سلام بر همه
**خاطرات یک سورپرایز در عصر تورم**
ده سال از روزی که دستهایمان در هم گره خورد میگذشت. ده سالی که با همه تلخیها و شیرینیهایش، عشقمان را پررنگتر کرده بود. آیدا، همسری که با نگاهش دنیا را برایم روشن میکرد و با لبخندش آرامش را به قلبم هدیه میداد. هر سال در روز تولدش دلم میخواست آسمان را برایش به زمین بیاورم، اما چرخ روزگار و تورم بیرحم، دستم را برای یک هدیهی درخور خالی میگذاشت.
امسال هم تولد آیدا نزدیک میشد و من همچنان درگیر این سوال بودم که چه چیزی میتواند لبخند رضایت را بر لبهایش بنشاند. روزها در این فکر غرق بودم تا اینکه یک شب، حین گشت و گذار در شبکههای اجتماعی، چشمم به تبلیغ جذابی از اسنپپی خورد. بلک فرایدی بود و آنها پیشنهادهای ویژهای برای خرید اقساطی گوشیهای هوشمند ارائه میدادند. گوشیای که آیدا مدام از آن صحبت میکرد، درست همان مدلی که من آرزویش را داشتم برایش بخرم، اما به دلیل قیمت گزافش، از خرید آن منصرف شده بودم.
قلبم به تپش افتاد. این فرصتی بود که نباید از دست میدادم. با دقت شرایط اقساط را بررسی کردم. خرید در ۴ قسط، آن هم با شرایطی که با حقوق من همخوانی داشت. انگار تقدیر دست به کار شده بود تا بتوانم سورپرایزی فراموشنشدنی برای همسر عزیزم تدارک ببینم.
با دستهایی لرزان، سفارش را ثبت کردم. روزهای انتظار طولانی به نظر میرسید، اما بالاخره آن روز فرارسید. روزی که قرار بود آیدا را غافلگیر کنم. تولدش را با یک کیک ساده و شمعهایی که عدد ده را نشان میداد جشن گرفتیم. او از کادوی من تعجب کرده بود. با چشمانی برقزده، جعبه را باز کرد و وقتی گوشی را دید، از خوشحالی فریاد کشید. اشک شوق در چشمانش حلقه زده بود و من از ته دل خوشحال بودم که توانستهام لبخند را به لبهایش برگردانم.
آن شب، زیباترین شب زندگیمان بود. زیر نور شمعها، با هم خاطرات گذشته را مرور کردیم و برای آیندهای روشن برنامهریزی کردیم. آیدا در آغوشم گفت: «تو بهترین هدیهای هستی که زندگی به من داده است.» من هم در جوابش گفتم: «تو زیباترین هدیهای هستی که خداوند به من بخشیده است.»
آن شب، فهمیدم که عشق واقعی، به هدیههای گرانقیمت نیاز ندارد. مهم این است که برای خوشحالی همسرت تلاش کنی و با تمام وجود به او عشق بورزی. و من، هر روز و هر لحظه، به داشتن زنی همچون آیدا افتخار میکنم.
**بازگشت به گذشته**
یادش بخیر، روزهایی که با آیدا قدم میزدیم و از آیندهای روشن حرف میزدیم. آن روزها، تورم کلمهای ناآشنا بود و ما از آیندهای بیدغدغه رویا میبافتیم. اما حالا، بعد از ده سال زندگی مشترک، تورم به بخشی جداییناپذیر از زندگیمان تبدیل شده است. هر روز قیمتها بالا میرود و قدرت خریدمان کاهش پیدا میکند.
به یاد میآورم روزی را که آیدا برای اولین بار آن گوشی هوشمند را دید. چشمانش برق میزد و از من خواست تا آن را برایش بخرم. آن زمان، قیمت گوشیهای هوشمند نجومی بود و من توان خرید آن را نداشتم. آیدا با لبخندی تلخ گفت: «اشکالی ندارد، گوشی قدیمیام هنوز کار میکند.» اما من دلم میخواست بهترینها را برایش فراهم کنم.
با آمدن بلک فرایدی و پیشنهاد خرید اقساطی اسنپپی، فرصتی دست داد تا بتوانم آرزوی آیدا را برآورده کنم. البته، بازپرداخت اقساط کمی سخت بود، اما ارزش لبخند او را دارد.
**آینده**
امیدوارم که شرایط اقتصادی کشور بهبود پیدا کند و تورم مهار شود. دلم میخواهد روزی برسد که بتوانیم بدون دغدغه، برای خودمان و عزیزانمان هر آنچه که میخواهیم بخریم. تا آن روز، به عشق و امیدمان ادامه میدهیم و با هم دست در دست، آیندهای روشن برای خود میسازیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقد کتاب: فرضیه گایا - علم در سیارهای بتپرست
مطلبی دیگر از این انتشارات
بررسی کتاب: تاریخچه دایناسورها در 50 فسیل
مطلبی دیگر از این انتشارات
سیمهای درهم تنیده