سلام بر همه
معمای تردید و ژنهای رهاشده

سال ۲۳۴۲ بود. شهر زیر گنبد آبیرنگ، که از زمین در برابر طوفانهای مریخی محافظت میکرد، آرامشی مصنوعی داشت. انسانها، مدتها بود که محدودیتهای زیستشناسی خود را شناخته و در تلاش برای غلبه بر آنها بودند. در این عصر، «چکاپ ژنتیکی روانشناختی TalentX» به ابزاری ضروری برای شناخت خود تبدیل شده بود. میلیونها واحد اطلاعات در پایگاه دادههای کیهانی ذخیره میشد و الگوریتمهای پیچیده، نقشههای دقیقی از پتانسیلها، تمایلات، و حتی نقاط ضعف شخصیتی هر فرد را ترسیم میکردند.
کائل، دانشمند داده در یکی از آرشیوهای بزرگ شهر زیر گنبد، به صفحه هولوگرافیک پیش رویش خیره شده بود. گزارش TalentX او، تحلیلی بیرحمانه از ساختار ژنتیکی و تأثیر آن بر روانش ارائه میداد. در میان نمودارها و پیشبینیها، یک بخش خاص، چشم او را گرفته بود: «مستعد بودن برای تردید و اجتناب از ریسک بالا (ژن RPS-9 فعال)». الگوریتم با دقت هشداری را ضمیمه کرده بود: «این پیشزمینه ژنتیکی میتواند مانع از دستیابی به پتانسیل کامل در موقعیتهایی شود که نیازمند تصمیمگیری سریع و قاطعانه یا پذیرش ریسک محاسبهشده هستند.»
کائل آهی کشید. او همیشه این احساس را داشت. نه اینکه ترسو باشد، اما در بزنگاههای مهم زندگیاش، آن یکقدم اضافی برای برداشتن ریسک، برای خروج از منطقه امن، همواره سخت و طاقتفرسا بود. ایدههای درخشانش در حد طرح اولیه باقی میماندند، پیشنهادات کاری جسورانه را رد میکرد، و در روابط شخصی، همواره محافظهکارانه عمل میکرد. گزارش TalentX فقط مهر تأییدی بر چیزی بود که خودش عمیقاً حس میکرد. این تردید، بخشی از او، ریشه در کد ژنتیکیاش داشت.
پرسش بنیادینی که پروژه TalentX مطرح میکرد، سالها بود ذهن فلاسفه و دانشمندان را به خود مشغول کرده بود: **اگه میتونستی یه ویژگی شخصیتی ارثیت رو تغییر بدی، اون چی بود؟** و اکنون، در این عصر، فناوری لازم برای پاسخ به این پرسش، حداقل برای برخی ویژگیها، فراهم شده بود. "ژنهای رهاشده" لقبی بود که به ژنهای مهارکننده یا پیشبرندهای داده بودند که میشد با مداخله ژنتیکی هدفمند، فعالیت آنها را تغییر داد.
کائل به اتاق مشاوره ژنتیکی رفت. دکتر الارا، زنی با نگاهی نافذ و آرام، روبروی او نشست.
"میبینم که گزارش TalentX شما را به اینجا کشانده، آقای کائل."
"بله دکتر. بخش مربوط به تردید و اجتناب از ریسک..." کائل مکث کرد. "همیشه فکر میکردم این فقط شخصیت من است، اما اینکه بدانم ریشه ژنتیکی دارد..."
"بسیاری از ویژگیهای شخصیتی ما، مجموعهای پیچیده از ژنتیک، محیط و تجربیات هستند. اما برخی پیشزمینهها، مانند همین تمایل به احتیاط افراطی که در شما برجسته شده است، سهم ژنتیک پررنگتری دارند. فناوری `#مای اسمارت ژن` به ما اجازه میدهد فعالیت ژن RPS-9 را تعدیل کنیم. این کار به منزله حذف کامل احتیاط نیست، بلکه کاهش آن پیشزمینه ژنتیکی است که شما را به سوی تردید سوق میدهد."
کائل به صندلی تکیه داد. این فقط یک مداخله پزشکی ساده نبود. این تغییر، اگرچه کوچک به نظر میرسید، میتوانست بنیادیترین بخش از سازوکار تصمیمگیری او را تحت تأثیر قرار دهد.
"چه اثری بر زندگی، شخصیت و نگرش من میداشت؟" پرسید.
