال نظریهپردازی هستند.

برای درک ارزش این موضوع که بشریت والاترین شکل حیات در هستی نیست، لزومی به داشتن باوری خاص نیست. اگرچه میتوان گفت اصول معنوی راهحلهایی عمیق و جاودانه برای عصر ما هستند، اما حتی با نفی این اصول، نمیتوان ضرورت وجود خدا و نظم حاکم بر جهان را نادیده گرفت.
روند روزهای آینده قابل پیشبینی است. همه چیز مقصر دانسته خواهد شد: از داروهای روانپزشکی و مافیای دارو گرفته تا اسلحه و چهرههای سیاسی. رسانهها نیز طبق روال، اطلاعات را به گونهای بازتاب خواهند داد که با دستورکار سیاسیشان همخوانی داشته باشد. عدهای خواستار دعا خواهند شد و عدهای دیگر آنها را به دلیل عدم اقدام عملی سرزنش خواهند کرد. اما کمتر کسی به آن حقیقت پنهان اشاره خواهد کرد: فرهنگی که از خدا تهی شود، ناگزیر به چنین لحظاتی سقوط میکند. در این میان، یک حقیقت بدیهی نادیده گرفته میشود: قتل انسانهای بیگناه، فارغ از وضعیت روانی عامل آن، شرارت محض است.
از منظر الهیات، این باور وجود دارد که انسان بر صورت الهی آفریده شده است. با حذف خالق از این معادله، از دیدگاه فلسفی، ارزش انسان به موجودی مادی تقلیل مییابد که تنها با معیارهای مادی سنجیده میشود. اگر خالقی در کار نباشد، مخلوقی که حامل صورت او باشد نیز وجود نخواهد داشت و در نتیجه، احساسات و قضاوتهای خودمحورانه، مبنای عمل قرار میگیرند. عامل چنین اقدام فجیعی چیست؟ تهی بودن وجود فرد از درک صورت الهی. اگر فردی نتواند این صورت را در وجود خود ببیند، واضح است که آن را در چهرههای معصوم دیگران نیز نخواهد دید. گذار از پوچگرایی فلسفی به شرارت، مسیری سریع و مستقیم است. وقتی روح از الوهیت خالی شود، فرد میتواند در ایدئولوژی خودساختهاش به هر اقدامی دست بزند. او خود را در جایگاه قضاوت قرار میدهد و این حق را برای خود قائل میشود که زندگی دیگران را بگیرد. شر، قدرت قضاوت عقلانی را مختل میکند و ذهن، توانایی مقاومت در برابر امیال تاریک را از دست میدهد، زیرا خویشتنداری، ثمره حیاتی است که با نشان الهی مشخص شده است.
فرهنگ کنونی و شرارتهای آن، برای تداوم، به یک سردرگمی فراگیر بر پایه حقایق دروغین نیاز دارند. برای یک جامعه بیخدا، نابودی هرآنچه واقعیت و حقیقت تلقی میشود، ضروری است. اگر بتوان جامعه را متقاعد کرد که بدیهیترین مفاهیم انسانی، مانند هویت زن یا مرد بودن، امری دگرگونپذیر است، آنگاه میتوان یک ذهن سردرگم را قانع کرد که مرگ کودکان نیز، اگر با انگیزه سیاسی درستی همراه باشد، قابل توجیه است. این ترفندی قدیمی است: انسان را متقاعد کن که در این دنیا هیچ ارزشی فراتر از خود او وجود ندارد.


در متون مقدس آمده است که چگونه شیطان با هدف قرار دادن ضعفهای انسانی، او را وسوسه میکند:
> "...شیطان او را به قله کوهی بسیار بلند برد و تمام ممالک جهان و شکوه آنها را به او نشان داد و گفت: 'اگر زانو بزنی و مرا بپرستی، همه اینها را به تو خواهم داد.'"
تاریخ بشریت، عرصه نبردی بیامان میان خیر و شر است. نامش را شیطان بگذارید یا تاریکی، نتیجه همان است: خدا را رها کن تا دنیای مادی از آن تو باشد. این وسوسه بیپایان برای "خدا شدن"، نقطه ضعف بشریت است. شاید بتوان گفت عواملی مانند داروهای روانپزشکی یا بحرانهای هویتی، در سطح ظاهری در این فجایع نقش دارند، اما تا زمانی که نپذیریم این روح شرارت است که بیوقفه و با هر ابزاری روح انسان را هدف قرار میدهد، بارها و بارها در همین نقطه به سوگ خواهیم نشست.
اگر به دنبال جامعهای هستیم که بتواند با این فجایع روبرو شود، باید به دنبال تکریم ارزشهای الهی در وجود یکدیگر باشیم. در یک ساختار فلسفی که فاقد این درک بنیادین باشد، نظام اجتماعی ما همواره تقصیر را به گردن عوامل اشتباهی خواهد انداخت: از وابستگیهای سیاسی افراد گرفته تا عملکرد سیاستمداران و قوانین حمل سلاح.
فهرست دلایل سطحی برای سرزنش، طولانی خواهد بود. اما بدون بازنگری در روح جامعه و ارتباط آن با سرچشمه الهی، هرگز چیزی جز اندوهی پوچ و قربانی شدن انسانهای بیگناه، نصیب ما نخواهد شد. ما به آسیبدیدگان این فاجعه، همدردی و دعاهایمان را مدیونیم. اما اگر این دعاها برای بیداری از خلأ معنوی خودساختهای نباشد که به نجات از آن نیازمندیم، بهزودی دوباره خود را در همین نقطه خواهیم یافت. در غیاب خدا، تقصیر را به گردن همه چیز خواهیم انداخت، جز فرهنگ بیروحی که با شر معامله کرد. تقصیر همیشه متوجه جزئیات خواهد بود و آن جزئیات، هرگز راهحلی برای یک فرهنگ در حال فروپاشی ارائه نخواهند داد.
> در کتاب مقدس آمده است: "دور شو ای شیطان! زیرا مکتوب است: 'خداوند، خدای خود را بپرست و تنها او را خدمت نما.'"
ما باید تصمیم بگیریم که کدام مسیر را برمیگزینیم. اگر این مسیر، خالی از شناخت جایگاه الهی در وجود همنوعانمان باشد، آینده خوشایندی در انتظار نخواهد بود.**
مطلبی دیگر از این انتشارات
آنی آلبرز: پیشگام هنر نساجی مدرن
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقد کتاب «هدیه شکست»
مطلبی دیگر از این انتشارات
سه راز موفقیت در سرمایهگذاری در بورس