به کمک نوشتههایم، قصد تغییر خودم را دارم تا دنیای بهتری برای خود بسازم.
خوشبین باشیم یا بدبین؟
آدم خوش بین کسی است که همه جا را چراغ سبز میبیند، در حالی که آدم بدبین تنها چراغ قرمز را میبیند... آدم واقعاً خردمند، کوررنگی دارد(آلبرت شوایتزر).
این جمله را کسی گفته است که در زمان خود یک پزشک، فیلسوف، موسیقیدان بود. در عین حال در دهکدهای آلمانی زبانی به دنیا آمده بود که بعد از جنگ جهانی اول به فرانسویها تعلق گرفت. کسی که به جهت اقدامات بشر دوستاناش در کنار دریافت جایزه صلح نوبل، توانسته جوایز دیگری از جمله جایزه ادبی گوته را هم نصیب خود کند. وی در نهایت در سن 90 سالگی در سال 1965 این دنیا را با کارهای بشردوستانهاش ترک کرد.
نمیدانم شما که این جمله را از آلبرت شوایتزر دیدید در اولین نگاه چه چیزی در ذهنتان نقش بست. من از خودم میگویم. من وقتی صحبت از مثبتاندیسی و خوشبینی میشود در ادامه افکار منفی و بدبینی را هم در نظر میگیرم و میپذیرم.
چون نمیخواهم مثبتاندیش مطلق یا منفی نگر بینقص باشم. به ویژه وقتی در جامعه هستم و پیاده مسیری را در سطح شهر گز میکنم این خوش بینی و بدبینی بیشتر برایم نمود پیدا میکند. چند روز پیش در مسیری از پیادهرو شهر به جلو قدم برمیداشتم. در این لحظات همیشه اتفاقهای مثبت و منفی را کنار هم میبینم نه جدای از هم.
میبینم زندگی در سطح شهر جریان دارد. میبینم همه در تکاپو و تلاش هستند. از کودک کار گرفته تا پیرمردی که در کناری از پیاده رو به واکس زدن کفش مشغول است.
در مقابل دستفروشی را میبینم که با همه تلاشش هنوز فروشی نداشته است و همچنان سرپا ایستاده و امیدوار است پولی دَشت کند.
زنی چادری با کودکی کنارش از رهگذاران درخواست کمک و پول میکند را میبینم. برخی میایستند و کمک میکنند و برخی بیتفاوت میگذرند.
مردی را میبینم با این که نابیناست با قامتی استوار و با عصای سفیدی که به دست دارد و صدایی که از آن در مسیر راهش بلند میشود، با شناسایی موقیعتش به حرکتش ادامه میدهد.
در این لحظه صدای آژیر ماشین آمبولانس در حال حرکت را از پشت سرم در خیابان میشنوم که با صدای هشدارش از ماشینهای جلویی میخواهد راه را برایش باز کنند. بالاخره در آن ترافیک ماشین آمبولانس به سلامت گذر میکند. آیا به نجات کسی میروند یا کسی در حال مرگ را به بیمارستان میرسانند.
سرم را برمیگردانم و کودکی را میبینم که تازه شروع به راه رفتن کرده در کنار مادرش با ذوق در حال قدم برداشتن به جلو است.
خانمی را میبینم و از ظاهرش مشخص است که نوزادی در راه دارد و در کنار عابر بانک برای آمدن کسی به اینور و آنور نگاه میکند.
افراد ماسک به دهان و بیماسک را میبینم.
من خوش بینی و بدبینی را در این مسیر پیادهروی چند دقیقهای با هم در کنار هم میبینم. من مرگ و زندگی را میبینم. من اختلاف طبقاتی (فقیر و ثروتمند) را میبینم. من یک رنگی و دو رنگی را میبینم. من زن و مرد را میبینم. من پیر و جوان را میبینم. هیچ چیز جدای از هم نیستند. وقتی پیرامونم اینگونه است، چرا بایستی من خوش بین و مثبت اندیش مطلق یا بدبین و منفیگرای مطلق باشم. من ترکیبی از این دو هستم و این دو را هم جذب خواهم کرد.
من در این جریان زندگی مثبتاندیشی واقعگرا را میبینم. در عین مثبت اندیش بودن بایستی واقعیت و نکات منفی را هم بینم و کتمان نکنم. اگر افکار مثبت نبود هواپیما اختراع نمیشد. در مقابل اگر افکار منفی نبود، چتر نجات اختراع نمیشد. من بعد از باران، رنگین کمان را در آسمان میبینم.
چون اگر این گونه باشد:
یعنی به تضاد اعتقادی ندارم.
یعنی به شب و روز اعتقادی ندارم.
یعنی به خیر و شر اعتقادی ندارم
یعنی به فقیر و غنی اعتقاد ندارم.
من باور دارم تا بدی نباشد، نمیتوانم خوبی را درک کنم. خوب و بد در کنار هم معنی میدهد. افکار منفی و مثبت در کنار هم هستند که سبب رشد جهان فکر فرزانه کردلو میشود نه فقط مثبت اندیشی و خوش بینی و نه فقط بدبینی و واقع بینی.
پس تا میتوانی مثبت اندیش واقعگرا باش نه یکی از آنها.
برای خواندن سایر محتواها درباره تولید محتوا و نوشتن میتوانید به سایت جهان فکر مراجعه کنید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خالی کردن ذهن
مطلبی دیگر از این انتشارات
وبلاگ بزنم یا وبسایت کدامیک؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
پرواز را با پرواز نمیآموزند