دکتر الارا توضیح داد: "اثرات میتوانند عمیق باشند. بدون آن سنگینی ژنتیکی که شما را به سوی تردید میکشاند، ممکن است متوجه شوید که در موقعیتهای جدید، پیشقدمتر هستید. ایدههایتان را راحتتر بیان میکنید، فرصتهایی را که قبلاً به دلیل ترس از شکست نادیده میگرفتید، حالا دنبال میکنید. نگرش شما نسبت به چالشها تغییر میکند؛ آنها را نه به عنوان موانع، بلکه به عنوان فرصتهایی برای رشد میبینید."
"اما... آیا من هنوز هم خودم خواهم بود؟" این پرسش عمیق فلسفی، قلب هرگونه مداخله ژنتیکی بر روان بود.
دکتر الارا لبخندی ملایم زد. "شما هنوز همان کائل خواهید بود، با همان خاطرات، ارزشها و تجربیات. اما یکی از قیدهای ژنتیکی که رفتار شما را در جهتی خاص متمایل میکرد، برداشته میشود. فکر کنید به کسی که عینکش را برمیدارد؛ هنوز همان شخص است، اما دنیا را واضحتر میبیند."
کائل تصمیمش را گرفت. روند تعدیل ژن RPS-9 ساده و سریع بود؛ تزریق نانوماشینهای ژنتیکی که هدفشان، تنظیم فعالیت آن ژن خاص بود. چند روز اول، تفاوتی حس نکرد. اما کمکم، متوجه تغییرات ظریفی شد.
در یک جلسه کاری، وقتی مدیر پروژهای جسورانه را مطرح کرد که نیازمند ریسک بالایی بود، برخلاف همیشه که ساکت میماند و ایدههایش را برای خودش نگه میداشت، این بار دستش را بلند کرد و طرح جایگزین نوآورانه خود را با اعتماد به نفس توضیح داد. همکارانش با تعجب نگاهش میکردند. مدیر تحت تأثیر قرار گرفت و از او خواست تا طرح را بیشتر بسط دهد.
زندگی شخصیاش نیز دستخوش تغییر شد. با آن دختری که ماهها از دور تحسینش میکرد، سر صحبت را باز کرد. در کمال تعجب، او هم علاقهمند بود. فرصتهایی که قبلاً به سادگی از دست میرفتند، اکنون قابل دسترس به نظر میرسیدند.
نگرش او به جهان تغییر کرده بود. شهر زیر گنبد دیگر محدودکننده به نظر نمیرسید، بلکه پایگاهی بود برای پرتاب شدن به سوی ناشناختهها. در مطالعههایش جسورتر شده بود، به سراغ دادههایی میرفت که قبلاً بیش از حد پیچیده یا مبهم به نظر میرسیدند. حس کنجکاویاش، که قبلاً با سد تردید متوقف میشد، اکنون آزاد شده بود.
البته، این تغییر بدون چالش نبود. گاهی اوقات دلتنگ آن بخش از وجودش میشد که قبل از هر گامی، هزاران بار سبک و سنگین میکرد. سرعت تصمیمگیریاش بالاتر رفته بود و گاهی از پیامدهای احتمالی غافل میشد، چیزی که قبلاً کمتر اتفاق میافتاد. او باید هوشیارانه، تعادل جدیدی بین جسارت و احتیاط آگاهانه پیدا میکرد، تعادلی که دیگر صرفاً دیکته ژنتیکی نبود، بلکه انتخابی آگاهانه بود.
کائل به صفحه نمایشگرش نگاه کرد. نمودارهای دادهها، حالا نه تنها شغلش، بلکه نقشه راهی برای ماجراجوییهای جدیدش در زندگی بودند. او هنوز همان کائل بود، اما نسخهای با قید و بندهای کمتر، با افقهایی بازتر.
او در بخش یادداشتهای شخصی گزارش TalentX خود، که حالا حاوی اطلاعات پس از مداخله بود، متنی نوشت و در کنار آن هشتگ گذاشت:
زندگی قبل از `#مای اسمارت ژن`، مانند قدم زدن در مه بود. میدانستم مقصدی وجود دارد، اما نمیتوانستم مسیر را واضح ببینم و از هر گامی بیم داشتم. حالا، مه کنار رفته است. هنوز باید با دقت قدم برداشت، اما مسیر روشن است و ترس از برداشتن گام، دیگر بخشی از من نیست. این من جدیدم، آگاهانه انتخاب شده، و آماده برای کشف تمام پتانسیلی که ژنهایم، حالا رهاشده، اجازه بروز آن را میدهند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
هرگز غول را از شیشه در نیاورید!
مطلبی دیگر از این انتشارات
درد مزمن، کابوسی که دانشمندان در پی مهارش هستند
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقد کتاب «هدیه شکست»